eitaa logo
موسسه منتظران مهدی (عج)
823 دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
10 فایل
کانال اطلاع رسانی مؤسسه قرآن منتظران مهدی (عج) آدرس: شهریار،شهر فردوسیه،خ امام،ک فروردین،داخل فضای سبز جهت تماس با موسسه ۰۹۱۲۷۶۷۶۳۲۸و۰۲۱۶۵۴۶۳۱۵۱ #هیئت_منتظران_مهدی #قران_حفظ #قران_تجوید #هنری_طراحی #قران_ختم_سی_جزء #مدرسه_گلها_بهشتی #مقر_کتاب
مشاهده در ایتا
دانلود
◽️ ◽️ تو اتوبوس پیرمرد به دختره که کنارش نشسته بود ! گفت : دخترم حجابتو رعایت کن همه ی موهات بیرونه ؟ دختر گفت : تو نگاه نکن ! بعد از چند دقیقه  پیر مرد کفشش را درآورد بوی جوراب در فضا پخش شد !! دختر درحالی که دماغشو گرفته بود به پیر مرد گفت : اه اه اه این چه کاریه میکنی خفمون کردی ؟ پیرمرد باخونسردی گفت : تو بو نکن ! جامعه چهاردیواری اختیاری ما نیست ! دست برداریم از توجیهات شیطانی...! جامعه محل شهوترانی نیست پوشش نامناسب تو در حریم عمومی , حق الناس است... حق به هم ریختن امنیت اخلاقی جامعه را نداریم⛔️ حق الناس , حق الناس است چه دلت بخواهد و چه نخواهد بدحجابی تو حق الناس است...☝️ اگر دین دار هم نباشی اما خوب می دونی که این رفتارت موجب تباه کردن زندگی دیگرانه هر پوششی مناسب مکان عمومی نیست ..همانطور که هر رفتاری مناسب مکان عمومی نیست... مهدی(عج) https://eitaa.com/montazeranemahdi_gh_f 🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃
🚫❗️🚫❗️🚫❗️ ✍ یک غذا خوری بین راهی بر سردر ورودی اش با خط درشت نوشته بود: «شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آنرا از ی شما دریافت ‌خواهیم کرد»🤔 😍راننده ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فورا " پارک کرد و وارد رستوران شد و ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد.🍃 👌بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود. ولی دید پیش خدمت با صورت حسابی بلند و بالا جلویش سبز شده است ...🤔 😳با تعجب پرسید: «مگر شما ننوشته اید پول غذا را از نوه ی من خواهید گرفت؟» 👈پیش خدمت با خنده جواب داد: « چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت ولی این صورت حساب مربوط به پدر بزرگ مرحوم شماست ...! » ✍ نتيجه اخلاقی: اين داستان حقيقتی را در قالب طنز بيان میکند که کاملا مصداق دارد ... *ممکن است ما کارهایی را انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند ...* *🗳 انتخاب_ها را جدی بگیریم ... در قبال آیندگان مسئولیم ...! "* ❌*صورتحساب سال۹۲ را الان داریم پرداخت میکنیم* 👌 مراقب انتخابمان باشیم.... @sheydaeii 🌻
👈یكی از كشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها، جایزه🎁 بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان كشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همكارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب كارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نكته‌😳 عجیب و جالبی روبرو شدند.❗️ 👌این كشاورز پس از هر نوبت كِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این ✅نظر تأمین می‌كرد. 🤔بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او❗️ 🤔كنجكاویشان بیشتر شد و كوشش علاقه‌مندان به كشف این موضوع كه با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی💢 نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند. 🗣كشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: "چون جریان باد،🌪 ذرات باروركننده غلات را از یك مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و كیفیت😍 محصول‌های مرا خراب نكند!" 👌همین تشخیص درست و صحیح كشاورز، توفیق كامیابی در مسابقه‌های بهترین غله را برایش به☺️ ارمغان می‌آورد. 👌"گاهی اوقات لازم است با كمك به رقبا و ارتقاء كیفیت و سطح آنها، كاری كنیم كه از تأثیرات ⛔️منفی آنها در امان باشیم." @sheydaeii 🌻
🌼روزی مرحوم آخوند کاشانی مشغول وضوگرفتن بودند.. که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد...با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت، قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...! به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد. ایشان پرسیدند: 😇چه کار می کردی؟ .... 🙈گفت: هیچ. 😇فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟ 🙈گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)! 😇آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟ 🙈گفت: نه! 😇آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی...! 🙈گفت: نه آقا اشتباه دیدید! 😇سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟ 😇گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین! این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت... تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: 😇من یاغی نیستم 🙏خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم... نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!... فقط اومدیم بگیم که: خدایا ما یاغی نیستیم.... بنده ایم.... اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده..... لطفا همین جمله را از ما قبول کن. @sheydaeii 🌻
🙏🙏 👈حکیمی در صحرایی روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود. مردی به او نزدیک شد و گفت مرا به شاگردی بپذیر! حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: کوتاهش کن.❗️ 🌱مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد. حکیم نپذیرفت وگفت برو و هر گاه جواب را یافتی بیا. مدتی بعد مرد بازگشت. باز حکیم خطی کشید و گفت کوتاهش کن.❗️ 👈مرد این بار نصف خط را با پایش پوشاند.❗️ حکیم نپذیرفت و گفت برو و هر گاه جواب را یافتی بیا. 🌸مدتی بعد مرد دوباره بازگشت. حکیم خطی روی شن کشید و همان سوال را پرسید. مرد این بار گفت: نمی‌دانم و از حکیم خواهش کرد پاسخ را بگوید. 👈حکیم خطی بلند کنار آن خط کشید و گفت حالا آن خط کوتاه شد. 👌نیازی به دشمنی و حذف دیگران و یا بی‌ارزش کردن و پوشاندن موفقیت آنها نیست.❌ 💯 با رشد و پیشرفت خود است که میتوان به دیگران رسید و یا سبقت گرفت. به دیگران کار نداشته باش کار خودت را بکن...💐 @sheydaeii 🌻
💠🌿 هیچ‌وقت عوض نشو 🌿💠 رفتم توی مغازه کامپیوتری. گفتم: ببخشید این تبلت من یهویی خاموش شد. مغازه‌د‌ار گفت: باشه یه نگاهی بهش میندازم. ممکنه Lcd ش سوخته باشه. اگه سوخته بود عوضش کنم؟ گفتم: بله لطفاً، خیلی بهش احتیاج دارم. گفت: فردا بعد از ظهر بیاین تحویل بگیرین. با خودم گفتم: خب یه ۷۰۰ - ۸۰۰ تومنی افتادم توی خرج! 💠🌿 ‌روز بعدش رفتم و تبلت رو سالم بهم تحویل داد. گفتم: هزینه‌ش چقدر می‌شه؟ گفت: هیچی، چیز مهمی نبود. فقط کابل فِلَتش شل شده بود، سفت کردم. تشکر کردم و اومدم بیرون... نشستم توی ماشین؛ ولی دلم طاقت نیاورد. می‌تونست هر هزینه‌ای رو به من اعلام کنه و منم خودم رو آماده کرده بودم و بی چون و چرا می‌پرداختم. کنار پاساژ یه شیرینی فروشی بود. یه بسته شکلات گرفتم و دوباره رفتم پیشش. شکلات‌ها رو گذاشتم روی پیشخوان و بهش گفتم: *دنیا به آدم‌هایی مثل شما نیاز داره. لطفاً هیچ‌وقت عوض نشو* 💠🌿 از همه‌ی آدم‌های خوب دنیا خواهش می‌کنم: حتی اگه دنیا پر از بدی شد، شما خوب بمونید. اگه شماها نباشید، توی یه دنیای پر از بدی، چه جوری زندگی کنیم؟! شما خوب بمونید، شاید ما هم کم کم ازتون یاد بگیریم و باور کنیم که می‌شه خوب بود. حتی میون یه عالمه بدی. 💠🌿 @sheydaeii 🌻
📃 1⃣فرقی نداشت وسط حل‌کردن کدام معادله‌ی چندمجهولی باشد، صدای اذان را که می‌شنید، دفتر و کتاب‌هایش را همان‌جا رها می‌کرد و می‌رفت پای سجاده‌اش. از همان روزهای بچگی که توی مسجد حدیث پیامبر درباره وضو گرفتن را شنیده بود، به خودش قول داده بود همیشه با وضو باشد. پیامبر گفته بود:«اگر می‌توانی شب و روز با وضو باش، چرا که اگر در حال طهارت از دنیا بروی، شهید خواهی بود» به خاطر همین ریزه‌کاری‌های رفتاری‌اش هم بود که از همان سنین نوجوانی، وقتی به نماز می‌ایستاد، پدر و مادرش به او اقتدا می‌کردند. 2⃣دکترایش را که در شاخه مکاترونیک مهندسی مکانیک از دانشگاه اوکلند گرفت، به ایران برگشت. رفقایش خیلی اصرار کردند که حداقل مدرکت را بگیر و بعد برو ایران، اما زیربار نرفت. بهشان گفته بود:«مدرکم را بگیرید و برایم بفرستید» به ایران که برگشت، خیلی زود مشغول به کار در نیروگاه‌ها شد. حجم کارهایش آن‌قدر زیاد بود که در طول هفته فقط سه روز به خانه می‌آمد. باقی روزها را در شهرهای مختلف مشغول مأموریت بود. با این همه هیچکس توی فامیل خبر نداشت که مدیرعامل یکی از بزرگترین شرکتهای ایران شده. دوست نداشت او را با این چیزها بشناسند. 3⃣متولد قم بود و از همان سال‌های کودکی طعم شیرین خستگی‌درکردن در «حرم» را چشیده بود. هر وقت می‌آمد قم، اول به حرم حضرت معصومه سرمی‌زد. مشهد که بود حتما به پابوسی امام رضا هم می‌رفت. حتی وسط آن همه شلوغی، چند وقتی را هم خادم افتخاری حرم امام رضا شده بود. آخرین باری که رفته بود کربلا، وقتی از حرم برگشته بود، به شوخی به برادرخانمش، حامد، گفته بود:«خب کربلایمان را هم آمدیم. دیگر وقت شهادت است!» توی چشم‌هایش برقی بود که انگار بالاخره به چیزی که این همه وقت می‌خواسته رسیده. 4⃣رساله‌ی دکترایش در دانشگاه کانتربری نیوزلند را به امام مهدی (عج) تقدیم کرده بود. بعد از تقدیم، توی اولین خط‌های پایان‌نامه‌اش نوشته بود:«قبل از هرچیز باید این را بگویم که بدون راهنمایی‌های امام زمان هرگز نمی‌توانستم این پروژه را به پایان ببرم» در خط‌های بعدی قبل از تشکر از استادهایش، از امام زمان تشکر کرده که او را در به ثمررساندن این پروژه یاری کرده. 5⃣دکتر سید فریدالدین معصومی در ۴ آبان ماه ۱۴۰۱ در حمله تـ.روریسـ.تی به حرم شـ..اه.چـ..راغ به شهادت رسید. شادی روح همه شهدا صلوات هدیه کنیم 🌹🌹 @sheydaeii 🌻