يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (16)
خداوند به وسيله ى آن (كتاب) كسانى را كه بدنبال رضاى الهى اند، به راه هاى امن و عافيت هدايت مى كند، و آنان را با خواست خود از تاريكى ها به روشنايى درمى آورد، و به راه راست هدايت مى كند.
🌸🌸🌸🌸
هدايت داراى مراتبى است: يك مرحله، هدايت عمومى براى همه انسان هاست، خواه پيروى كنند يا نكنند ونوع ديگر مخصوص كسانى است كه هدايت عمومى را پذيرفته باشند. اين آيه نوع دوّم را بيان مى كند.
سلام، يكى از نام هاى خداست، «السّلام المؤمن المهيمن...» (حشر 23)
و يكى از نام هاى بهشت هم «دارالسّلام» (انعام 127) است.
پس راه هاى سلام، يعنى راه خدا و بهشت كه رسيدن به آن دو از «سُبل السلام» و صراط مستقيم مى گذرد.
«سُبل السّلام»، شامل راه هاى سلامت فرد و جامعه، خانواده و نسل، فكر، روح و ناموس و... مى شود.
مصداق روشن پيروان رضوان خدا در «مَن اتّبع رضوانه»، پويندگان خط «غدير خم»اند، چون آيه ى «رضيت لكم الاسلام ديناً» بعد از نصب علىّ بن ابى طالب عليهما السلام به مقام جانشينى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نازل شد.
🌸🌸🌸🌸
🌹 كسانى قابل هدايتند كه در پى تحصيل رضاى حقّ باشند، نه دنبال مقام و مال و هواى نفس و انتقام.
«يهدى به اللّه مَن اتّبع رضوانه»
🌹 انسان، خود زمينه ساز هدايت خويش است.
«يهدى به اللّه من اتّبع رضوانه»
🌹 هدايت به راه هاى سلامت و سعادت، در گرو كسب رضاى خداست و هر كس در پى راضى كردن غير او باشد، در انحراف است.
«يهدى به اللّه من اتّبع رضوانه سبل السلام»
🌹 راه حقّ يكى و راه هاى باطل (شرك، كفر، نفاق و تفرقه و...) متعدّد است.
(كلمه ى «نور»، مفرد ولى «ظلمات» جمع است. آرى، همه ى نيكى ها و پاكى ها در پرتو نور توحيد، يك حالت وحدت و يگانگى به خود مى گيرد، امّا ظلمت هميشه مايه ى تفرقه و پراكندگى صفوف است.)
🌹 هدف، يكى است ولى راه هاى رسيدن به آن متعدّد است.
«سبل السلام»
🌹 مكتب وحى، سلامت و سعادت فرد و جامعه و روح و جسم را تضمين كرده است.
«سبل السلام»
🌹 بشر در سايه قرآن، به همزيستى و صفا در زندگى مى رسد. «سبل السلام»
🌹 «سبل السلام» به «صراط مستقيم» منتهى مى شود، و همه ى كسانى كه با انجام تكاليف گوناگون در شرايط مختلف، در پى كسب رضاى خداوند مى باشند، به صراط مستقيم مى رسند.
«يهدى... سبل السّلام... يهديهم الى صراط مستقيم»
🌹 براى رسيدن به صراط مستقيم، تنها پيامبر و كتاب كافى نيست، لطف و اراده ى خدا هم لازم است. «باذنه»
🌹 نه جبر، نه تفويض بلكه امر بين الامرين. انسان انتخاب گر است؛ «اتّبع رضوانه» امّا رسيدن به هدف بدون اراده خدا نمى شود. «باذنه»
🌹 قرآن، داروى شفابخش همه ظلمات است. تاريكى هاى جهل، شرك، تفرقه، توحّش، شبهات، شهوات، خرافات، جنايات واضطراب ها را به نور علم، توحيد، وحدت، تمدن، يقين، حقّ، صفا وآرامش تبديل مى كند.
«يخرجهم من الظلمات الى النور»
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
این دعاهای زیبا تقدیم به شما
هم گروهی های ...💕
🌸اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
📖 اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
📖اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن
📖اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ اشْفِ مَرضانا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْحَم مَوْتانا بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوفیقَ الطّاعَةَ بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا حَجَّ بَیتِکَ الْحَرامَ بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ تَقَبَّل صَلاتَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ تَقَبَّل تِلاوَتَنا بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ اسْتَجِب دُعاءَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُصَلّینِ بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُتَّقینِ بِالْقُرآن
*کانال منتظران ظهور*
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
هاشمی:
بسم الله و الحمدلله
و بسم رب الشهداء
✍ به قلم دکتر مریم اشرفی گودرزی
بسم الله الرحمن الرحیم
پاسدار باشی و خبر شهادتت ، ما حسرت نشستگان را به استعجاب وادارد؟
اصلش این بود که تو پاسدار شدی که شهید باشی ؛ شما برادران پاسدار سرافراز و سربلند سرگشته شهادتید ، عزم و رزم شما همراه با آهنگ حماسه و شهادت است در کردستان ، عراق ، لبنان ، یمن ، سوریه ، فرودگاه بغداد و یا جلوی درب منزل است
چه فرقی میکند؟
اشتباه گفتم البته که فرق میکند
لازم نبود کسی داوطلب این رنج شود و خبر شهادتت را به
خانواده ات برساند.
مادرت و همسرت قبل از همه پرکشیدنت را نظاره کردند ، و اما
مَا رَایتُ اِلّا جَمِیلاً را میشد از چهره با صلابتشان ، مشق کرد و عشق را به مسلخ دید.
وصف حالشان در واژه نمی گنجید
روضه عریانی بود که اخگر بر جگر می افکند ؛
همچون روضه زینب بر تل زینبیه ، روضه انتظار رباب و رقیه و سکینه در خیمه یا روضه بانویی قد خمیده در گودال قتلگاه که ذبح عظیم را تماشا میکرد و از مویه اش ، قدسیان زبان به شیون گرفته بودند.
برادر سپاهی ام ، شهادت از آن شما و هم قطاران شماست
شهادت برای شما دیر و زود دارد اما سوخت و سوز دارد
سوخت و سوز هم دارد.
در حیاتتان چون شمع میسوزید از فتنه ها و آب میشوید از خیانتهای ناخودیها و در لحظه عروجتان ، سوزش گلوله و...
و البته میدانم جای زخم زبانها بر قامت پرصلابتتان بیشتر میسوزد و میسوزاند...
از امروز ، چند روزی با خانواده تان شریک غم میشویم ، باهم روضه میخوانیم و خیمه عزا برپا میکنیم ، ما که مبتلاییم
ما سالهاست که کربلاء را در مکان و عاشوراء را در زمان ، جاری و پنهان یافته ایم
به پنهانی شب قدر و آشکاری معرکه حق و باطل است
منتظر انتقام شدن هم جزئی از مرام و سلوک ماست
ما اقتدا به امامی کرده ایم که در استغاثه های قنوتهای عصر غیبتش به انتظار انتقام یک سیلی ، هَل مِن ناصِر یَنصُرَنِی میگوید
این روضه انتهایش به سقیفه میرسد و توطئه یهودیان کینه جو اما..
باید پرسید ، این گستاخی که اعوان آل سقیفه اینبار مرتکب شدند که قطعاً حساب سود و زیانش را از قبل کرده اند ، با چه نتیجه ای اینچنین مقبول افتاده که به خود غره شوند و عوامل بی شرفشان ، سرداری را در روز روشن در جلوی درب منزل ، آماج گلوله ها کنند؟
و آیا نباید ما آنچنان پاسخی را برای این جسارت وحشیانه در نظر بگیریم که اینبار در هنگام محاسبه از بیم و وحشت انتقامی سهمگین برخود بلرزند و تصور چنین جنایتهایی حتی در خوابشان هم خاطر پلیدشان را آشفته گرداند؟
ما ملت امام حسین امروز بازهم عزاداریم و داغدار ، مختار میطلبیم که بر آتش خشم مان ، آبی بیفشاند
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#روایت دلدادگی #قسمت ۲۷ 🎬 : سهراب که متوجه نبود قاب چرمین بر گردنش شد، فوری و با دلهره ،راه رفته را
#روایت دلدادگی
#قسمت ۲۸ 🎬 :
سهراب وارد اتاق شد ، نگاه به بقچه اش که الان یک دست لباس بیشتر داخلش نبود کرد ، می خواست گیوه ها را از پا در آورد و بعد از یک صبح پرحادثه ،اندکی دراز بکشد ،که یاد رخشش افتاد ، به سرعت از اتاق بیرون رفت و به سمت طویله حرکت کرد.
وارد طویله شد و به جایی که می دانست رخش در آنجاست رفت ، طویله اندکی تاریک بود ،چند دقیقه ایستاد تا چشمانش به تاریکی عادت کند ،رخش که انگار بوی صاحبش را شنیده بود ، شیهه ای کوتاه کشید.
سهراب جلو رفت و با ناز و نوازش دست به یال اسب سیاه و عزیزش کشید و گفت : سلام رفیق راه، چطوری؟ می دونی امروز تمام دارو ندارم را از دست دادم ، اما به جهنم ،خیالی نیست ،تا تو را دارم غم ندارم و بعد بوسه ای از پوزه رخش گرفت و ادامه داد: می دونستی تو خیلی برام عزیزی...آخر تو اولین نه ..نه...تنها هدیه ای هستی که در طول عمرم گرفتم...
سهراب همانطور که خیره به چشمان درشت رخش شده بود ، یاد وقتی افتاد که خسته و کوفته از بیابان آمده بود ، هنوز به خانه نرسیده بود که دود آتشی که از خانه ی یکی از همسایه هایشان به هوا میرفت توجهش را جلب کرد و تازه متوجه شد که اصطبل خانه ی همسایه آتش گرفته و پسر کوچک مش باقر و مادیان او داخل اصطبل گیر کرده بودند ، سهراب بدون اینکه به عواقبش بیاندیشد ، پتویی به خود پیچید و دل به هرم آتش زد و نه تنها پسرک سر به هوا بلکه مادیان پا به ماه مش باقر را از آتش نجات داد و مش باقر برای اینکه جبران کار انسانی و شجاعت او را بنماید ،به محض آنکه کره مادیان به دنیا آمد ، او را به نام سهراب زد و کمی بعد ، کره را به سهراب هدیه کرد...و این اسب اصیل ،شد رفیق تنهایی های سهراب...
سهراب غرق در خاطراتش بود که با بلند شدن صدا از پشت سرش به خود آمد.
قلندر که از خوشحالی شلنگ و تخته میزد جلو آمد و گفت : ببین چقدر اسبت شادابه ، از دیشب مدام تیمارش کردم و دستی به روی اسب کشید و ادامه داد: عجب اسب زیبا و فرزی ست...بی شک در مسابقه ی حاکم خود را خوب نشان خواهد داد.
سهراب نگاهی به لباسهای نو قلندر کرد و گفت : ببینم گنج پیدا کردی یا یاقوت خان دست و دلباز شده که عید نشده ، رخت نو و عیدی به تن کردی؟
قلندر ذوق زده دستی به قبای گل بادامی اش کشید و گفت : مدتها بود آرزوی چنین لباسی داشتم ، انگار قدم تو خوب بود ، مسافری دست و دلباز به کاروانسرا آمد و انعام خوبی به من داد و...
سهراب به میان حرف قلندر پرید و گفت : خوب خدا را شکر ، اما باید بگویم من بابت تیمار رخش ،پولی ندارم که انعامت دهم.
قلندر خنده ی ریزی کرد وگفت : اشکال ندارد از صدقه سری شما به ما رسیده..
سهراب با تعجب سرش را به طرف او گرداند وگفت :چی؟ چی گفتی؟
قلندر با حالتی دست پاچه گفت : هیچ..هیچمیگویم اگر در مسابقه بردید ، جبران خواهید کرد...راستی، اگر قصد داری در مسابقه شرکت کنید، باید امروز به میدان کنار قصر بروید و نامتان را بنویسید ، در ضمن برای کسانی که از راه دور امده اند به قصد شرکت در مسابقه، در میدان کنار قصر ،چادرهایی برای پذیرایی و اسکان آنها برپا شده...
از من میشنوی به آنجا برو و لااقل رقیبانت را قبل از مسابقه بشناس...
سهراب با خوشحالی دستی به پشت قلندر زد و گفت : ممنون پسر که باخبرم کردی...قول میدهم اگر در مسابقه بردم ، هر چه بخواهی برایت بگیرم .
قلندر نیشش تا بنا گوش باز شد و همانطور که خوشحال وارد طویله شده بود ،خوشحال تر بیرون رفت...
#ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#روایت دلدادگی
#قسمت ۲۹ 🎬 :
شب شد و سهراب بعد از رسیدگی به رخش ، وارد اتاق شد.
یاقوت که پشت میز کوچکش نشسته بود و در زیر نور شمع روی میز خود را مشغول کاری نشان می داد ، با چشم سالمش ، نگاهی به سهراب کرد و گفت : نگفتی امروز در گشت و گذارت چه شد؟
سهراب که حوصله ی حرف زدن نداشت و اصلا هم نمی خواست از ماجرای دزدی چیزی بگوید ، همانطور که گیوه هایش را پشت در اتاق می انداخت، جلوتر آمد ، کنار یاقوت نشست و گفت : خراسان شهر بزرگی ست ، دیدنی های زیادی دارد.
در همین حین قلندر با فانوس روشن در دستش وارد شد و پشت سرش چندین نفر طبق به سر وارد اتاق شدند و با سلامی کوتاه مشغول چیدن سفره شدند، سفره ای که از شب گذشته هم رنگین تر بود و بوی کباب بره و درخشش دنبه های کباب شده در زیر نور شمع ،اشتهای هر بیننده ای را بر می انگیخت...
سهراب همانطور که خیره به غذاهای رنگ ووارنگ پیش رویش بود گفت : یاقوت خان ، باید بگم اگر سفره های شاهانه برای من میگسترانی تا من هم مثل کریم با مرام ، هدیه و...به شما دهم ، باید بگویم به کاهدان زدی ،چون سهراب هیچ در بساط ندارد...
یاقوت یک چشم به جلو خزید و همانطور خرمای نرم وتازه را در پیاله ی ماست جلویش فرو میکرد تا به دهان ببرد گفت : چه کسی گفته که تو باید بابت یک سفره ناچیز ، چیزی پس دهی و سپس با دست بر روی ران سهراب زد و ادامه داد: اینها جبران شده است، بخور نوش جانت ، حلال تنت، از شیر مادر هم حلال ترت...
قلندر که در تاریکی اربابش را می پایید ، نیش خندی زد و گفت : این پذیرایی ها برای ما هم که عمری خدمت یاقوت خان را کردیم ،عجیب است ، کاملا معلوم است که عزیز کرده هستید.
یاقوت که دوست نداشت قلندر بیش از این سخن بگوید ، تکه نانی کند و به طرف او پراند و گفت : برو بیرون ،کلاغ بد صدا ...
قلندر خنده اش بلندتر شد و گفت : به چشم ارباب ، اما خداییش از زمانی که آقا سهراب آمدند به کاروانسرا ،انگار در رزق و نعمت به روی ما باز شده و با زدن این حرف بیرون رفت.
بعد از رفتن قلندر ، چند دقیقه سکوت فضای اتاق را گرفت و گاهی ملچملوچ یاقوت این سکوت را می شکست.
سهراب لقمه ی در دهانش را فرو داد گفت : بابت این دوشب چقدر باید بپردازم ، چون فردا می خواهم به سمت قصر بروم و برای نام نویسی در مسابقه ، گویا آنجا ، شرکت کنندگان را اسکان می دهند.
یاقوت کباب داخل دستش را به هم چلاند تا له شود و همانطور که دست های چربش را می لیسید گفت : کی حرف پول و کرایه زد؟ می خواهی نام نویسی کنی ، برو ،اما باید برگردی همین جا...یعنی تا در خراسان حضور داری ،قدمت روی چشم ، یاقوت اجازه نمی دهد که شما جای دیگری ساکن شوی، اگر در این اتاق هم راحت نیستی ، به محض خالی شدن اتاقها، اتاقی مستقل به تو خواهم داد.
سهراب خیره به یاقوت در ذهنش با خود می گفت ،بی شککاسه ای زیر نیم کاسه ات است که اینچنین به من ،عرض ارادت می کنی وگرنه کاسب جماعت را چه به این دست و دلبازی ها....ولی از افکارش چیزی به زبان نیاورد و گفت : نه بحث اتاق و...نیست، چون خودم دوست دارم رقیبانم را از نزدیک ببینم و آنها را کمی بسنجم تا بدانم چگونه با آنها دست و پنجه نرم کنم ، پس باید یک شب در کنارشان باشم.
یاقوت سرش را تکان داد وگفت : باشد این هم یک شب....باید قول بدهی بعد از تمام مسابقه به اینجا بیایی...
سهراب چیزی نگفت و مشغول خوردن شد...
#ادامه دارد..
📝 به قلم : ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#روایت دلدادگی
#قسمت ۳۰ 🎬 :
صبح زود ، سهراب از خواب بیدار شد ، یاقوت در کنارش نبود و داخل اتاق تنها بود ،چون قصد رفتن داشت و عادت نداشت مدیون کسی باشد، چند سکه از کیسه ای که آقا سید برایش داده بود ، بیرون آورد ، روی طاقچه ،جایی که در دید یاقوت باشد گذاشت ، بقچه ی لباسش را نگاهی انداخت ، او دوست نداشت آن لباس ها که با پول راهزنی تهیه کرده بود را با خود ببرد ، به نظرش همین لباس سید که مطمئنا با پول حلال تهیه شده و قطعا با برکت هم بود ، برایش کافی بود.
پس بقچه را برای یاقوت گذاشت و از اتاق بیرون آمد و به سمت اصطبل حرکت کرد، در بین راه ، قلندر را از فاصله ای کمی دورتر دید که با چند کودک خودش را سرگرم کرده بود ، دستی بالا برد و وارد راهروی کاه گلی که به اصطبل می رسید شد .
رخش ،قبراق تر از همیشه ، با دیدن او ،شیهه ای بلند کشید.
سهراب افسار اسب را آزاد کرد و به دست گرفت ،از اصطبل بیرون آمدند، با یک جست روی رخش پرید و همینطور که با پا به پهلوی رخش میزد از حیاط کاروانسرا گذشت و به جلوی درب رسید.
قلندر نفس زنان جلو آمد و گفت : داری میروی؟کجا؟ کمی صبر کن تا یاقوت خان هم بیاید ،آخرسفارش کرده تا نیامده ، نگذارم شما بروید.
سهراب با بی حوصلگی گفت : به میدان قصر میروم ، دیشب به یاقوت خان گفته ام ، بعدشم اگر خواستم از این شهر بروم ،دوباره به یاقوت خان سری میزنم...حالا بگو از کدام طرف بروم ،زودتر به مقصد می رسم؟
قلندر که انگار با خودش درگیر بود ،بینی اش را بالا کشید و همانطور که جلو را نشان میداد گفت : از کاروانسرا که خارج شدی ، وارد بازار نشو از راه سمت راست بگیر و مستقیم برو به جلو ، نرسیده به حرم مطهر باید به راه سنگ فرش سمت چپت بپیچی و از آنجامستقیم که بروی ، برج و باروی قصر را خواهی دید....اما...اما اگر می شود تا یاقوت....
حرف در دهان قلندر بود که سهراب رخش را هی کرد و بیرون رفت...
قلندر در حالیکه به دنبال سهراب می دوید بلند فریاد زد : اما من گفتم که نری.....فقط قولت یادت نرود....برنده شدی....
دیگر سهراب از سخنان قلندر چیزی نمی فهمید ، چون رخش به تاخت ،جلو می رفت.
بعد از طی مسافتی ، همانطور که قلندر گفته بود اول خیابان سنگفرش و بعد دیوارهای بلند قصر در دید سهراب قرار گرفت. سهراب قبل از پیچیدن به سمت چپش ، رو به گنبد امام کرد و درحالیکه دست روی سینه اش گذاشته بود ،سلام داد و آرام گفت : ضامنم بشو ای ضامن آهو!
هر چه جلوتر می رفت ،ازدحام جمعیت بیشتر می شد، بالاخره به جایی رسید که چادرهای زیادی بر پا بود و جمعیت در شور و شوقی درونی در اطرافش ،هر کدام به کار خود مشغول بودند.
سهراب از اسب به زیر آمد و پرسان پرسان چادر مسؤل نام نویسی را پیدا کرد ، جلوی چادر ،صف بلندی تشکیل شده بود، سهراب انتهای صف ایستاد و شروع به بررسی افراد جلویش کرد که بی شک هر کدام میتوانست رقیب قدری برای او باشد.
از هر سنی در میان شرکت کنندگان به چشم می خورد ، اما مردان جوانی مانند سهراب ، جمعیت شان بیشتر بود.
صف به پیش میرفت ، ناگهان موضوع خاصی نظر سهراب را جلب کرد...با خود گفت : یعنی چه؟ چرا اینکار را می کنند؟
#ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
*🟡مفهوم قرب و تقرب به خدا*
✍باید دانست كه چون تقرّب بنده به خداوند عزّوجلّ حاصل گردد حجاب های نفسانی او از میان برداشته میشود. قرب به خدا یعنی بیپرده بودن. تقرّب به خدا یعنی انجام دادن فعلی كه موجب رفع حجاب شود. تمام عباداتی را كه انجام میدهیم باید به نیّت تقرّب به سوی او بوده باشد، و گرنه آن عبادت باطل است و به پشیزی ارزش ندارد، گرچه پیكره عمل درشت و چشمگیر بوده باشد. قرب به خداوند، قرب مكانی و یا زمانی و یا سائر امور طبیعی نیست. چرا كه خداوند محلّی ندارد تا انسان بدان محلّ نزدیك گردد. و در زمانی واقع نمیباشد تا انسان بدان زمان خود را نزدیك نماید. مكان و زمان و سائر عوارض و جواهر، مخلوق و آفریده خدا هستند، و در مشت قدرت وی قرار دارند. امّا میان نفس انسان و خداوند حجاب هایی ست، بلكه هفتاد هزار حجاب است. و هر عملی را كه انسان انجام دهد، خواه فعل طاعت بوده باشد خواه ترك معصیت، اگر از روی قصد قربت و نیّت نزدیكی به وی باشد، یك عدد از حجاب ها را بر میدارد یعنی نفس انسان یك مرحله به خداوند نزدیكتر میشود و خود را روشنتر مینگرد، و قساوت و ظلمات درونیاش را كمتر و سبك تر احساس مینماید؛ تا رفته رفته، بنده جمیع حجاب هایش از بین میرود و میان وی و خدای وی هیچ فاصله و بعد نفسانی باقی و برقرار نمیماند.
*📚کتاب اللهشناسی/ جلد اول*
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
12.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدین مشکل غم و گریه نبود حتی مشکل شون شادی مردم هم نیست😊
.
مشکلشون امام زمان و انتظار و اسلام و دین و امید به آینده و نهایت زندگی پاک ولی برخلاف سبک زندگی غربی است والسلام😎
دیگه الباقی اش #قاطی_پاتی کردن موضوعات با همدیگه است تا تو نتونی حقیقت رو پیدا کنی و سردرگم بشی…
ویژه برنامه قاطی پاتی، قسمت های دیگه هم تو راهه و کلی کار داریم البته با حمایت های شما😊❤️
نویسنده این قسمت:
آقای صادقی
سیدکاظم روح بخش
ضبط و تدوین : استودیو پشتیبان من
#امید #انتظار #امام_زمان #قاطی_پاتی #سیدکاظم_روحبخش