"گونه هشتم: بسا می شود که عجله کردن مایه رد اخباری که در مورد فرج وظهور مولایمان (علیه السلام) رسیده خواهد شد، چون شخص عجول وشتابزده به خاطر تنگی سینه وکمی صبرش وقتی مدتی طولانی بر او می گذرد شیطان بر او مسلط می گردد، وبه او وسوسه می کند که: شاید این اخبار از ائمه اطهار صادر نشده، وشاید گرویدگان به این مذهب یا بعضی از راویان این اخبار آن ها را ساخته باشند، به جهت مصالح ومنافعی که از این کار به آنان می رسیده است! واین خیال وپندار در ذهنش پیوسته قوت می گیرد تا جایی که عاقبت کارش به رد کردن ونپذیرفتن این اخبار منتهی می گردد، وبه دره هلاکت جهنم سقوط می کند که بد جایگاهی است، زیراکه رد کردن آنچه معتمدان امامان (علیهم السلام) از ایشان نقل می کنند در حقیقت رد خود امامان وکفر ورزیدن به حق ایشان است، چنان که در روایت عمر بن یزید در کتاب وسائل وغیر آن آمده که گفت: به حضرت ابوعبد الله امام صادق (علیه السلام) عرضه داشتم: چه نظر دارید درباره کسی که اقرار نکند به این که شما در شب قدر چنانید که یاد فرمودی وآن را رد هم نکند؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود: البته اگر از کسی که نسبت به او اطمینان دارد راجع به علم ما حجت بر او تمام شود، در عین حال به آن اطمینان نکند کافر است.
"گونه نهم: احیاناً شتابزدگی در بعضی از اشخاص سبب می شود که اخبار رسیده از امامان (علیهم السلام) را به خواسته ها وهوس های خود تأویل وتوجیه نماید، به طوری که بر خلاف صریح یا ظاهر اخبار می باشد، پس بدین ترتیب در دره ضلالت وگمراهی سقوط می کند، چون این کار او را به جایی می برد که -العیاذ بالله- گمراه کردن را به حجت های خدای متعال نسبت دهد، نمی بیند که بسیاری از گمراهان گمراه کننده از اولین وآخرین به سبب گشودن در تأویل وتوجیه در سخنان خداوند وگفته های رسول خدا وخلفای بر حق او (علیهم السلام) گمراه شدند ودیگران را به گمراهی انداختند، وندانستند که سخن گفتن به جملاتی که ظاهری دارند ومنظور کردن معنی دیگری غیر از ظاهر بدون این که دلالت روشن وقرینه واضحی بر آن قرار داده شود، گمراه ساختن مردم است ونزد عقلا قبیح وزشت می باشد! وخدای تعالی در مورد آیات متشابه قرآن فرموده: فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأویله وما یعلم تأویله الا الله والراسخون فی العلم(۳۵۰)؛ پس آنان که در دلهای شان انحرافی هست، در پی پیروی از متشابه آن (قرآن) می روند وبه طلب فتنه وبه منظور تأویل آن، وحال آن که تأویل آن را کسی جز خداوند وراسخون در دانش نمی داند...
و این احمق ها ظواهر اخبار ونصوص آن ها را تأویل می کنند به آنچه هواهای نفسانی آن ها در آن هست، وسلیقه های فاسد وپندارهای بی رونق خود را در آن ها اعمال می نمایند، بی آنکه دلیلی مقتضی آن باشد یا شاهدی آن را نشان دهد، واین به خاطر تنگی سینه وکمی صبرشان در طول غیبت ومحنت شدید آن است. با خدایا! به تو از گمراهی پس از هدایت پناه می بریم، پروردگارا! به حق اولیای مقربت سوگند، ما را از بیراهه رفتن محفوظ بدار. آمین رب العالمین.
"گونه دهم: گاهی عجله کردن وکم صبری در این امر سبب می شود که در دل تصمیم بگیرد این که اگر تا فلان وقت واقع نگردید آن را انکار نماید وبه آن کفر ورزد، واین حالت او را در شمار شکاکان هلاک شونده قرار می دهد، زیرا که این حالت یکی از دو جهت سرچشمه می گیرد؛
- یا شک در راست بودن گفته های امامان (علیهم السلام) دارد -العیاذ بالله-.
- یا شک در راستگویی راویان مورد وثوق واطمینان که امامان (علیهم السلام) به ما امر فرموده اند که آنان را در آنچه از ایشان روایت می کنند تصدیق نماییم. ودر توقیع شریفی که به قاسم بن العلاء رسیده ودر چند کتاب معتبر از قبیل وسائل روایت گردیده چنین آمده است: هیچ عذری برای کسی از پیروان ما نیست در این که تردید کند در آنچه معتمدان ما از ما روایت می کنند، دانسته اند که ما سر خودمان را با آنان در میان می گذاریم ورازمان را به ایشان می گوییم...(۳۵۱) وروایات بسیاری نیز بر همین معنی دلالت دارد."
"گونه یازدهم: گاهی بر اثر شتابزدگی، در سایر اخباری که از امامان (علیهم السلام) روایت شده نیز شک می کند یا آن ها را رد می نماید، چون شخص عجول وشتابزده ای که اعتقادش را بر مبنای محکم وپایه ثابتی استوار ننمود چنین می پندارد که اخباری که در مورد وعده به فرج وظهور رسیده راست نیست، به جهت شک در راوی آن اخبار یا کسی که از او روایت شده (یعنی پیغمبر یا امامان صلوات الله علیهم اجمعین) واین پندار را نسبت به سایر اخباری که از امامان (علیهم السلام) در امور دیگر از ثواب وعقاب ووعده ووعیدها... صادر گردیده نیز قیاس می کند، وبدین ترتیب در شمار گمراهان وکفار قرار می گیرد، پناه بر خدا.
گونه دوازدهم: بسا می شود که شخص عجول شتابزده به سبب عدم اعتقاد یا شک، که بر اثر کم صبری وتنگی سینه او است، مؤمنین اهل یقین که منتظر ظهور وفرج مولایمان (علیه السلام) هستند را به تمسخر واستهزاء می گیرد، وبا این کار خدای (عزَّ وجلَّ) واولیای او (علیهم السلام) را استهزاء می نماید. وبدون تردید چنین شخصی کافر است وبا خداوند -جل شأنه- عناد ورزیده است، الله یستهزیء بهم ویمدهم فی طغیانهم یعمهون(۳۵۲)؛ خداوند آن ها را استهزا می کند وآنان را در طغیانشان سرگردان رها می سازد. وچنین کسانی به سان قوم نوح می باشند، آن کافرانی که خدای تعالی درباره آنان فرموده: ویصنع الفلک وکلما مر علیه ملأ ممن قومه سخروا منه قال ان تسخروا منا فانا نسخر منکم کما تسخرون فسوف تعلمون من یأتیه عذاب یجزیه ویحل علیه عذاب مقیم(۳۵۳)؛ وکشتی را (نوح) می ساخت. وهرگاه جمعی از افراد قومش بر او می گذشتند او را مسخره می کردند (نوح) می گفت اگر امروز شما ما را مسخره کنید ما هم (روز دیگری) شما را به تمسخر گیریم که بعد از این بدانید کدامیک از ما وشما را عذاب خوار کننده خواهد گرفت وعذاب دائم خواهد رسید.
گونه سیزدهم: گاهی شتابزدگی موجب خشم بر خالق متعال ورضا ندادن به قضای الهی می شود 🌴🍃🌴🍃🌴🍃🌴🍃
📚قسمت 2⃣4⃣
📙جلددوم
#مکیال المکارم
33.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤🔰👤مناظره جذاب آیت الله قزوینی بایک سنی
🕋مهدویت
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
شیطان.mp3
6.28M
✍️ فقط مسئله شراب و قمار نیست!
✅ مهم ترین مانع رسیدن به ظهور اين است...
📖 آیه ۹۰ و ۹۱ سوره مبارکه مائده
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ(۹۰)
إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ ۖ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (۹۱)
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادیان ، آئین ها و نمادها✔️
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
"گونه سیزدهم: گاهی شتابزدگی موجب خشم بر خالق متعال ورضا ندادن به قضای الهی می شود واین صفت مایه هلاکت وتیره بختی است. واز همین روی در دعای روایت شده از عمری (رحمه الله) که از حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گرفته شده چنین آمده: بار خدایا! وتویی آن دانای بدون تعلیم به آن وقتی که صلاح است امر ظهور (حکومت) ولی ات را اذن دهی که خود را آشکار سازد وپرده غیبت از روی برافکند، پس مرا بر آن (امر غیبت) صبر وشکیبایی ده که دوست نداشته باشم آنچه به تأخیر انداخته ای جلو بیفتد، وآنچه را تو تعجیل بخواهی من به تأخیرش مایل نباشم. وهر چه تو در پرده قرار داده ای افشایش را نطلبم، ودر آنچه نهان ساخته ای کاوش ننمایم ودر تدبیر امور جهان با تو (که همه مصالح را می دانی) به نزاع نپردازم...(۳۵۴)
گونه چهاردهم: بسا می شود که شتابزدگی وبی صبری در بعضی از اشخاص مایه ترک دعا کردن برای تعجیل فرج صاحب الزمان (علیه السلام) می گردد، وبر اثر آن از نتایج وفوایدی که در دعا برای تعجیل فرج هست محروم می شود، به سبب این که شخص مدتی مدید به دعا کردن برای این امر مشغول گردیده، واهل دعا ودوستی آن حضرت را نیز می بیند که به این دعا مشغولند، سپس مشاهده می کند که فرج وظهور به تأخیر افتاد وبه خوشحالی وسرور نرسید، لذا به سبب کم صبری وشتابزدگی در این امر چنین می پندارد که آن دعاها در حاصل شدن مطلب او تأثیری ندارد، واین باعث می شود که برای تعجیل فرج را ترک گوید، غافل از این که این دعا نیز مانند سایر دعاها به شروط وصفاتی بستگی دارد که اثرش آشکار نمی گردد مگر بعد از پیدایش آن شروط وویژگی ها در آن. البته این منافات ندارد با آن که امر به دعا شده، وفوایدی بر آن مترتب می گردد، همان طور که امر شده به نماز وآثار ارزنده وثواب های بسیاری بر آن هست، ولی هرگاه کسی صورت نماز را انجام داد بدون اینکه شرایط در آن جمع باشد، امر مولایش را امتثال نکرده، وآنچه از آثار نماز آرزومند است به دست نمی آورد، بلکه مورد عقاب نیز خواهد بود، پس بر دعا کننده لازم است که در تحصیل شروط دعا جدیت نماید تا به آرزو ومقصودش نایل آید.
"اگر بگویید: در روایات آمده که پیغمبر وامامان (علیهم السلام) برای تعجیل ظهور حضرت صاحب الامر (علیه السلام) دعا می کرده اند، وبی تردید دعای آنان جامع تمام شرایط صحت وکمال می باشد، با این حال ظهور آن حضرت (علیه السلام) تاکنون انجام نیافته است، در صورتی که مستجاب بودن دعای ایشان نزد اهل ایمان مورد شک نیست؟ گوییم: جواب این مطلب به دو وجه بیان می گردد؛
یکی: این که اخبار گویای آن است که ظهور حضرت صاحب الامر (علیه السلام) از امور بدائیه است که امکان پیش وپس افتادن دارد، هر چند که اصل واقع شدن وتحقق یافتن آن از امور حتمی است که خدای تعالی آن را به طور قطع وعده فرموده، واو خلف وعده نمی کند، پس ممکن است که به سبب دعای آنان (علیهم السلام) زودتر واقع گردد، وآن وقت هنوز نیامده که اگر دعای ایشان نبود، از آن وقت نیز تأخیر می افتاد.
دوم: این که هم چنین اخبار گویای آن است که -به جز ترک کردن دعا- موانع متعدد دیگری نیز برای تعجیل ظهور آن جناب وجود دارد، وترک کردن دعا نیز یکی از موانع است، پس هرگاه مؤمنین نسبت به دعا کردن اهتمام بورزند این مانع برداشته می شود وبه سبب دعا کردن وقت فرج پیش می افتد، ونیز باید برای برداشته شدن موانع دیگر هم تلاش کنند، که آن موانع در حرف عین از بخش چهارم کتاب بیان گردید، به آنجا مراجعه شود. واگر دعا ترک گردد تأخیر هم بیشتر خواهد بود."
"و از آنچه یاد آور شدیم معلوم شد که بین امر کردن به دعا برای تعجیل فرج وظهور با اخباری که از استعجال وشتابزدگی نهی می کنند منافاتی نیست، وعجله ای که مذمت گردیده آن است که از اقسام یاد شده باشد. واما دعا کردن برای تعجیل فرج در عین حال که دعا کننده از اهل تسلیم ورضا به قضا وتقدیر خدای (عزَّ وجلَّ) باشد چیزی است که خداوند واولیای او به آن امر فرموده اند وبر آن تأکید کرده اند، بنابراین دعا کننده به یکی از این دو نیکی رستگار می شود:
۱- یا مولایش در زمانش ظهور می کند، با رسیدن به فواید وآثار دیگر دعا، اگر تأخیر افتادن از آن زمان از امور حتمی نباشد که وسایل در تغییر دادن آنها هیچ گونه تأثیری ندارند، چنان که در دعا از حضرت سیدالعابدین (علیه السلام) آمده: ویا من لا تبدل حکمته الوسائل(۳۵۵)؛ وای (خدایی) که وسائل، حکمتش را تغییر نمی دهند. واین نظیر طول عمر می باشد که مثلاً بر صله رحم متوقف است به شرط آن که غیر آن حتمی نباشد."
"ویا رستگار شدن به سایر فواید دعا، وقرار گرفتن در شمار دعا کنندگان ومنتظران. بنابراین دعا کردن برای تعجیل فرج در هر حال مورد امر وپسندیده است، ومنافاتی بین آن وبین نهی از شتابزدگی نیست.
حاصل اینکه: عجله ای که از آن مذمت شده ضد صبر وتسلیم است، وتمام گونه هایی که یاد آوردیم در زیر این عنوان قرار می گیرند، وبدون تردید دعا کردن ودرخواست نمودن تعجیل فرج صاحب الزمان (علیه السلام) از درگاه خداوند منان از این عنوان بیرون است، بلکه این دعا اظهار یقین وایمان به آن است که ظهور آن حضرت وفراهم نمودن وسایل فرجش از قدرت همه جز خداوند تعالی خارج است، وانجام دادن امر او به دعا کردن می باشد، لذا بندگان این را از خدای تعالی مسألت می نمایند. وبه عبارت دیگر می گوییم: شتابزدگی از بنده اظهار انتخاب، ورها کردن تسلیم وزود خواستن چیزی پیش از رسیدن وقتش می باشد، واین مایه پشیمانی می شود، چنان که در گفتار امیر المؤمنین (علیه السلام) پیش تر گذشت، ولی درخواست تعجیل فرج از خدای جلیل -تعالی شأنه- اقرار به بندگی واعتراف به قدرت واراده وحول وقوه الهی، وباور به عجز وناتوانی خود ونداشتن هیچ قوت ونیرو وچاره است. پس حقیقت دعا آن است که بنده با تمام وجود به خدای تعالی توجه نماید، وفرمان او را اجابت کند، ونسبت به خودش عجز وشکستگی وناتوانی وبیچارگی واختیار نداشتن را اقرار واعتراف نماید، لذا در خبر آمده که: دعا مغز عبادت است. خدای تعالی ما وسایر مؤمنین را توفیق دهد که در عین رضا وتسلیم، به دعا کردن برای فرج اهتمام ورزیم که او اجابت کننده کریم است.
بیست وسوم: صدقه دادن به نیابت از آن حضرت (علیه السلام)
و این از نشانه های مودت ودوستی آن جناب وولایت او است وبر خوبی ورجحان آن دلالت دارد آنچه در مدح صدقه دادن ونماز خواندن به نیابت از سایر مؤمنین وارد گردیده -چنان که گذشت- زیرا که مولای مؤمنین افضل افراد آنان است، وصدقه دادن از سوی او از صدقه دادن به نیابت از آنان بهتر وبرتر می باشد، اضافه بر فحوای دلیلی که در مورد نیابت کردن از امام (علیه السلام) در حج وطواف وزیارت و... وارده شده، که اگر کسی آن روایات ومانند آنها را جستجو نماید رجحان داشتن انجام هر گونه عمل صالح به نیابت از آن جناب - صلوات الله وسلامه علیه- را خواهد دانست.
و سید اجل علی بن طاووس (رحمه الله) در کتاب کشف المحجة فرزندش را سفارش وامر کرده به انجام اموری که مربوط به آداب ووظایف او نسبت به مولایمان صاحب الزمان (علیه السلام) است، تا آنجا که گفته:...پس در پیروی ووفاداری وتعلق خاطر ودلبستگی نسبت به آن حضرت (علیه السلام) به گونه ای باش که خداوند ورسول او (صلی الله علیه وآله وسلم) وپدران آن حضرت وخود او از تو می خواهند وحوایج آن بزرگوار را بر خواسته های خود مقدم بدار هنگامی که نمازهای حاجت را به جای می آوری، وصدقه دادن از سوی آن جناب را پیش از صدقه دادن از سوی خودت وعزیزانت قرار ده، ودعا برای آن حضرت را مقدم بدار بر دعا کردن برای خودت، ونیز در هر کار خیری که مایه وفای به حق آن حضرت است آن بزرگوار را مقدم بدار، که سبب می شود به سوی تو توجه فرماید وبه تو احسان نماید...(۳۵۶)
اضافه بر این که این کار از اقسام صله امام (علیه السلام) است، وفضیلت صله امام (علیه السلام) ان شاء الله تعالی خواهد آمد. وبر این مقصود وبر این که صدقه دادن ومانند آن صله است دلالت می کند خبر علی بن ابی حمزه که در وسائل وبحار وغیر آن روایت آمده که گفت: به حضرت ابوابراهیم (موسی بن جعفر (علیه السلام)) عرضه داشتم: از سوی زندگان ومردگان از خویشاوندان ودوستانم حج به جای آورم ونماز بگزارم وصدقه بدهم؟ فرمود: آری! از سوی او صدقه بده ونماز بگزار وبه سبب صله وپیوندت نسبت به او پاداش دیگری برایت خواهد بود.(۳۵۷)
می گویم: هر چند که در سؤال از خویشاوندان ودوستان یاد نمود، ولی بدون تردید ذکر کردن این دو مورد از جهت آن است که انسان در غالب اوقات حج وصدقه وزیارت وکارهای نیک دیگر را از سوی کسی انجام می دهد که با وی رابطه وخصوصیتی داشته باشد، واین را آشکارا می بینیم که در مردم چنین حالتی وجود دارد، لذا در سؤال این دو را یاد کرد، پس معلوم شد که این دو مورد را برای نمونه یاد نموده است، ومنظورش سؤال از جایز بودن نیابت در عبادت ها وخیرات از طرف زندگان ومردگان مؤمنین ومؤمنات می باشد، پس امام (علیه السلام) سؤال او را به طور بلیغ تر وتمام تری پاسخ داد که جایز بودن آن را با کلمه آری بیان فرمود، سپس خواست خوبی واستحباب آن را بیان کند، که پس از تذکر جایز بودن آن امر فرمود به این که: از سوی او صدقه بده ونماز بگزار آن گاه خواست که او را بر این کار تشویق وترغیب نماید، که فضیلت وثواب آن را یاد آور شد وفرمود: وپاداش دیگری برایت خواهد بود وچون خواست جهت استحقاق اجر وثواب را بیان سازد وبه آن توجه داد وفرمود: به سبب صله وپیوندت نسبت به او. پس در این سخن حکم به جایز بودن این عمل را
به معنی اعم (از مباح ومستحب) واستحباب آن وترغیب کردن به آن با بیان اجر وثوابش، واین که آن پاداش به خاطر پیوند با خویشان ودوستان است را در فرمایش خود جمع کرد. پس ای خواننده دانای هوشمند! دقت کن که اگر شخصی به سبب صله یکی از برادران مؤمن خود وصدقه دادن از سوی او استحقاق ثواب یابد، پس چرا کسی که از سوی صاحب الامر (علیه السلام) صدقه بدهد مستحق ثواب وپاداش بزرگتری نباشد؟ آری، استحقاب آن را دارد، وبه برترین ثواب صدقه دهندگان نایل می شود، چون این عبادت را به نیابت از بهترین افراد عالم انجام داده است. وبدون تردید هر قدر که ارتباط وخصوصیت بین او وبین امامش -سلام الله علیه- کامل تر وتمام تر باشد، ثوابش در صدقه دادن از سوی آن حضرت نیز فزون تر وتمام تر خواهد بود، از درگاه خدای تعالی خواهانیم که بر ما وبر سایر مؤمنین به کمال مودت وخدمت آن حضرت منت گذارد که خداوند اجابت کننده دعاها است. وشاهد بر آنچه یادآور شدیم -که صدقه دادن از سوی امام (علیه السلام) برتر از صدقه دادن از طرف غیر او است- اضافه بر حکم عقل به این مطلب واین که از اقسام صله امام (علیه السلام) است، روایتی است که در تفسیر امام عسکری (علیه السلام) آمده که ان شاء الله تعالی بیان خواهد شد.
توجه وراهنمایی: بدان که از خبر علی بن حمزه -که مذکور افتاد- جایز بودن نیابت در کارهای نیک از نمازها وصدقات وغیر اینها از سوی زندگان مؤمنین ومؤمنات استفاده می شود، جهت دلالت این است که: ظاهر سؤال راوی وجواب امام (علیه السلام) آن است که حج ونماز وصدقه از باب نمونه ومثال یاد شده اند، وخصوصیتی در ذکر آن ها نیست، وسؤال کننده منظورش آن است که از جایز بودن نیابت در همه کارهای مستحب پرسش نماید، وبیان دلالت بر دو وجه است.
یکم: این که امام (علیه السلام) در جواب او به یاد کردن صدقه ونماز اکتفا کردند واز حج سخنی نگفتند، با این که نیابت کردن در حج بر اساس روایات وآثار، معروف وثابت است، واز هیچ یک از علمای بزرگوارمان در این باره اشکالی نقل نشده، از اینجا معلوم می شود که امام (علیه السلام) نیز دانسته است که صدقه ونماز وحج در سؤال از جهت نمونه ومثال است،
"لذا نیازی نبود که تمام آنچه را سائل پرسیده بود یاد آورد.
دوم: علت آوردن آن حضرت (علیه السلام) برای جایز بلکه مستحب بودن آن، در این که فرمودند: وبرای تو پاداش دیگری خواهد بود به خاطر صله ات نسبت به او دلالت دارد بر این که نیابت کردن از سوی مؤمنین ومؤمنات در طاعات وعبادات خود صله ای نسبت به آنان واحسان به ایشان است، لذا نیابت کننده استحقاق می یابد که پاداش دیگری به اضافه پاداش بر اصل عبادت به او داده شود، به سبب صله اش نسبت به ایشان واحسان نمودنش در حق آنان🍃🌴🍃🌴🍃🌴🍃🌴🍃
🌹📗قسمت3⃣4⃣
🔍مبحث دوم
#مکیال المکارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 مجموعه پرسمان مهدویت شماره 1⃣2⃣
📹 دلیل گرایش غرب به منجی گرایی چیست؟ چرا سینمای هالیود فیلم های منجی گرایانه میسازد؟؟
🎙 کارشناس این برنامه: حجت الاسلام زهیر دهقانآرانی
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#رمان ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_165 –دلمون برات تنگ شده پسرم، هر وقت تونستی، یه سری بزن، خوشحال
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_166
دیگه ام دلم نمی خواد از این جور حرفها بشنوم.
صورتش قرمز شد. با صدای بلندی گفت:
ــ به درک، خلایق هر چه لایق.
جوش آورده گفتم:
ــ اتفاقا اصلا لیاقتش رو ندارم.
به روبرو خیره شدو گفت:
–خدا شانس بده، کاش کیارشم یه بار اینجوری هواخواه من در میومد.
ــ مگه کسی بد تو رو گفته که هواخواهت دربیاد، ما که از گل نازکتر بهت نگفتیم.
به نفسنفس افتاده بودم. دلم می خواست بیشتر ازاین، از راحیل حمایت کنم. بیشتر از خوبیهایش بگویم. بیشتر فریاد بزنم و ازمژگان بخواهم دیگر از این حرفها نزند. ولی نگفتم، ملاحظه ی بارداریش را کردم.
دیگر تا برسیم به مقصد حرفی نزدیم.
به خانه ایی که آدرسش را داده بود رسیدیم. بدون این که نگاهش کنم، گفتم:
– ساعت دوازده میام دنبالت.
ــ من خودم بهت زنگ می زنم، شاید بیشتر طول بکشه.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
–مگه کار اداریه؟ تو ساعت دوازده بیا بیرون. مهم نیست اونجا چقدر طول می کشه.
تعجب کردم، وقتی دیدم لبخند زدو گفت:
–خیلی خوب بابا، واسه من چشم هات رو اونجوری نکن، که خیلی خنده دار میشی. بعد نگاهی به گوشیاش انداخت وپیاده شدو رفت.
به خانه که برگشتم از مادر قرص سر درد خواستم.
مهمانها داخل اتاق بودند دلم می خواست کمی استراحت کنم.
وقتی مادر قرص را آورد، پرسیدم:
ــ کسی تو اتاقم نیست؟
ــ نه پسرم، می خوای یه کم دراز بکش تا سردردت خوب شه.
بلند شدم که بروم، به مادر گفتم:
–مامان جان اگه یه وقت خوابم برد ساعت یازده بیدارم کن برم دنبال مژگان.
ــ چه کاریه؟ می گفتی با آژانس بیاد دیگه.
ــ مامان! این چه حرفیه؟ با اون وضعش با آژانس بیاد؟ اونم اون وقت شب، البته اگه من نرم دنبالش و به میل خودش باشه که دو نصف شب میاد.
مادر بی تفاوت گفت:
–خب بیاد، یه شب با دوستهاشه دیگه...حالا چی شده تو اینقدر بهش حساس شدی؟ مژگان از اولم همین جوری بود دیگه. تو با راحیل مقایسش نکن، تا سردرد نگیری.
با صدایی که سعی می کردم بالا نرود گفتم:
–چی میگید مامان؟ چرا حساس شدم؟ هزار تا دلیل دارم واسه کارم.
–اولا که حاملس، دوما: الان شوهرش نیست ما مسئولشیم...بعدشم فکر می کردم خوشحال باشیدکه من به قول شما حساس شدم.
مادر با اخم گفت:
– چون قبلا از این اخلاق ها نداشتی میگم.
ــ قبلا خیلی احمق بودم که حواسم به اطرافم نبوده.
اخم هایش غلیظ تر شدو گفت:
–خیلی خب، صدات رو ننداز توی سرت، بعد اشاره کرد به اتاق خودش و ادامه داد:
– مهمون تو خونس.
دستم را روی سرم گذاشتم.
–من نمی دونم شما چرا حواست به مژگان نیست.
– الان برو بخواب بعدا که سرت خوب شد با هم حرف می زنیم.
بعد از چند روز توانستم بالاخره وارد اتاق اشغال شده ام بشوم.
همین که سرم را روی بالشت گذاشتم از بویی که به مشامم خورد شوکه شدم. بلند شدم و نشستم و ملافه و بالشت را با دقت بیشتری بو کشیدم. در، تراس کوچکی که رو به اتاقم باز میشد را باز کردم. خدایا یعنی ممکنه...
توی تراس را خوب گشتم و گوشه ی دیوار چیزی را که دنبالش می گشتم را پیدا کردم. یک ته سیگار مچاله شده.
یکی دیگر هم آنطرف تر بود. یک نصفه سیگار. معلوم بود با عجله انداخته بود اینجا.
هزارجور فکرو خیال از سرم گذشت. یعنی مژگان سیگار کشیده؟ باورم نمیشد. شاید برای همین اصرار داشت توی اتاق من باشد. چون تراس داشت و راحت می تونست توی تراسش سیگار بکشد.
دوباره با یاد آوری این که حامله است دیوانه شدم. چطور می توانست این کار را بکند. دور اتاق راه می رفتم و فکر می کردم. یک لحظه تصمیم گرفتم به مادر بگویم که چه شده و به طرف در اتاق رفتم. ولی بعد پشیمان شدم. مادر چه کار می توانست بکند. جز اینکه با آن قلبش نگران بشود.
آنقدر راه رفتم که خسته شدم و روی تخت نشستم، فکر های زیادی از ذهنم میگذشت. یعنی در این چند روز سیگاری شده یا از اول هم بوده، یعنی کیارش در جریان کارهای مژگان است؟ باید اطلاع پیدا کند.
صدای گوشیام مرا از افکارم بیرون آورد. خواستم از جایم بلند شوم که دیدم مادر گوشی به دست وارد اتاقم شدوبادیدن حالم گفت:
– چته آرش؟ سرت بهتر نشد؟ بعد همانطور ایستادو نگاهم کرد.
نگاهی به گوشیام که در دستش بود انداختم و گفتم:
–چیزی نیست، کیه؟
گوشی را طرفم گرفت و گفت:
–کیارشه، مژگان رو که برده بودی، خونه زنگ زد. کارت داشت. گفتم خونه نیستی، گفت به گوشیش زنگ میزنم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_167
ــ جانم داداش.
نعره ایی زد که مجبور شدم گوشی را عقب بگیرم.
ــ اینجوری امانت داری می کنی؟
ــ چی شده؟
ــ واسه چی فرستادیش بره پارتی؟
با دهان باز به مادر نگاه کردم.
ــ چی میگی داداش؟ پارتی چیه؟ اون فقط یه مهمونی زنونس. بعدشم گفت، خودت بهش اجازه دادی.
"من نمی دونم این داداشم از کی تا حالا اینقدر غیرتی شده."
دوباره با فریاد گفت:
–اون حاملس، تو اون پارتیم هر چیزی سرو می کنن. بهش زنگ زدم، میگه آرش خودش من رو رسونده و گفته برو.
"عجب زن داداش خالی بندی دارم"
نمی خواستم مژگان را پیش شوهرش خراب کنم و باعث اختلافشان شوم. گفتم:
–اگه راضی نیستیدالان میرم دنبالش، شما نگران نباش. یه مهمونیه ساده و ...
نگذاشت حرفم را تمام کنم و گفت:
– فریدون بهم زنگ زد و پرسید چرا نرفتم مهمونی و مژگان تنهاست...زنونه چیه...اونجا پارتیه و چند تا از دوستهای منم که چشم دیدنشون رو ندارم اونجان. مژگان اصلا به من نگفت می خواد بره. اصلا قرار بود این مهمونی لعنتی آخر هفته باشه.
دلم نمی خواد مژگان بره اونجا. زود بروگ بیارش.
بدونه این که منتظر باشه من حرفی بزنم گوشی را قطع کرد.
بلند شدم.
–به من استراحت نیومده.
مادر که به خاطر صدای بلند کیارش تمام حرفهای ما را شنیده بود. روی تخت نشست.
–فریدون به جای این که فضولی خواهرش رو به کیارش بکنه، خب مژگان رو بیاره.
–ای بابا مامان، قول بهت میدم فریدون به یه بهانهایی به کیارش زنگ زده که آمار مژگان رو بده، چهار تا هن گذاشته روش تا لج کیارش رو دربیاره.
مادر آهی کشیدو گفت:
–این مژگانم بیچاره شانس نداره. حالا یه مهمونی رفته ها، همه میخوان کوفتش کنند.
با تعجب مادر را نگاه کردم وخیلی بی رحمانه گفتم:
–این ماله کشیدن روی کارهای مژگان بالاخره کار دستمون میده.
ــ وا یه جوری حرف میزنی انگار شماها تا حالا پاتون رو پارتی و مهمونیهای مختلط نذاشتین.
ــ چه ربطی داره مامان. اونجور جاها جای یه زن تنها نیست، جای این حرفها یه ذره مادرشوهر بازی براش دربیاریید تا یه کم حساب کار بیاد دستش. اونقدر بهش محبت کردیدکه اینجارو به خونه ی مادرش ترجیح میده.
با عجله از خانه بیرون زدم. به مژگان زنگ زدم و گفتم آماده شود. وقتی اعتراض کرد، تلفن کیارش و حرفهایی که بینمان ردوبدل شده بود را برایش توضیح دادم. کمی ترسید و دیگر چیزی نگفت.
با عصبانیت سوارماشین شدوگفت:
–زهرمارم کردید، خیالتون راحت شد. حداقل می ذاشتید شامم رو کوفت کنم. باغضب نگاهش می کردم. دستش را دراز کردو کیفش را صندلی عقب ماشین گذاشت. تا چشمش به من افتاد، گفت:
–چیه؟
فوری کیفش را از روی صندلی عقب برداشتم و شروع کردم به گشتن، با چشم های گردشده گفت:
– چیکار می کنی؟
چیزی که دنبالش بودم را پیدا نکردم و نفس راحتی کشیدم. همین که خواستم کیفش را پسش دهم چشمم به زیپ مخفی کنار کیفش خورد. بازکردم و دیدم چند نخ سیگار را آنجا مخفی کرده است. بهت زده نخهای سیگار را برداشتم و نگاهشان کردم.
کیفش را صندلی عقب پرت کردم و گفتم:
–اینا چیه؟
رنگش پریده بودو او هم به دستم زل زده بود.
سوالم را با صدای بلندتری تکرار کردم. سرش را پایین انداخت و حرفی نزد.
هر چه سوال می پرسیدم جواب نمی داد و بیشتر خودش را جمع می کرد.
گیج شده بودم مژگان عوض شده بود. رفتارهایش و کارهایش بچه گانه بود. نمی دانم از اول اینطور بودومن متوجه نشده بودم یا جدیدا تغییر کرده بود.
ماشین را روشن کردم و راه افتادیم.
بالاخره سکوت را شکست و گفت:
– عمه اینا هم فهمیدند کیارش زنگ زده اونجوری گفته؟
ــ نه، فقط مامان. اونم که استاد لاپوشونیه کارهای توئه نگران نباش.
سعی کردم آرام باشم، تا حرف بزند.
ــ از کی می کشی؟
دوباره سکوت کرد.
دلم می خواست با پشت دست بزنم توی دهنش تا کمی آرام شو ولی باز هم حامله بودنش باعث شد، مهربونتر رفتار کنم و اخم هایم را باز کنم.
ــ مژگان لطفا حرف بزن، اگه کیارش بفهمه می دونی چی میشه؟
ــ بغض کردو گفت:
–هر چی می کشم از دست اونه...کمی مکث کرد و ادامه داد:
–دوماهه، باور کن فقط وقتی عصبی میشم می کشم.
ــ تو داری مادر میشی مژگان، حداقل به اون بچه فکر کن، آخه تو چته؟
چرا باید عصبی بشی؟
ساکت شدو دیگر حرفی نزد.
نزدیک خانه که رسیدیم پرسید:
– قضیه ی سیگار میشه بین خودمون بمونه؟
ــ اگه قول بدی دیگه نکشی، آره.
ــ قول میدم.
ــ قسم بخور.
ــ به چی قسم بخورم؟
ــ به هر چی که اعتقاد داری، چه می دونم به جون هر کس که برات مهمه.
ــ به جون تو دیگه نمی کشم.
متعجب، نگاهش کردم. لبخند تلخی زدو به روبرو خیره شد.
🍁بهقلملیلافتحی پور🍁
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_168
از ماشین که پیاده شدیم. گفتم:
ــ اون ته سیگارهاروهم از بالکن جمع کن.
ملحفه هاروهم بنداز لباسشویی، بوی سیگار گرفتن.
کلید را مقابلش گرفتم.
– تو برو بالا...
ــ تو نمیای؟
ــ نه، میرم قدم بزنم.
ایستادو نگاهم کردو کلافه گفت:
– الان برم بالا چی بگم بهشون؟ نمیگن مهمونی چی شد؟
با حرص گفتم:
–تو که بلدی چی بگی، مثل همون حرفهایی که در مورد من تحویل کیارش دادی، الانم...
نگذاشت ادامه بدهم.
ــ آرش من معذرت می خوام، مجبور شدم.
ــ چرا؟ اون مهمونی اینقدر مهم بود؟
ــ نه، فقط می خواستم لج کیارش رو دربیارم.
مشکوت نگاهش کردم و گفتم:
ــ اونوقت دلیلش؟
سرش را پایین انداخت و گفت:
ــ یه چیزهایی هست که تو نمی دونی.
ــ خب، بگو بدونم.
ــ قول میدی بین خودمون باشه.
قول که نه، ولی شایدسعی کنم.
لبخندی زد و گفت:
– بریم دیگه.
ــ کجا؟
ــ نکنه می خوای وسط کوچه حرف بزنیم. بریم یه جا هم شام بخوریم، هم حرف بزنیم، مُردم از گشنگی، حالا من هیچی، به این برادر زاده ات رحم کن.
(به شکمش اشاره کرد.) لبخندی زدم و به طرف ماشین راه افتادم و گفتم:
–نگو، که دارم لحظه شماری می کنم واسه دیدنش. ولی کاش توام به فکر این بچه بودی.
حرفی نزد.
همین که غذا را سفارش دادیم، منتظر گفتم:
–خب بگو دیگه.
مِنو مِنی کردو گفت:
–کیارش با یکی ارتباط داره. یه دوماهی میشه که فهمیدم. از وقتی متوجه شدم داغون شدم و نتیجه اش هم سیگار هایی شد که دیدی.
باچشم های گرد شده گفتم:
ــ از کجا فهمیدی؟
ــ چت ها شونو تو گوشی کیارش دیدم.
لبم را گاز گرفتم و گفتم:
ــ از تو بعیده جاسوسی...تحصیلکرده مملکت! بعد انگشت سبابه ام را به طرف چپ و راست تکون دادم.
– گوشی یه وسیله ی شخصیه، نباید...
پرید وسط نطقم و گفت:
ــ بسه آرش، تحصیلکرده ها دل ندارند، آدم نیستند. اینقدرم تا هر چی میشه نگو تحصیلکرده... چه ربطی داره. چون داداشته داری اینجوری برخورد میکنی.
لیوان آبی برایش ریختم.
– معذرت میخوام. قصدم ناراحت کردنت نبود. نه که تو خانواده ی ما همه چی رو با تحصیلات می سنجند دیگه توی ذهنم ملکه شده. –حالا مطمئنی؟
ــ مطمئن بودم که الان اینجا نبودم.
ــ پس کجا بودی؟
اخمی کردو گفت:
–طلاق گرفته بودم، واسه خودم زندگیم رو می کردم.
–متوجه شده بودم، یه مدتیه با هم سرد هستید.
–دلم ازش شکسته.
فکری کردم و گفتم:
–میگم مژگان، یه مدت باهاش خوب تا کن، مهربونی کن شاید...
بغضی کردو گفت:
ــ نمی تونم، چطوری مهربونی کنم؟ وقتی همش به این فکر می کنم که اون تو فکرش یکی دیگس...
ــ اصلا شاید اشتباه می کنی.
ــ رفتارش عوض شده، بداخلاق که بود، بد اخلاق تر شده. الان که باید همش بهم برسه گذاشته رفته مسافرت. واقعا آدم بدبخت تر از منم هست؟
ــ اون که سفر کاریه، من توجریانم.
شانه ایی بالا انداخت و گفت:
– حالا هرچی.
ــ باور کن اون خیلی به فکرته، قبل از این که بره کلی سفارش تو رو به من کرد. اگه براش مهم نبودی که...
ــ مهم اینه که الان من احساس می کنم براش مهم نیستم. اصلا اون بلد نیست محبت کنه، مگه تو و آرش برادر نیستید؟ پس چرا اون اصلا شبیهه تو نیست؟
–دوتا مرد رو نشونم بده که اخلاقاشون مثل هم باشن. قبول دارم کیارش کمی اخلاقش تنده. منم شاید با هرکس دیگه ایی جز راحیل نامزد می کردم، زیاد خوش اخلاق نبودم. این از خوبی راحیله که باعث میشه منم خوش اخلاق باشم.
ــ خب تو شرایط راحیل همه خوبن، نامزد به این خوبی داره، تو کاری نمیکنی که بد بشه، یکی از بلاهایی که کیارش سر من آورده رو سرش بیار اونوقت حرف از خوب بودنش بزن. اونوقت اونم میاد آبغوره می گیره میگه بدبختم.
از حرفهایش اعصابم بهم ریخت. فکرم دوید پیش راحیل، یعنی او هم وقتی قضیه ی سودابه را شنید این فکر هارا می کرد. چقدر برخوردش عاقلانه بود. شاید این موضوع را برای مژگان تعریف کنم، زیادهم احساس بدبختی نکند.
ــ مژگان می خوام یه چیزی بهت بگم فقط گوش کن.
دستش را ستون چانه اش کرد.
–بگو.
همه ی اتفاقهای مربوط به سودابه و راحیل و این که سودابه حتی به خانهی راحیل هم رفته بود را برایش تعریف کردم.
هر چه بیشتر تعریف می کردم بیشتر چشم هایش از حدقه بیرون میزد.
وقتی حرفهایم تمام شد، گفت:
–باور کردنش برام سخته.
ــ می تونی فردا که خودش امد ازش بپرسی.
غذا را آوردند و شروع به خوردن کردیم. مژگان بد جور غرق فکر بود. سرش را بالا آوردو پرسید:
–واقعا عکس تو و سودابه رو دید؟
ــ آره، تازه سودابه یه پیامم زیرش فرستاده بود که چیزهای خوبی در موردمن ننوشته بود، ولی راحیل پاکش کرد که من اعصابم خرد نشه.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c