🌷مهدی شناسی ۱۲🌷
◀️ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ،ﻋﯿﻦ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﯼ ﮐﻤﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺣﺮﮐﺘﺶ ﺍﺯ ﺑﺪﺍﯾﺖ ﺑﻪ ﻧﻬﺎﯾﺖ،ﺣﺮﮐﺖ ﺍﺯ ﺭﺗﺒﻪ ﯼ ﻧﺎﻗﺺ ﺧﻮﺩ،ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻘﺎﻡ ﺟﺎﻣﻊ ﻭ ﻋﯿﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺗﺒﻪ ﯼ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺑﯽ ﮐﺮﺍﻥ،ﻭﺟﻮﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ،ﺳﻨﺨﯿﺖ ﺑﺎ ﻋﯿﻦ ﮐﻤﺎﻝ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻃﻠﺒﺪ.
◀️ﻇﻬﻮﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺗﺒﻪ ﯼ ﺑﺮﺗﺮ،ﻣﺴﺘﻠﺰﻡ ،ﺧﺮﻕ ﺣﺠﺐ ﻭﺭﻓﻊ ﻭ ﺩﻓﻊ ﺣﺪﻭﺩ ﻭ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺩﺍﻧﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﺳﺖ.ﻏﺎﯾﺖ ﻭ ﺛﻤﺮﻩ ﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﻃﺒﯿﻌﺖ ،ﺣﯿﻮﺍﻧﯿﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺑﺸﺮﯾﺖ.
◀️ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺑﺸﺮﯾﺖ ﺑُﻌﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﺟﺪﺍﯼ ﺍﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ.ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﺍﻭﺻﺎﻑ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﯿﺪ،ﺁﻥ ﭼﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺩﺭ ﺑﺸﺮ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ.
◀️ﺣﺎﻝ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﯽ ﺩﺍﺭﺩ،ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺭﻭﺡ ﺟﺎﻣﻊ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﻔﺨﻪ ﯼ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ،ﮐﻪ ﺟﺎﻣﻊ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻤﺎﻻﺕ ﺍﺳﺖ.ﺍﻭ ﻧﯿﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺎﯾﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ،ﯾﮏ ﻋﯿﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﻋﯿﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﺮﮐﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺗﺒﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﻻﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﻨﺘﻬﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻋﯿﻦ ﺍﻻﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
◀️ﻋﯿﻦ ﺍﻻﻧﺴﺎﻥ،ﺍﻣﺎﻡ ﯾﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺛﻤﺮﻩ ﯼ ﮐﻞ ﺧﻠﻘﺖ ﻭ ﻧﻈﺎﻡ ﺁﻓﺮﯾﻨﺶ ﺍﺳﺖ.ﻫﻢ ﺍﻭﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻭ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺧﻠﻘﺖ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ.ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﯿﻦ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
◀️ ﺍﯾﻦ ﻋﯿﻦ ﺑﺎﯾﺪ "ﺗﺎﻣّﯿﻦ ﻓﯽ ﻣﺤﺒﺔ ﺍﻟﻠﻪ"ﺑﺎﺷﺪ،ﺗﺎ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺳﺪ.
◀️ﺍﮔﺮ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﻓﺮﺟﻪ ﺍﻟﺸﺮﯾﻒ) ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﻮﯾﺪ،ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﺪ،ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻭ ﻋﯿﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ،ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺟﺎﻣﻊ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﻮﯾم...
#مهدی_شناسی
#قسمت_12
#رمان_
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_12
–این شما بودیدکه بزرگواری کردیدواز حقتون گذشتید، واقعا ممنون.
در مورد رفتن من هم، فکر کنم هنوز زوده چون خواهرتون که تمام روز رو نمیتونه کمکتون کنه که...
ــ بله خب، وقتی من می تونم شب تا صبح ازش نگهداری کنم، این چند ساعت به جای شماهم می تونم. "یعنی الان تواناییهای خودش را به رخم کشید." الان دیگه پام بهتره جلسات فیزیو تراپیم هم تموم شده، دکتر گفت فقط باید تو خونه نرمش هایی که بهم یاد داده انجام بدم به مرور بهتر می شم.
کم کم باید تمرین کنم با عصا راه برم تا راه بیوفتم. نگران نباشید.
ریحانه خیلی تو این مدت شما رو اذیت کرد و شما فقط صبوری کردید.
واقعا ممنونم، دیگه بیشتر از این شرمنده نکنید.
دیگه چقدر می خواهید جور دختر خالتون رو بکشید، شاید اینم قسمت من و ریحانه بوده که این اتفاق باعث تنها شدنمون شد.
تو این یک سال واقعا براش مادری کردید، ممنونم.
دو هفته ایی مونده تا آخر ماه، گفتم از الان بگم که تا سر ماه زحمت بکشید تشریف بیارید، ان شاالله..بعد از اون دیگه از دست ما راحت می شید.
بعد نگاهی به من انداخت و نفسش را صدادار بیرون داد.
تعجب زده نگاهش کردم.
– این چه حرفیه می زنید من خودمم به ریحانه عادت کردم. یه روز نمیبینمش دلم براش تنگ میشه، واقعا بچه ی شیرین و دوست داشتنیه.
در ضمن شما خیلی مردونگی کردید که دختر خالهام رو بخشیدید، هم دیه نگرفتید و هم شکایتتون رو پس گرفتید.
"البته دختر خاله ی من با آن پراید قسطی پولی هم نداشت که دیه بدهد، باید زندان می رفت.
چون دختر خاله ام در این تصادف مقصر شناخته شده بود باید کلی خسارت می داد.
ماشینش هم بیمه نداشت. کاش یکی پیدا میشدوبه سعیده می گفت توکه کنترل ماشین برایت سخت است حداقل با سرعت نمی رفتی.
البته خودش هم خیلی آسیب دیده بود تا یک ماه بیمارستان بود، ولی خدارا شکر الان حالش خوب است. من شانس آوردم که آسیب جدی ندیدم و با چند روز خوابیدن دربیمارستان مشکلم برطرف شد."
انگار از حرفم خوشحال شدوهمانطور که سرش را پایین می انداخت سریع گفت:
–ما هم دلمون تنگ میشه، بعد زیر لبی ادامه داد:
–خیلی زیاد.
سرش را بالا آورد و غمگین نگاهم کرد.
–هر وقت تونستید بهمون سر بزنید، خوشحال می شیم.
خجالت کشیدم از حرفش، انگار گفتن این حرف برایش سخت بود.
البته برای من هم واقعا جدایی سخت بود. نمی دانم چه حسی بود ولی دل من هم برای هر دو تنگ میشد. آقای معصومی برایم حکم معلم راداشت و من خیلی چیزها ازاو یاد گرفتم.
او استاد خطاطی است. قبل از تصادف دریک آموزشگاه تدریس می کرد. البته بعد از کار اداریاش. حالا با این اضاع گاهی در خانه شاگرد قبول میکند.
بعد از سکوت کوتاهی گفتم:
–هر جور شما صلاح می دونید فقط می ترسم ریحانه اذیت بشه.
ــ اذیت که می شیم ولی باید بالاخره اتفاق بیوفته هر چه زودتر بهتر، چون هر چی بیشتر بگذره سخت تره.
می دانستم خودش از روی قصد افعال را جمع می بندد، ازاو بعید بود.
باعث تعجبم شده بود، البته این اواخرمتوجه محبت هایش شده بودم. ولی آنقدرجذبه داشت و آنقدربااحترام ومتانت برخوردمی کرد که من فکردیگری نمی توانستم بکنم.
ولی محبتهای زیر پوستیش رادوست داشتم.
کتاب های قشنگی داشت، وقتی مرا علاقمند به کتاب دید، گفت می توانم امانت بگیرم وبخوانمشان.
کتاب هایش واقعا زیبا بودند، در مورد اسرار آفرینش، کتاب تذکره الاولیا از عطارکه واقعا وقتی خواندمش عاشقش شدم، وقتی باعلاقه می خواندم بالبخندگفت که اوم هم عاشق این کتاب است ومن برای علاقه ی مشترکمان به یک کتاب ذوق زده شدم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c