eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
اعمال شب هفدهم ربیع الاول: طبق روایات مشهور شیعه، شب ولادت حضرت خاتم الانبیا، رسول معظّم اسلام پیامبر (صلى الله علیه وآله) است و شب بسیار مبارکى است.[1] 1) غسل به نیّت روز هفدهم ربیع الاوّل.(فلاح السائل، صفحه 61 ) 2) روزه: که براى آن فضیلت بسیار نقل شده است، از جمله در روایاتى از ائمّه معصومین (علیهم السلام)آمده است: کسى که روز هفده ربیع را روزه بدارد، خداوند براى او ثواب روزه یکسال را مقرّر مى فرماید. (اقبال، صفحه 603 ) 3) دادن صدقه، احسان نمودن و خوشحال کردن مومنان و به زیارت مشاهد مشرّفه رفتن. (همان مدرک ) 4) زیارت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) از دور و نزدیک در روایتى از آن حضرت آمده است: هر کس بعد از وفات من، قبرم را زیارت کند مانند کسى است که به هنگام حیاتم به سوى من هجرت کرده باشد، اگر نمى توانید مرا از نزدیک زیارت کنید، از همان راه دور به سوى من سلام بفرستید (که به من مى رسد).(همان ص 604) 5) زیارت امیرمومنان، على(علیه السلام) نیز در این روز مستحب است با همان زیارتى که امام صادق(علیه السلام) در چنین روزى کنار ضریح شریف آن حضرت (علیه السلام) وى را زیارت کرد. (همان مدرک، صفحه 608 ) (این زیارت در بخش زیارات، مفاتیح آمده است). 6) تکریم، تعظیم و بزرگداشت این روز بسیار بجاست، مرحوم «سیّد بن طاووس»، در اقبال، در تکریم و تعظیم این روز به خاطر ولادت شخص اوّل عالم امکان و سرور همه ممکنات حضرت نبىّ اکرم (صلى الله علیه وآله) سفارش بسیار کرده است. بنابراین، سزاوار است مسلمین با برپایى جشن ها و تشکیل جلسات، هرچه بیشتر با شخصیّت نبىّ مکرّم اسلام (صلى الله علیه وآله)، سیره و تاریخ زندگى او آشنا شوند و از آن، براى ساختن جامعه اى اسلامى و محمّدى بهره کامل گیرند. همچنین یکسال قبل از هجرت رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، در چنین شبى معراج آن حضرت صورت گرفت.[2] اعمال روز هفدهم ربیع الاول: 1- غسل. 2- روزه: از برای آن فضیلت بسیار است و روایت شده هر که روز 17 ربیع الاول را روزه بدارد ثواب روزه ی یک سال را خدا برای او می نویسد و این روز یکی از آن چهار روز است که در تمام سال به فضیلت روزه ممتاز است.البته بایدبدانیداگرروزه قضادارید نیت قضاکرده وثواب این روزرامیبریم 3- زیارت: زیارت حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم و همچنین زیارت امام امیرالمؤمنین علیه السّلام . 4- نماز: در روز 17 ربیع الاول دو رکعت نماز که در هر رکعتی یک مرتبه حمد و 10مرتبه سوره قدر و ده مرتبه سوره اخلاص است، بگزارد و پس از نماز در محلّ نماز بنشیند و دعائی که روایت شده است بخواند : اَللَّهُمَّ اَنتَ حَی لاَ تَمُوتُ ... 5 - تصدّق و خیرات: مسلمانان روز 17 ربیع الاول را تععظیم بدارند و تصدّق و خیرات نمایند و مؤمنین را مسرور کنند و به زیارت مشاهد مشرّفه بروند. (مفاتیح الجنان . فصل نهم . در اعمال ماه ربیع الأّوّل) 6- عید گرفتن: به آنچه موافق حقیقت عید است (عمل کند) یعنی به آنچه که در شرع وارد گشته نه آنچه خلاف مقرّرات شرع باشد همچنان که عادت و سنّت پاره ای از نادانان است که به لهو و لعب بلکه پاره ای از افعال حرام می پردازند. . ‏https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️💠🌀⭕️🔷🔹 🔹 🌸🍃 🧕(داستان‌واقعی) (این کتاب ارزشمند با استقبال بالا به تیراژ بیست‌ودوم رسیده است) ✫⇠ ✫⇠قسمت‌ پنجاه‌وهفتم خواهرم را صدا زدم و گفتم: «برایم یک لیوان چای بیاور.» چای را که آورد، در گوشش گفتم: «صمد نیست؟!» خندید و گفت: «نه. تو که خواب بودی، خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته. آقا صمد رفت ببردش بیمارستان.» شب با یک جعبه شیرینی آمد و گفت: «خدا به ستار هم یک سمیه داد.» چند کیلویی هم انار خریده بود. رفت و چند تا انار دانه کرد و توی کاسه ای ریخت و آمد نشست کنارم و گفت: «الحمدلله، این بار خوش قول بودم. البته دخترمان خوب دختری بود. اگر فردا به دنیا می آمد، این بار هم بدقول می شدم.» کاسه انار را داد دستم و گفت: «بگیر بخور، برایت خوب است.» کاسه را از دستش نگرفتم. گفت: «چیه، ناراحتی؟! بخور برای تو دانه کردم.» کاسه را از دستش گرفتم و گفتم: «به این زودی می خواهی بروی؟!» گفت: «مجبورم. تلفن زده اند. باید بروم.» گفتم: «نمی شود نروی؟! بمان. دلم می خواهد این بار اقلاً یک ماهی پیشم باشی.» خندید و سوتی زد و گفت: «او... وَه... یک ماه!» گفتم: «صمد! جانِ من بمان.» گفت: «قولت یادت رفته. دفعه قبل چی گفتی؟!» گفتم: «نه، یادم نرفته. برو. من حرفی ندارم؛ اما اقلاً این بار یک هفته ای بمان.» رفت توی فکر. انگشتش را لای کوک های لحاف انداخته بود و نخ را می کشید گفت: «نمی شود. دوست دارم بمانم؛ اما بچه هایم را چه کنم؟! مادرهایشان به امید من بچه هایشان را فرستاده اند جبهه. انصاف نیست آن ها را همین طوری رها کنم و بیایم اینجا بیکار بنشینم.» التماس کردم: «صمد جان! بیکار نیستی. پیش من و بچه هایت هستی. بمان.» سرش را انداخت پایین و باز کوک های لحاف را کشید. تلویزیون روشن بود. داشت صحنه های جنگ را نشان می داد؛ خانه های ویران شده، زن ها و بچه های آواره. سمیه از خواب بیدار شد. گریه کرد. صمد بغلش کرد و داد دستم تا شیرش بدهم. سمیه که شروع کرد به شیر خوردن، صمد زل زد به سمیه و یک دفعه دیدم همین طور اشک هایش سرازیر شد روی صورتش. گفتم: «پس چی شد...؟!» سرش را برگرداند طرف دیوار و گفت: «آن اوایل جنگ، یک وقت دیدم صدای گریه بچه ای می آید. چند نفری همه جا را گشتیم تا به خانه مخروبه ای رسیدیم. بمب ویرانش کرده بود. صدای بچه از آن خانه می آمد. رفتیم تو. دیدیم مادری بچه قنداقه اش را بغل کرده و در حال شیر دادنش بوده که به شهادت رسیده. بچه هنوز داشت شیر میخورد... ادامه دارد... .⭕️💠🌀⭕️🔷🔹 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
⭕️💠🌀⭕️🔷🔹 🔹 🌸🍃 🧕(داستان‌واقعی) (این کتاب ارزشمند با استقبال بالا به تیراژ بیست‌ودوم رسیده است) ✫⇠ ✫⇠قسمت‌ پنجاه‌وهشتم اما چون شیری نمی آمد، گریه می کرد.» از این حرفش خیلی ناراحت شدم. گفت: «حالا ببین تو چه آسوده بچه ات را شیر می دهی. باید خدا را هزار مرتبه شکر کنی.» گفتم: «خدا را شکر که تو پیش منی. سایه ات بالای سر من و بچه هاست.» کاسه انار را گرفت دستش و قاشق قاشق خودش گذاشت دهانم و گفت: «قدم! الهی اجرت با حضرت زهرا. الهی اجرت با امام حسین. کاری که تو می کنی، از جنگیدن من سخت تر است. می دانم. حلالم کن.» هنوز انارها توی دهانم بود که صدای بوق ماشینی از توی کوچه آمد. بعد هم صدای زنگ توی راهرو پیچید. بلند شد. لباس هایش را پوشید، گفت: «دنبال من آمده اند، باید بروم.» انارها توی گلویم گیر کرده بود. هر کاری می کردم، پایین نمی رفت. آمد پیشانی ام را بوسید و گفت: «زود برمی گردم. نگران نباش.» صبح زود با صدای سمیه از خواب بیدار شدم. گرسنه اش بود. باید شیرش می دادم. تا بلند شدم و توی رختخواب نشستم، سمیه خوابش برد. از پشت پنجره آسمان را می دیدم که هنوز تاریک است. به ساعت نگاه کردم، پنج و نیم بود. بلند شدم، وضو گرفتم که دوباره صدای گریه سمیه بلند شد. بغلش کردم و شیرش دادم. مهدی کنارم خوابیده بود و خدیجه و معصومه هم کمی آن طرف تر کنار هم خوابیده بودند. دلم برایشان سوخت. چه معصومانه و مظلومانه خوابیده بودند. طفلی ها بچه های خوب و ساکتی بودند. از صبح تا شب توی خانه بودند. بازی و سرگرمی شان این بود که از این اتاق به آن اتاق بروند. دنبال هم بدوند. بازی کنند و تلویزیون نگاه کنند. روزها و شب ها را این طور می گذراندند. یک لحظه دلم خواست زودتر هوا روشن شود. دست بچه ها را بگیرم و تا سر خیابان ببرمشان، چیزی برایشان بخرم، بلکه دلشان باز شود. اما سمیه را چه کار می کردم. بچه چهل روزه را که نمی شد توی این سرما بیرون برد. سمیه به سینه ام مک می زد و با ولع شیر می خورد. دستی روی سرش کشیدم و گفتم: «طفلک معصوم من، چقدر گرسنه ای.» صدای در آمد. انگار کسی پشت در اتاق بود. سینه ام را به زور از دهان سمیه بیرون کشیدم. سمیه زد زیر گریه. با ترس و لرز و بی سر و صدا رفتم توی راه پله. گفتم: «کیه... کیه؟!» صدایی نیامد. فکر کردم شاید گربه است. سمیه با گریه اش خانه را روی سرش گذاشته بود. پشت در، میزی گذاشته بودم. رفتم پشت در و گفتم: «کیه؟!» کسی داشت کلید را توی قفل می چرخاند. صمد بود، گفت: «منم. باز کن.» با خوشحالی میز را کنار کشیدم و در را باز کردم. خندید و گفت: «پس چه کار کرده ای؟! چرا در باز نمی شود.» چشمش که به میز افتاد، گفت: «ای ترسو!» دستش را دراز کرد طرفم و گفت: «سلام. خوبی؟!» صورتش را آورد نزدیک که یک دفعه مهدی و خدیجه و معصومه که از سر و صدای سمیه از خواب بیدار شده بودند، دویدند جلوی در. هر دو چند قدم عقب رفتیم. بچه ها با شادی از سر و کول صمد بالا می رفتند. صمد همان طور که بچه ها را می بوسید به من نگاه می کرد، می گفت: «تو خوبی؟! بهتری؟! حالت خوب شده؟!» خندیدم و گفتم: «خوبِ خوبم. تو چطوری؟!» مهدی بغلش بود و معصومه هم از یونیفرمش بالا می کشید. گفت: «زود باشید. باید برویم. ماشین آورده ام.» با تعجب پرسیدم: «کجا؟!» مهدی را گذاشت زمین و معصومه را بغل کرد: «می خواهم ببرمتان منطقه. دیشب اعلام کردند فرمانده ها می توانند خانواده هایشان را مدتی بیاورند پادگان. شبانه حرکت کردم، آمدم دنبالتان.» بچه ها با خوشحالی دویدند. صورتشان را شستند. لباس پوشیدند. صمد هم تلویزیون را از گوشه اتاق برداشت و گفت: «همین کافی است. همه چیز آنجا هست. فقط تا می توانی برای بچه ها لباس بردار.» گفتم: «اقلاً بگذار رختخواب ها را جمع کنم. صبحانه بچه ها را بدهم.» گفت: «صبحانه توی راه می خوریم. فقط عجله کن باید تا عصر سر پل ذهاب باشیم.» سمیه را تمیز کردم. تا توانستم برای بچه ها و خودم لباس برداشتم. مهدی را آماده کردم و دستش را دادم به دست خدیجه و معصومه و گفتم: «شما بروید سوار شوید.» پتویی دور سمیه پیچیدم. دی ماه بود و هوا سرد و گزنده. سمیه را دادم بغل صمد. در را قفل کردم و رفتم در خانه گُل گز خانم و با همسایه دیوار به دیوارمان خداحافظی کردم و سپردم مواظب خانه ما باشد. توی ماشین که نشستم، دیدم گل گز خانم گوشه پرده را کنار زده و نگاهمان می کند و با خوشحالی برایمان دست تکان می دهد. ماشین که حرکت کرد، بچه ها شروع کردند به داد و هوار و بازی کردن. طفلی ها خوشحال بودند. خیلی وقت بود از خانه بیرون نیامده بودند. صمد همان طور که رانندگی می کرد، گاهی مهدی را روی پایش می نشاند و فرمان را می داد دستش، گاهی معصومه را بین من و خودش می نشاند و می گفت: «برای بابا شعر بخوان.» گاهی هم خم می شد و سربه سر خدیجه می گذاشت و موهایش را توی صورتش پخش می کرد و صدایش را درمی آورد. ادامه دارد...
⭕️💠🌀⭕️🔷🔹 🔹 🌸🍃 🧕(داستان‌واقعی) (این کتاب ارزشمند با استقبال بالا به تیراژ بیست‌ودوم رسیده است) ✫⇠ ✫⇠قسمت‌ پنجاه‌ونهم به صحنه که رسیدیم، ماشین را نگه داشت. رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد. هنوز صبحانه ام را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد. آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم و جایش را عوض کردم. همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند؛ کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران. پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند. صمد که برگشت، یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: «تو صبحانه نخوردی. بخور.» بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند، قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد. سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد. به جاده نگاه می کردم. کوه های پربرف، ماشین های نظامی، قهوه خانه ها، درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم، تمام نمی شد. ماشین توی دست انداز افتاده بود که از خواب بیدار شدم. ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند، توی شانه های خاکی هم بودند. چندتایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند، برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود. خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دودستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت. گفتم: «سمیه را تو دادی بغل خدیجه؟» گفت: «آره. انگار خیلی خسته بودی. حتماً دیشب سمیه نگذاشته بود بخوابی. دلم سوخت، گفتم راحت بخوابی.» خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم: «بچه را بده، خسته می شوی مادر جان.» صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: «ای مادر! چقدر مهربانی تو.» خندیدم و گفتم: «چی شده. شعر می خوانی؟!» گفت: «راست می گویم. توی همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است. چقدر حوصله داری تو. خیلی خسته می شوی، نه؟! همین سمیه کافی است تا آدم را از پا دربیاورد. حالا سؤال های جورواجور و روده درازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصومه به کنار.» همان طور که به جاده نگاه می کرد، دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت: «کم مانده برسیم. ای کاش می شد باز بخوابی. می دانم خیلی خسته می شوی. احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودت، بخور و بخواب و خستگی درکن. به جان خودم قدم، اگر این جنگ تمام شود، اگر زنده بمانم، می دانم چه کار کنم. نمی گذارم آب توی دلت تکان بخورد.» برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. خدیجه همان طور که به جاده نگاه می کرد، خوابش برده بود. سمیه توی بغلم خوابید. صمد گفت: «حالا که بچه ها خواب اند. نوبت خودمان است. خوب بگو ببینم اصل حالت چطور است. خوبی؟! سلامتی؟!...» سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم. بیشتر به روستایی مخروبه می ماند؛ با خانه هایی ویران. مغازه ای نداشت یا اگر داشت، اغلب کرکره ها پایین بودند. کرکره هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند. خیابان ها به تلی از خاک تبدیل شده بودند. آسفالت ها کنده شده و توی دست اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین می خورد. از خیابان های خلوت و سوت و کور گذشتیم. در تمام طول راه تک و توک مغازه ای باز بود که آن ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و مایحتاج روزانه مردم را می فروختند. گفتم: «اینجا که شهر ارواح است.» سرش را تکان داد و گفت: «منطقه جنگی است دیگر.» کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد. کارتش را به دژبانی که جلوی در بود، نشان داد. با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان. دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه ها را نگاه کرد و اجازه حرکت داد. کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم صمد ایستاد؛ اما این بار پیاده نشد. کارتش را از شیشه ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد. من و بچه ها با تعجب به تانک هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک جور و یک شکل به نظر می رسیدند، نگاه می کردیم. پرسید: «می ترسی؟!» شانه بالا انداختم و گفتم: «نه.» گفت: «اینجا برای من مثل قایش می مانَد. وقتی اینجا هستم، همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم.» ماشین را جلوی یک ساختمان چندطبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: «رسیدیم.» از پله های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه پله هایش پر از دست نوشته های جورواجور بود. گفت: «این ها یادگاری هایی است که بچه ها نوشته اند.» توی راهروی طبقه اول پر از اتاق بود؛ اتاق هایی کنار هم با درهایی آهنی و یک جور. به طبقه دوم که رسیدیم، صمد به سمت چپ پیچید و ما هم دنبالش. جلوی اتاقی ایستاد و گفت: «این اتاق ماست.» ادامه دارد... ⭕️💠🌀⭕️🔷🔹
⭕️💠🌀⭕️🔷🔹 🔹 🌸🍃 🧕(داستان‌واقعی) (این کتاب ارزشمند با استقبال بالا به تیراژ بیست‌ودوم رسیده است) ✫⇠ ✫⇠قسمت‌ شصتم در اتاق را باز کرد. کف اتاق موکت طوسی رنگی انداخته بودند. صمد مهدی را روی موکت گذاشت و بیرون رفت و کمی بعد با تلویزیون برگشت. گوشه اتاق چند تا پتوی ارتشی و چند تا بالش روی هم چیده شده بود. اتاق، پنجره بزرگی هم داشت که توی حیاط پادگان باز می شد. صمد رفت و یکی از پتوها را برداشت و گفت: «فعلاً این پتو را می زنیم پشت پنجره تا بعداً قدم خانم؛ با سلیقه خودش پرده اش را درست کند.» بچه ها با تعجب به در و دیوار اتاق نگاه می کردند. ساک های لباس را وسط اتاق گذاشتم. صمد بچه ها را برد دستشویی و حمام و آشپزخانه را به آن ها نشان دهد. کمی بعد آمد. دست و صورت بچه ها را شسته بود. یک پارچ آب و یک لیوان هم دستش بود. آن ها را گذاشت وسط اتاق و گفت: «می روم دنبال شام. زود برمی گردم.» روزهای اول صمد برای ناهار پیشمان می آمد. چند روز بعد فرماندهان دیگر هم با خانواده هایشان از راه رسیدند و هر کدام در اتاقی مستقر شدند. اتاق کناری ما یکی از فرماندهان با خانمش زندگی می کرد که اتفاقاً آن خانم دوماهه باردار بود. صبح های زود با صدای عقِّ او از خواب بیدار می شدیم. شوهرش ناهارها پیشش نمی آمد. یک روز صمد گفت: «من هم از امروز ناهار نمی آیم. تو هم برو پیش آن خانم با هم ناهار بخورید تا آن بنده خدا هم احساس تنهایی نکند.» زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی هایش لذت بخش بود. روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد. یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند. ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می شد، با ترس و لرز به پناهگاه می دویدیم، حالا در اینجا این صداها برایمان عادی شده بود. یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پریدم. صدا آن قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد. از صدای گریه او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند. شب ها پتوی پشت پنجره را کنار می زدیم. یک دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم. ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشه اتاق و گفتم: «صمد! بچه ها را بگیر. بیایید اینجا، هواپیما! الان بمباران می کند.» صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت: «کو هواپیما! چرا شلوغش می کنی هیچ خبری نیست.» هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می شد به راحتی شنید. صمد افتاده بود به دنده شوخی و سربه سرم می گذاشت. از شوخی هایش کلافه شده بودم و از ترس می لرزیدم. فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می گفت: «آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه ها زدندش. خلبانش هم اسیر شده.» گفتم: «پس تو می گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می کنم.» گفت: «دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی خواستم بچه ها هم بترسند.» کم کم همسایه های زیادی پیدا کردیم. خانه های سازمانی و مسکونی گوشه پادگان بود و با منطقه نظامی فاصله داشت. بین همسایه ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج آقا سمواتی هم بودند که هم شهری بودیم. در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح می خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می شدیم. صبحانه ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می خوردیم. کمی به بچه ها می رسیدیم و آن ها را می فرستادیم توی راهرو یا طبقه پایین بازی کنند. ظرف های صبحانه را می شستیم و با زن ها توی یک اتاق جمع می شدیم و می نشستیم به نَقل خاطره و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی آمدند. ناهار را سربازی با ماشین می آورد. وقتی صدای بوق ماشین را می شنیدیم، قابلمه ها را می دادیم به بچه ها. آن ها هم ناهار را تحویل می گرفتند. هر کس به تعداد خانواده اش قابلمه ای مخصوص داشت؛ قابلمه دونفره، چهارنفره، کمتر یا بیشتر. یک روز آن قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پی گیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند. یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم، گوشه پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه می رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم روستایی هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آن قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: «چشمم روشن، حالا پشت پنجره می ایستی و مردهای غریبه را نگاه می کنی؟!» دیگر پشت پنجره نایستادم. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
✨💕صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم💕✨ ❤️بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ❤ 💕ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ💕 ✨ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ✨ 🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🍃 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌸 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ💖 🌷ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌷 🌺ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌺 💐ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎته💐 💕ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ💕 ✨ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ✨ 🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🍃 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌸 🌺السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌺 ✨✨🍃🌹التماس دعا🌹🍃✨
❄️❄️❄️❄️❄️ *☆ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ‌☆* *♡دعای عهد♡* *💠اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ،💠 وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ،💠 وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،💠 وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ،💠 وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ،💠 وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، 💠وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ،💠 وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ،💠 یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، 💠وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، 💠یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ،💠 وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، 💠یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ،💠 یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.💠* *اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ،💠 صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ،💠 عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ* *الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها،💠 سَهْلِها وَ جَبَلِها، 💠وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، 💠وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ،💠 وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.💠 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،💠 وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، 💠لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.💠 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، 💠وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ،💠 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.💠* *اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، 💠فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى،💠 شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى،💠 مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.💠 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ،💠 وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، 💠وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ،💠 وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، 💠وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، 💠وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ،💠* *فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ:💠 ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، 💠فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک💠َ* *حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، 💠وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،💠 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ،💠 وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ،💠 وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، 💠وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،💠 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ،💠 اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ،💠وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ،💠 وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ،💠 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، 💠وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، 💠إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، 💠بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.💠* *☆اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان☆ِ* *☆اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان☆ِ* *☆اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان☆* ِ *♡ اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرج♡* *♢سلامتی مولا مون صاحب الزمان‌ عج صلوات♢* ❄️❄️❄️❄️❄️ دعای عهد 🦋🦋🦋
دعای عهد.mp3
2.43M
دعای عهد 🦋🦋🦋
🌹زیارت حضرت رسول اکرم (ص)در روز شنبه: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ وَرَحْمةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَبْنَ عَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ ياحَبيبَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صِفْوَةَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَمينَ اللهِ، اَشْهَدُ اَنَّكَ رَسُولُ اللهِ، وَاَشْهَدُ اَنَّكَ مُحمَّدُ بْنُ عَبْدِاللهِ، وَاَشْهَدُاَنَّكَ قَدْنَصَحْتَ لاُِمَّتِكَ، وَجاهَدْتَ في سَبيلِ رَبِّكِ، وَعَبَدْتَهُ حَتّي اَتيكَ الْيَقينُ، فَجَزاكَ اللهُ يا رَسُولَ اللهِ، اَفْضَلَ ماجَزي نَبِيّاًعَنْ اُمَّتِهِ، اَللَّـهُمَّ صَلِّ عَلي مَحَمِّدوآلِ مُحَمِّد، اَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلي اِبْراهِيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ، اِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ.🌹 🌹دعای روز شنبه : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اللهِ كَلِمَةُ الْمُعْتَصِمينَ، وَ مَقالَةُِ الْمُتَحَرِّزينَ، وَ اَعُوذُ بِاللهِ تَعالي مِنْ جَوْرِ الْجآئِرينَ، وَ كَيْدِ الْحاسِدينَ، وَ بَغْيِ الظّالِمينَ وَ اَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ الْحامِدين َ اَللَّـهُمَّ اَنْتَ الْواحِدُ بِلا شَريك وَ الْمَلِكُ بِلا تَمْليك، لا تُضادُّ في حُكْمِكَ، وَلاتُنازَعُ في مُلْكِكَ اَسْئَلُكَ اَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ، وَ اَنْ تُوزِعَني مِنْ شُكْرِ نُعْماكَ ماتَبْلُغُ بي غايَةَ رِضاكَ، وَ اَنْ تُعينَني عَلي طاعَتِكَ وَلُزُومِ عِبادَتِكَ، وَاسْتِحْقاقِ مَثُوبَتِكَ بِلُطْفِ عِنايَتِكَ، وَ تَرْحَمَني بِصَدّي عَنْ مَعاصيكَ ما اَحْيَيْتَني، وَ تُوَفِّقَني لِما يَنْفَعُني ما اَبْقَيْتَني، وَ اَنْ تَشْرَحَ بِكِتابِكَ صَدْري، وَ تَحُطَّ بِتِلاوَتِهِ وِزْري، وَ تَمْنَحَنِي السَّلامَةَ في ديني وَ نَفْسي، وَلاتُوحِشَ بي اَهْلَ اُنْسي، وَ تُتِمَّ اِحْسانَكَ فيما بَقِيَ مِـنْ عُمْري كَما اَحْسَنْتَ فيما مَضي مِنْـهُ، يـا اَرْحَـمَ الـرّاحِمينَ.🌹 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. مادران گرامی! غذای امروزتان را با وضو به نیت آقا رسول الله (ص) آماده نمایید تا خانواده تان نوش جان نمایند.قطعا به زودی اثرات آنرا در خود و خانواده تان خواهید دید. 💚🌷🥀🍃🌿🍃🥀🌷💚
زيارت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در روز يكشنبه كه روز آنحضرت است: 🌹اَلسَّلامُ عَلَي الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَالدَّوْحَةِ الْهاشِمِيَّةِ الْمُضيئَةِ، الْمُثْمِرَةِ بِالنَّبُوَّةِ، الْمُونِقَةِ بِالاِْمامَةِ، وَعَلي ضَجيعَيْكَ آدَمَ وَنُوح عَلَيْهِمَا السَّلامُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَي الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقينَ بِكَ، وَالْحآفّينَ بِقَبْرِكَ، يامَوْلايَ يا اَميرَالْمُوْمِنينَ، هذا يَوْمُ الاَْحَدِ وَهُوَ يَوْمُكَ وَبِاسْمِكَ، وَاَنَا ضَيْفُكَ فيهِ وَ جارُكَ، فَاَضِفْني يا مَوْلايَ وَاَجِرْني، فَاِنَّكَ كَريمٌ تُحِبُّ الضِّيافَة َ وَ مَأْمُورٌ بِالاِْجارَةِ، فَافْعَلْ ما رَغِبْتُ اِلَيْكَ فيهِ، وَرَجَوْتُهُ مِنْكَ، بِمَنْزِلَتِكَ وَ آلِ بَيْتِكَ عِنْدَاللهِ، وَمَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ، وَبِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، وَعَلَيْهِمْ [وَعَلَيْكُمْ] اَجْمَعينَ. 🌸🌸🌸🌸 زيارت حضرت فاطمه زهراء(عليها السلام): 🌹 اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مُمْتَحَنَةُ، امْتَحَنَكِ الَّذي خَلَقَكِ، فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، اَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ، صابِرٌ عَلي ما اَتي بِهِ اَبُوكِ وَوَصِيُّهُ، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِما، وَاَنـَا اَسْئَلُكِ اِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ اِلاّ اَلْحَقْتِني بِتَصْديقي لَهُما لِتُسَرَّ نَفْسي فَاشْهَدي اَنّي ظاهِرٌبِوَِلايَتِكِ، وَوَِلايَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ اَجْمَعينَ. ايضاً زيارت حضرت زهراء(عليها السلام) به روايت ديگر: 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مُمْتَحَنَةُ، اِمْتَحَنَكِ الَّذي خَلَقَكِ قَبْلَ اَنْ يَخْلُقَكِ، وَكُنْتِ لِما امْتَحَنَكِ بِه صابِرَةً، وَنَحْنُ لَكِ اَولِيآءُ مُصَدِّقُونَ، وَلِكُلِّ ما اَتي بِهِ اَبُوكِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، وَاَتي بِهِ وَصِيُّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ مُسَلِّمُونَ، وَ نَحْنُ نَسْئَلُكَ اَللَّـهُمَّ اِذْ كُنّا مُصَدِّقينَ لَهُمْ، اَنْ تُلْحِقَنا بِتَصْديقِنا بِالدَّرَجَةِ الْعالِيَةِ، لِنُبَشِّرَ اَنْفُسَنا بِاَنّا قَدْ طَهُرْنا بِوَلايَتِهِمْ عَلَيْهِمُ السَّلامُ. 🌸🌸🌸🌸
دعاي روز يكشنبه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اللهِ الَّذي لا اَرْجُو اِلاّ فَضْلَهُ، وَ لا اَخْشي اِلاّ عَدْلَهُ، وَ لا اَعْتَمِدُ اِلاّ قَوْلَهُ وَ لا اُمْسِكُ اِلاّ بِحَبْلِهِ، بِكَ اَسْتَجيرُ يا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوانِ مِنَ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ وَمِنْ غِيَرِ الزَّمانِ وَ تَواتُرِ الاَْحْزانِ، وَ طَوارِقِ الْحَدَثانِ، وَ مِنِ انْقِضآءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّاَهُّبِ وَ الْعُدَّةِ، وَ اِيّاكَ اَسْتَرْشِدُ لِما فيهِ الصَّلاحُ وَالاِْصْلاحُ، وَ بِكَ اَسْتَعينُ فيما يَقْتَرِنُ بِهِ النَّجاحُ وَالاِْنْجاحُ، وَ اِيّاكَ اَرْغَبُ في لِباسِ الْعافِيَةِ وَتَمامِها، وَ شُمُولِ السَّلامَةِ وَ دَوامِها، وَ اَعُوذُ بِكَ يا رَبِّ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ، وَاَحْتَرِزُ بِسُلْطانِكَ مِنْ جَوْرِ السَّلاطينِ، فَتَقَبَّلْ ما كانَ مِنْ صَلـوتي وَصَوْمي، وَ اجْعَلْ غَدي وَ ما بَعْدَهُ اَفْضَلَ مِنْ ساعَتي وَ يَوْمي وَ اَعِزَّني في عَشيرَتي وَ قَوْمي، وَ احْفَظْني في يَقْظَتي وَ نَوْمي، فَاَنْتَ اللهُ خَيْرٌ حافِظاً، وَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ، اَللَّـهُمَّ اِنّي اَبْرَءُ اِلَيْكَ في يَوْمي هذا وَ مابَعْدَهُ مِنَ الاْحادِ، مِنَ الشِّرْكِ وَ الاِْلْحادِ، وَ اُخْلِصُ لَكَ دُعآئي تَعَرُّضاً لِلاِْجابَةِ، وَ اُقيمُ عَلي طاعَتِكَ رَجآءً لِلاِْثابَةِ، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد خَيْرِ خَلْقِكَ الدّاعي اِلي حَقِّكَ، وَاَعِزَّني بِعِزِّكَ الَّذي لايُضامُ، وَ احْفَظْني بِعَيْنِكَ الَّتي لا تَنامُ، وَاخْتِمْ بِالاِنْقِطاعِ اِلَيْكَ اَمْري، وَ بِالْمَغْفِرَةِ عُمْري، اِنَّكَ اَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 💠 ️روز یکشنبه روز زیارتی امیرالمؤمنین علی (ع) و فاطمه زهرا سلام الله علیها است . اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس این معصومین ، هدیه می کنیم . مادران گرامی! غذای امروزتان را با وضو به نیت این ائمه معصومین علیهم السلام آماده نمایید تا خانواده تان نوش جان نمایند.قطعا به زودی اثرات آنرا در خود و خانواده تان خواهید دید. 💚🌷🥀🍃🌿🍃🥀🌷💚
📣📣 دکتر انصاری👇👇 نکند شب و روزی از شما بگذرد این چهار آیه را نخوانید به ترتیب ... ‬‏هر روز قرائت کنید👇👇 البقره *اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ* آل عمران *قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ* آل عمران *شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ* آل عمران *إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ* النور *اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ* 💐💐💐💐💐 *استغفرالله الذی لااله الاهو الحی القیوم بدیع السماوات و الارض ذوالجلال و الاکرام و اسئله ان یصلی علی محمد و آل محمد و ان یتوب علی*(هیچ مؤمنی نیست که در شبانه روزی چهل گناه کبیره کند و پشیمان شود و این استغفار را بگوید مگر آنکه خدا آن گناهان را بیامرزد.)معراج السعادة اللهم عجل لولیک الفرج. آمین.
تقویم نجومی ، اسلامی . ✴️ یکشنبه ☀️ 2 آبان / عقرب 1400 🌙17 ربیع الاول 1443 ❄️ 24 اکتبر 2021 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 میلاد با سعادت عقل کل هادی الرسل حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله و علیه و آله و سلم " ۵۳ ق ه " 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 میلاد با سعادت رئیس مذهب حقه تشیع اثنی عشری صادق آل محمد صلی الله و علیه و آله و سلم " ۸۳ ه.ق " . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است: ✅ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✅ خرید رفتن . ✅ امور زراعی و کشاورزی . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ ختنه نوزاد . ✅ مشارکت و امور شراکتی. ✅عقد قرار داد مضاربه . ✅ دیدار روسا و حاجت خواستن از آنها. ✅ و درختکاری خوب است . 👼 زایمان خوب و نوزادش مبارک و خوشبخت و زندگی پاکی دارد .ان شاءالله. ✈️ مسافرت : مسافرت خوب و مفید است . 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز : قمر در برج جوزا است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️ مبادله سند و قباله . ✳️ تاسیس شرکت . ✳️ معامله ملک . ✳️ شروع به یادگیری . ✳️ خرید جنس . ✳️ ارسال کالا به خریدار . ✳️ و دیدار روساء نیک است. 💑 مباشرت و مجامعت مباشرت امشب (شب دوشنبه)،فرزند چنین شبی حافظ قرآن گرددان شاءالله. ⚫️ طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، میانه است. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، موجب صحت بدن می شود . 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 18 سوره مبارکه " کهف " است. و تحسبهم ایقاظا و هم رقود ...... و چنین استفاده میشود که خانه یا ملک جدیدی در تصرف خواب بیننده قرار گیرد .ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
🌸 *السلام علیک یا رسول الله* 🌸 *السلام علیک یا جعفر بن محمد الصادق* 🍀اللهم صل على محمد و آل محمد 📜 تلاوت امروز یک شنبه هدیه به محضر امیرالمومنین، حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها 💎 قرآن ص ۵٠٨ عثمان طه 💎 آیات نورانی: ١٩ - ١٢ سوره مبارکه محمد صوت ترتیل و ترجمه قرآن 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 *بسم الله الرحمن الرحیم* 🌹 *أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ كَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ* (14 سوره مبارکه محمد ) 🍃🌸🍃 📝 *ترجمه :* ⬇️ 🌸 *پس آيا كسى كه بر دليل روشنى از طرف پروردگارش است، همچون كسى است كه بدى كردارش در نظرش آراسته شده و از هوس هايش پيروى كرده است؟* 🌸🍃🌸🍃🌸 👌 *نکات :* ⬇️ 💎 « *بيّنه* » در اصل به چيزى مى گويند كه ميان دو چيز فاصله و جدايى ايجاد مى كند به گونه اى كه ديگر هيچ گونه ربط و اتصالى با هم نداشته باشند. 💎 به همين خاطر به دليل روشن و آشكارى كه حقّ را از باطل جدا مى كند «بيّنه» مى گويند.(1) 💎 پيامبر با منطق و بيّنه به سراغ مردم مى آيد، ولى مردم با خوب پنداشتن راه خود و پيروى از هوس هاى خويش با او برخورد مى كنند. 💎 رسالت پيامبر اسلام همراه با بيّنه است. آن حضرت از جانب خداوند مأمور است و از پيش خود حرفى ندارد و بر اين امر تأكيد مى ورزد. « 🍃 *انّى على بيّنة من ربّى* »(2) ----- 1) تفسير نمونه. 2) انعام، 57 . 🌸🍃🌸🍃🌸 📝 *پیام ها :* ⬇️ 📝 - تكيه گاه مؤمن، دليل و برهان است، ✴️ « *بيّنة من ربّه»* امّا كفّار به پندار و هوس خويش تكيه دارند. ✴️« *زيّن له سوء عمله* » 📝- خودمحورى، نقطه مقابل خدامحورى است. كسى كه در برابر دليل و استدلال تواضع نكند، پيرو هوس هاى خود و ديگران خواهد شد. ✴️« *بيّنة من ربّه... اتّبعوا اهوائهم* » 📝 - انسان فطرتاً با بدى مخالف است و هر كجا مى خواهد دست به كار زشتى بزند، ابتدا آن را رنگ و لعاب زيبايى مى زند. ✴️ « *زيّن له سوء عمله* » 📝- مقتضاى ربوبيّت، نشان دادن دلائل روشن است. ✴️ « *بيّنة من ربّه* » 📝- بعضى از كارها داراى قبح ذاتى است. يعنى ذات و حقيقت آن عوض نمى شود گرچه زيباسازى و تقلّب صورت بگيرد. ✴️ « *زيّن له سوء عمله* » 📝- انسان براى رسيدن به خواسته هاى نفسانى، كارهاى زشت را به گونه اى توجيه مى كند كه انجام آن زيبا و پسنديده باشد. ✴️ « *زيّن له سوء عمله و اتبعوا اهوائهم* » 📖📗📖📗📖 📲 *جهت عضویت* 👇 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کربلایی حسین طاهری_۲۰۲۱_۱۰_۲۲_۱۱_۴۰_۰۶_۸۲۶.mp3
11.6M
🌺اومده امشب ماه تر از ماه 🎤کربلایی حسین_طاهری 👏 🎊 میلاد پیامبر اکرم(ص) و امام جعفر صادق علیه السلام
📄🔗 بۍاعصاب‌بودن افتخارھ‌ڪہ‌توےبیوگرافیتون‌مینویسید‌بےاعصاب ؟! بدونیدڪہ‌براےشیعہ‌امیرالمومنین‌ننگہ مومن‌بایدخوش‌اخلا‌ق‌باشہ❗️ ؟! ✨🍃🌺🍃✨ 🔖📍 دلش‌نمے اۆمد‌گنـ♨️ـاه‌ڪنھ ... اما ... باز‌هم‌مۍگفٺ : این_باږ_آخڔۀ‼️ مۏاظب"باڕ آخࢪ"هاییے باشیم‌کہ‌باږ آخږٺمان‌ ࢪا سنگین‌میڪنند...🕊 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎✨🍃🌺🍃✨ 🕊✨ بھش‌گفتند: میخواۍبرۍمدافعِ‌خانم‌حضرت‌زینب‌بشی؟! گفت:من‌‌ڪۍهستم‌‌ڪہ‌مدافع‌‌خانم‌بِشم! من‌‌میرم‌ڪہ‌خانم‌‌مدافع‌‌ما‌‌بشہ... 👤شهید‌‌عبدالله‌باقری🌿! ✨🍃🌺🍃✨ ❄️🌸🐚 ☝🏼 این مردم براے جنس ارزان ترمز میزنن‼️ 👈🏼فرقی هم ندارد برایشان... میوه و پیاز باشد یا انسان 👈🏼جنس ارزان زیاد دارد... 🌸خواهرم... خودت را ارزان نفروش... یعنی من جواهرم و هرڪسی لایق من نیست ✨🍃🌺🍃✨ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c ✨🍃🌺🍃✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا