eitaa logo
🌼 منتظران ³¹³ 🌼
173 دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
18.1هزار ویدیو
304 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مۍشنوے‌رفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. ا شروط: @Shartha60 !
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5784946482398366359.mp3
6.6M
علیه‌السلام، بالاترین اعمال شیعیان را در یک کلمه، برایشان خبر آورده است... 🔺با این برترین عمل در کارنامه‌ی عمل خود، آماده‌ی ملاقات اهل بیت علیهم‌السلام باشید. ※ ویژه میلاد حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام @montazeran60
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه امروزکانال منتظران ظهور 👌 تغییر قطب مغناطیسی زمین 💚 در هنگامه ظهور حضرت مهدی(عج) تغییرات منحصر به فردی در زمین و آسمان به وجود می‌آید... @montazeran60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐒حالت تعجب و با مهربانی رفتار کردن این میمون با حشرۀ شبیه به برگ درخت را ببینید. ای بارز از ❗️ 🍃این آیه را با دقت بخوانیم . ♻️"هیچ در زمین ... نیست مگر اینکه همانند شما هستند. ما هیچ چیز را در این کتاب، فرو گذار نکردیم، سپس همگی به سوی می‌گردند." 🍃 توجه خاصی به زندگی حیوانات دارد و از یادآوری خلقت، و آنها در راه هدایت مردم استفاده می‌کند: 🌐 @montazeran60
*اهمیت نماز اول وقت ...* --------------------------------------- --------------------------------------- ☀️رسول اکرم(صلی الله علیه وآله): دزدترین دزدها کسی است که از نمازش بدزدد. (یعنی آنرا به صورت کامل بجا نیاورد). 📚📚سفینه البحار؛ ج۲، ص۴۵ --------------------------------------- ☀️پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله): بهترین اعمال نزد خداوند، نماز اول وقت است پس از آن نیکی به پدر و مادر و سپس جهاد در راه خدا است. 📚📚 بحارالانوار؛ جلد۳ --------------------------------------- ☀️امام صادق(عليه السلام): كسى كه دوست دارد بداند نمازش قبول شده يا نه؟ بايد ببيند آيا نمازش او را از زشتى ها و ناپاكى ها دور كرده است يا خير؟ به همان اندازه كه دور كرده، قبول شده است. 📚📚بحارالأنوار؛ ج۸۲، ص۱۹۸ --------------------------------------- ☀️امام صادق(علیه السلام): هنگامی كه انسان به نماز ایستاد، رحمت خدا از آسمان بر او نازل می شود و ملائكه اطرافش را احاطه می كنند و فرشته ای میگوید: اگر این نمازگزار ارزش نماز را می دانست هیچ گاه از نماز منصرف نمی شد. 📚📚اصول كافی؛ ج۳، ص۲۶۵ --------------------------------------- ☀️امام باقر (عليه السلام): نخستين چيزى كه بنده براى آن حسابرسى مى شود نماز است؛ اگر پذيرفته شد ساير اعمالش هم پذيرفته مى شود. 📚📚الكافی ؛ ۳/۲۶۸/۴ --------------------------------------- ☀️امام علی (علیه السلام): هر چیز دارای سیماست، سیمای دین شما نماز است. 📚📚بحارالانوار؛ ج۸۲، ص۲۲۷ --------------------------------------- ✨آیت الله بهجت (ره) : اواخر که خدمت آیت الله قاضی می رسیدیم، ایشان فقط می فرمود: نماز اول وقت --------------------------------------- --------------------------------------- ⚘الّلهُـــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَج⚘
✨﷽✨ 🔴هر ۱۰۰ تا مشتری، پنج تای بعدی نذر امام زمان ✍چند وقت پیش کیف مدرسه‌ پسر و دخترم رو دادم برای تعمیر. نو بودند ولی بند و یکی از زیپ‌های هر کدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده. دو روز بعد، حدود ساعت ۱۱ شب برای تحویل کیف‌ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت:شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی‌گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید! از شنیدن نام مولا و آقایمان کمی جا خوردم و گفتم: تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید. تعمیرکار گفت: این نذر چند ساله منه. هر صد تا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!بعد هم دسته‌ قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌ فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» سپس ادامه داد:این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض‌ها به اونا میفته؛ هر کاری که داشته باشن، مجانی انجام می‌شه، فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه بیرون اومدم. تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم...به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میفته! من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم.
❇️ درمان با سوره یس ⚜️ در جامع الاخبار از پیامبر صلى الله عليه وآله روایت است که فرمودند: ⬅️ یا علی عليه السلام بخوان سوره یس را که در آن ده برکت است، نمی خواند گرسنه ای مگر آنکه سیر شود، و تشنه ای که سیراب شود، و برهنه ای که پوشیده شود، و عزبی که ازدواج کند، و کسی که ترسی داشته آرام شود، و مریضی که از بیماری رها شود، و محبوسی که از زندان رها شود، و مسافری در سفر مگر اینکه به او کمک شود و قرائت نشود سوره یس نزد میت مگر آنکه به او تخفیف داده می شود از جانب خدا در عذابش، و نمی خواند آن را کسی که از او چیزی گم شده مگر آنکه بیابد آن را در راه آن . 📚منبع: جامع الاخبار : 54 / طب الرسول المصطفی : ج 2 ص 173.
شهید مدافع حرم حجت اسدی ولادت: ۱۳۶۰/۶/۳۰ شهادت: ۱۳۹۴/۱۲/۲محل شهادت: زینبیه دمشق آقاحجت کانالی تلگرامی داشتند و هر شب با آن همه مشغله در هر شرایطی که بود، دعای شریف «عَظُمَ الْبَلاَءُ» را در آن کانال منتشر می کرد تا اعضاء دعای فرج را بخوانند. برای انس سه فرزندش با امام مهدی(عج)، هر زمان منزل بود نماز را به جماعت اقامه می کرد و از بچه ها می خواست به هر شکل(حتی بدون وضو و ...) در نماز شرکت کنند و همیشه بعد از نماز دعای فرج را می خواند و اینچنین فرصت ارتباط بچه ها با امام مهدی(عج) را فراهم می کرد.شهید طی ۱۵ سال مداحی هرگز صله ای دریافت نکرد و فقط یک بار خارج از قزوین (خرمدره) دعوت شد که مبلغ ۸۰ هزار تومانی را که برای مداحی صله داده بودند به راننده داد. همیشه می گفت اجرم را از دست حضرت زهرا(س) می گیرم و بی بی(س) ایشان را خوب خرید؛ شهدا انسان های باهوشی اند که اجرشان را با متاع دنیایی معامله نمی کنند. دعای_خیر_عمه_سادات_روزیتان شادی_روح_شهید_صلوات
📚فضیلت حضرت علي عليه السلام در کتاب‌های اهل سنت.(.. نتیجه قبول ولايت حضرت علي عليه السلام گذشتن ازپل صراط میباشد) 📖ص:(۱۶)
از برکت و معنویت این دست هاست که امروز آسایش و امنیت داریم حتی غربگداها و کدخدا پرستان خائن "
‏‎،اگر تمجیدی ازکسی میکند،لزوماًبه معنای شایستگی اش نیست،بلکه تلاش پدرانه وی برای رساندن حد مخاطب خود به جایگاه مطلوب است،مثل تعریف ایشان از ‎ و یا مجلس فعلی،بادادن لقب انقلابی. آیامجلسی که هنوز کف خواسته مردم را که ‎ است اجرایی نکرده،انقلابی است!؟
🌹 🌷 سیدروح‌‌‌الله چهارمین فرزندش را در آغوش گرفت. بیست‌‌‌وششمین روز خرداد سال چهل‌‌‌وهفت خورشیدی سپری شده بود که نسیم عشق خداوند بر اهل خانه وزیدن گرفت. وقتی چشم‌‌‌هایش را گشود، هم آسمان و زمین، هم سنگ‌‌‌ها و درختان و پرندگان خدا را تسبیح کردند. نامش را محمدتقی نهادند. 🌷سیده‌‌‌نسا در کنار همسر، کودک را سال‌‌‌های سال در سایۀ نام‌‌‌های مبارک خداوند با زمزمه‌‌‌های عاشقی خود بزرگ نمود. 🌷دامغان و آسمان کویری‌‌‌اش شاهد کودکانه‌‌‌های سیدمحمدتقی و برادر دوقلوی او سیدعلی بودند. او تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان با موفقیت گذراند. تابستان که می‌‌‌شد، کار می‌‌‌کرد. کفاشی را دوست داشت و در آنجا مشغول می‌‌‌شد. 🌷محمدتقی در هر قدمی که برمی‌‌‌داشت، با نامی از نام‌‌‌های خالقش مأنوس می‌‌‌شد. طعم زندگی خدایی را یاد آدم‌‌‌هایی می‌‌‌داد که در حوالی او زندگی می‌‌‌کردند. جوانی شد جویای حقیقت و در دریای مواج کلام مقتدایش قرار گرفت.  🌷پس از شروع جنگ، او که همۀ جانش رنگ‌‌‌وبوی خدایی گرفته بود، در لشکر مخلص خداوند راهی میدان شد. 🌷دویست‌‌‌وهفتاد روز حضورش با عطر خوش وصل در فضای دلنشین جبهه آکنده بود و دل‌‌‌های عاشق محمدتقی و دوستانش چون گل آفتاب‌‌‌گردان به سوی خورشید عشق نگران بودند. 🌷شلمچه و کربلای۵ سر تا پا نور بود و محمدتقی برای رسیدن به نور لحظه‌‌‌شماری می‌‌‌کرد. او به‌‌‌عنوان بی‌‌‌سیم‌‌‌چی گردان در اثر اصابت ترکش به پهلو در واپسین لحظات، لبخند خدایش را دید و بر چهرۀ دوستان عاشق لبخند زد و رفت. 🥀پیکر پاکش در فردوس‌‌‌رضای دامغان آرمیده است. 🌴 🕊🥀
👇👇👇👇👇👇👇 🌺شهیدطالب طاهری : حال چرا تو ای برادر، تو ای دوست، تو ای رفیق و … ⤵️⤵️⤵️⤵️ ◇ چرا به خودمان فکر نمی‌کنیم؟! ◇ یک لحظه شد به خودمان فکر کنیم؟ ◇ چرا نماز نمی‌خوانیم؟ ◇چرا گناه می‌کنیم؟ ◇چرا دروغ می‌گوییم؟ ◇چرا چاپلوسی می‌کنیم؟ ◇  و من می‌خواهم به تمام این کسانی که اگر شد نماز را می‌خوانند و اگر نشد نه و همیشه کارشان را بر نماز مقدم می‌شمرند بگویم: ◇ بالاخره یک روز باید جواب بدهیم ◇یک روز باید تاوان پس بدهیم ◇و آن وقت است که عذابت سنگین‌تر و مشکل‌تر خواهد بود ◇پس چرا زودتر توبه نمی‌کنیم؟ ◇پس چرا زودتر به خودمان نمی‌آییم؟ ◇بچه‌ها به خدا خیلی‌ها که توبه کردند و در مسیر حق و خدا قرار گرفتند درست می‌شوند و هیچ مشکلی هم ندارند، ◇فهم و اراده خودمان را قوی کنیم و با نفس خودمان بجنگیم. 🔹️ خواهر شهید میگوید: مادرم از وقتی فهمید که طالب را با اتو بدنش را داغ کردند وسوزاندند بیشتر از ۳۰ سال است که دست به اتو نزده!
🌹شهید کلاهدوز توی مصرف بیت المال خیلی دقیق بود. در آن روزها سرکوبیِ ضد انقلاب، که در گوشه و کنار قد علم کرده بودند، باعث می‌شد خریدها با شتاب انجام شود. در یکی از جلسات وقتی آقا یوسف لیست اقلام خریداری شده رو نگاه کرد، با دیدن بعضی از اقلام که خریدش ضرورت نداشت، برآشفته شد و گفت: چه ضرورتی داره، این چیزها از خارج خریداری بشه و ارزِ مملکت صرفِ تهیه‌ی آنها شود؟ .... 🌷خانه شان در انتهای یک کوچه فرعی بود، شبها که دیر وقت از ستاد به خانه باز می گشت، ماشین را سر کوچه خاموش می کرد و تا انتهای کوچه به تنهائی هُل می داد، نکند مزاحمت برای همسایه ها باشد. 🌷صبح ها هم که تاریک نماز از خانه بیرون می زد حال و حکایت همین بود، ماشین را تا ابتدای کوچه هُل می داد. این روح ایثارگری اش را کسی تا بعد از شهادتش متوجه نشد. 🌷....او کسی نبود جز سردار رشید اسلام شهید یوسف کلاهدوز قوچانی، روحش شاد و یادش گرامی باد. 🌷اوایل ازدواجمون بود و هنوز نمى تونستم خوب غذا درست کنم. یه روز تاس کباب بار گذاشتم و منتظر شدم تا یوسف از سر کار بیاد. همین که اومد، رفتم سر قابلمه تا ناهارو بیارم ولی دیدم همه سیب زمینیها له شده،خیلی ناراحت شدم. یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه!... وقتی فهمید واسه چی گریه مى كنم، خنده اش گرفت. خودش رفت غذا رو آورد سر سفره. اون روز اینقدر از غذا تعریف کرد که اصلاً یادم رفت غذا خراب شده. 📚 زندگی_به_سبک_شهدا, ناصرکاوه راوى: همسر شهید یوسف کلاهدوز منبع: كتاب نیمه پنهان ماه، جلد ٨
موضوع انشاء: شهادت پس از پایان حضور و غیاب، آقای «محمد طاهر خلفیان» تکه گچی را برداشت و به سراغ تخته سیاه رفت و با خط زیبای خود نوشت: «شهادت»🌷 صدای تیک تیک ساعت در حال نزدیک شدن به ۵ و ۱۰ دقیقه  بعداز ظهر بود. 🔹 سپس رو به دانش‌آموزان حاضر در کلاس خود گفت: عزیزان امروز می‌خواهم راجع به «شهادت» و فلسفه آن و جایگاه شهید و عزت و احترامی که در پیشگاه خدای متعال خواهد داشت صحبت کنم. امروز می‌خواهم... 💥 ناگهان صدایی فوق‌العاده وحشتناک به ‌گوش رسید و نوری نارنجی در کلاس روشن شد و انفجاری بسیار شدید پدید آمد؛ همه جا را دود و خاک و غبار و بوی گوگرد فرا گرفته بود. هیچکس نفهمید چه اتفاقی افتاد. در یک چشم به هم زدن کلاس درس با خاک یکسان شد 👈 و بجز یک نفر ! همه دانش‌آموزان حاضر در آن کلاس به همراه معلم باصفای خود که آن روز قصد کرده بود تا دانش آموزان را با فلسفه «شهادت» آشنا سازد، آسمانی و سندی ابدی شدند بر مظلومیت امت ایران اسلامی.🌷 ↩️ اما این موضوع را همان یک دانش‌آموز حاضر در کلاس «شهادت»، که از آن کلاس زنده بیرون آمد ،تعریف و واقعه را تشریح کرده است. 👌 آن دانش‌آموز هم طاقت نیاورد و پس از بهبودی مجروحیتش، بارها به جبهه ها روانه شد و سرانجام سه سال بعد، یعنی در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ به  جمع باصفای معلمان و همکلاسی‌های شهیدش پیوست.🌷 روحش شاد و یادش گرامی باد
۱ … و من مُردم. پس دیدم ایستاده ام و بیماریِ جسمی که داشتم، ندارم و تندرستم، و خویشان من در اطراف جنازه برای من گریه می کنند، و من از گریه آنها اندوهگینم و به آنها می گویم: «من نمرده ام، بلکه بیماری ام رفع شده است». هیچ کس به حرف من گوش نمی کند. گویا مرا نمی بینند و صدای مرا هم نمی شنوند. دانستم که آنها از من دورند و من با دید آشنایی و دوستی به آن جنازه می نگرم، بخصوص بشره (پوست بدن) چپ آن را که برهنه بود و چشم های خود را به آنجا دوخته بودم. بعد از غسل و دیگر کارها جنازه را به طرف قبرستان بردند، من هم جزو مشیّعین (تشییع کنندگان) رفتم. در میان آنها بعضی از جانوران وحشی و درندگان از هر قبیل می دیدم و از آنها وحشت داشتم، ولی دیگران از آنها وحشت نداشتند و آنها نیز نسبت به آنان اذیّتی نداشتند، گویا اهلی و با آنها مأنوس بودند. جنازه را به قبر سرازیر نمودند، من در قبر ایستاده بودم و تماشا می کردم و در آن حال مرا ترس و وحشت گرفته بود، به ویژه هنگامی که دیدم در قبر جانورانی پیدا شدند و به جنازه حمله ور گردیدند، ولی مردی که جنازه را در قبر خوابانید متعرّض جانوران نشد، گویا آنها را نمی دید و از گور بیرون شد. من از جهت علاقه مندی به جنازه، برای بیرون کردن جانوران داخل گور شدم، ولی آنها زیاد بودند و بر من غلبه داشتند. دیگر آنکه مرا چنان ترس فرا گرفته بود که تمام اعضای بدنم می لرزید. از مردم دادرسی خواستم، ولی کسی به دادم نرسید و همه مشغول کار خود بودند، گویا هنگامه (سر و صدای جانوران) میان گور را نمی دیدند. ناگهان اشخاص دیگری در گور پیدا شدند که با کمک آنها جانوران فرار نمودند، خواستم از آنها بپرسم که چه کسانی هستند؟ 🌱 گفتند: «إِنَّ الحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئآتِ» (هود/۱۱۴)؛ همانا کارهای نیک، کارهای زشت را از بین می برند. سپس ناپدید شدند. پس از فراغت از این هنگامه، ملتفت شدم که مردم سر گور را پوشانیده و مرا در میان گور تنگ و تاریک ترک کرده اند و می بینم آنها را که رو به خانه هایشان می روند و حتّی خویشان و دوستان و زن و بچّه خودم که شب و روز درصدد آسایش آنها بودم. از بی وفایی آنان بسی اندوهناک شدم و از خوف و وحشت گور و تنهایی نزدیک بود دلم بترکد. با حال غربت و وحشتِ فوق العاده و یأس از غیر خدا بالا سر جنازه نشستم... ... ادامه دارد
۲ با حال غربت و وحشتِ فوق العاده و یأس از غیر خدا بالا سر جنازه نشستم. کم کم دیدم قبر می لرزد و از دیوارها و سقف لَحَد خاک می ریزد، بخصوص از پایین پای قبر که بسیار تلاطم داشت، کأنّه جانوری می خواهد آنجا را بشکافد و داخل قبر شود. بالاخره آنجا شکافته شد، دیدم دونفر با صورت های مُوحِش (وحشتناک) و هیکل مَهیب (ترسناک) مثل دیو های قوی هیکل داخل قبر شدند که از دهان و دو سوراخ بینی شان دود و شعله آتش بیرون می آمد و گرز های آهنین که با آتش سرخ شده بود و برق های آتش از آنها می جست در دست داشتند. با صدای رعدآسا که گویی زمین و آسمان را به لرزه درآورده از جنازه پرسیدند: «من ربّک؟؛ پروردگارت کیست؟». من از ترس و وحشت نه دل داشتم و نه زبان. در این فکر بودم که جنازه بی روح چگونه جواب اینها را خواهد داد، و یقیناً با آن گرز ها به آن خواهند زد و قبر را پر از آتش خواهند نمود و با آن وحشتِ ما لا کلام (سخت و بی گفت و گو) این آتش سوزان هم سربار خواهد شد، پس بهتر است که جواب بگویم. توجّه نمودم به سوی حقّ و چاره سازِ بیچارگان و کار سازِ درماندگان، و در دل متوسّل شدم به علیّ بن ابی طالب علیهما السلام؛ چون او را به خوبی می شناختم و دادرس درماندگان می دانستم و دوستش می داشتم، و قدرت و توانایی او را در همه عوالم و منازل نافذ می دانستم و این یکی از نعمت ها و چاره سازی های خداوند بود که در چنین زمان وحشتناک و خطرناکی که آدمی هوش خود را از دست می دهد 🌱 «وَتَرَی النّاسَ سُکاری وَما هُمْ بِسُکاری (حج/۲)؛ و مردم را [در روز قیامت] گیج و مست می بینی، در حالی که مست نیستند. آن وسیله بزرگ (امیر المؤمنین علیه السلام) را به یاد آدمی می آورد. به مجرّد خطور و الهام این فکر، قلبم قوّت گرفت و زبانم باز شد. چون سکوت و بی جوابی من به طول انجامیده بود، آن دو سؤال کننده با غیظ و شدّت که زبان انسان بند می آید دوباره سؤال نمودند: «خداوند و معبود تو کیست؟» به صورت و هیبتی که صد درجه از اوّلی سخت تر و شدیدتر بود و از شدّت غیظ صورتشان سیاه و از چشمانشان برق آتش شعله می زد، گرز ها را بالا بردند و مهیّای زدن شدند. مثل اول نترسیدم، با صدای ضعیف گفتم: معبود من خدای یگانه بی همتا است. 🌱 «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلّا هُوَ عالِمُ الغَیْبِ وَالشَّهادَهِ، هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیُم، هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلّا هُوَ المَلِکُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَیْمِنُ العَزِیزُ الجَبّارُ المُتَکَبِّرُ، سُبْحانَ اللَّهِ عَمّا یُشْرِکُونَ» (حشر/۲۲-۲۳) 🌱 اوست خدایی که غیر از او معبودی نیست، داننده غیب و آشکار، اوست رحمت گر مهربان، خدایی که جز او معبودی نیست، همان فرمانروای پاک، سلامت [بخش، و] مؤمن [به حقیقت حقّه خود که]نگهبان، عزیز، جبّار متکبّر [است]. پاک است خدا از آنچه [با او]شریک می گردانند. این آیه شریفه را که در دنیا در تعقیب نماز صبح به خواندن آن مداومت داشتم، محض اظهار فضل برای آنها خواندم، که خیال نکنند بنی آدم فضلی و کمالی ندارند، چنان که روز اوّل بر خلقت بنی آدم اعتراض نمودند که «غیر از فساد و خونریزی چیزی در آنها نیست.»(بقره/۳٠) بالجمله (خلاصه): پس از تلاوت آیه شریفه در جواب آنها، دیدم غضب آنها شکست و گرفتگی صورتشان فرونشست. حتّی یکی به دیگری گفت: معلوم است که این شخص از علمای اسلام است، لذا سزاوار است که بعد از این به طور نزاکت (با رعایت ادب) از او سؤال شود. ولی دیگری گفت: چون مناط (ملاک) رفتار ما با این شخص، جواب سؤال آخری است و آن هنوز معلوم نیست، ما باید به مأموریت خود عمل نموده و وظایف خود را انجام دهیم، و این شخص هرکه باشد عناوین و اعتبارات در نظر ما اعتباری ندارد. سؤال نمودند: «مَنْ نَبیُّک؟؛ پیغمبر تو کیست؟» ...ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سخنان جنجالی یک پزشک باغیرت... لطفاً در انتشار این کلیپ سهیم باشید✌️🦋 برسونید به دست مهرانی و امثالهم
۳ سؤال نمودند: «من نبیّک؟؛ پیغمبر تو کیست؟» در این هنگام که تپش قلب من کمتر و زبانم بازتر و صدایم کلفت تر گردیده بود، جواب دادم: «نبیّی رسول اللَّه إلی النّاس کآفّةً محمّد بن عبد اللَّه خاتم النبیّین وسیّد المرسلین؛ پیامبر من، فرستاده خدا به سوی همه مردم، حضرت محمّد بن عبداللَّه خاتم پیامبران و سرور فرستادگان خداست» در این هنگام غیظ و غضب شان بالکلّیه رفت و صورتشان روشن گردید و ترس و وحشت من نیز برطرف شد. سپس سؤال نمودند از کتاب و قبله و امام و خلیفه رسول اللَّه صلی الله علیه وآله. جواب دادم: کتاب من قرآن کریم است که به تدریج از سوی پروردگار مهربان بر پیامبر حکیم نازل شده. و قبله من، همان کعبه و مسجد الحرام است [که خداوند در قرآن فرمود: «هر کجا بودید، روی به سوی آن کنید»(بقره/۱۵٠). قبله ظاهری ام مسجد الحرام و قبله باطنی من، خود خداوند متعال است [که حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود:] «من استوار و مستقیم، روی و تمام وجود خود را به سوی کسی می کنم که آسمان ها و زمین را آفرید و هرگز از مشرکان نیستم»(انعام/۷۶). و امامان من همان جانشینان دوازده گانه پیامبرم می باشند، که اوّلین آنان علی بن ابی طالب و آخرین آنان حجّه بن الحسن صاحب عصر و زمان است که فرمان برداری از آنان واجب است، و ایشان از هر گناه و لغزشی معصومند، و در دنیا گواه [بر اعمال ما]هستند، و در آخرت از ما شفاعت می کنند». سپس یک یک اسامی و نسب و حسب (شرف و بزرگواری) آن بزرگواران را برای آنها شرح دادم. گفتند: این همه طول و تفصیل لازم نبود. جواب هر کلمه، یک کلمه است. گفتم: برای شما مفصّل تر از این لازم است، زیرا شما از اوّل درباره ما بدگمان بودید و بر خلقت ما اعتراض نمودید، با اینکه بر فعل حکیم (کار خداوند متعال) نمی بایست اعتراض نمود و من از روزی که اعتراض شما را فهمیدم، از شما دقّ دلی پیدا کردم؛ حتی آنکه متعهّد شدم که اگر مجالی بیابم از شما سؤالاتی بنمایم و چون و چرایی دراندازم، ولی حیف که با این گرفتاری و مضیقه (تنگنا) مجالی برایم نمانده است. با لب دمساز خود گر جُفتمی همچو نی من گفتنی ها گفتمی سکوت نمودم و منتظر بودم که چه سؤالی بعد از این می کنند. فقط پرسیدند: این جواب ها را از کجا می گویی؟ و از که آموختی؟ من از این سؤال به فکر فرو رفتم که ادلّه و براهینی که در دار غفلت و جهالت و خطا و سهو مرتّب نموده بودیم، از کجا که در مادّه (اصل) و یا در صورت (نوع) و یا در شرایط انتاج (نتیجه گرفتن) آن سهو و خطایی روی نداده باشد؟ از کجا که عقیم را مُنتِج خیال نکرده باشیم و از کجا که آنها به موازین منطقیه درست در بیابد و از کجا که آن موازین، موازین واقعیه باشد؟ و خود ارسطو که مُقَنِّن (قانون گذار) آن موازین است، به خطا نرفته باشد؟ چه بسا که در همان عالم ملتفت به بعضی از لغزش ها نشویم. علاوه براین، بر فرض صحّت و درستی آن براهین، آنها فقط و فقط در آن عالم (دنیا) که خانه کوری و نادانی است محلّ حاجت هستند. چون آنها حکم عصا را دارند و شخص کور تنها در مواضع تاریک و ظلمتکده ها محتاج به عصا می باشد، و در این عالم که واقعیّات به بالاترین درجه روشنی و چشم ها تیزتر هستند، جای عصا نخواهد بود. پس اینها از من چه می خواهند؟ خدایا! من تازه مولود این جهانم و اصطلاح اهل آن را نیاموخته ام؛ به حقّ علی بن ابی طالب علیهما السلام مددی کن! من در این فکر و مناجات بودم که ناگهان نعره آنها همچون صاعقه ای آسمانی بلند شد که: بگو آنچه گفتی، از کجا گفتی؟ نظر کردم و موجودی را دیدم که هیچ چشمی چنان صورت خشمگین را نبیند! که چشم های برگشته و سرخ شده همچون شعله آتش، و صورت سیاه و دهان باز همچون دهان شتر، و دندان های بلند و زرد و گرز ها را بلند نموده و مهیّای زدن هستند. از شدّت وحشت و اضطراب از هوش رفتم و... ... ادامه دارد
السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً، فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَة فَحَیَاءٌ وَتَذَمُّمٌ سخاوت آن است که تو آغاز کنی ، زیرا آنچه با درخواست داده می شود یا از روی شرم و یا از بیم شنیدن سخن ناپسند است.
۴ از شدّت وحشت و اضطراب از هوش رفتم و در آن حال کأنّه مُلهَم شدم (چیزی به من الهام شد) و به صورت ضعیف و در حالی که از ترس، چشمم را خوابانده بودم، جواب دادم: «این امری است که خداوند مرا بدان رهنمون گشته است». و از آنها شنیدم که گفتند: « بخواب همانند عروس». و رفتند. گویا من با همان حال به خواب رفتم و یا بیهوش شدم، ولی حس کردم که از آن اضطراب راحت گردیدم. پس از برهه ای (مدتی) که به حال آمدم و چشم باز نمودم، خود را در حجره مفروشی دیدم، و [نیز] جوان خوش رو و خوش بویی که سر مرا به زانو نهاده و منتظرِ به حال آمدنِ من است [ملاحظه نمودم]. برای تأدّب و تواضع برخاستم و به آن جوان سلام نمودم. او هم تبسّمی کرد و برخاست و جواب سلام داد و با من معانقه و مهربانی نمود و گفت: بنشین که من نه پیغمبرم و نه امام و نه مَلَک، بلکه حبیب و رفیق تو هستم. پرسیدم: شما که هستید؟ و اسم تو چیست؟ و حَسَب و نَسَب خود را به من بگو و زهی توفیق که تو رفیق من باشی و من همیشه با تو باشم! گفت: اسمم هادی است، یعنی راهنما و یک کنیه ام ابو الوفا و دیگری ابوتراب است. من بودم که جواب آخری را به دل تو انداختم و تو پاسخ دادی و خلاصی یافتی. اگر آن جواب را نگفته بودی، با آن عمود (گرز) می زدند و جای تو پر از آتش می شد. گفتم: از مَراحِمِ حضرت عالی ممنونم که حقیقتاً آزاد کرده شما هستم؛ ولی آن سؤال آخری آنها به نظر من بی فایده و بهانه گیری بود؛ زیرا من عقاید اسلامیه را به درستی جواب دادم و امور واقعیّه را که شخص اظهار می کند، دیگر چون و چرایی ندارد، مثلاً اگر آتشی در دست آدم بگذارند و اظهار کند که دستم سوخت، نباید پرسید که چرا اظهار می کنی دستم سوخت؟ و اگر کسی هم جاهلانه بپرسد، جوابش این است که مگر کوری؟ نمی بینی که آتش به روی دستم هست؟! و این سؤال آخری از این قبیل است. گفت: چنین نیست، زیرا مجرّد مطابقه کلام با واقع، به حال انسان مفید نیست؛ بلکه انصاف و عقیده قلبی لازم است که او را به سوی عمل حرکت دهد، چنان که گفته شد: 🌱 «لا تقولوا آمنّا، ولمّا یدخل الإیمان فی قلوبکم».(حجرات/۱۴)؛ نگویید ایمان آوردیم در حالی که هنوز ایمان در قلبتان داخل نشده است. مگر در روز اوّل در جوابِ «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟» (اعراف/۱۷۲)؛ آیا من پروردگارا شمل نیستم؟ همه «بَلی» نگفتند؟ و اقرار به ربوبیت و معنویتِ حقّ کما هو الواقع نکردند؟ گفتم: چرا! هادی گفت: در جهان مادّی که انسان ها به تکالیف امتحان شدند، چون آن اقرار روز اوّل، زبانی صِرف بود، بعضی از این تکالیف سر برتافتند و از بوته امتحان، خالص عیار بیرون نیامدند. حالا در منزل اوّل این جهان نیز همه، از مؤمن گرفته تا منافق، سؤالات اینها را به درستی و موافق با واقع جواب می دهند و این پرسش آخری، امتحانی است که اگر عقیده قلبی باشد، همان جواب داده می شود و خلاصی حاصل است، و الّا جواب خواهد داد که به تقلید مردم گفتم، «مردم چنین می گفتند، من نیز [به تقلید آنان]گفتم». [بی تردید]تقلید در گفتار بدون عقدِ قلب (اعتقاد قلبی) مفید هیچ فایده ای نخواهد بود، چنان که تو خود می دانی که در اخبار معصومین علیهم السلام همین تفصیل وارد شده است. گفتم: حالا یادم آمد که همین تفصیل در اخبار وارد است، ولی دهشت (حیرت) و وحشت هنگام سؤال آن را از یادم برده بود و تو به یادم آوردی، خدا مرا بی تو نگذارد! حالا بگو تو از کجا با من آشنا شدی؟ و حال آنکه من با تو سابقه ای ندارم و با این همه عشقِ مُفرطی که به تو دارم، فراق تو را مساوی با هلاکت خود می دانم. ...ادامه دارد
۵ هادی گفت: من از اوّل با تو بوده ام و مهربانی داشته ام، ولیکن محسوس تو نبوده ام؛ چون دیده تو در جهان مادّی چندان بینایی نداشت. من همان رشته محبت و ارتباط تو با علی بن ابی طالب و اهل بیت پیغمبر علیهم السلام هستم و سوره هُدایِ تو هستم که از او به قدر قابلیت تو در تو ظهور دارد. از این رو اسم من هادی است، ولی نسبت به تو، و امیر المؤمنین علیه السلام هادی پرهیزکاران است، که: 🌱 «ذلِکَ الکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلمُتَّقِینَ» (بقره/۲)؛ این کتاب که تردید درآن نیست، هدایت برای پرهیزکاران است. و من همان تمسّک و وابسته تو هستم به آن عروه الوثقی که: 🌱 «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالعُرْوَهِ الوُثْقی لَا انْفِصامَ لَها» (بقره/۲۵۶)؛ پس هر کس که به طاغوت [و تمام معبودهای دروغین غیر خدا] کفر ورزد، و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است که هیچ گسستن و تَرَکی برای آن نیست. [من] از تو هیچ جدایی ندارم، مگر اینکه تو خود را به هوس هایی از من دور داری، و وجه اینکه کنیه من «ابو الوفا و ابوتراب» شده، آن است که تو غالباً و حتّی الامکان بر طبق اقوال و وعده هایت رفتار می کنی، و برای مؤمنین تواضع داری. سخن کوتاه: من متولّد از علی علیه السلام هستم در گهواره دل تو و به اندازه قوّه و استعداد تو. سازگاری و ناسازگاری و بود و نبود من با تو، به دست و اختیار تو بوده است؛ درصورت معصیت از تو گریخته ام و پس از توبه با تو همنشین بوده ام. از این جهت گفتم: در مسافرت این جهان از تو جدایی ندارم، مگر هنگام تقصیر و یا قصوری که از ناحیه خودت بوده است، که: 🌱 «وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلّامٍ لِلعَبِیدِ» (آل عمران/۱۸۲)؛ و به راستی که خداوند هرگز به بندگان خود ستم نمی کند. 🌱 «وَلکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» (بقره/۵۷)؛ بلکه آنان به خویشتن ستم می کنند. من الان می روم و تو باید فی الجمله (کمی) استراحت کنی. من همان امانت الهیه ام که به تو سپرده شده و قرآن پر است از قصّه های من. هر حدیثی که بویِ درد کند شرح احوالِ تو سوی من است ولی افسوس که این همه قرآن خواندید و اینک با من اظهار ناآشنایی می نمایید. خداحافظ! تنها که ماندم به فکر اعمال خود و بیانات هادی فرو رفتم، دیدم حقیقتاً حالات و رفتارهای آدمی در جهان مادّی خوابی است که دیده شده است، و حالا که بیدار و هوشیار شده ایم، تعبیر آن خواب است که ظاهر و مرئی می شود. کلام ذوالقرنین در ظلمات که: هر کس از این ریگ بردارد به روشنایی که رسید پشیمان است، و هر کس که برنداشت نیز پشیمان خواهد بود، کنایه از همین دو حال انسان در دنیا و آخرت خواهد بود، که هر کس به اندازه ای افسوس دارد، 🌱 «اَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتا عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللَّهِ.» (زمر/۵۵)؛ هر کس می گوید: افسوس بر من، از کوتاهی هایی که در فرمان بری خدا کردم. و لکن اینک پشیمانی سودی ندارد، و دَرِ توبه بسته شده است. در این اندیشه و غم و اندوه خُمار خواب مرا گرفت. چیزی نگذشت احساس کردم که دو نفر، یکی خوش صورت و دیگری زشت و کریه منظر، در یمین (راست) و یسار (چپ) سر من نشسته اند، و اعضای مرا از پا تا سر، هر یک را جداگانه بو می کشند و چیزهایی در طوماری که در دست دارند می نویسند و نیز قوطی هایی کوچک و بزرگ آورده ودر آنها هم چیزهایی داخل می کنند و سر آنها را لاک می کنند و مهر می زنند. بعضی از اعضا، از قبیل دل و قوّه خیال و واهمه و چشم و زبان و گوش را، مکرّر بو می کشند و با هم نجوا می کنند (سخن در گوشی) و به دقّت و با تأمّل دوباره و سه باره بو می کشند، پس از آن می نویسند و در آن قوطی ها مضبوط می سازند. من نیز هیچ گونه حرکتی به خود نمی دادم که نفهمند من بیدارم... ... ادامه دارد