eitaa logo
🌤 منتظران نور 🌤
570 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
5.4هزار ویدیو
158 فایل
قال رسول الله ..هر کس بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.💫کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤🏴 🍀کپی مطالب حلال با ذکر صلوات بر مولایمان مهدی(عج)🍀 ارتباط با ادمین👇 @Ssh999
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر دوستان عزیزتر از جانم❤️ خدا قوت مجاهدان راه خدا 💚 عمارهای عرصه جهاد تبیین 💙 🔹بحمدالله با عبور میزان مشارکت مردم در انتخابات از مرز 40 درصد در یوم الله 11 اسفند، جشن بزرگ ملت ایران رقم خورده است. 🇮🇷🇮🇷 🔹 پس از آنکه برای این نصرت الهی باید سجده شکر به جای آورد، وظیفه دیگر ما از همین حالا آغاز شده است. و آن معنا بخشیدن به آرایی است که نیازمند معنابخشی است. 🔹از همین الان جنگ معنابخشی آغاز خواهد شد و دشمن تلاش خواهد کرد تا رای ملت را خوار کند و ضعف های آن را بزرگنمایی کند. و خود را پیروز جلوه نمایند و شیرینی این حماسه بزرگ را در کام ملت تلخ نشان دهد. 🔹هر کس بتواند اولین تفسیر و تحلیل از رای ملت را ارائه دهد پیروز این جنگ خواهد شد. 👌از همه مجاهدان راه خدا تقاضا دارم که عقل هایمان را بکار بگیریم تا بهترین مطالب را تولید و آن را در فضای عمومی به اشتراک بگذاریم. ❤️ 🔹بزرگترین پیام عبور رای از مرز 40 درصد آن است که آقايان ضدانقلاب! 🔻همه آنهایی که 4 سال تلاش کردید تا مردم را از مجلس انقلابی و دولت انقلابی ناامید سازید، تا کاری کنید که مشارکت 42.3 درصدی اسفند 1398 تکرار نشود. 🔻شماهایی که بزرگترین کمپین_تحریم انتخابات را شکل دادید تا مردم با صندوق رای قهر کنند! 🔻شماهایی که کشور را درگیر بزرگترین فتنه سالهای اخیر کردید تا به بهانه ، صندوق های رای اسفند 1402 را بسوزانید! ... 👌به لطف خدا هیچ غلطی نتوانستید بکنید!!!! 👌بود و نبود شما در 4 سال اخیر تغییری در میزان رای ملت ایجاد نکرده است! 👌درست است که میزان رای 41 درصدی رای پایینی از میانگین ادوار انتخابات مجلس در ایران است، اما این موضوع به شما و عملیات گسترده شما ربطی ندارد و کسی توجهی به شما نکرده است! 📍📍 با صراحت و با علم کامل عرض می کنم رای 41 درصدی ملت ایران در سال 1402، بسیار باشکوهتر از رای 71 درصدی سال 1374 در مجلس پنجم است. همه دوستانی که آن روزها را به خاطر دارند، به یاد می آورند که : 🔻انتخابات آن سال در شزایطی بود که دشمنان این ملت بسیار ناتوان تر از امروز بودند. 🔻فضای مجازی وجود نداشت که اینگونه به خدمت در آمده باشد. 🔻جنگ شناختی دشمن آنقدر گسترده نبود که حتی دلسوزان نظام را هم دچار نماید! 🔻فضای انتخابات کاملا رقابتی بود و فاصله چپ و راست آنقدرها هم نبود که کسی دعوت به تحریم کرده باشد! امثال خاتمی و تاجزاده و حجاریان و اصلاح طلبان تحریمی نبودند که خائنانه انتخابات را تحریم کرده و پای صندوق رای حاضر نشده باشند! 🔹🔹دستیابی به آمار بالای 40 درصد شکست سنگینی برای هایی است که ماه هاست برای ناامیدسازی ملت نخوابیده اند، و امروز نیز حماسه ملت، خواب را از چشمانشان تا انتخابات 1404 ربوده است. وَلِلّهِ الْحَمْدُ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلى ما هَدینا وَلَلهُ الشُّکْرُ على ما اَوْلینا کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارتباط موفق 43.mp3
11.81M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ ۴۳ - ملالت - بی‌نشاطی - خمودی - کسالت - زودرنجی، بی‌حوصلگی و .... ☜ شما را به انسانی تبدیل می‌کند که اساساً دیگران هیچ رغبتی به ارتباط گیری و مهرورزی به او ندارند. 🔅 قدرت جذب انسان، دقیقاً با میزان نشاط او در ارتباطاتش ارتباط مستقیم و تنگاتنگ دارد. 🎤 کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وجود جسمانی امام زمان.mp3
403.5K
⁉️آیا عجل الله وجود جسمانی دارد ؟
توضیحی پیرامون لقب اباصالح.mp3
415.8K
⁉️لقب اباصالح در کدوم ادعیه یا زیات نامه قید شده است ؟واینکه علت معروفیت حضرت بااین لقب چیست ؟ کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
پیرامون کتاب نجم الصادق حاج نوری.mp3
219.7K
⁉️پیرامون کتاب نجم الصادق حاج نوری :
هیچ چیزی مثل خنده ی و به آدم آرامش نمیده... الهی همیشه زندگیتون پر از خنده تو یک انسانی زیبا باش! لباس خوب بپوش! ورزش کن! مواظب هیکل و اندامت باش! هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد! همیشه بوی عطر بده! مطالعه کن و آگاهی‌تو بالا ببر. خودت را به صرف قهوه ای یا چایی در يک خلوت دنج ميهمان کن! برای خودت گاهی هديه‌ای بخر! وقتی به خودت و روحت احترام می‌گذاری احساس سربلندی می‌کنی؛ آنوقت ديگر از تنهایی به ديگران پناه نمی‌بری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می‌کنی. يادت باشد: برای انسان عزت نفس غوغا ميکند.
کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
4_5963037696463996928.mp3
11.69M
۵ حفظ امانت‌هایی که در دست ماست؛ (اعضای خانواده، زیردستان، سلامتی، و انواع نعمتهای مادی و معنوی.... ) از وظایف واجب و انسانی ماست. ⭕️ انسانهای تنبل و بی حوصله، اصلاً قادر به حفظ امانت‌های خداوند نیستند. کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤 🌿💐🌿💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ شش توصیه ارواحنا فداه برای زندگی برتر 1⃣ نماز صبح خود را عمداً به تأخیر نیانداز که از رحمت خداوند دور میشوی.( بحارالانوار،ج۵۵،ص۱۶) 2⃣ برای تعجیل ظهور من بسیار دعا کن که در آن فرج و حل مشکلات تو خواهد بود.(کمال الدین ص۴۸۵) 3⃣ اعمالی انجام بده که باعث نزدیک شدن به ما شود و از اعمالی که تو را از ما دور می‌کند حذر کن چرا که مرگ یک دفعه می‌رسد.( بحارالانوار ج۵۳ ص۱۷۴) 4⃣ از خدا بترس و تسلیمِ ما باش و امورت را به ما واگذار ، چون وظیفه‌ی ماست که شما را بی نیاز وسیراب کنیم.(غیبت شیخ طوسی ج۱ص ۲۸۵) 5⃣ خودت را برای خدمت در اختیار مردم بگذار، در جایی بنشین که قابل دسترس باشی و حوائج مردم را برآور.(کلمة‌الامام‌المهدی ص۵۶۵) 6⃣ در اموال دیگران تصرف نکن مگر با اجازه صاحب آن.( بحارالانوار ج۵۳ ص۱۸۳) کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Homayoun Shajarian - Irane Man.mp3
16.49M
🎵 ای در رگانم خون وطن ای پرچمت ما را کفن دور از تو بادا اهرمن ایران من ایران من ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🎶 ایران من 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروژه تحریم انتخابات شکست خورد... 👌سیلی ۲۵ میلیونی 🔹مشارکت بیش از ۴۱درصدی مردم در انتخابات نقشه های دشمنان را نقش بر آب کرد.
فرصت در ... ❤️پیامبر صلوات الله علیه و آله می فرماید: 🔺ماه شعبان ماهی است که اعمال انسانها بالا می رود در حالیکه مردم از آن غفلت می کنند ✍️وسایل الشیعه، ج 10، ص 502
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه زمانی امام زمان ظهور میکنه🤔⁉️ ✨️دیدن این ویدیو بهتون پیشنهاد میشه کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رد تناسخ و هیپنوتیزم.mp3
10.11M
‼️ تناسخ اثبات شد ‼️ 😳😳 ⁉️ آیا واقعا روح ما بعد از مرگ وارد بدن فردی دیگه میشه⁉️ ⁉️ هیچ می دونستید آزمایشات زیادی مخصوصا روش " هیپنوتیزم " ، تناسخ و زندگی های قبلی انسان در دوران های گذشته رو اثبات کرده ⁉️⁉️ 😱 یعنی واقعا روح ما بعد مرگ وارد عالم دیگه نمیشه و وارد بدن فردی دیگه میشه ؟؟ ❌❌ 👈👈نه عزیزم ، همه این ها غلطه ، صوت رو گوش کن تا بدونی هنوز هیچ داده علمی مستندی تناسخ رو اثبات نکرده 👉👉❌❌ 🎤 جناب احسان_عبادی متخصص مهدویت ،پژوهشگر،نویسنده ، 👌 حتما محتوای این صوت رو برای عزیزان دانش آموز و دانشجو که بسیار درگیر این موضوع هستند توضیح بدین ✅ ان شالله به زودی دوره کامل رد تناسخ با توضیحات و پاسخ های بیشتر رو برگزار می کنیم. 🔰انقلابی باید قوی شود🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 *«ماه شعبان»* ✴️ *ماه شـعبان فرصت ویژه‌ای برای عبادت و بندگی خداوند اسـت.* انسان‌های شـایسته و بـندگان خوب خداوند با عبادت و ریاضت در این ماه جـان و تـن خود را طهارت می‌دهند تا آمادۀ ضیافت و مهمانی بزرگ خداوند در ماه مبارک رمضان شوند. ✳️ ماه شـعبان شـعبه‌های فراوانی از خیرات و زیبایی‌ها را بر روی انـسان گـرفتار تهاجم انـواع امواج شـیطانی در قـرن معاصر می‌گشاید و درهای ملکوت آسمان و زمـین را بـر روی مشتاقان گشوده نگه می‌دارد تا افراد بتوانند با بهره‌گیری از برنامه‌های انسان‌ساز، ارتقا یـابند و از حـضیض حیوانیت به آسمان فرشتگی و انسانیت پرواز کنند. ✴️ برنامه‌های سـازنده‌ای که از سوی پیامبر اکرم و جانشینان معصومش علیهم‌السّلام مـهندسی شـده‌اند تنها راه نجات بشر از منجلاب شهوت و گناه و تاریکی هستند. ✳️ در این ماه برنامه‌های سازنده فراوانی از سـوی پیـشوایان معصوم ما ارائه شده است. ازجمله نـماز، دعا، روزه، تلاوت قـرآن، صدقات، احسان بـه پدر و مادر و خویشان، اذکار، استغفار و...
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن یک هفته ایی از تعطیلات گذشته بود و من منتظر بودم راحیل خبر بدهد، ولی او اصلا عین خیالش نبود. آخر خودم پیام دادم وگله آمیز خواستم که با هم صحبت کنیم. بعد از یک ساعت جواب داد: –باشه فردا بعد از کلاس همون بوستان پشت دانشگاه. وقتی ساعتش را تعیین کرد، دیدم من آن ساعت کلاس دارم... ولی چیزی نگفتم. از این که خیلی زود قرار گذاشت و حرف دیگری نزد تعجب کردم... ترسیدم بگویم کلاس دارم دوباره ملاقاتمان عقب بیفتد. آخر شب دوباره پیام داد: – من شاید کمی دیرتر بیام چون توی کتابخونه چند دقیقه ایی کار دارم. شما اون ساعت کلاس ندارید که؟ نوشتم: –چرا کلاس دارم ولی نمیرم، مهم نیست. – پس شما کلاستون رو برید، هروقت تموم شد بهم پیام بدید، من میام. – آخه اونجوری نمیشه که، شما کجا میرید... –کتابخونه...نگران نباشید من بلدم چطور از وقتم استفاده کنم. آن شب چشم هایم به هیچ صراطی مستقیم نبودند از خواب گریزان بودندوکتاب خواندن هم نتوانست خسته شان کند تا بالاخره دم دمای صبح بود که تسلیم خواب شدند. صبح وقتی چشم هایم را باز کردم و یادم افتاد، امروز با راحیل قرار دارم، مثل فنر از تخت پایین پریدم و آماده شدم. آنقدر خوشحالی‌ام به چشم می آمد که مامان گفت: –چیه؟ کبکت خروس می خونه؟ دستش را بوسیدم و گفتم: – مامان برام دعا کن، امروز روز خیلی مهمیه برای من. با تعجب پرسید: –چطور؟ جایی میخوای استخدام بشی؟ لبخندی زدم و گفتم: – خیلی مهمتر از این حرفها...کلمه ی خیلی را کشیده گفتم. مرموز نگاهم کردو گفت: – قضیه چیه؟ همانطور که کفشهایم را می پوشیدم گفتم: –شما دعا کن جوابش مثبت باشه، امدم همه چیزرو براتون تعریف می کنم. مامان با تعجب نگاهم کردو گفت: –بدون صبحونه؟ ــ دانشگاه یه چیزی می خورم. آن روز زیاد حواسم به کلاسهایم نبود، مدام در ذهنم آماده می کردم که چه چیزهایی بگویم که راحیل خوشش بیایدو یک وقت حرفی نزنم که پشیمان شود. بالاخره کلاسم تمام شدو پیام دادم. جواب داد: – شما تشریف ببرید منم میام. چند دقیقه ایی منتظر روی نیمکت نشستم که آمد. از جایم بلند شدم و منتظر ایستادم تا برسد. آنقدر ماتش شده بودم که وقتی سلام کرد تازه به خودم امدم و جوابش را دادم. منتظر ماندم تا بنشیند، بعد من هم نشستم. بعد از چند ثانیه سکوت، وقتی نگاهش کردم دیدم زل زده به یکی از پاهایم که ناخداگاه تند تند تکانش می دادم. پایم را از تکون انداختم. نگاهی به صورتم انداخت و گفت: – خوبید؟ لبخندی زدم و گفتم: – مگه میشه در کنار شما بد باشم. سرش را پایین انداخت و گفت: – استرس دارید؟ ــ استرس واسه یه دقیقس... ــ چرا؟ ــ از این که خودش را بیخیال نشان می داد حرصم گرفته بود، گفتم: –می دونید انتظار یعنی چی؟ –منظورتون چیه؟ ــ هیچی، فقط انتظار خیلی سخته، بعد اشاره ایی به پایم کردم و گفتم: – آدم این شکلی میشه. ــ معذرت می خوام، من قصد اذیت کردن شما رو نداشتم. باید فکر می کردم. باید مشورت می کردم. به خاطر عذر خواهی اش نگاه شرمنده شدم و گفتم: –چند جلسه هم مشاوره رفتم. با چشم های گرد شده گفتم: –مشاوره؟ وقتی سکوتش را دیدم پرسیدم: –حالا به چه نتیجه ایی رسیدید؟ ــ راستش چیزهایی که گفتند باب دل شما نیست. با شنیدن حرفی که زد قلبم ریخت، چشم هایم را به چشم هایش دوختم، جراتم را از دست دادم. می خواستم بپرسم نظر خودش چیست، ولی نتوانستم. عرقی را که روی پیشانیم نشسته بود را پاک کردم و سرم را بین دستهایم گرفتم. خم شدو به صورتم نگاه کردو گفت: – حالتون خوبه؟ سکوت کردم. با ناراحتی گفت: –نمی خوام اینجوری ببینمتون. وقتی ناراحت میشید، قلبم می گیره. ــ از حرفش قلبم ضربان گرفت، سرم را بلند کردم وچشم هایش را غافلگیر کردم وگفتم: –وقتی اینجوری باهام حرف می زنید مگه میشه بد باشم. از این بهتر نمیشم، بعد لب زدم، با تو توی جهنمم خوبم، راحیل، تو فقط با من باش....برای اولین بار دیدم که نگاهش را ندزدید. حاله ی اشک را در چشم هایش به رقص درآمد و برای سرازیرنشدنشان به نیمکت تکیه داد و سرش را بالا گرفت. برگشتم طرفش و با التماس گفتم: –اونا مگه چی گفتن؟ ــ خب وقتی من معیارام رو گفتم، گفتن به هم نمی خوریم. ــ مگه چی بود معیاراتون؟ اگه مسائل مالیه که من هر چی بخواهید... ــ نذاشت حرفم را تمام کنم گفت: – نه موضوع... دوباره من حرفش رو بریدم و گفتم: – مسائل مذهبی رو هم گفتم که هر چی شما بگید من... دوباره حرفم رو بریدو گفت: –آخه این مسائل با گفتن من نیست شما باید خودتون اعتقاد داشته باشید. با تعجب نگاهش کردم و گفتم: – شما چرا فکر می کنید من آدم بی اعتقادی هستم؟ ــ نه، منظورم این نیست بی اعتقادید، خب یه مسائلی هست که... ــ راحیل نگو اینجوری، برای من هیچ مسائله ایی نیست که حل نشه. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن خجالت کشیدوسرش را پایین انداخت و حرفی نزد.من هم ادامه دادم: –باور کن من آدم بدی نیستم، من فقط عاشق دختری شدم که از من خیلی پاک تره...بد جور غرورم را زیرپا گذاشته بودم ولی باید تمام سعی‌ام را می کردم که قانعش کنم، شاید این آخرین فرصتم باشد. از این که دیگر با ضمیر جمع صحبت نمی کردم راضی تر بودم. می خواستم محبتم را بیشتر بهش نشان بدهم. نگاهم را به صورتش دوختم که به نظرم مثل ماه می درخشید و ادامه دادم: –من عاشق همین پاکی و نجابتت شدم... شاید خدا خواست و با تو بودن باعث خیلی اتفاقهای خوب توی زندگیم شد. می دونم که خوب نیستم میدونم که...سرش را بالا آورد و حرفم را برید: – خواهش می کنم اینجوری نگید، بعد به چشم هایم نگاهی انداخت. پرده اشکی که چشم هایش را گرفته بود را با پلک زدن کنار زدو گفت: – چیزی که می خوام بگم فقط نظر خودمه نمی دونم خانواده ام با این ازدواج موافق باشند یا نه، اگر شما قول بدید سنجشتون توی زندگی دین باشه من حرفی ندارم. از حرفش مبهوت نگاهش کردم. بعد از چند ثانیه سکوت به خودم امدم وبا مِنو مِن گفتم: یعنی...الا ...ن شما بله رو گفتید؟ زل زد به چشم هایم، این بار بدونه این که پلک بزند، پرده ی اشکش پاره شدو چکید روی صورتش.. نمی دانستم برای این حالش باید ناراحت باشم، یا برای جوابی که شنیده‌ام خوشحال. اشک هایش باعث شد غم تمام وجودم رو بگیرد. بی اختیار دستم را دراز کردم تا اشکهایش را پاک کنم. فوری سرش را عقب کشید. یک لحظه فکر کردم شاید چون دوستانه تر و راحت تر حرف زدم ناراحت شده. ــ معذرت می خوام، طاقت دیدن گریه ات رو ندارم. من باعثشم؟ سرش را به علامت منفی به طرفین تکان داد: –اگه اجازه بدید من دیگه برم. با تعجب نگاهش کردم. – کجا؟ با این حال؟ سرش را پایین انداخت. – من حالم خوبه؟ نگران شده بودم، یعنی از این که جواب مثبت داده ناراحته... بلندشدکه برود. گوشه ی چادرش را گرفتم و کشیدم. – خواهش می کنم بشینیدو سوالم رو جواب بدید. من خودم می رسونمتون. نگاه متعجبی به من انداخت و خیلی با تردیدنشست و گفت: –بپرسید. –گریه برای اینه که جواب مثبت بهم دادید؟ به این زودی پشیمون شدید؟ اشک هایش را پاک کرد. – نه مربوط به شما نیست... اگه شرطم رو انجام بدیدانشاالله که هیچ وقت پشیمون نمیشم. ــ شرطتون رو با تمام وجود قبول می کنم. پشیمون نمیشید خیالتون راحت. ـنفسم را به یک باره بیرون دادم و آرام گفتم: –آخر هفته می تونیم بیاییم برای خواستگاری؟ ــ باید با مادرم صحبت کنم، بهتون خبر میدم. ــ لطفا مثل این دفعه از انتظار دقم ندید. نگاهش را به گوشه ی چادرش که هنوز در مشتم بود سُرداد. –دیگه بقیه اش رو باید مادرم تصمیم بگیره. حالا می تونم برم. چادر مشت شده در دستم را به لبهایم نزدیک کردم وچشم هایم را بستم وبوسیدمش و گفتم: – با هم می ریم. خواست مخالفت کنه که گفتم: –حرف دارم باهاتون، توی ماشین حرف می زنیم. در ماشین را برایش باز کردم و تعظیم کوچکی کردم و با دستم اشاره کردم وگفتم: – بفرمایید بانو... سرخ شدو سرش را پایین انداخت و سوار شد. احساس کردم هیجان دارد، چون مدام یا گوشی‌اش را نگاه می کرد، یا با بند کیفش بازی می کرد. صدایم را صاف کردم و گفتم: – هنوز نمی خواهید بگید، چی شد یهو؟ چرا ناراحت شدید؟ آهی کشیدو گفت: – چیزی نیست. ــ یعنی شما واسه هیچی، اونجور اشک ریختید؟ ــ نه، راستش یه چیزی بود بین من و خدا... میشه نگم؟ شاید بعدا بهتون گفتم، ولی الان نمی تونم. ــ دیدن اشکتون، باعث شد ذوقی که واسه رضایتتون بودرو، یادم بره. ــ جواب قطعی وقتیه که مادرم موافق باشه، نظر ایشون نظر منه. – ایشونم قبول میکنن. دلم روشنه. با صدای زنگ گوشی‌اش، موبایل را از کیفش درآوردو جواب داد. مادرش بود. نگران شده بود. وقتی خیلی راحت گفت با آقای سمیعی رفته بودیم صحبت کنیم شاخ هایم درامد. بعد از این که گوشی را قطع کرد، گفتم: چقدر خوبه که با مادرتون اینقدر راحت هستید. لبخندی زدو گفت: – مگه میشه با بهترین مادر روی زمین، راحت نبود. بعد آهی کشیدوگفت: –مادرم جوونیش رو به پای من و خواهرم گذاشت. برای ماهمیشه مثل یه دوست بودوهست. نگاهش کردم و گفتم: – پس خدارو شکر که مادر خانم، خوبی دارم. دوباره رنگ به رنگ شدو گفت: – تا خدا چی بخواد. توی دلم شروع کردم با خدا حرف زدن و ازش خواستم تا کمکم کنه... وقتی رسیدیم نزدیک کوچه، گفت: –لطفا همینجا نگه دارید تا پیاده شم. ماشین را گوشه‌ایی پارک کردم و عمیق نگاهش کردم ودردلم برای آن روز که جلو خانه شان ماشین را پارک کنم و دستش را بگیرم و باهم به خانه برویم دعا کردم. من هم پیاده شدم وگفتم: –لطفا زودتر خبربدید. به فکراین قلب منم باشید. نگران به اطرافش نگاهی انداخت وگفت: –سعی می کنم. بعدازرفتنش تا وقتی که از دیدم پنهان شودباچشم هایم بدرقه اش کردم. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁