#معرفی_کتاب📚
#گل_دقیقه_نود🎾
نویسنده:بهزاد دانشگر📝
ناشر:عهد مانا🗞
موضوع اصلی:رمان، داستان ایرانی📚
انتشار:1395
داستانی که بهزاد دانشگر نوشته است هرچند در حال و هوای فوتبال چند بچه مدرسه ای و هم محل روایت می شود اما درون مایه آن بر اساس مبارزه علیه رژیم ستم شاهی است🗞 رژیم مبادرت به اجرای حکومت نظامی در ماه رمضان کرده است و چند نوجوان قصد دارند مسابقات فوتبال را بین محلات برگزار کنند که درگیر اتفاقات جالبی می شوند🌱
شخصیت اول این داستان نیز خود ماجراهایی خواندنی دارد. داستان در اصفهان روایت می شود.
این کتاب در 12 فصل تنظیم شده است📚
درباره کتاب گل دقیقه ۹۰🎾
یک نگاه از گوشۀ چشم انداختم طرف چپ زمین؛همان طرف که ناصر جا گرفته بود و نمیدید اصغر از پشت نزدیکش میشود. دو نفر دیگر هم جلوی راهم را گرفته بودند.❗️ چارهای نبود. توپ را قِل دادم🎾
یک قدم جلوتر از خودم و بعد با نوکِ پا بالا انداختم؛ نه خیلی بالا. اینقدر که توپ از روی سر آن دو نفر رد شود و تا نگاهشان به توپ است، از بینشان رد شوم.
فقط چند ثانیه لازم بود که پشت سر آنها توپ دوباره زیر پای من باشد. حالا من بودم و توپ و دروازهبان که چشمهایش به پاهای من دوخته شده بود. تا سعید بتواند تصمیم بگیرد که بماند توی دروازه یا بیاید جلو، نیم قدم توپ را دادم به چپ و بعد شوت
. توپ مثل گلوله از روی پایم جدا شده و از پایین کمر سعید رفت توی دروازه🥅
اول صدای «گل! گل!» سهراب را شنیدم و بعد به هوا پریدن ناصر را دیدم.😂
آیدی ادمین ها🦋
جهت پاسخ به شما برای سفارش کتاب:
🌱|•@ketab_sheydaeii
🌱|•@Ad_NSR
🌱|•@Ad_kzm
@sheydaeii🌻
#معرفی_کتاب📚
#گل_دقیقه_نود🎾
نویسنده:بهزاد دانشگر📝
ناشر:عهد مانا🗞
موضوع اصلی:رمان، داستان ایرانی📚
انتشار:1395
داستانی که بهزاد دانشگر نوشته است هرچند در حال و هوای فوتبال چند بچه مدرسه ای و هم محل روایت می شود اما درون مایه آن بر اساس مبارزه علیه رژیم ستم شاهی است🗞 رژیم مبادرت به اجرای حکومت نظامی در ماه رمضان کرده است و چند نوجوان قصد دارند مسابقات فوتبال را بین محلات برگزار کنند که درگیر اتفاقات جالبی می شوند🌱
شخصیت اول این داستان نیز خود ماجراهایی خواندنی دارد. داستان در اصفهان روایت می شود.
این کتاب در 12 فصل تنظیم شده است📚
درباره کتاب گل دقیقه ۹۰🎾
یک نگاه از گوشۀ چشم انداختم طرف چپ زمین؛همان طرف که ناصر جا گرفته بود و نمیدید اصغر از پشت نزدیکش میشود. دو نفر دیگر هم جلوی راهم را گرفته بودند.❗️ چارهای نبود. توپ را قِل دادم🎾
یک قدم جلوتر از خودم و بعد با نوکِ پا بالا انداختم؛ نه خیلی بالا. اینقدر که توپ از روی سر آن دو نفر رد شود و تا نگاهشان به توپ است، از بینشان رد شوم.
فقط چند ثانیه لازم بود که پشت سر آنها توپ دوباره زیر پای من باشد. حالا من بودم و توپ و دروازهبان که چشمهایش به پاهای من دوخته شده بود. تا سعید بتواند تصمیم بگیرد که بماند توی دروازه یا بیاید جلو، نیم قدم توپ را دادم به چپ و بعد شوت
. توپ مثل گلوله از روی پایم جدا شده و از پایین کمر سعید رفت توی دروازه🥅
اول صدای «گل! گل!» سهراب را شنیدم و بعد به هوا پریدن ناصر را دیدم.😂
آیدی ادمین ها🦋
جهت پاسخ به شما برای سفارش کتاب:
🌱|•@ketab_sheydaeii
🌱|•@Ad_NSR
🌱|•@Ad_kzm
@sheydaeii🌻