امام زمان 055.mp3
2.11M
✔️واقعاً منتظری؟
یا...
مشکلاتِ امامت،به تو هیچ ربطی نداره؟
یا اونقدر به خودت گره خوردی،
که امامت، هیچ سهمی از زندگیت نداره؟
صادقانه بگو؛ واقعاً منتظری؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
23.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴کفش بهتره یا حجاب؟؟
چقدر زیبا
منطق حجاب را بیان کرد
مثالها چقدر به روز .👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا ما را از مخلَصین واقعی قرار ده🤲
خانواده آسمانی 47.mp3
12.15M
#خانواده_آسمانی ۴۷
#آیتالله_صدیقی 🎤
#استاد_شجاعی
🔮 افکار و خیال های زیبا عامل رشددهنده انسان است.
و با این حساب؛ ↓
افکار بد، خوابهای بد، کابوسها، اضطراب، چیزهای منفی... محصول خیال های بدون ارزش است.
※ چطور میتوان به افکار قیمت داد و آن را بزرگ کرد ؟
#سبک_زندگی_انسانی
#انس_با_خدا #عشق_حقیقی
#نگاه_و_خیال #افکار_منفی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی ۲۲۳.mp3
12.17M
#انسان_شناسی ۲۲۳
#استاد_شجاعی
#حجهالاسلام_ولدی_عباسی
📌 تا نطفه در رحم مادر جایگزین نشده ،
و در این "قرار مکین" آرام نگیرد، محال است بتواند مراحل رشد را طی کرده و برای تولد سالم به دنیا آماده گردد.
- انسانها بعد از تولد به دنیا نیز، تا در یک "قرار مکین" آرام نگیرند، محال است بتوانند مراحل رشد انسانی را طی کرده و به هدف خلقتشان برسند.
- این قرار مکین چیست؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 #ادامه_قسمت_هشتم #نویسنده_محمد_313 -دوسال پیش سکته کرد
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#با_من_بمان_9
#نویسنده_محمد_313
صبح با شنیدن صدای گنجشک ها سرش را از روی پاهایش برداشت
هنوز مانتوی رنگ و رو رفته ی دیروزش تنش بود
موهایش را تماما داخل شال فربرد
روی پا ایستاد و به ساعت روی دیوار نگاهی انداخت:7:30
سینی شام دیشب را برداشت و از اتاق بیرون رفت
در پشت سرش با صدای قیژ قیژ بلندی بسته شد
توجه اعضای منزل که درحال خوردن صبحانه بودند سمت او جلب شد
حوریه خانوم طبق معمول اخمی تحویل او داد و رویش را چرخاند
کمیل سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت
سینی را روی ظرفشویی گذاشت و به اتاق بازگشت
صدای کمیل را شنید که گفت:من رفتم خدانگهدار
-خدافظ پسرم
با تنها شدن او و مادرکمیل ترسی به دلش نشست
مدتی گذشت که در اتاقش به شدت باز شد
با دیدن چهره ی اخمو حوریه خانوم سرجایش ایستاد و تته پته کنان گفت:سسلام
-علیک
امروز من خیلی خستم
ناهار رو درست میکنی و خونه رو مرتب میکنی
خیال نکن از اون خونه خلاص شدی و اومدی یه خونه بزرگتر راحت میخوری و میخوابی و پسرمو تیغ میزنی
باید قد خورد خوراکت کار کنی
نمیزارم از مهربونی پسرم سواستفاده کنی
فهمیدی؟
سرش را تکان داد و گفت:من همچین دختری نیستم
-از سرووضع خودت و پدرت معلومه!
خیلی خوش شانسی دختر
خیلی خوش شانسی که پسر من توی تورت افتاده.
دوباره بغض کرد قوی باش آزاده
تو باید قوی باشی نباید گریه کنی
تو دیگر دختربچه نیستی که پشت سر مادرت قایم شوی
-خانوم... من اصلا پسر شمارو نمیشناختم
منم مثل پسر شما قربونی شدم این وسط
-آخی دلم برات کباب شد
چه قربونیی!
پسرم از تیپ و قیافه که چیزی کم نداره
یه پارچه آقا
اون کسی که قربونی شد پسر من بود، گیر همچین خانواده ای افتاد!
خداروشکر به پسرم گفتم پای پدرتو از خانواده ما قطع کنه
اشک های آزاده بی اختیار جاری شد
بازهم همان مانع لعنتی همیشگی راه گلویش را بست
بازهم حرفش را خورد!
با رفتن حوریه خانوم بغضش ترکید و هق هق کنان گریه کرد
-گریه زاری رو بس کن
فکر نکن جلوی پسرمم اینجوری اشک تمساح بریزی رامت میشه
دستش را جلوی دهانش گرفت و با صدای خفه بغضش را فروخورد
بی زبان تر از آن بود که از خودش دفاع کند
#ادامه_دارد...