خداوندا به فریاد برس !!
بیماران ما با درد و اندوه در تحریم بسر می برند
وتنومندان وتندرستان ما مجبور به گرفتن هدایا از سوی تحریم کننده ها
به اجبار !!!!
ً#امام_زمان عج را با افشای حقایق کرونا یاری کنید
#امواج_5G باعث کشتار خواهند شد
تحقیق کنید
تأثیر آنها بر اکسید گرافن واکسن ها را باور کنید
و جلوی فعالسازی آنها توسط جریان #نفوذ را بگیرید
🌹 شهیدی که "برات کربلا" میدهد:👇
🌿این گوشه ای از قصه علیرضای۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است..❤️بسم الله
ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمی خواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه می کردند:
این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد. ای خدا ما را کربلایی کن...
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام 👈علیرضا کریمی
🎈اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا می شود پیکر مطهرش به میهن باز می گردد!... این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا می خواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود. همان جا نشستم... حسابی عقده دلم را خالی کردم. با خودم می گفتم : اینها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین(ع) بودند... ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم:
گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و.... با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا به حق امام حسین(ع) ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمی شد. روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم...😇 آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت:ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!. نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین!
گفتم: باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم...
🌹از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری... هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و... سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیب تر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم.
🌹در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم...این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود:👇
به امید دیدار در کربلا... برادر شما علیرضا_کریمی✋علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.💞
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصرکاوه
منبع 📚مسافر کربلا
﷽
|l💓l|
#ازخالق_بهمخلوق
.
.
مخاطبگرامۍ..شماداراییكنامههستید
فرستنده:خدا
گیرنده:انسان
نامہ:
ایبندهمن؛توهروقتبهیادِمنباشۍ
منهمبهیادِتوام..❤️
آدرسفرستنده:
سرزمینقرآن؛شهر'بقره'پلاڪِ¹⁵²
🤲خدایا
گاه گاهی با نگاهی
حالِ ما را خوب ڪن..🙃
ثواب فراوان برای یاد امام حسین و لعنت فرستادن بر قاتلان آنحضرت هنگام نوشیدن آب
💝💝💝💝💝
💠 حدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ اَلرَّزَّازُ اَلْكُوفِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنِ اَلْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ دَاوُدَ اَلرَّقِّيِّ قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِذَا اِسْتَسْقَى اَلْمَاءَ فَلَمَّا شَرِبَهُ رَأَيْتُهُ قَدِ اِسْتَعْبَرَ وَ اِغْرَوْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِدُمُوعِهِ ثُمَّ قَالَ لِي يَا دَاوُدُ لَعَنَ اَللَّهُ قَاتِلَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَمَا مِنْ عَبْدٍ شَرِبَ اَلْمَاءَ فَذَكَرَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ لَعَنَ قَاتِلَهُ إِلاَّ كَتَبَ اَللَّهُ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ حَسَنَةٍ وَ حَطَّ عَنْهُ مِائَةَ أَلْفِ سَيِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ دَرَجَةٍ وَ كَأَنَّمَا أَعْتَقَ مِائَةَ أَلْفِ نَسَمَةٍ وَ حَشَرَهُ اَللَّهُ تَعَالَى يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ ثَلِجَ اَلْفُؤَادِ.
💠 داود رقّى مىگويد : در محضر مبارك امام صادق عليه السّلام بودم، حضرت آب طلبيدند و زمانى كه آب را نوشيدند ديدم در حضرت حالت گريه پيدا شد و دو چشم آن حضرت غرق اشك شد سپس به من فرمودند: اى داود خدا قاتل حسين عليه السّلام را لعنت كند، بندهاى نيست كه آب نوشيده و حسين عليه السّلام را ياد نموده و كشندهاش را لعنت كند مگر آنكه خداوند منّان صد هزار حسنه براى او منظور مىكند و صد هزار گناه از او محو كرده و صد هزار درجه مقامش را بالا برده و گويا صد هزار بنده آزاد كرده و روز قيامت حق تعالى او را با قلبى آرام و مطمئن محشورش مىكند.
📚 کامل الزيارات ج ۱، ص ۱۰۶
🍃🌹شهید محمد کیهانی در بیستم آذر ماه سال ۱۳۵۷ همزمان با شب عاشورا، در خانواده مذهبی در اندیمشک دیده به جهان گشود. وی تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در آن شهرستان سپری کرد و در سال ۱۳۷۴ به کسوت طلبگی درآمد. تحصیلات مقدماتی حوزوی را در مدرسه علمیه اصفهان طی کرد. محمد در مدت اقامتش در اصفهان در سال ۱۳۷۶ ازدواج کرد و جهت ادامه تحصیل در سال ۱۳۷۹ راهی حوزه علمیه قم شد و تا سال ۱۳۸۵ در آن شهر مقدس زندگی کرد؛ وی سپس به شهرستان اندیمشک بازگشت و همچنان تحصیلات حوزوی را ادامه داد.
🍃🌹شهید محمد کیهانی سال ۸۸ به همراه همسر و سه فرزندش به نام های کمیل، میثم و مقداد به اهواز مهاجرت نمود و پس از مدتی در معاونت فرهنگی شهرداری اهواز مشغول به کار شد. در سال ۹۴ جهت شرکت در جبهه های نبرد حق علیه باطل به سوریه شتافت و پس از ۶ دوره حضور در سوریه در تاریخ ۹ آبان ۱۳۹۵ در منطقه سه هزار واقع در جنوب غرب حلب به دست تک تیرانداز ملعون داعش از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به فیض عظیم شهادت نائل گشت.
🍃🌹خاطره ای از همسر شهید:
شهید کیهانی خیلی اهل عبادت و تهجد بود؛ از نکات سیره معنوی، محمد روزه سه ماه رجب، شعبان و رمضان بود. اول زندگی برای من عجیب بود که کسی بتواند سه ماه کامل را روزه بگیرد ولی در کنار محمد این مسئله برایم عادی شد. در ماه رمضان معمولاً تلاوت قرآن بعد از نماز صبح او ترک نمیشد. ماه مبارک رمضان که می رسید اذکار و عبادتش بیشتر می شد و از جمله موارد زیبای دیگر ایشان دائم الوضو بودنش بود به طوری که هیچ وقت من یاد ندارم که محمد بدون وضو بوده باشد.
خاطره ای از سید یاسین رضوی همرزم شهید
در طول یک سالی که ایشان در جبهه مقاومت بودند حتی نزدیکترین دوستانش از ملبس بودن ایشان به لباس مقدس روحانیت بی اطلاع بودند و این از نهایت اخلاص، تهذیب و خودسازی محمد حکایت داشت.
🍃🌹گوشه ای از وصیت نامه شهید
مردم عزیز و با شرافت ایران عزیز تا می توانید از ولایت فقیه مراقبت نمایید، همیشه گوش به فرمان رهبر با بصیرت خود امام خامنهای عزیز باشید.
همکارانم در شهرداری اهواز: خواهشمندم به دلیل آنکه شهرداری در بین ادارات بیشترین ارتباط را با مردم دارد مواظب رضایتمندی مردم عزیز باشند و قدر این فرصتی که خدا در اختیار آنان قرار داده برای خدمت رسانی را بدانند و با مرد م مهربان و خوش رفتار باشند و در راه اندازی کار آنان تعجیل نموده و مراقب شیطان باشند که خدایی نکرده آنها را آلوده نکند.
فرزندان عزیزم کمیل، مقداد، میثم: شما را به تقوای الهی توصیه می کنم، نسبت به امر به معروف و نهی از منکر و نماز اول وقت و حجاب به همسر و فرزندانتان دقت داشته و کوشا باشید.
♦️طلبگی همان راه امام حسین(علیه السلام)است♦️
آیت الله شیخ شمس الدین واعظی: پدرم یکی از علماء مشهور کاظمین بود که مورد توجه خاص و عام بود و علايق مخصوصی داشت، از جمله اینکه دوست داشت یکی از فرزندانش از جمله بنده به حوزة علمیه بروم و در کسوت روحانیت قرار بگیرم. به همین منظور مدتی هر شب برای تشویق من بر عظمت این راه و همچنین در مورد اهمیت علم و دانش صحبت می کردند ولی در آن وقت كه بنده در عنفوان جوانی به سر می بردم، علاقه مند بودم شغلی را انتخاب کنم که از نظر مالی در مضیقه نباشم که طبیعتاً هر شب بعد از نصایح پدرم، یا خودم و یا مادرم را وادار می کردم که جواب منفی بدهد، تا اینکه به همین منوال مدتي گذشت.شبي در عالَم رویا صحنة کربلا را دیدم که سیدالشهداء (علیه السلام) بر نیزه اي تکیه زده بودند و نداي" هل من ناصر ینصرنی" ایشان به گوش دل می رسید. من در عالم خواب با اینکه می دانستم که حق با امام حسین (علیه السلام) است و با اینکه میل داشتم به کمک ایشان بروم امّا موقعی که فکر می کردم نتیجۀ رفتنم شهادت است خوف و ترس مانع رفتنم می شد و در این حال از خواب بیدار شدم.
شب بعد طبق معمول پدرم شروع به صحبت کرد و باز در عالم رویا به همان کیفیت خواب را دیدم و شب بعد نیز پدرم باز مرا نصیحت کرد و همچنین برای بار سوم در عالم خواب امام حسین (علیه السلام) و کل قضیه را دیدم با این تفاوت که پدرم به صحنه آمده بود و لباس رزم بر تن داشت و آمادة رفتن به میدان و کمک به امام حسین (علیه السلام) بود.
با دیدن او تصمیم گرفتم که از جانم بگذرم و خودم را فدای امام حسین (علیه السلام) کنم، ولی یک سؤال باقی بود. به پدرم عرض کردم اگر هر دوی ما برویم و شهید بشویم، پس تکلیف خانواده و بچه ها چه می شود؟
پدرم در همان عالم خواب به من گفت: برادرت هست و از آنها مراقبت می کند.
از خواب بیدار شدم و اول صبح خدمت پدرم رسیدم و عرض کردم که تصمیم دارم به حوزة علمیه وارد شوم و به تحصیل علوم دینی بپردازم، چرا که فهمیدم این راه، همان راه امام حسین (علیه السلام) است.
وقتی خدمت ایشان رسیدم با کمال تعجب ایشان رد فرمودند و گفتند: مدتی است با تو صحبت کردم و قبول نمی کردی حالا چه شده است که خودت آمده ای و پیشنهاد می دهی؟! تا قضیه ات را نگویی اجازه نمی دهم.
من هم تمام ماجرا را کاملاً بیان کردم و ایشان بسیار خشنود شدند. آنگاه مقدمات حضور مرا در حوزة علمیه فراهم نمود و من با علاقة بسیار به درس و بحث مشغول شدم.
( منبع: کتاب طوبای کربلا، ص۴۸ )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقایقی شنیدنی از مقبرهی کوروش از زبان مقام معظم رهبری
🎆❤️امام حسین و سلام (۹):
❤️ سلام بر امام حسین (ع) بعد از نوشیدن آب (۲):
❤️ داود بن كثير رقى گويد: خدمت امام صادق (ع) بودم ایشان آب خواست و چون نوشيد گریه کرد و چشمش غرق اشك شد.
سپس فرمود: "اى داود خدا قاتل حسين (ع) را لعنت كند چه اندازه ياد حسين زندگى را ناگوار می كند. من آب سردى نمی نوشم جز آنكه حسين را یاد كنم.
بنده اى نيست كه آب بنوشد و حسين را یاد كند و قاتلش را لعنت كند جز آنكه خدا صد هزار حسنه براى او بنويسد و صد هزار گناه از او محو كند و صد هزار درجه براى او بالا برد و گويا صد هزار بنده آزاد كرده و روز قيامت با رخسار درخشان محشور گردد". (امالی/ صدوق / ص142)
💥 إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْکُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ 💥
شادی ارواح طیبه شهدا علی الخصوص :
#شهید_محمد_کیهانی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
💧💧💧😢یادی از لب عطشان😢💧💧💧
حاج میرزا حسین نوری(ره): کلیددار حرم حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) برایم تعریف می کرد که در زمان فتحعلی شاه قاجار، شبی او را در حرم مطهر دیدم. خیلی تعجب کردم که چطور شده شاه بی سر و صدا به کربلا آمده و به زیارت مشغول است. بیرون آمدم و از کفشداری ها ماجرا را جویا شدم. همگی بالاتفاق انکار کردند و منکر چنین امری شدند و گفتند: ما اصلاً چنین چیزی را ندیدیم. دوباره به داخل حرم برگشتم، امّا این بار اثری از شاه در حرم نبود. سه روز بعد خبر آوردند که فتحعلی شاه قاجار دار فانی را وداع گفته است. من همچنان ذهنم به این قضیه مشغول بود و باورش برایم بسیار سخت، تا اینکه شبی در عالم رویا فتحعلی شاه قاجار را در حرم دیدم که مشغول زیارت است.
به جناب شاه گفتم: آقا، من چند شب پیش شما را در حرم مطهر مشغول زیارت دیدم.
گفت: درست است، خودم بودم و اگر از علت آن می خواهی بپرسی، باید بگویم که شبی در رختخوابم خوابیده بودم که عطش بسیار شدیدی به من دست داد و علت آن نیز خوردن ماهی شور در آن شب بود.کسی هم در کنارم نبود. خودم برخاستم و ظرف آبی پیدا کردم و سیر آب نوشیدم و در آن حال یادی از لب تشنة امام حسین (علیه السلام) کردم. به خاطر این کار بعد از مرگم بلافاصله روحم را برای زیارت به حرم مطهر امام حسین (علیه السلام) آوردند تا زیارت کنم. {منبع: کرامات الحسینیه، جلد اول، ص۲۳۲}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹وای بر کم فروشان
✨سوره مطففین
⤴️سکانسی از فیلم کتاب قانون
@montazeran60
#تلنگر_و_تفکر
💥 *شعرچادر*
👇👇👇👇👇👇👇
👇👇👇👇👇👇👇
خدایا چادرم را دوست دارم
چقدر این باورم را دوست دارم
همین چادر که شد میراث زهرا🌹
من ارث مادرم را دوست دارم
میان این همه دستور قرآن
حجاب برترم را دوست دارم
حجاب ، پرواز زن بر آسمان است
من این بال و پرم را دوست دارم
نشسته همچو تاجی بر سر من
من این تاج سرم را دوست دارم
بدم می آید از چشمان هرزه
نگاه شوهرم را دوست دارم
که این چادر برایم جان پناه است
چقدر این سنگرم را دوست دارم
حریم حرمت زن چادر اوست
من این صحن حرم را دوست دارم
شنیدم که خدا گفت بر ملائک
زنان طاهرم را دوست دارم
چو با چادر مرا دیده برادر
بلند گفت: خواهرم را دوست دارم
به مشهد خادمی زن این چنین گفت
زنان محترم را دوست دارم
عجب چادر به اندامت می آید
رضا این دخترم را دوست دارم
امام هشتم ما هم بگوید
حجاب زائرم را دوست دارم
چنین با نفس اماره بجنگم
جهاد اکبرم را دوست دارم
بدم می آید از مانتوی کوتاه
من عفت در برم را دوست دارم
قیامت می رسد روز حساب است
امید محشرم را دوست دارم
نگاه مرد نا محرم چو زهر است
از این رو ظاهرم را دوست دارم
چنین گفت شوهرم بین قنوتش
خدایا دلبرم را دوست دارم
خدایا انتخاب من به حق بود
حیای همسرم را دوست دارم
بگویم بیت اول را در آخر
خدایا چادرم را دوست دارم
#ارثیه_ی_مادر_را_زمین_نگذاریم #حجاب_فرمان_الهی #قدر_خودتو_بدون #حجاب_امنیت #حجاب_ارزش #حجاب_شخصیت #حجاب_وقار #حجاب_آزادی #حجاب_آرامش #حجاب_خانواده #حجاب_جامعه #حجاب_وجدان #حجاب_اصالت #حجاب_دشمن_شناسی #غیرت_علوی #حجاب_فاطمی #تعجیل_در_فرج_گناه_نکنیم
@montazeran60
[♥️🌻]
اگر درد را احساس کردی
"زنده ای"
اما اگر درد دیگران را احساس کردی
"انسانی"
چه زیبا گفت مولانا...
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ
برای هیچ
بر هیچ مپیچ
دانی که از آدمی، چه ماند پس مرگ؟
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
💠امام زمان(عج)فرمود:
❇️هيچ چيز مانند نماز بينی شيطان را به خاک نمی مالد ، پس نماز بگزار و بينی شيطان را به خاک بمال .
(بحار الأنوار ، ج 53، ص 182 )
#نشر_به_نیت_ظهور
#پیام_رسان_فرهنگ_نماز_باشیم
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
🔴سرورهای شرکت «سایبرسرو» رژیم صهیونیستی هک شد
🔹روزنامه «جروزالمپست» مدعی شده گروه هکری ایرانی «سایه سیاه» سرورهای شرکت اینترنتی سایبرسرو را مورد حمله هکری قرار داده، آن را از دسترس خارج و تهدید به افشای اطلاعات آن کرده است.
🔹وبسایتهای هکشده طیف گستردهای از مشاغل را دربرمیگیرد. هکرها سرورهای سایبرسرو را خاموش کردهاند و به همین دلیل وبسایتهای مشتریان آنها از دسترس خارج شده است.
@montazeran60
📔📔📔📔📔📔📔
✍️ تشرفات
🔸در مسیر کربلا بودم که...
💎علامه حِلّی(ره) می گوید:
شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا می رفتم، در حالی که تنها و سوار بر الاغ بودم و تازیانه ی کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم.
در بین راه عربی پیاده آمد و با من همراه و هم کلام شد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است؛
وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم از او پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود!
متحیر شدم که او کیست؟
که این همه آمادگی علمی دارد؟!
در این حال به فکرم رسید از او بپرسم آیا این امکان وجود دارد که انسان حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) را ببیند؟
ناگهان بدنم را لرزشی گرفت و تازیانه از دستم افتاد.
آن بزرگوار خم شد و تازیانه را در دستم گذاشت و فرمود:
«چگونه صاحب الزمان را نمی توانی ببینی در حالی که اکنون دستِ او در دستِ توست».
پس از شنیدن این جمله، بی اختیار خود را از روی چهارپا بر زمین انداختم تا پای امام را ببوسم اما از شدّتِ شوق، بی هوش بر زمین افتادم... پس از اینکه به هوش آمدم کسی را ندیدم.
📔عبقری الحسان: ج۲، ص۶۱
📔منتخب الأثر: ج۲، ص۵۵۴
──═ঊঈ🕊ঊঈ═──
📔📔📔📔📔📔📔
🌷آخرین نماز مسافر تاسوعا...
🍃سه نفر بودیم....
در روز جمعه اول آبان ۹۴ مصادف با تاسوعای حسینی در کشور سوریه در شهر حلب روستای سابقیه موقع نماز ظهرشد پویا گفت موقع نماز شده باید نماز را اول وقت بخوانیم
🍃ما در شرایطی بودیم که هرلحظه امکان اصابت گلوله و خمپاره و شلیک تک تیراندازها زیاد بود من و دیگر همرزمم به پویا گفتیم لاقل نماز را نشسته در پشت تانک بخوانیم خطرش کمتر است...
🍃پویا گفت نه لذتش به این است که ظهرتاسوعا وسط میدان نبرد نماز را ایستاده بخوانیم، شاید این آخرین نمازمان باشد.
امام حسین(علیه السلام) هم آخرین نمازش را وسط میدان جنگ اول وقت و ایستاده خواند
🍃پویا با آن قامت رشیدش در کنار تانک ایستاد و مشغول نماز خواندن شد چنان حالت عارفانه ای داشت گویی جز خدا کسی او را نمی دید...
بعد از اتمام نماز عصر و عرض سلام به سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله(علیه السلام) رو به من گفت: عجب نماز باحالی بود...
🍃من و دیگر همرزمم نماز را با حالت نشسته در پشت تانک خواندیم.
بعد از آن به داخل تانک خود رفتیم پویا درحالی که تسبیحی در دست داشت و مشغول ذکر بود به آرامی اشک میریخت و منتظر دستور فرمانده برای ادامه عملیات بودیم زیر لب ذکر شریف صلوات و شاید اذکاری که فقط خودش و خدا میدانست میگفت و بالاخره در ساعت 5عصر تاسوعا نزدیک به غروب بر اثر اصابت موشک کفار به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید...
✍راوی: همرزم شهید پویا ایزدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 میگن زمان شاه آزادی تو اوج خودش بوده!
به این صورت که میخواستی جایی برای کار مشغول شی، اول باید ساواک تایید میکرده...
از کنترل و سانسورهای عجیب غریبم نگم براتون