eitaa logo
🌤 منتظران نور 🌤
1.2هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
223 فایل
قال رسول الله ..هر کس بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.💫کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤🏴 تبادل و تبلیغ ممنوع🚫 🍀کپی مطالب حلال با ذکر صلوات بر مولایمان مهدی(عج)🍀 ارتباط با مدیر👇 @Ssh999
مشاهده در ایتا
دانلود
شکر در سختی ها 22.mp3
14.37M
22 یه اسمِ قشنـ🌼ـگِ خدا؛ اسم شریف "مُبَدِّل" هست! 💠اگه این اسمو در روحِت فعال کنی؛ میتونی از اوضاع گِل آلود،ماهی بگیری! اونوقت؛هم آرومی هم زمان مشکلت کوتاهترمیشه کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
سفر پر ماجرا 37.mp3
5.98M
۳۷ نذار پرونده ی دنیات بسته بشه❗️ 💢باید تا دیر نشده؛ یه آثاری از خودت به جا بذاری، که بعد از آغاز سفر پرماجرات هم، باز بمونه و کمکت کنه کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1623739897_D1kA7.mp3
5.35M
عاشقان وقت نماز است اذان میگویند🌺 🕌 اذان با صوت زیبا و دلنشین استاد موذن زاده اردبیلی🤗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🌍 بزودی ثمره‌ی انقلاب اسلامی را در جهان، همه با چشمهای خود مشاهده خواهند کرد. 🌤 ⭕️ جمهوری اسلامی نیامده که چند دهه‌ی حکومت کند و بعد فرو بپاشد این نظام جزو پیشگویی های پیامبر و اهل بیت بوده و حتماً حتماً به دست امام زمان خواهد رسید 🇮🇷 لبیک یا خامنه‌ای = لبیک یا مهدی کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺 ✍هنگام سحر و اذان، در تاريک و روشن بامداد، مردي تنومند و بلند قامت از خانه اي بيرون آمد و قدم در کوچه اي تنگ نهاد. از ميان ديوارهاي کوتاه و بلند شهر گذشت و به مسجد آن شهر نزديک شد. صداي اذان صبح از گلدسته ها به گوش مي رسيد. پهلوان وضو ساخت و با خداي خود، به راز و نياز پرداخت. هنوز چيزي نگذشته بود که از پشت يكي از ستون هاي مسجد، صداي گريه پيرزني را شنيد كه به درگاه خدا چنين التماس مي كند: 🤲خداوندا ! رو به درگاه تو آورده ام، نيازمندم و از تو حاجت مي طلبم، نا اميدم مکن. 🔹مرد بي تاب شد، با خود انديشيد، حتماً اين زن تنگدست و نيازمند است. آرام به پيرزن نزديک شد. او را ديد كه بشقابي حلوا در دست دارد. با لحني سرشار از مهرباني پرسيد: چه حاجتي داري مادر؟ 🔸چون پيرزن اندکي آرام شد، گفت: اي جوانمرد، التماس دعا دارم. براي من و پسرم دعا کن. مرد پرسيد مشکل تو و پسرت چيست؟ 🔹پيرزن آهي سرد از دل برآورد و گفت: پسري دارم زورمند و دلاور که پهلوان هندوستان است و در شهر و ديار خود پرآوازه است. هر جا نام و نشان پهلواني را مي شنود، عزم کشتي گرفتن با وي مي كند. شکر خدا که تاکنون پيروز شده و تا امروز هيچکس نتوانسته پشت او را به خاک برساند. اكنون پهلواني از خوارزم به شهر ما وارد شده و قصد هماوردي با پسر من را دارد، مي ترسم پسرم مغلوب شود و روي بازگشت به شهر خود را نداشته باشد. 🔸اين پهلوان كه كسي جز پورياي ولي نبود، فهميد که رقيب هندي او، پسر اين پيرزن است. 🔹پورياي ولي، طاقت ديدن اشک هاي آن مادر غمگين را نداشت. دلداريش داد و گفت : به لطف خدا اميدوار باش مادر، خداوند دعاي مادران دل شکسته را مستجاب مي كند. اين را گفت و با حالتي پريشان، از پيرزن دور شد و از مسجد بيرون رفت. 🔸پس از آن پورياي ولي با خود فکر کرد که فردا چه بايد بکند، اگر قويتر از آن پهلوان باشد و بتواند او را به زمين بزند، آيا طعم شكست را به او بچشاند؟ يا با توجه به تمناي مادر او، مقاومت جدي نكند و زمينه پيروزي حريف را فراهم نمايد. براي مدتي پورياي ولي، در شك و ترديد بود. 🔹ناگهان از دايره ترديد بيرون آمد، لبخندي زد و تصميمي قاطع گرفت. او مي دانست قهرمان واقعي کسي است که نفس سركش خود را مهار کند. او خواست كه غرور خود را بشكند و بقول مولوي ( شير آن است که خود را بشکند ) البته اين انتخاب، بسيار دشوار بود. 🔸چون روز موعود فرا رسيد و پورياي ولي، پنجه در پنجه حريف افکند، خويشتن را بسيار قوي و حريف را در برابر خود ضعيف ديد تا آنجا که مي توانست به آساني پشت او را به خاک برساند. اما عهد خود را بياد آورد. براي آنکه کسي متوجه نشود، مدتي با او دست و پنجه نرم کرد، اما طوري رفتار كرد كه ديگران احساس كنند حريف وي قويتر است. 🔹پس از لحظاتي، پورياي ولي، اين پهلوان نام آور بر زمين افتاد و حريف روي سينه اش نشست. در همان وقت به او احساس عجيبي دست داد. مثل اين بود كه درهاي حكمت به روي او گشوده شده و وي پاداش جهاد با نفس را مشاهده كرد. 🔸دوستان پورياي ولي كه از توانايي بدني او به خوبي آگاه بودند، از شكست او در رقابت با پهلوان هندي در شگفت بودند. چند روز بعد از آن واقعه، سلطان جونه ( حاكم آن منطقه در هند) مجلسي ترتيب داد تا در آن از پهلوان پورياي ولي دلجويي کند. 🔹در آن هنگام، پهلوان هندي كه در مجلس حضور داشت، پيش آمد و خود را به پاي پورياي ولي افكند و بازوبند پهلواني را به او تقديم كرد. او گفت من در ضمن مسابقه، متوجه گذشت و جوانمردي تو شدم. پوريا از اينكه رازش برملا شده بود، متاثر و پريشان شد اما دوستان او خوشحال شدند و ماجراي اين فداکاري بزرگ در همه شهرها پيچيد. از آن پس، از پورياي ولي به عنوان يكي از جوانمردان و اولياي خدا ياد مي شود. 🔸پورياي ولي اضافه بر قدرت پهلواني و نيرومندي بدن، صفات آشکار و پسنديده اي داشته که او را از ديگر پهلوانان، متمايز مي ساخته است. پهلوانان و ورزشکاران با ياد او، جوانمردي را پاس مي دارند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ ࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐ 🤲ایران ما هرگز چنین مباد❗️ هزینه مقاومت بالاتر است یا سازش⁉️ ✍ابوذر خدادادی آنانکه که ایرانی ضعیف، این چنینی⏫ می خواستند، چه کسانی بوده و هستند؟ در این تصویر، نیروهای اسرائیلی به سوی غیرنظامیان غزه که در جستجوی غذا، به خیابان ها آمده بودند، آتش گشودند. بنابر گزارش ها، تعداد زیادی از آنها را بعداز ظهر دیروز، شهید و زخمی کرده اند. گذشته از اظهارات مرحوم هاشمی که به این مضمون گفته بود: "اکنون عصر گفتگو است، نه موشک!" آيا یادتان هست که در دوره مبارزه جبهه مقاومت علیه داعش در سوریه و عراق، به رهبری شهید سلیمانی، چه تفکرات، شخصیت ها، احزاب و گروههایی، دائم این اقدامات سپاه قدس را محکوم می کردند و ارقام دلبخواه را که ایران بابت این مبارزه با داعش را می نمود مکرر، توی بوق و کرنا مي کردند، و فرماندهان سپاه قدس دائم در جواب می گفتند که . حال به عینه می بینیم که پس از سازش یاسر عرفات و دیگر رهبران عربی با آمریکا و اسرائیل، چه بر سر غزه و مردم گرسنه آن آورده و می آورند. فردا همین تئوری پردازان سازش می خواهند از ، تا در مجلس، برجام دیگری را برایمان رغم بزنند و ما را آواره بیابان‌ها کنند. پس از امروز، به بایگانی ها، در فضای مجازی و حقیقی رجوع کنیم و طرفداران سازش را شناسایی و مستندا به جامعه معرفی کنید و مردم را از عوام فریبی آنان آگاه سازید تا.... ┄┅═✧❁ 💐❁✧═┅ 🌺 تقدیمی اندیشکده «عرفان-قرآن، اخلاق، سیاست و اجتماع»
4_6048450873560927093.mp3
1.29M
🔴 خاصیت دعا کردن برای 🎙 کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یمنی ها به‌ دلیل‌ اینکه در کشورشان اصولگرا و اصلاح طلب ندارند و فقط اوامر ولی امر مسلمین حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی را اجرا می‌کنند لذا در اجرای قوانین اسلام از ما جلوترند :کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
⭕️عدم حضور در انتخابات چه بسا گناهی باشد در رأس گناهان کبیره 🔻حضرت : 🔹در وصیتنامه امام یک عبارت بسیار هشدار دهنده ای هست؛ امام می‌فرمایند: عدم حضور در انتخابات در بعضی مقاطع چه بسا گناهی باشد در رأس گناهان کبیره ۱۴٠٠/٠۳/۱۴ ┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅ 🆔🔭اندیشکده سایبری مبارزین انقلابی ( اسما ) گردهمایی مدیران ،اساتید ،فعالین حوزه سایبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشنو یه حــ💔ـرف از خودِ آقـــا نه من..... الفرج کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🌤 منتظران نور 🌤
1623739897_D1kA7.mp3
5.35M
عاشقان وقت نماز است اذان میگویند🌺 🕌 اذان با صوت زیبا و دلنشین استاد موذن زاده اردبیلی🤗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر میخوای بیشتر از ۱۰۰۰ عابد ثواب و اجر داشته باشی این کلیپ رو منتشر کن✅👆 ببین متوجه میشی😉 کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
💢ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن آرش🙍🏻‍♂ دوشنبه ها برایم عذاب آورترین روز در هفته شده بود. چون راحیل دانشگاه نبود، گاهی با خودم می گفتم وقتی او نمی آید من هم دوشنبه ها نمی روم ولی دلم راضی نمی شد. با خودم می گفتم شاید بیاید، گفته بود استادتاکیدکرده چند جلسه باید حضور داشته باشد. مهمتر اینکه به بهانه ی جزوه دادن می توانستم چند کلمه ایی هم که شده به حرف بگیرمش. گرچه او اهل حرف زدن نیست، باید با انبردست حرف اززیر زبانش بیرون بکشم. البته همان هم برایم غنیمت بود. قرار بود کاری کنم که توجهش به طرفم جلب شود، ولی موفق که نشده بودم هیچ، توجه و فکر خودم هم به اوچسب شده بود. داخل ماشین یکسره آهنگ های عاشقانه گوش می کردم و خودم را با او تصور می کردم، واقعا این آهنگ ها آدم را هوایی می کنند. دیگر خودم را درک نمی‌کردم. واقعا چه بلایی بر سرم آمده بود. وارد کلاس که شدم، مثل همیشه اولین نگاهم به صندلی راحیل بود. بادیدنش که روی صندلی‌اش نشسته بود. شوکه شدم. جالب بود اوهم نگاهش به در بود. بادیدنم سرش را پایین انداخت. تپش قلبم بالارفت. یعنی اوهم به من فکر می کند؟ باشنیدن صدای سعید برگشتم. ــ عه آرش دیروز گفتی نمیای که پس چرا امدی؟ ــ با اخم نگاهش کردم. –حالا الان باید داد بزنی کل کلاس بفهمند من دیروز به تو چی گفتم؟ صدایش را پایین آورد. –مگه چی گفتم حالا؟ چی شد امدی؟ شرکت نرفتی؟ گفتی اونجا کارت زیاد شده که؟ ــ هیچی بابا گفتم بیام بهتره، فوقش از اون ور بیشتر می مونم شرکت دیگه. بعدهم به طرف صندلیم رفتم تا بنشینم و قبلش دوباره نگاهی به او انداختم. با سارا درحال حرف زدن بود و نگاهش هم به خودکاری که در دستش بود. اکثر وقت ها نگاهش پایین است. از یک طرف خوشم می آید که به کسی نگاه نمی کند. ."واقعا چطوری می تواند خیلی سخت است"از یک طرف هم گاهی حرصم می گیرد. چون نگاه و توجه‌اش را دلم می خواست. سر جایم نشستم. جزوه‌ام را در آوردم به بهانه خواندنش، نگاهم رابه او دوختم. گاهی که سرش را به طرف سارا می چرخواند تا حرفش را بزند، نیم رخش در، دیدم قرار می گرفت. نگاهش می کردم. امروز رنگ روسری اش سبز بود،با طرح بته، جقه‌هایی به رنگ لیمویی. واقعا خوش سلیقه است. یک گیره ی طلایی که دو تا قلب کوچک آویزش بود به روسری اش زده بود. از این زاویه کاملا دید داشت. انگار از گوشه ی چشمش متوجه ی نگاهم شد. چون چرخیدو کاملا صاف نشست و دیگر سرش را نچرخواند. به دستهایش نگاه می کردو حرف میزد. با امدن استاد نگاه ازاو برداشتم و حواسم را به درس دادم. سعی کردم تا آخر کلاس نگاهش نکنم تا نه او حواسش پرت شود نه من. با خودم گفتم او که حواسش پرت نمی‌شود. اصلا مگر حواسش به من هست که بخواهد... با حرف سارا که به طورناگهانی برگشت افکارم پاره شد پاره که چه عرض کنم، بهتراست بگویم متلاشی. سارا فوری گفت: –امروز بعد از دانشگاه میای با بچه ها بریم سینما؟ بهارو سعیدو... حرفش را قطع کردم و گفتم: –نه، کلی کار دارم. اخمی کردو گفت: –بیا دیگه جدیدا نازت زیاد شده ها... نگاه متعجب راحیل را دیدم که گذرا برگشت و روی سارا و من چرخید. ای خدا...سارا...خدابگم چه کارت کند... الان وقت این حرفها را زدن بود. آن هم جلو دختر مردم آخه... خیلی کلافه گفتم: – حالا بعد از کلاس حرف می زنیم. بعد از کلاس دوباره سارا سوالش را پرسیدو من هم گفتم: – کارام زیاد شده، کلا دیگه نمی تونم بعد از دانشگاه جایی برم. راحیل را دیدم که، بلند بلند به دوستهایش که به او گفته بودند باهم برویم وچیزی بخوریم، می گفت: –شما برید من باید برم خونه. با عجله وسایلش را جمع کرد و راه افتاد. پشت سرش رفتم و صدایش کردم. ایستاد و برگشت. – خانم رحمانی می خواستم در مورد موضوعی باهاتون حرف بزنم؟ با تعجب نگاهم کرد. –بفرماییدفقط من عجله دارم زودتر. – اتفاقا من هم می خوام برم، اگه اجازه بدید برسونمتون، تو مسیر هم ... حرفم را قطع کرد. –نه ممنون، من خودم می رم لازم نیست. ــ خواهش می کنم خانم رحمانی قبول کنید.حرفم مهمه سوالیه که مدتها ست می خوام ازتون بپرسم. خیلی برام مهمه."باخودم گفتم کمی پیچیده اش کنم شاید کوتا بیاید" ــ خوب اینجا بپرسید. ــآخه یه کم طولانیه شماهم عجله دارید، نمیشه که. کلافه نگاهم کرد. –باشه پس تا ایستگاه مترو. چیزی نگفتم، چون فکر می کردم حالا تا آن موقع فکری می‌کنم. –لطفا شما جلوتر برید من میام. با خوشحالی از محوطه ی دانشگاه گذشتم وبیرون رفتم. فکراین که تاچندلحظه ی دیگرکنارم می نشیندوباهمان حجب وحیای دوست داشتنیش بامن حرف می زنددیوانه ام می کرد. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤