eitaa logo
🌼 منتظران ³¹³ 🌼
176 دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
18.1هزار ویدیو
304 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مۍشنوے‌رفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. ا شروط: @Shartha60 !
مشاهده در ایتا
دانلود
لب های او جز ناله آوایی ندارد دیگر برایش خنده معنایی ندارد اکنون که اینجا آمدی باید بگوید جز این خرابه دخترت جایی ندارد باید بگوید از غم تنهایی خود چون هم نشینی غیر تنهایی ندارد یادش بخیر آن بوسه های گرم بابا حالا لبش سرد است و گرمایی ندارد در کوچه های شام هم با گریه می گفت یک کاروان نیزه تماشایی ندارد! تفسیری از ایثار و غیرت می شود چون از نسل زهرا است و همتایی ندارد هر چه مصیبت بود از آنجا شروع شد وقتی که فهمیدند بابایی ندارد... @montazeran60
▫️بعد از کربلا دیگر هیچ بهانه‌ای برای یاری نکردنِ امام پذیرفته نمی‌شود. ▪️حضرت رقیه به ما آموخت که می‌شود حتی با سلاح اشک، در گوشۀ یک خرابه، خواب را از چشم پلید یزیدیان ربود... ▫️شهادت را محضر امام زمان و شما عزیزان تسلیت عرض می‌کنیم.
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 اشکهای سلیمانی در حرم عمه سه ساله اصلا رقیه نه ، مثلاً دختر خودت یک شب میان کوچه بماند چه میشود؟! دزدی از او به سیلی و شلاق و فحش نه تنها به زور گوشواره بگیرد چه میشود؟! @montazeran60
•| @avayezohor |•حضرت رقیه سلام الله علیها(1)_5901994503106988998.mp3
زمان: حجم: 5.89M
السلام‌علیکـ‌یا‌‌عزیزة‌الحسین💔✋🏻 "امشب دعوتید به هیئت‌مجازی‌ آوای‌ظُهور🏴 ویژه‌شهادت‌ِ‌حضرت‌رقیه‌سلام‌اللّه‌علیها" حالِ‌جامانده‌رافقط‌جامانده‌میداند... امشب‌کربلا‌بخوایم‌از‌خانم‌سه‌ساله💔:) [التماس‌دعای‌فرج‌و‌شفا‌ی‌مریضا] •°ماروهم‌دعا‌کنین‌رفقا
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 مداحی بسیار زیبای جواد مقدم بگیر دستمو ببر ، مرا به سمت کربلا @montazeran60
روضه از زبان همسر شهید کفن را باز نکردند برای بچه ریحانه پرسید اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه آرام در گوشش گفتم این بابا مهدی یکهو داد ‌زد نه، این بابای منه دوباره در گوشش گفتم ریحانه جان، یک کار برای من می‌کنی با همان حال گریه گفت چه کار؟ بوسیدمش گفتم پاهای بابا را ببوس پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟ گفتم همه دارند نگاهمان میکنند. فیلم میگیرند. خجالت میکشم گفت من هم نمیبوسم گفتم باشه ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید و دوباره بوسید آمد توی بغلم و گفت مامان از طرف تو هم بوسیدم حالا چرا پاهایش گفتم چون پاهاش همیشه خسته بود درد می‌کرد چون برای دفاع از حرم حضرت زینب و قدم برمی‌داشت یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه سه ساله غافل بودم به برادرم التماس کردم ببردش گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر می‌دید طاقت میآورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد فاراقلیط 🏴