366_18889893139031.mp3
30.26M
🔈 #از_حیوانیت_تا_حیات
🔰 فصل پنجم؛ فجر متقین، فجور مترفین | جلسه دهم
▪️نهم صفر، ۱۴۰۲
* مسئول تراز در افق نگاه امیرالمومنین علی علیهالسلام چه ویژگیهایی دارد؟
ادامه بررسی نامه ۴۵ نهجالبلاغه
* لزوم مراقبت بیشتر مسئولین، حتی در مال شبههناک
* سادهزیستی عجیب رهبر معظم انقلاب
* سختیهای زندگی رهبر معظم انقلاب در روزهای مبارزه
* اویس قرنی؛ دلدادهای که پیامبر صلاللهعلیهوآله را ندیده بود و تنها امیر المومنین علی علیهالسلام را شب شهادتش دید!
* امیرالمومنین علی علیهالسلام خطاب به عثمانبنحنیف؛ امام تو به قرصی نان و یک دست لباس اکتفا نموده است
* تلخی طعم دنیا در کام امیرالمومنین علی علیهالسلام
* امام خمینی رحمهالله؛ تنها آنهایى تا آخر خط با ما هستند که درد فقر را چشیده باشند
* مسئول تراز در نگاه امیرالمومنین علی علیهالسلام؛ کسی که فقرا با دیدن زندگی او آرامش پیدا کنند
* امیر المومنین علی علیهالسلام: من آنچنان به نفسم ریاضت می دهم که با یک تکه نان خوشحال می شود!
* خود شکستنهای نورانی در زیارت اربعین
* توصیههایی به زوار اربعین
* به یادِ خانواده ای که در این مسیر اذیت و آزار کشید ...
#سخنرانی_استاد_امینی_خواه
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#هر روز یڪ آیہ
🔮قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ۖ بِيَدِكَ الْخَيْرُ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ🔮
سوره مبارڪہ آل عمران | آیہ ۲۶
در تفاسیر میخوانیم که پیامبر اسلام صلی الله عليه و آله و سلم پس از آنكه مكّه را فتح كرد، وعدهى فتح ايران وروم را به مسلمانان داد. در آن موقع منافقان با تعجّب به يكديگر نگاه مىكردند كه اين آيه نازل شد. گروهى از مفسّران، نزول آيه را در موقع حفر خندق دانستهاند. آن زمان كه پيامبر صلى الله عليه و آله كلنگ را بر سنگ زد واز آن جرقهاى برخاست، فرمود: من در اين جرقهها فتح كاخهاى مدائن ويمن را از جبرئيل دريافت كردم. منافقان با شنيدن اين سخن، لبخند تمسخر مىزدند كه اين آيه نازل شد. آنچه در اين آيه در مورد اعطاى عزّت و ذلّت از جانب خداوند آمده، طبق قوانين و سنّت اوست وبدون جهت ودليل خداوند كسى عزيز يا ذليل نمىسازد. مثلًا در روايات مىخوانيم: هركس براى خداوند تواضع و فروتنى كند، خداوند او را عزيز مىكند و هركس تكبّر نمايد، خدا او را ذليل مىگرداند. قرآن از كسانى كه از غير خدا عزّت مىخواهند به شدّت انتقاد كرده و مىفرمايد: «أيبتغون عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً» بنابراين عزّت و ذلّت از خداست، ولى ايجاد زمينههاى آن به دست خود ماست.https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#گپ_روز
※ #موضوع_روز : ناامیدی از رحمت خدا به سبب گناهان گذشته.
✍️ پدرم با چشمانش کمی مکث کرد روی من، و بعد نگاهش را از من گرفت !
آخر چند ثانیه قبل مادرم تذکری داده بود، و من خودم را به نشنیدن زده بودم!
• پدرم چیزی نگفت!
فقط با گرفتن نگاهش، خانه خرابم کرد...
• چند روز گذشت، با من حرف میزد، حتی بغلم میکرد، اما همان بابای همیشه نبود!
انگار چیزی میان من و او حائل شده بود.
• استمرار این دوری آزارم میداد،
و من علّتش را میدانستم، فقط نمیخواستم بپذیرم، چون از گیر دادنهای مادرم خسته شده بودم.
• برای اینکه دوباره رفاقتمان به حال اول برگردد، رفتم نشستم کنارش و گفتم؛ «ببخشید» !
• انگار علم غیب داشت بابا!
گفت: باباجان برای چیزی که نپذیرفتیاش، عذرخواهی نکن ....هیچ وقت!
زمانی که ایرادی را بپذیری و اشتیاق به جبران داشته باشی، عذرخواهی ات صادق است و به جان دیگری مینشیند، حتی اگر به زبان هم نیاوری!
• چند روزی با خودم کلنجار رفتم،
در مسیر خانه بودم که بالاخره پذیرفتم بی توجهی به مادر و عدم اطاعتِ مشروع او گناه است. چقدر حالم خوب شده بود...!
√ رسیدم سر کوچه!
بابا چقدر چیز بلد است!
دم در خانه منتظرم بود!
و همین است ماجرای ما و خدا ...
صادقانه برگردیم، این آغوش همیشه باز است.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘ خیلی خراب کردم !
اینهمه گناه رو منم جای خدا بودم نمیبخشیدم.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
✉️ #توئیت استاد شجاعی
• عملیات #طوفان_الأقصى نه فقط اعتبار ۷۰ ساله اسرائیل را در ابعاد نظامی، اقتصادی، سیاسی اطلاعاتی در یک روز از بین برد، بلکه اعتبار آمریکا و سایر قدرت های حامی اسرائیل را نیز نابود کرد.
• پشت کردن حاضرین به نماینده آمریکا در جلسه کمیسیون حقوق بشر تازه شروع ماجراست.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘ قابل توجه کسانی که در دفاع از فلسطین موضع مشخصی نگرفتند!
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
«روز کوروش»
#قسمت_اول🎬:
به نام خدا
به نام آفریدگاری که انسان را آفرید و برای هدایتش حجت هایی را فرستاد تا هرآنکه خواست راه کمال طی کند و هر انکس خواست راه ضلالت بپیماید اما وعدهٔ خداوند حق است و همانا وارثان زمین صالحان هستند.
به نام خدا...
صدای باز شدن در اتاق بلند شد، دخترک که خودش را در مطبخ کنار کنیز خانه سرگرم کرده بود به سرعت خود را به عمو که در حال رفتن به بیرون خانه بود رساند، خانه ای با دیوارهای بلند و سنگی، محکم همانند برج و باروی قصر، دامن مرد را چسپید و گفت: عموجان، من هم می خواهم به بیرون از خانه بروم، مدتی ست به من وعده میدهی،به خدا دلم پوسید در این خانه...
مرد نگاهی از روی محبت به سراپای دختر کرد وگفت: الان نمی شود عزیزم، بگذار برای بعد..
دختر که نوجوانی زیبا با قدی بلند بود، مانند کودکی لجباز پایش را به زمین کوبید و ابروهای کمانی و کشیده اش را بهم کشید به طوریکه چشمهای همچون آهویش زیباتر از همیشه شد و گفت: من امروز می خواهم بیرون بروم، خسته شده ام که مثل یک زندانی مدام در این خانهٔ بزرگ ماندم و روز را تا شب با کنیزکی زشت و آبله رو سر کنم که نه حرف شنیدن می داند و نه حرف زدن...
مرد که از لجبازی دختر به ستوه آمده بود او را به سمت اتاق کشید، اتاقی که هیچ کس جز دوستان مرد حق ورود به آن را نداشت، دامن بلند وآبی رنگ تن دختر که همچون پولکهای ماهی ها میدرخشید روی زمین کشیده شد، مرد کلید اتاق را که مانند جان از آن محافظت میکرد از گردن و زیرلباس بیرون آورد، در را باز کرد و دختر را به دنبال خود داخل کشانید.
دختر که چند بار به این اتاق آمده بود، اطراف را نگاهی انداخت تا ببیند چیزی به وسائل اتاق اضافه نشده؟!
اتاق مثل قبل بود، ستاره ای بزرگ و آهنین که انگار تمام اعتقاد عمویش در آن خلاصه میشد بر دیوار انتهای اتاق خود نمایی می کرد و کُنده بزرگ درختی به شکل میزی گرد در وسط اتاق بود و اطرافش هم سکوهایی از چوب برای نشستن بود..
مرد دست دختر را گرفت، روی یکی از سکوهای چوبی نشست و دختر را در کنار خود نشاند،یکی از دست هایش را روی میز گذاشت و سرش را به آن تکیه داد و گفت: عمو جان، اینک مصلحت نیست تو بیرون بروی، تو با این روی زیبا اگر بیرون بروی شکار خواهی شد و من نمی خواهم تا وقت موعود چشم هیچ مردی به تو بیافتد، تو برگزیده شدی برای امری بزرگ، کم کم باید چیزهایی به تو گویم و تو خوب آنها را به خاطر بسپاری..
دخترک که با چشمهای درشت و مشکی اش به دهان عمو خیره شده بود گفت: از چه حرف میزنی؟! چرا کسی نباید مرا ببیند؟! از چه امر بزرگی سخن می گویی؟!
مرد لبخندی زد که دهان گشادش را گشادتر نشان میداد و گفت: تو باید به سرای شاهی بروی، کسی که تو را شکار میکند نباید مردی معمولی باشد باید پادشاه باشد تا من و تو به اهدافمان برسیم.
دختر همانطور که در ذهنش یاد چند شب پیش افتاده بود ،چشمهایش را ریز کرد و گفت: می خواهی مرا نیز فریب دهید؟! فراموش نکنید من هم از خون شمایم و خوب میدانم قصد داری پادشاه را در حمله ای غافلگیر کننده از پای در بیاوری...
مرد از جا بلند شد و دست مشت شده اش را روی میز کوبید وگفت: به یهو، خدای یهودیان که اشتباه می کنی، چیزی هست که نباید الان بگویم...
دختر که انگار از قسم دروغی که عمو بر زبان رانده بود عصبانی شده بود گفت: کدام یهو را می گویی؟! همان که دانیال در کتابش از او سخن گفته یا یهوی خودت؟!
مرد که مستاصل شده بود صدایش را آرام تر کرد و گفت: خودت خوب میدانی که من به یهو دانیال اعتقادی ندارم، یهوی دانیال، تمام انسان ها را از هر نژدای در یک سطح می بیند، اما یهوی من و تو ، ما را، قوم یهود را برگزیده ترین قوم ها نمود و دیگران هر که باشند باید مانند حیوانات در خدمت من و تو و ما باشند باید قربانیان ما به درگاه یهوی بزرگ باشند
دختر که حوصله اش سر رفته بود گفت: باشد قبول،قسم تو راست و به همان یهوی خودمان قسم خوردی اما چند شب پیش من خودم با چشم خودم آن دو مرد را....
عمو دست روی دماغ گوشتی و بزرگش گذاشت و گفت: هیس!!! اینجا...اینجا نه و بعد دست دختر را گرفت و به دنبال خود کشاند، ستاره روی دیوار را به کناری زد و اهرمی از پشت ستاره پدیدار شد.اهرم را کشید و دیوار سنگی با صدا و لرزش خفیفی از هم باز شد..
ادامه دارد..
🖍به قلم:ط_حسینی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼