روی موج صداقت 09.mp3
6.55M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
#روی_موج_صداقت ۹
✨مقامِ عندیت...بالاتر از همه ی بهشت هاست!
وقتی کار به صداقتِ در رفاقت کشید؛
دیگه فقط باهم بودن، برای دو طرف مهمه...
نه جایِ باهم بودن!
حالا میخواد هرجایِ عالَم باشه!
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاق فراتر از تصور
تظاهرکنندگان معترض اسرائیلی به ناتانیاهو در خیابان های تل آویو تصویر آیت الله خامنه ای را حمل کردند و خطاب به او شعار دادند ما را از دست ناتانیاهو نجات بده
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دردم از یار است و درمان نیز هم
🎙 استاد عالی
✋نشر دهیم
#امام_زمان
#به_نیت_فرج
یا مهـــ🌼ــدی...🍃:
#امام_زمان
اگرنمازتانرامحافظتنکنید
حتیمیلیاردهاقطرهاشکهم
برایاباعبداللهبریزید ؛
درآخرتشمارانجاتنمیدهد!'
-آیتاللهبهجت:
بدون تو گذر از گذرگاه دنیا سخت است😔💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻نوع ضرب و شتم دانشجوها در این ویدئو بسیار عجیب است
خدای من
مُشتی مرد گنده ی مسلح افتاده اند به جان تعدادی بچه که تازه مدرسه را تمام کرده، سنی ندارند و به شدت هم وحشت زده اند.
باورشان هم نمیشود که به دلیل اعتراض به کشتار 34 هزار نفر (نه این اعتراض نه خلاف انسانیت است و نه خلاف آموزه های دینی ) دارند تنبیه میشوند.
به این سوال فکر کنید:
این نوع برخورد اگر جز آمریکا در کشوری دیگر و اگر جز مسئله ی "اسرائیل و فلسطین" برای موضوعی دیگر رخ میداد دنیا آن را تحمل میکرد؟
بحث اینجاست که در این مسئله رژیم غیرِ شرعی اسرائیلی تماما مقصر است و این بچه ها در کشور خود بابت اعتراض به یک جانیِ مقصر چنین وضعی را شاهدند.
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محمدرضا تورجی زاده
"مردم ،هروقت جایی کارتون گیر کرد امام زمان رو صدا بزنید ...
#شادی_روح_پاڪش_صلواتپیروولایت:
بدون تو گذر از گذرگاه دنیا سخت است😔💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
1_11013480541.mp3
2.1M
لحظه پرکشیدن سرلشکر خلبان علی اکبر قربان شیرودی
شیرودی دو هفته قبل از پرواز ابدی، بهترین خاطره خود را چنین تعریف میکند: «اوایل جنگ بود، عراق در یکی از جبههها با ۳ لشکر کامل حمله کرد. ما با کمترین وسایل و نفرات، این ۳ لشکر را همراه با ۸۰% وسایلشان از بین بردیم تا آنجا که باقیمانده اندک نفراتشان نیز مجبور به فرار شدند و این بهترین خاطره من است که در ۲۴ ساعت مقاومت مردانه، عراق را از آن فکری که سه روزه میخواست به تهران برسد آنچنان پشیمان کردیم که دیگر راهی برایش باقی نمانده بود.»
او در مدت نبردش یکی از بالاترین ساعت پروازهای جنگ را در دنیا داشته و بارها از خطر گلولههای دشمن جان سالم به در برد...
تصویر فوق از لحظه جاودانه شدن شیرودی توسط عربعلی هاشمی در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۳۶۰ گرفته شده و سایت هنر مقاومت آن را منتشر کرده است...
۸ اردیبهشت ۱۳۶۰
شهید شیرودی خلبانی که
بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت...
سالروز شهادتت را گرامی میداریم ای عقاب تیز پرواز...🍃❤️
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
اللهمصلِّوسلمعلیمحمدوآلمحمد
بعددمااحاطبهعلمکوعجلفرجهم
❌حکایت تکان دهنده از حضرت امام رضا (علیه السلام)
♨️داستان مرد نابینا و نادر شاه
🎤حجت الاسلام #عالی
لطفابهثوابحضرتاماممهدیعجلالله
تعالیفرجهنشر دهید
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷👤🕋🌹تشرفات
🔆تشرف خادم مسجدبه حضورامام زمان ♥️عجل الله فرجه
💐آیت الله ناصری اعلی الله مقامه🌷اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
"اگر شيعيان و محبان اهل بيت(ع) اهل تقوا و تسليم در برابر دستورهاي اهل بيت(عليهم السلام) باشند، آن گاه است كه عنايت خاص، آنان را دربر مي گيرد. آن حضرت(عج) در اين باره مي فرمايد: فاتقوا الله و سلموا لنا و ردو الامر الينا، فعلينا الاصدار، كما كان منا الايراد و لا تحاولوا كشف ما غطي عنكم و اجعلوا قصدكم الينا بالموده علي السنه الواضحه ؛ از خدا بترسيد و تسليم ما شويد و كارها را به ما واگذاريد، بر ماست كه شما را از سرچشمه، سيراب برگردانيم، چنانكه بردن شما به سرچشمه از ما بود، درپي كشف آنچه از شما پوشيده شده نرويد. مقصد خود را با دوستي ما براساس راهي كه روشن است به طرف ما قرار دهيد.
حجت الهي چه در زمان ظهور، چه غيبت به عنوان خليفه الهي بر ما سوي الله و نيز به عنوان انسان خدا، در مقام مظهريت ربوبيت به نقش خلافت كل اشتغال دارد و گمان باطل برخي ها، حقيقت اين مسأله را تغيير نمي دهد.
ايشان درباره تأثير وجودي خويش در حالت غيبت اين چنين مي فرمايد: و أما وجه الانتفاع بي في غيبتي فكا لانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الابصار السحاب؛ كيفيت بهره وري از من در دوران غيبت، مانند كيفيت بهره وري از آفتاب است هنگامي كه ابر آن را از چشم ها پنهان سازد.
آن حضرت(عج) در جايي ديگر مي فرمايد: زعمت الظلمه أن حجه الله داحضه و لو أذن لنا في الكلام لزال الشك؛ ستمگران پنداشتند كه حجت خدا از بين رفته است، درحالي كه اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مي شد، هر آينه تمام شك ها را از بين مي برديم.
از آن جايي كه حقيقت ايشان همان مظهريت اتم و اكمل و الوهيت و به همين سبب لايق و شايسته خلافت در ربوبيت الهي هستند ديگر نيازي به غير خدا ندارند چنانكه ايشان مي فرمايد: ان الله معنا و لا فاقه بنا الي غيره و الحق معنا فلن يوحشنا من قعد عنا و نحن صنائع ربنا و الخلق بعد صنائعنا؛ خداوند با ماست و به جز ذات پروردگار به چيزي نياز نداريم و حق با ماست. اگر كساني با ما نباشند، هرگز در ما وحشتي ايجاد نمي شود، ما دست پرورده هاي پروردگارمان و مردم، دست پرورده هاي ما هستند.
به هرحال، امام زمان به هستي به رحمت رحماني توجه داشته و نسبت به شيعيان و محبان به رحمت رحيمي عنايت ويژه مبذول مي دارد و هيچ كس از اهل علم و عرفان در اين ترديدي ندارد و با نگاهي كوتاه به تاريخ مي توان اين حقيقت را از همه جا به وضوح ديد؛ چراكه اگر عنايت ايشان نبود نامي از تشيع و شيعيان بر زمين نمي ماند و ابليس گمان خويش را تحقق بخشيده بود. ¤ اغلب احاديث مهدوي مقاله از بحارالانوار جلد53 انتخاب شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌فرق و❌جریان های انحرافی
🕋مهدویت
👤استادرائفی پور
🌐قسمت 1⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اشک شوق سرباز ولایت بعد از دیدن حمایت مردم
آنهایی که سردار رادان را میشناسند میدانند ایشان چقدر مقاوم و سر سخت است؛ ولی خدا می داند بعد از شروع طرح نور، دشمن خارجی به کنار ولی این جماعت بی وجدان و نااهل از مسئولین و نوچه هایشان، در این چند روز کوتاه چه اذیت ها و آزارهایی به این سرباز ولایت کرده اند که در تجمع باشکوه مردم قم در حمایت از فراجا و با دیدن این حمایت ها و لطف سرشار مردم به خودش، این طور اشک شوق می ریزد...
شنیدم در جلسه اخیر فرماندهان نظامی با حضرت آقا، چندین نفر از جمله سردار رادان از آقا انگشتر هدیه گرفتند
برای قوت هرچه بیشتر سردار رادان مخصوصاً در اجرای این طرح مهم نور، دعا می کنیم و در حمایت از ایشان و نیروهای خدوم انتظامی همه جانبه در میدان هستیم
👤حجت احسان بخش
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گشت_ارشاد .
شاید سوال شمام باشه.
قسمت اول
آیا گشت ارشاد برای ترویج حجابه؟!
#علی_زکریایی
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
با عرض سلام اگه میشه لطفا این پیام رو بزارین تو گروهتون
اگر کسی رو میشناسین که به بیماری
دچارمیباشدودرتامین هزینه دارویی و تحصیل خود مشکل داردلطف کنید ایشان را به همراه مدارک پزشکی و فاکتور خرید دارو به
من معرفی کنید۰
خیرین
۰۹۱۷۳۰۴۴۰۰۰ حاج نعمتی
۰۹۱۷۱۱۷۹۴۹۰ حاج شیرمردان
دکترها
09102656575
دکتر مهدی سلیمان زاده
09121452148
دکتر محسن محمد حسینی
09131532968
دکترمحمودسیار
متخصص ارولوژی
09149712065
دکتر عبدالله احتشام
09122313829
دکتر شریفی
09123042364
دکتر صمداسمي
گوش حلق بینی
09149710753
دکترعبادی
جراح قلب
09155068672
دکتر انجیدنی
فوق تخصص جراحی تومور و سرطان
09362250356
دکترمحمدعلی محمدزاده
چشم پزشک
09149710752
پوروفسوربهروزعلی پور
09136605168
لطفا بامن تماس بگیرید
دکتر مجید پورمند
09102656575
دکترمحمدرضا جوانبخت
09141434356
لطفا این پیام را در گروههای دیگر هم نشر دهید شاید همین الان کسی به خاطر مضیقه مالی با مرگ دست وپنجه نرم میکند.
دوستان عزیز بیمارستان تریتا واقع در تهران بزرگراه همت نرسیده به ازادگان دست راست روبروی دریاچه چیتگر یکی از پرفسورهای معروف دنیا جهت ویزیت بیماران سرطانی به صورت رایگان خدمات ارایه میدهند در صورتی که بیمار سرطانی میشناسید ممنون میشوم اطلاع رسانی کنید
پروفسورفیروزان
تلفن بيمارستان ٤٧٢٤١٠٠٠
ده دقیقه بزارین تو پستاتون شاید مشکل یه بنده خدایی حل شد.....این یه متن انسان دوستانه هست هر جا می تونید پخش کنید.
زنده باد انسانیت .🌹🌹🌹
#رمان_
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_291
–شما نگران مادرتون نباشید. من جوری براشون توضیح میدم که استرس نگیرن. با راه حلی که پیدا کردم خیالشون رو راحت میکنم.
سوالی نگاهش کردم.
–پیش مادرتون مطرحش میکنم. چون ایشون باید اجازه بدن.
به خانه که رسیدیم دخترها نبودند. مادر گفت رفتهاند برای ناهار خرید کنند. چون قرار گذاشتهاند که خودشان غذا درست کنند.
وقتی کمیل کمکم ماجرای فریدون را برای مادر تعریف کرد. مادر فقط با تعجب نگاهش را بین من و کمیل میچرخاند.
خیلی راحت پیش کمیل گفت:
–راحیل اصلا ازت توقع نداشتم ماجرای به این مهمی رو به من نگی.
چه داشتم بگویم سرم را پایین انداختم و حرفی نزدم.
کمیل برای پشتیبانی از من گفت:
–خانم رحمانی ایشون فقط نمیخواستن شما رو نگران کنن. فکر میکردن زود رفع میشه و دیگه نیازی به مطرح کردنش نیست. من خودمم فکر نمیکردم فریدون همچین آدم عقدهایی و بیشخصیتی باشه.
اگه اجازه بدید من یه دوست وکیل دارم، بهتون معرفی میکنم تا از فریدون شکایت کنید.
مادر از کمیل تشکر کرد و گفت:
–اصلا باورم نمیشه تو همچین دردسری افتادیم. من به برادرم میگم...
حرف مادر را بریدم.
–نه مامان جان، میشه به دایی نگید؟ من به خاطر همین بهتون نگفتم، چون نمیخواستم فامیل بدونن،
مادر اخم کرد.
–به دایی بگم که فکری کنه، مگه نشنیدی آقا کمیل گفتن نباید تنها دانشگاه بری...
کمیل گفت:
–خانم رحمانی اگه اجازه بدید من هر روز که ریحانه رو میخوام ببرم مهد میام دنبال راحیل خانم، ایشون رو هم به دانشگاه میرسونم. بعد از ظهر هم کارم ساعت دو تموم میشه، فکر می کنم کلاسشون تا همون موقع باشه، میرم دنبالشون.
بعد لبخندی زد و ادامه داد:
–پارسال که برنامه دانشگاهشون اینجوری بود.
مادر گفت:
–شما چرا زحمت بکشید...
کمیل نگذاشت مادر حرفش را تمام کند و گفت:
–ببینید خانم رحمانی، هم شما و هم راحیل خانم تو این مدت اونقدر در حق من و ریحانه لطف داشتید که من دنبال فرصتی بودم که جبران کنم. خواهش میکنم به من این اجازه رو بدید.
راحیل خانم بعضی روزها تمام وقتشون رو برای ریحانه میزارن. حالا من یک ساعت بخوام هر روز براشون وقت بزارم اشکالی داره؟ باور کنید من خودم هم از روی نگرانی میخوام این کار رو بکنم. فریدون آدم درستی نیست.
البته با کارهایی که در گذشته کرده دیر یا زود حکمش صادر میشه و به زندان میوفته. حالا ما یه مدت کوتاه باید مواظب...
مادر گفت:
–مگه چیکار کرده که بره زندان؟
من که روبروی کمیل و کنار مادر نشسته بودم، لبم را به دندان گزیدم و ابروهایم را بالا دادم.
اگر مادر ماجرای گذشتهی فریدون را میفهمید بیشتر نگران میشد.
کمیل با مِن ومِن گفت:
–کلا گفتم، خب آدم درستی نیست دیگه، دیروز خودش گفت که یکی دو نفر ازش شکایت کردن.
مادر هینی کشید.
–یعنی کلا مردم آزاره و مزاحم دیگران میشه؟
کمیل سرش را کج کرد و حرفی نزد.
کمی به سکوت گذشت و بعد این مادر بود که سکوت را شکست.
–راستش آقا کمیل من مثل چشمام به شما اعتماد دارم ولی خب، شما که خودتون بهتر از من میدونید، بین در و همسایه شاید صورت خوشی نداشته باشه...
کمیل حرف مادر را برید:
–خانم رحمانی شما فکر کنید به آژانس زنگ زدید و من نقش راننده آژانس رو دارم. اگر دخترتون هر روز بخواد با آژانس بره همسایهها حرف در میارن؟ مادر سرش را پایین انداخت و گفت:
–والا چی بگم.
–هیچی، شما فقط به خاطر اینکه نکنه بعدا اتفاق ناگواری بیفته و اونوقت دیگه نمیشه دهن همسایهها رو بست الان موافقت کنید. من قول میدم نقشم رو خوب بازی کنم. مادر متعجب نگاهش کرد.
–منظورم در نقش راننده آژانس بود.
–نگید اینجوری، شما لطف میکنید. دستتون درد نکنه. از فردای آن روز کمیل شد راننده آژانس من.
بگذریم که گاهی به خاطر ریحانه دیر میآمد دنبالم و من دیر میرسیدم. ولی خب حداقل خیالم راحت بود که از دست فریدون در امان هستم.
از وقتی سوار ماشینش میشدم خیره به جلو میراند و حرفی نمیزد. اگر حرف و سوالی داشتم کوتاهترین جواب را میداد و دوباره سکوت میکرد. حتی همان روز اول که دنبالم آمد. فوری پیاده شد و در عقب ماشین را برایم باز کرد. وقتی با تعجب نگاهش کردم گفت:
–شما تاکسی تلفنی میاد دنبالتون جلو میشینید؟ باید نقش راننده آژانس رو خوب بازی کنم. برای بستن دهان همسایههای کنجکاو. کمی دورتر از در دانشگاه نگه میداشت، تا پیاده شوم. ولی خودش همانجا میماند و نگاه میکرد تا من وارد دانشگاه بشوم بعد میرفت.
دوهفته از رفت و آمدهای من به همراه کمیل میگذشت. یک روز موقع برگشت از دانشگاه در ماشین بود که گوشیام زنگ خورد. شماره ناشناس بود. همین که جواب دادم، صدای وحشتناک فریدون زبانم را بند آورد.
#رمان ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_292
کمیل از آینه نگاهی به من انداخت و پرسید:
–راحیل خانم، اتفاقی افتاده؟
لبهایم از ترس میلرزید. فقط نگاهش کردم.
چند دقیقه بعدماشین را نگه داشت. کامل به عقب برگشت.
–راحیل خانم. حالتون خوبه؟ کی بود؟
نگاهش کردم. انگار ترس را از نگاهم خواند.
اخم کرد.
–فریدون؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم.
منقلب شد. عصبی زیر لب چیزی گفت.
–چرا ازش شکایت نمیکنید. اون دفعه هم بهتون گفتم، چرا حرف گوش نمیکنید، این آدم بشو نیست.
–آخه من از دادگاه و این چیزها خوشم نمیاد. از این که خانواده فریدون و بقیه این چیزها رو بفهمن میترسم. دلم نمیخواد کسی متوجه مشکلاتم و این مسائل بشه.
–چرا میترسید؟ فریدون باید از دادگاه و این چیزا بترسه، چون پاش گیره، بعدشم شما به وکیل وکالت بده خودش میره دنبال کاراتون. اصلا نیازی نیست شما حضور داشته باشید. شما که خلافی نکردید بترسید.
–از فریدون وحشت دارم.
با یک اطمینان و آرامشی گفت:
–تا اون بالایی نخواد هیچ اتفاقی نمیوفته، خودتون رو به دستش بسپارید. بعدشم من حواسم هست، هیچ غلطی نمیتونه بکنه. مگه من میزارم اتفاقی بیوفته. همین حرفش کافی بود برای آرامشم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
–ممنون. خیلی بهتون زحمت میدم.
صاف نشست و از آینه نگاهم کرد. فردا پنج شنبس، صبح میام دنبالتون میبرمتون خونه تا غروب پیش ریحانه باشید جبران میشه. من فردا باید بمونم اداره، نیستم. این مسئول روابط عمومی یه خط در میون میاد سرکار باید بمونم کارهاش رو انجام بدم. کارم که تموم شد میام میرسونمتون.
–باشه، چشم.
حرفهای فریدون تاثیر خودش را گذاشته بود. آن شب به حرفهای فریدون فکر کردم. دنبال هر راهی در ذهنم گشتم برای این که بتوانم یک بار دیگر آرش را ببینم. فقط میخواستم بدانم حالش خوب است یا نه، ولی نشد. عقلم هر راهی را به بن بست رساند. سعیده هنوز هم گاهی شبها در خانهی ما میماند. برای همین سه نفری با اسرا در سالن میخوابیدیم. این هم از تدابیر مادر بود. برای این که تنها در تختم نباشم و فکر و خیال نکنم. میگفت غصه و فکر و خیال طبعشان سرد است و این سردیها باعث افسردگی میشوند.
–چرا نمیخوابی راحیل؟ امشب یه چیزیت میشهها.
سکوت کردم و او با اسرا شروع به حرف زدن کرد. آنقدر سعیده و اسرا حرف زدند که خوابم برد. نزدیک اذان صبح با صدای رگباری باران به پنجره بیدار شدم. به اتاق رفتم. دوباره فکر آرش به سرم زد. پنجره را بازکردم ودستم را زیرباران، گرفتم، آرام شدم... باد و باران با هم متحد شده بودند. باد، باران را به صورتم می کوبید. سرم را کامل از پنجره بیرون کردم و سعی کردم به آسمان نگاه کنم، لبهی پنجره ازداخل اتاق تاقچه داشت ومیشد رویش نشست.
پنجره را تا آخر باز کردم و روی لبهی پنجره، نشستم. باران مثل شلاق به سر و صورتم و یک طرف بدنم می خورد، برایم مهم نبود. میخواستم این فکرها از ذهنم شسته شود. نمیخواستم خودم را آزار بدهم. من باید زندگی کنم. گذشته تمام شد. مادرم چه گناهی کرده که مدام باید به خاطر من اذیت شود.
نمیدانم چقدر آنجا بودم، بدنم آنقدر کرخت شده بود که نای پایین امدن نداشتم.
با روشن شدن چراغ سرم را به طرف کلیدبرق چرخاندم. مادر بود، بادیدنم باصدای بلند وکشیده صدایم زد.
–راحیل...چیکار می کنی؟
کمکم کرد تا پایین امدم از یک طرفِ لباسهایم آب میچکید.
–نمیگی سرما می خوری؟ تو چت شده؟ بغض کردم و خودم را در آغوشش رها کردم.
قربان صدقهام رفت.
–عزیزم باید بری با آب گرم دوش بگیری؟ وگرنه سرما میخوری.
به طرف حمام راه افتادم. بین راه سعیده را دیدم که باموهای آشفته مات من شده بود.
آب گرم کرختی بدنم را از بین برد.
همین که لباس پوشیدم مادر برایم یک نوشیدنی گرم آورد.
–بخورگرم شی، تواین سرما، آخه چرا پنجره رو باز می کنی؟ با بغض گفتم:
–به نظرتون الان دیگه مادر آرش راحت داره زندگیش رو میکنه؟
مادر هاج و واج نگاهم کرد.
–آره، الان هم مادرش هم خودش راحت زندگی میکنن.
–شما از کجا میدونید؟ با حرص بیشتری گفت:
–چون زن دایی آرش دو روز پیش زنگ زده بود و تو رو واسه پسرش خواستگاری کرد. توضیحات رو اون بهم داد.
–واقعا؟
–بله واقعا.
–شما چی گفتید؟
–ردش کردم.
لیوان گرم را به لبهایم نزدیک کردم و محتویات داخلش را جرعه جرعه خوردم، مادر چشم از من برنمیداشت. لیوان خالی را روی میز کنار تختم گذاشتم. سرم را طرف مادر چرخاندم، هنوز عمیق نگاهم می کرد، نمی دانم در صورتم دنبال چه میگشت.
بالشتم را کمی جابه جا کردم و دراز کشیدم. مادر کیسه آب گرمی برایم آورد و روی پهلویم گذاشت.
–باید حسابی گرم شی تا سرما نخوری. بعد هم کنارم دراز کشید. عاشق عطر مادر بودم. بوی عطرش خنک و ملایم بود. نفسم را از عطرش پر کردم.
مادر پرسید:
–امروز کی زنگ زده بود؟
–یه دستی میزنید؟
–بزرگت کردم، امروز کلا تو فکر بودی.
تلفن فریدون را برایش تعریف کردم.
مادر کمی دلداریم داد و بعد همان حرف کمیل را زد.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁