سرخپوست پیری برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت: در وجود هر انسان، همیشه مبارزه ایی وجود دارد مانند؛ مبارزه ی دو گرگ ! که یکی از گرگها سمبل بدیها مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر وخود خواهی و دیگری سمبل مهربانی، عشق، امید و حقیقت است. کودک پرسید : پدر کدام گرگ پیروز میشود ؟
پدرلبخندی زد و گفت : گرگی که تو به آن غذا میدهی ...
•🌿•🌹منتظران ظهور 🌹•🌿•
@montazeraan_zohorr
🌿💐🌿💐
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت هشتاد و ششم: از جا بلند شدم، نه هیچخبری نبود انگار نه انگار زینب
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هشتاد و هفتم:
صدای قدم های آرامی که از من دور میشد، نشان از رفتن آقای دکتر داشت و پشت سرش زینب با شالی در دست نزدیکم آمد.
همانطور که به خود می پیچیدم از جا بلند شدم ، زینب خنده ریزی کرد و گفت: نه خوشم اومد، همچی صدا زدی که حساب کار دست آقای دکتر اومد، با بی حالی نگاهی به زینب کردم و با اشاره به مانتو بهش فهموندم کمکم کنه.
مانتو را پوشیدمو زینب شال سفیدی را که دستش بود روی سرم انداخت و خیلی زیبا برام بستش و کمی ازم فاصله گرفت و لبخندی زد و گفت: چقدر خوشگل شدی، چه بهت میاد، با اینکه رنگ و رخت معلومه که بیماری اما باز هم ناز شدی و بعد با لحن شوخی ادامه داد: البته هنر دست من هست و من شال را خوشگل بستم.
حال صحبت کردن نداشتم سری تکان دادم و دستم را روی شکمم گذاشتم.
زینب متوجه حال بدم شد و گفت: اوه ببخشید، اصلا حواسم نبود و به سرعت بیرون رفت.
خیلی زود آقای دکتر وارد شد، سرم را پایین انداختم ، به طوریکه فقط روی زمین و کفش های دکتر را میدیدم.
آقای دکتر صندلی پایین تخت را بلند کرد و روبه رو و نزدیک به من قرار داد، روی صندلی نشست و شروع به پرسیدن حالاتم کرد.
سرم را بالا آوردم...وای خدای من، دوباره پشتم داغ شد، حالت چشم ها و برق نگاهش برام خیلی آشنا بود، اما من میدانستم که هرگز ایشون را ندیدم، انگار هول شده بودم و کلمات انگلیسی از ذهنم پریده بودند.
هر چه که دکتر میپرسید ، من فقط بهش نگاه می کردم.
زینب که نمی دانم کی وارد اتاق شده بود به سمتم آمد و به فارسی گفت: چرا جوابش را نمیدی؟ نترس قابل اطمینان هست، از افراد گروه خودمونه، یعنی تازه به ما ملحق شده، اما قابل اعتماده...یعنی وقتی ما حاضر شدیم بیاد تو رو اینجا ببینه دیگه احتیاج به محافظه کاری نیست عزیزم..
در عین گیج بودن، خنده ام گرفت، چون زینب این حالت منو پای اعتماد نکردن گذاشته بود و نمی دانست..
آب دهنم را قورت دادم و کم کم تونستم احساساتم را کنترل کنم و سوالات دکتر را یکی یکی جواب دادم.
لحن دکتر خیلی صمیمی بود، با اینکه مشخص بود انگلیسی هست اما خونگرمی ایرانی ها را داشت.
دکتر سوالات را پرسید و معاینات لازم را انجام داد و بعد از اتاق بیرون رفت.
دلم می خواست به بهانهٔ فهمیدن بیماری ام با او همراه شوم ،اما درد مجالی نمیداد.
بعد از چند دقیقه صدای باز و بسته شدن در هال به گوشم رسید و پشت سرش زینب وارد اتاق شد.
احساس گرما می کردم ، پس شال را از روی سرم برداشتم، زینب لبخندی زد و گفت: خسته نباشی دلاور..
بدون اینکه به شوخی زینب جوابی بدم گفتم: دکتر رفت؟! یعنی بدون خداحافظی رفت؟!
زینب خنده بلندی کرد وگفت: آره رفت...یعنی توقع داشتی بیاد ازت اجازه خروج بگیره؟!
وای خدای من! چرا اینجوری شدم؟!
با لکنت گفتم:ن..ن...نه...منظورم این بود نه دارویی داد و نه اصلا گفت چه مرگم هست...
زینب کنارم نشست و گفت: دکتر احتمال میده اون قلب طلایی که ردیاب داخلش کار گذاشته شده داره کار دستت میده و هنوز دفع نشده و باید دفع بشه..خودشون شخصا رفتن برات دارو تهیه کنن و زود برگردن تا یه وقت ملکوتی نشی و با زدن این حرف خنده بلندی کرد..
وقتی شنیدم که قرار دکتر برگرده، انگار بهترین خبر دنیا را بهم داده بودند، نفسم را آرام بیرون دادم و با خیالی راحت دراز کشیدم.
ملحفه را روی سرم کشیدم و با خود فکر می کردم به راستی چرا من اینطوری شدم؟!
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
مجموعه نمایش صوتی " یک آیه یک قصه "
"آموزش مفاهیم قرآن به کودکان با قصه
تهیه شده در رادیو قرآن
#یک_آیه_یک_قصه
#مفاهیم_قرآن
✅ مخصوص #کودک_و_نوجوان
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
یک آیه یک قصه (11).mp3
3.51M
قسمت 1️⃣1️⃣
📜سوره مبارکه طه آیه ۱۴
🔹إنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي🔹
#یک_آیه_یک_قصه
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #تقویم_معارفی_شیعه
☀️ پنجشنبه - ١۵ تیر ١۴٠٢
🌙 الخمیس، ١٧ ذیالحجه ١۴۴۴
🌲م Thursday 06 July 2023
👈 امروز متعلق است به امام حسن عسکری (ع)
- 🕋 اذکار روز:
- لااِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین(١٠٠بار)
- یا غفور یا رحیم (١۰٠٠ مرتبه)
- یا رزاق (٣٠٨ مرتبه) برای وسعت رزق
❇️ وقایع مهم روز:
🌙 #دهه_امامت_و_ولایت
🌙 شب#عید_غدیر
🤲 اعمال روز:
🔹 امشب دوازده رکعت نماز به یک سلام دارد که شرح آن و دیگر ادعیه مخصوص این شب در اقبالالاعمال آمده که ما نیز در «گلبرگ احکام» امروز آوردهایم؛
🔹 ضمناً «روزه» فردا، روز عید سعید غدیر بسیار فضیلت دارد و در روایات آمده که کفّاره شصت سال گناه است؛
💠 حدیث روز:
💎 پیامبر اکرم (ص): «مَن أحَبَّ أن يَتَمَسَّكَ بِدينی، ويَركَبَ سَفينَةَ النَّجاةِ بَعدي، فَليَقتَدِ بِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، وَليُعادِ عَدُوَّهُ، وَليُوالِ ولِيَّهُ، فَإِنَّهُ وصِيّي وخَليفَتي عَلى اُمَّتي في حَياتي وبَعدَ وَفاتي، وهُوَ إمامُ كُلِّ مُسلِمٍ، وأميرُ كُلِّ مُؤمِنٍ بَعدی...»
«هر كس دوست دارد كه به دين من چنگ زند و پس از من، بر كشتى نجات بنشيند، به على بن ابى طالب (ع) اقتدا كند، و با دشمن او دشمنى و با دوست او دوستى ورزد؛ چرا كه او، هم در زندگىام و هم پس از مرگم، وصىّ من است؛ او جانشين من در ميان امّتم و پيشواى هر مسلمانى و امير هر مؤمنى پس از من است...»
📚 كمالالدين، ص۲۶۰، ح ۶
┈┈•✾🌸✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c