#امام_خامنه_ای،اگر تمجیدی ازکسی میکند،لزوماًبه معنای شایستگی اش نیست،بلکه تلاش پدرانه وی برای رساندن حد مخاطب خود به جایگاه مطلوب است،مثل تعریف ایشان از #ظریف و یا مجلس فعلی،بادادن لقب انقلابی.
آیامجلسی که هنوز کف خواسته مردم را که #طرح_شفافیت_آراء است اجرایی نکرده،انقلابی است!؟
🌹 #روایت_یاران
🌷 سیدروحالله چهارمین فرزندش را در آغوش گرفت. بیستوششمین روز خرداد سال چهلوهفت خورشیدی سپری شده بود که نسیم عشق خداوند بر اهل خانه وزیدن گرفت. وقتی چشمهایش را گشود، هم آسمان و زمین، هم سنگها و درختان و پرندگان خدا را تسبیح کردند. نامش را محمدتقی نهادند.
🌷سیدهنسا در کنار همسر، کودک را سالهای سال در سایۀ نامهای مبارک خداوند با زمزمههای عاشقی خود بزرگ نمود.
🌷دامغان و آسمان کویریاش شاهد کودکانههای سیدمحمدتقی و برادر دوقلوی او سیدعلی بودند. او تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان با موفقیت گذراند. تابستان که میشد، کار میکرد. کفاشی را دوست داشت و در آنجا مشغول میشد.
🌷محمدتقی در هر قدمی که برمیداشت، با نامی از نامهای خالقش مأنوس میشد. طعم زندگی خدایی را یاد آدمهایی میداد که در حوالی او زندگی میکردند. جوانی شد جویای حقیقت و در دریای مواج کلام مقتدایش قرار گرفت.
🌷پس از شروع جنگ، او که همۀ جانش رنگوبوی خدایی گرفته بود، در لشکر مخلص خداوند راهی میدان شد.
🌷دویستوهفتاد روز حضورش با عطر خوش وصل در فضای دلنشین جبهه آکنده بود و دلهای عاشق محمدتقی و دوستانش چون گل آفتابگردان به سوی خورشید عشق نگران بودند.
🌷شلمچه و کربلای۵ سر تا پا نور بود و محمدتقی برای رسیدن به نور لحظهشماری میکرد. او بهعنوان بیسیمچی گردان در اثر اصابت ترکش به پهلو در واپسین لحظات، لبخند خدایش را دید و بر چهرۀ دوستان عاشق لبخند زد و رفت.
🥀پیکر پاکش در فردوسرضای دامغان آرمیده است.
🌴 #شهیدسیدمحمدتقی_شاهچراغی🕊🥀
#تلنگر_و_تفکر
👇👇👇👇👇👇👇
🌺شهیدطالب طاهری :
حال چرا تو ای برادر، تو ای دوست، تو ای رفیق و …
⤵️⤵️⤵️⤵️
◇ چرا به خودمان فکر نمیکنیم؟!
◇ یک لحظه شد به خودمان فکر کنیم؟
◇ چرا نماز نمیخوانیم؟
◇چرا گناه میکنیم؟
◇چرا دروغ میگوییم؟
◇چرا چاپلوسی میکنیم؟
◇ و من میخواهم به تمام این کسانی که اگر شد نماز را میخوانند و اگر نشد نه و همیشه کارشان را بر نماز مقدم میشمرند بگویم:
◇ بالاخره یک روز باید جواب بدهیم
◇یک روز باید تاوان پس بدهیم
◇و آن وقت است که عذابت سنگینتر و مشکلتر خواهد بود
◇پس چرا زودتر توبه نمیکنیم؟
◇پس چرا زودتر به خودمان نمیآییم؟
◇بچهها به خدا خیلیها که توبه کردند و در مسیر حق و خدا قرار گرفتند درست میشوند و هیچ مشکلی هم ندارند،
◇فهم و اراده خودمان را قوی کنیم و با نفس خودمان بجنگیم.
🔹️ خواهر شهید میگوید: مادرم از وقتی فهمید که طالب را با اتو بدنش را داغ کردند وسوزاندند بیشتر از ۳۰ سال است که دست به اتو نزده!
🌹شهید کلاهدوز توی مصرف بیت المال خیلی دقیق بود. در آن روزها سرکوبیِ ضد انقلاب، که در گوشه و کنار قد علم کرده بودند، باعث میشد خریدها با شتاب انجام شود. در یکی از جلسات وقتی آقا یوسف لیست اقلام خریداری شده رو نگاه کرد، با دیدن بعضی از اقلام که خریدش ضرورت نداشت، برآشفته شد و گفت: چه ضرورتی داره، این چیزها از خارج خریداری بشه و ارزِ مملکت صرفِ تهیهی آنها شود؟ ....
#روح_ايثارگرى
🌷خانه شان در انتهای یک کوچه فرعی بود، شبها که دیر وقت از ستاد به خانه باز می گشت، ماشین را سر کوچه خاموش می کرد و تا انتهای کوچه به تنهائی هُل می داد، نکند مزاحمت برای همسایه ها باشد.
🌷صبح ها هم که تاریک نماز از خانه بیرون می زد حال و حکایت همین بود، ماشین را تا ابتدای کوچه هُل می داد. این روح ایثارگری اش را کسی تا بعد از شهادتش متوجه نشد.
🌷....او کسی نبود جز سردار رشید اسلام شهید یوسف کلاهدوز قوچانی، روحش شاد و یادش گرامی باد.
🌷اوایل ازدواجمون بود و هنوز نمى تونستم خوب غذا درست کنم. یه روز تاس کباب بار گذاشتم و منتظر شدم تا یوسف از سر کار بیاد. همین که اومد، رفتم سر قابلمه تا ناهارو بیارم ولی دیدم همه سیب زمینیها له شده،خیلی ناراحت شدم. یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه!... وقتی فهمید واسه چی گریه مى كنم، خنده اش گرفت. خودش رفت غذا رو آورد سر سفره. اون روز اینقدر از غذا تعریف کرد که اصلاً یادم رفت غذا خراب شده.
📚 زندگی_به_سبک_شهدا, ناصرکاوه
راوى: همسر شهید یوسف کلاهدوز
منبع: كتاب نیمه پنهان ماه، جلد ٨
موضوع انشاء: شهادت
پس از پایان حضور و غیاب، آقای «محمد طاهر خلفیان» تکه گچی را برداشت و به سراغ تخته سیاه رفت و با خط زیبای خود نوشت: «شهادت»🌷
صدای تیک تیک ساعت در حال نزدیک شدن به ۵ و ۱۰ دقیقه بعداز ظهر بود.
🔹 سپس رو به دانشآموزان حاضر در کلاس خود گفت: عزیزان امروز میخواهم راجع به «شهادت» و فلسفه آن و جایگاه شهید و عزت و احترامی که در پیشگاه خدای متعال خواهد داشت صحبت کنم. امروز میخواهم...
💥 ناگهان صدایی فوقالعاده وحشتناک به گوش رسید و نوری نارنجی در کلاس روشن شد و انفجاری بسیار شدید پدید آمد؛ همه جا را دود و خاک و غبار و بوی گوگرد فرا گرفته بود. هیچکس نفهمید چه اتفاقی افتاد. در یک چشم به هم زدن کلاس درس با خاک یکسان شد 👈 و بجز یک نفر ! همه دانشآموزان حاضر در آن کلاس به همراه معلم باصفای خود که آن روز قصد کرده بود تا دانش آموزان را با فلسفه «شهادت» آشنا سازد، آسمانی و سندی ابدی شدند بر مظلومیت امت ایران اسلامی.🌷
↩️ اما این موضوع را همان یک دانشآموز حاضر در کلاس «شهادت»، که از آن کلاس زنده بیرون آمد ،تعریف و واقعه را تشریح کرده است.
👌 آن دانشآموز هم طاقت نیاورد و پس از بهبودی مجروحیتش، بارها به جبهه ها روانه شد و سرانجام سه سال بعد، یعنی در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ به جمع باصفای معلمان و همکلاسیهای شهیدش پیوست.🌷
روحش شاد و یادش گرامی باد
#سیاحتغرب ۱
… و من مُردم.
پس دیدم ایستاده ام و بیماریِ جسمی که داشتم، ندارم و تندرستم، و خویشان من در اطراف جنازه برای من گریه می کنند، و من از گریه آنها اندوهگینم و به آنها می گویم: «من نمرده ام، بلکه بیماری ام رفع شده است».
هیچ کس به حرف من گوش نمی کند. گویا مرا نمی بینند و صدای مرا هم نمی شنوند. دانستم که آنها از من دورند و من با دید آشنایی و دوستی به آن جنازه می نگرم، بخصوص بشره (پوست بدن) چپ آن را که برهنه بود و چشم های خود را به آنجا دوخته بودم.
بعد از غسل و دیگر کارها جنازه را به طرف قبرستان بردند، من هم جزو مشیّعین (تشییع کنندگان) رفتم. در میان آنها بعضی از جانوران وحشی و درندگان از هر قبیل می دیدم و از آنها وحشت داشتم، ولی دیگران از آنها وحشت نداشتند و آنها نیز نسبت به آنان اذیّتی نداشتند، گویا اهلی و با آنها مأنوس بودند.
جنازه را به قبر سرازیر نمودند، من در قبر ایستاده بودم و تماشا می کردم و در آن حال مرا ترس و وحشت گرفته بود، به ویژه هنگامی که دیدم در قبر جانورانی پیدا شدند و به جنازه حمله ور گردیدند، ولی مردی که جنازه را در قبر خوابانید متعرّض جانوران نشد، گویا آنها را نمی دید و از گور بیرون شد. من از جهت علاقه مندی به جنازه، برای بیرون کردن جانوران داخل گور شدم، ولی آنها زیاد بودند و بر من غلبه داشتند.
دیگر آنکه مرا چنان ترس فرا گرفته بود که تمام اعضای بدنم می لرزید. از مردم دادرسی خواستم، ولی کسی به دادم نرسید و همه مشغول کار خود بودند، گویا هنگامه (سر و صدای جانوران) میان گور را نمی دیدند.
ناگهان اشخاص دیگری در گور پیدا شدند که با کمک آنها جانوران فرار نمودند، خواستم از آنها بپرسم که چه کسانی هستند؟
🌱 گفتند: «إِنَّ الحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئآتِ» (هود/۱۱۴)؛ همانا کارهای نیک، کارهای زشت را از بین می برند. سپس ناپدید شدند.
پس از فراغت از این هنگامه، ملتفت شدم که مردم سر گور را پوشانیده و مرا در میان گور تنگ و تاریک ترک کرده اند و می بینم آنها را که رو به خانه هایشان می روند و حتّی خویشان و دوستان و زن و بچّه خودم که شب و روز درصدد آسایش آنها بودم. از بی وفایی آنان بسی اندوهناک شدم و از خوف و وحشت گور و تنهایی نزدیک بود دلم بترکد.
با حال غربت و وحشتِ فوق العاده و یأس از غیر خدا بالا سر جنازه نشستم...
... ادامه دارد
#سیاحتغرب ۲
با حال غربت و وحشتِ فوق العاده و یأس از غیر خدا بالا سر جنازه نشستم.
کم کم دیدم قبر می لرزد و از دیوارها و سقف لَحَد خاک می ریزد، بخصوص از پایین پای قبر که بسیار تلاطم داشت، کأنّه جانوری می خواهد آنجا را بشکافد و داخل قبر شود.
بالاخره آنجا شکافته شد، دیدم دونفر با صورت های مُوحِش (وحشتناک) و هیکل مَهیب (ترسناک) مثل دیو های قوی هیکل داخل قبر شدند که از دهان و دو سوراخ بینی شان دود و شعله آتش بیرون می آمد و گرز های آهنین که با آتش سرخ شده بود و برق های آتش از آنها می جست در دست داشتند.
با صدای رعدآسا که گویی زمین و آسمان را به لرزه درآورده از جنازه پرسیدند:
«من ربّک؟؛ پروردگارت کیست؟».
من از ترس و وحشت نه دل داشتم و نه زبان. در این فکر بودم که جنازه بی روح چگونه جواب اینها را خواهد داد، و یقیناً با آن گرز ها به آن خواهند زد و قبر را پر از آتش خواهند نمود و با آن وحشتِ ما لا کلام (سخت و بی گفت و گو) این آتش سوزان هم سربار خواهد شد، پس بهتر است که جواب بگویم.
توجّه نمودم به سوی حقّ و چاره سازِ بیچارگان و کار سازِ درماندگان، و در دل متوسّل شدم به علیّ بن ابی طالب علیهما السلام؛ چون او را به خوبی می شناختم و دادرس درماندگان می دانستم و دوستش می داشتم، و قدرت و توانایی او را در همه عوالم و منازل نافذ می دانستم و این یکی از نعمت ها و چاره سازی های خداوند بود که در چنین زمان وحشتناک و خطرناکی که آدمی هوش خود را از دست می دهد
🌱 «وَتَرَی النّاسَ سُکاری وَما هُمْ بِسُکاری (حج/۲)؛ و مردم را [در روز قیامت] گیج و مست می بینی، در حالی که مست نیستند.
آن وسیله بزرگ (امیر المؤمنین علیه السلام) را به یاد آدمی می آورد.
به مجرّد خطور و الهام این فکر، قلبم قوّت گرفت و زبانم باز شد. چون سکوت و بی جوابی من به طول انجامیده بود، آن دو سؤال کننده با غیظ و شدّت که زبان انسان بند می آید دوباره سؤال نمودند: «خداوند و معبود تو کیست؟» به صورت و هیبتی که صد درجه از اوّلی سخت تر و شدیدتر بود و از شدّت غیظ صورتشان سیاه و از چشمانشان برق آتش شعله می زد، گرز ها را بالا بردند و مهیّای زدن شدند.
مثل اول نترسیدم، با صدای ضعیف گفتم: معبود من خدای یگانه بی همتا است.
🌱 «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلّا هُوَ عالِمُ الغَیْبِ وَالشَّهادَهِ، هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیُم، هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلّا هُوَ المَلِکُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَیْمِنُ العَزِیزُ الجَبّارُ المُتَکَبِّرُ، سُبْحانَ اللَّهِ عَمّا یُشْرِکُونَ» (حشر/۲۲-۲۳)
🌱 اوست خدایی که غیر از او معبودی نیست، داننده غیب و آشکار، اوست رحمت گر مهربان، خدایی که جز او معبودی نیست، همان فرمانروای پاک، سلامت [بخش، و] مؤمن [به حقیقت حقّه خود که]نگهبان، عزیز، جبّار متکبّر [است]. پاک است خدا از آنچه [با او]شریک می گردانند.
این آیه شریفه را که در دنیا در تعقیب نماز صبح به خواندن آن مداومت داشتم، محض اظهار فضل برای آنها خواندم، که خیال نکنند بنی آدم فضلی و کمالی ندارند، چنان که روز اوّل بر خلقت بنی آدم اعتراض نمودند که «غیر از فساد و خونریزی چیزی در آنها نیست.»(بقره/۳٠)
بالجمله (خلاصه): پس از تلاوت آیه شریفه در جواب آنها، دیدم غضب آنها شکست و گرفتگی صورتشان فرونشست. حتّی یکی به دیگری گفت: معلوم است که این شخص از علمای اسلام است، لذا سزاوار است که بعد از این به طور نزاکت (با رعایت ادب) از او سؤال شود. ولی دیگری گفت: چون مناط (ملاک) رفتار ما با این شخص، جواب سؤال آخری است و آن هنوز معلوم نیست، ما باید به مأموریت خود عمل نموده و وظایف خود را انجام دهیم، و این شخص هرکه باشد عناوین و اعتبارات در نظر ما اعتباری ندارد.
سؤال نمودند: «مَنْ نَبیُّک؟؛ پیغمبر تو کیست؟»
...ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سخنان جنجالی
یک پزشک باغیرت...
لطفاً در انتشار این کلیپ
سهیم باشید✌️🦋
برسونید به دست مهرانی و امثالهم
#سیاحتغرب ۳
سؤال نمودند: «من نبیّک؟؛ پیغمبر تو کیست؟»
در این هنگام که تپش قلب من کمتر و زبانم بازتر و صدایم کلفت تر گردیده بود، جواب دادم: «نبیّی رسول اللَّه إلی النّاس کآفّةً محمّد بن عبد اللَّه خاتم النبیّین وسیّد المرسلین؛ پیامبر من، فرستاده خدا به سوی همه مردم، حضرت محمّد بن عبداللَّه خاتم پیامبران و سرور فرستادگان خداست» در این هنگام غیظ و غضب شان بالکلّیه رفت و صورتشان روشن گردید و ترس و وحشت من نیز برطرف شد.
سپس سؤال نمودند از کتاب و قبله و امام و خلیفه رسول اللَّه صلی الله علیه وآله. جواب دادم:
کتاب من قرآن کریم است که به تدریج از سوی پروردگار مهربان بر پیامبر حکیم نازل شده.
و قبله من، همان کعبه و مسجد الحرام است [که خداوند در قرآن فرمود: «هر کجا بودید، روی به سوی آن کنید»(بقره/۱۵٠). قبله ظاهری ام مسجد الحرام و قبله باطنی من، خود خداوند متعال است [که حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود:] «من استوار و مستقیم، روی و تمام وجود خود را به سوی کسی می کنم که آسمان ها و زمین را آفرید و هرگز از مشرکان نیستم»(انعام/۷۶).
و امامان من همان جانشینان دوازده گانه پیامبرم می باشند، که اوّلین آنان علی بن ابی طالب و آخرین آنان حجّه بن الحسن صاحب عصر و زمان است که فرمان برداری از آنان واجب است، و ایشان از هر گناه و لغزشی معصومند، و در دنیا گواه [بر اعمال ما]هستند، و در آخرت از ما شفاعت می کنند».
سپس یک یک اسامی و نسب و حسب (شرف و بزرگواری) آن بزرگواران را برای آنها شرح دادم.
گفتند: این همه طول و تفصیل لازم نبود. جواب هر کلمه، یک کلمه است.
گفتم: برای شما مفصّل تر از این لازم است، زیرا شما از اوّل درباره ما بدگمان بودید و بر خلقت ما اعتراض نمودید، با اینکه بر فعل حکیم (کار خداوند متعال) نمی بایست اعتراض نمود و من از روزی که اعتراض شما را فهمیدم، از شما دقّ دلی پیدا کردم؛ حتی آنکه متعهّد شدم که اگر مجالی بیابم از شما سؤالاتی بنمایم و چون و چرایی دراندازم، ولی حیف که با این گرفتاری و مضیقه (تنگنا) مجالی برایم نمانده است.
با لب دمساز خود گر جُفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی
سکوت نمودم و منتظر بودم که چه سؤالی بعد از این می کنند.
فقط پرسیدند: این جواب ها را از کجا می گویی؟ و از که آموختی؟
من از این سؤال به فکر فرو رفتم که ادلّه و براهینی که در دار غفلت و جهالت و خطا و سهو مرتّب نموده بودیم، از کجا که در مادّه (اصل) و یا در صورت (نوع) و یا در شرایط انتاج (نتیجه گرفتن) آن سهو و خطایی روی نداده باشد؟ از کجا که عقیم را مُنتِج خیال نکرده باشیم و از کجا که آنها به موازین منطقیه درست در بیابد و از کجا که آن موازین، موازین واقعیه باشد؟ و خود ارسطو که مُقَنِّن (قانون گذار) آن موازین است، به خطا نرفته باشد؟ چه بسا که در همان عالم ملتفت به بعضی از لغزش ها نشویم.
علاوه براین، بر فرض صحّت و درستی آن براهین، آنها فقط و فقط در آن عالم (دنیا) که خانه کوری و نادانی است محلّ حاجت هستند. چون آنها حکم عصا را دارند و شخص کور تنها در مواضع تاریک و ظلمتکده ها محتاج به عصا می باشد، و در این عالم که واقعیّات به بالاترین درجه روشنی و چشم ها تیزتر هستند، جای عصا نخواهد بود.
پس اینها از من چه می خواهند؟ خدایا! من تازه مولود این جهانم و اصطلاح اهل آن را نیاموخته ام؛ به حقّ علی بن ابی طالب علیهما السلام مددی کن!
من در این فکر و مناجات بودم که ناگهان نعره آنها همچون صاعقه ای آسمانی بلند شد که: بگو آنچه گفتی، از کجا گفتی؟ نظر کردم و موجودی را دیدم که هیچ چشمی چنان صورت خشمگین را نبیند! که چشم های برگشته و سرخ شده همچون شعله آتش، و صورت سیاه و دهان باز همچون دهان شتر، و دندان های بلند و زرد و گرز ها را بلند نموده و مهیّای زدن هستند.
از شدّت وحشت و اضطراب از هوش رفتم و...
... ادامه دارد
#نهج_البلاغه
#سخاوت
السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً، فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَة فَحَیَاءٌ وَتَذَمُّمٌ
سخاوت آن است که تو آغاز کنی ،
زیرا آنچه با درخواست داده می شود یا از روی شرم و یا از بیم شنیدن سخن ناپسند است.
#حکمت_53