eitaa logo
🌤 منتظران نور 🌤
1.2هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
223 فایل
قال رسول الله ..هر کس بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.💫کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤🏴 تبادل و تبلیغ ممنوع🚫 🍀کپی مطالب حلال با ذکر صلوات بر مولایمان مهدی(عج)🍀 ارتباط با مدیر👇 @Ssh999
مشاهده در ایتا
دانلود
(قسمت اول): ‌‌ ‌ 💥یکی ازکسانی که به محضر قطب عالم امکان ، امام زمان ارواحنافداه شرفیاب شد مرحوم کربلایی کاظم ساروقی پیرمرد بی سواد و ساده اراکی بود که فقط به خاطر اخلاص و قلب پاکی که داشته توفیق آن را پیدا کرده که مورد توجه امام زمانش قرار گیرد و با نگاه ولایتی حضرت حجه بن الحسن علیه السلام به یک باره حافظ کل قرآن کریم شود: ✨💫✨ مرحوم کربلایی کاظم می فرمود: من بسیار مقید بودم احکام الهی را آن طورکه اززبان علما و بزرگان می شنیدم به طور صحیح انجام دهم و حلال وحرام الهی را تغییر ندهم . روزی متوجه شدم ارباب و مالک ده خمس وزکات نمی دهد، درابتدا به او تذکر دادم ولی او اعتنایی نکرد تصمیم گرفتم که درآن قریه نمانم و برای مالک ده کارنکنم! لذا حدود سه سال به عملگی و خارکنی در دهات دیگر امرار معاش کار می کردم، یک روز مالک ده از محل زندگی من مطلع شده بود، برای من پیغام فرستادکه من توبه کرده ام و خمس زکاتم را می دهم و دوست دارم شما به ده برگردی، من هم قبول کردم و به روستابرگشتم و مشغول کارکشاورزی شدم و نصف درآمد خودم را بین فقراء تقسیم می کردم. روزی که از خرمن بازمی گشتم یکی از فقراء به من رسید و گفت امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی؟من گفتم امکان ندارد من فقراء رافراموش کنم، حتما می دهم. ✨💫✨ همان موقع به مزرعه برگشتم و مقداری گندم با زحمت زیاد جمع آوری کردم و برای مردفقیر برداشتم و قدری هم علوفه برای گوسفندانم مهیا کردم، حدود عصری بود که به ده برمی گشتم، قبل ازآن که به منزل بروم ، گفتم خوب است به امام زاده هفتاد دو تن بروم و زیارتی کنم. آنجا چندین امام زاده ازجمله امام زاده صالح دفن اند و یک قسمت هم به نام چهل دختران معروف است پس از زیارت روی سکوی در امام زاده برای استراحت نشسته بودم که دیدم دونفر جوان که یکی ازآنها بسیار خوش قدوقامت بود باشکوه و عظمت عجیبی به طرف من آمدند لباسهای آنهاعربی بود و عمامه سبزی به سرداشتند. 🔺ادامه دارد. اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
♨️توجه خاص آقا (علیه السلام)به مادرشان نرجس خاتون(علیها سلام) 🔹حضرت بقیه الله روحی له الفداء عنایتی خاص به مادرشان دارند. مثلاً یک ختم قرآن برای حضرت نرجس خاتون بخوان. به مسجد وارد می شوی، دو رکعت نماز مستحبی بخوان و ثوابش را هدیه کن برای نرجس خاتون.. 🔹حاج محمد که از صلحا بود می گفت: مکه رفتم و اعمال حج که تمام شد، یک روز گفتم یک عمره مفرده برای مادر امام زمان انجام بدهم و از بی بی درخواست کنم که از فرزندشان بخواهد که من، چهره ایشان را زیارت کنم. طواف و نماز و سَعی بین صفا و مروه را انجام دادم. سَعی بین صفا و مروه که تمام شد، طواف نساء و نمازش را خواندم و دیگر بی حال شدم. 🔹حدود یک ساعت و نیم به اذان صبح بود. دیدم پنج شش نفر پشت مقام ابراهیم نشسته و یک ظرف خرما جلویشان گذاشته اند و آقایی هم آن بالا نشسته است که نمی شود چشم از او برداشت. خیلی فوق العاده است و برای بقیه صحبت می کند. وقتی این آقا را دیدم، زانوهایم شروع کرد به لرزیدن. خرماها بیشتر جلب توجه کرد؛ چون خیلی بی حال و خسته شده بودم. نشستم و تکیه دادم.. آقا فرمود: «این حاج محمد برای مادر من یک عمره انجام داده است و خسته شده است. چند تا از این خرماها را به او بدهید» یک نفر فوراً بلند شد و بـشقاب خرما را مقابل من آورد. من هم پنج شش تا برداشتم؛شروع کردم خوردن. دیدم دارند نگاه می کنند و تبسم می کنند. 🔹بعد دو مرتبـه فرمود: «بـله؛ ایشان برای مادر من یک عمره ای انجام داد و به زحمت هم افتاد. خـدا قبـول می کند؛ ان شـاء الله». یک دفعه نگاه کردم، دیدم هیچ کس نیست. فوراً به خود آمدم. گفتم: «اصلاً آرزویم همین بود که حضرت را ببینم و چقدر زود مستجاب شد...» ✍آیت الله ناصری دولت آبادی 📚 کمال الدین، ج 2، ص 670 بحارالأنوار، ج 68، ص 96 💠کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
☑️ تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانى در راه زیارت کربلا و به همراه طی الارض و دیدن صورت برزخی مردم (قسمت اول) ✅ آقاى حاج ميرزا محمد على گلستانه اصفهانى (ره) فرمودند: عموى من، آقا سيد محمد على (ره) براى من نقل كردند: ▫️ در زمـان مـا در اصـفهان شخصى به نام جعفر كه شغلش نعلبندى بود، بعضى حرفها را مى زد كه مـوجـب طـعـن و رد مـردم شـده بـود، مـثـل آن كه مى‌گفت: 🔸 با طى الارض به كربلا رفته ام. ▫️ يا مى‌گفت: 🔸 مردم را به صورتهاى مختلف ديده‌ام. ▫️ و يا 🔸 خدمت حضرت صاحب الامر (ع) رسيده ام. ▫️ او هم به خاطر حرفهاى مردم، آن صحبتها را ترك نمود. تـا آن كه روزى براى زيارت مقبره متبركه تخت فولاد مى رفتم. در بين راه ديدم جعفر نعلبند هم به آن طرف مى رود. نزديك او رفتم و گفتم: 🔹 ميل دارى در راه با هم باشيم؟ ▫️گفت: 🔸 اشكالى ندارد، با هم گفتگو مى كنيم و خستگى راه را هم نمى فهميم. ▫️ قدرى با هم گفتگو كرديم، تا آن كه پرسيدم: 🔹 اين صحبتهايى كه مردم از تو نقل مى كنند، چيست؟ آيا صحت دارد يا نه؟ ▫️ گفت: 🔸 آقا از اين مطلب بگذريد. ▫️ اصرار كردم و گفتم: 🔹 من كه بى غرضم، مانعى ندارد بگويى. ▫️ گـفـت: 🔸 آقـا، مـن بيست و پنج بار، از پول كسب خود، به كربلا مشرف شدم و در همه سفرها، براى زيارتى عرفه مى‌رفتم. در سفر بيست و پنجم بين راه، شخصى يزدى با من رفيق شد. چند منزل كه بـا هـم رفـتـيم، مريض شد و كم كم مرض او شدت كرد، تا به منزلى كه ترسناك بود، رسيديم و به خاطر ترسناك بودن آن قسمت، قافله را دو روز در كاروانسرا نگه داشتند، تا آن كه قافله‌هاى ديگر برسند و جمعيت زيادتر شود. از طرفى حال زائر يزدى هم خيلى سخت شد و مشرف به موت گرديد. روز سوم كه قافله خواست حركت كند، من راجع به او متحير ماندم كه چطور او را با اين حال تنها بـگذارم و نزد خداى تعالى مسئول شوم؟ از طرفى چطور اين جا بمانم و از زيارت عرفه كه بيست و چهار سال براى درك آن، جديت داشته ام، محروم شوم؟ بالاخره بعد از فكر بسيار، بنايم بر رفتن شد، لذا هنگام حركت قافله، پيش او رفتم و گفتم: 🔹 من مى‌روم و دعا مى‌كنم كه خداوند تو را هم شفا مرحمت فرمايد. ▪️اين مطلب را كه شنيد، اشكش سرازير شد و گفت: 🔸 من يک ساعت ديگر مى‌ميرم، صبر كن، وقتى از دنـيا رفتم، خورجين و اسباب و الاغ من مال تو باشد، فقط مرا با اين الاغ به كرمانشاه و از آن جا هم هر طورى كه راحت باشد، به كربلا برسان. ▪️ وقتى اين حرف را زد و گريه او را ديدم، دلم به حالش سوخت و همان جا ماندم. قافله رفت و مدت زمانى كه گذشت، آن زائر يزدى از دنيا رفت. من هم او را بر الاغ بسته و حركت كردم. وقتى از كاروانسرا بيرون آمدم، ديدم از قافله هيچ اثرى نيست، جز آن كه گرد و غبار آنها از دور ديده مى شد. تـا يک فـرسخ راه رفتم، اما جنازه را هر طور بر الاغ مى‌بستم، همين كه مقدارى راه مى‌رفتم، مى‌افتاد و هيچ قرار نمى‌گرفت. با همه اينها به خاطر تنهايى، ترس بر من غلبه كرد. بالاخره ديدم، نمى‌توانم او را ببرم، حالم خيلى پريشان شد. همان جا ايستادم و به جانب حضرت سيدالشهداء (ع) توجه نمودم و با چشم گريان عرض كردم: 🔹 آقا من با اين زائر شما چه كنم؟ اگر او را در اين بيابان رها كنم، نزد خدا و شما مسئول هستم. اگر هم بخواهم او را بياورم، توانايى ندارم. ▪️ نـاگهان ديدم، چهار نفر سوار پيدا شدند و آن سوارى كه بزرگ آنها بود، فرمود: 🔶 جعفر با زائر ما چه مى كنى؟ ▪️ عرض كردم: 🔷 آقا چه كنم، در كار او مانده ام! ▪️ آن سه نفر ديگر پياده شدند. يك نفر آنها نيزه اى در دست داشت كه آن را در گودال آبى كه خشك شده بود فرو برد، آب جوشش كرد و گودال پر شد. آن ميت را غسل دادند. بزرگ آنان جلو ايستاد و با هم نماز ميت را خوانديم و بعد هم او را محكم بر الاغ بستند و ناپديد شدند. مـن هم براه افتادم. ناگاه ديدم، از قافله اى كه پيش از ما حركت كرده بود، گذشتم و جلو افتادم. كـمـى گـذشت، ديدم به قافله اى كه پيش از آن قافله حركت كرده بود، رسيدم. و بعد هم طولى نكشيد كه ديدم به پل نزديك كربلا رسيده ام. در تعجب و حيرت بودم كه اين چه جريان و حكايتى است! ميت را بردم و در وادى ايمن دفن كردم. قـافله ما تقريبا بعد از بيست روز رسيد. هر كدام از اهل قافله مى پرسيد: 🔹 تو كى و چگونه آمدى! ▪️ من قضيه را براى بعضى به اجمال و براى بعضى مشروحا مى گفتم و آنها هم تعجب مى كردند. تا آن كه روز عرفه شد و به حرم مطهر مشرف شدم، ولى با كمال تعجب ديدم كه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى بينم، از قبيل: 🐺 گرگ، 🐖 خوك، 🐒 ميمون و غيره 🐑 🦗 🦍 🐕 🐀 🦎 🦦 🐃 🐓 🕷 🐁 🐌 🐄 🦀 🦛 🐍 🦨 🐜 🐗 🦂 🦧 🦓 🐊 🦞 و جمعى را هم به صورت انسان مى ديدم! (ادامه دارد ...) 🏷 عجل الله تعالی فرجه
☑️ تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانى در راه زیارت کربلا و به همراه طی الارض و دیدن صورت برزخی مردم 🔘 قسمت دوم (آخر) ▪️... از شـدت وحشت برگشتم و مجددا قبل از ظهر مشرف شدم. باز مردم را به همان حالت مى‌ديدم. برگشتم و بعد از ظهر رفتم، ولى مردم را همان طور مشاهده كردم! روز بعد كـه رفتم، ديدم همه به صورت انسان مى‌باشند. تا آن كه بعد از اين سفر، چند سفر ديگر مـشرف شدم، باز روز عرفه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى ديدم و در غير آن روز، به همان صورت انسان مى‌ديدم. به همين جهت، تصميم گرفتم كه ديگر براى زيارتى عرفه مشرف نشوم. چون اين وقايع را براى مردم نقل مى كردم، بدگويى مى كردند و مى‌گفتند: 🔹 براى يك سفر زيارت، چه ادعاهايى مى‌كند. ▪️ لذا من، نقل اين قضايا را به كلى ترك كردم، تا آن كه شبى با خانواده ام مشغول غذا خوردن بوديم.🍳🍚 صـداى در بـلند شد، وقتى در را باز كردم، ديدم شخصى مى فرمايد: 🔸 حضرت صاحب الامر (ع) تو را خواسته اند. ▪️ بـه هـمـراه ايشان رفتم، تا به مسجد جمعه رسيدم. ديدم آن حضرت (ع) در محلى كه منبر بسيار بلندى در آن بود، بالاى منبر تشريف دارند و آن جا هم مملو از جمعيت است. آنها عمامه داشتند و لباسشان مثل لباس شوشترى ها بود. به فكر افتادم كه در بين اين جمعيت، چطور مى توانم خدمت ايشان برسم، اما حضرت به من توجه فرمودند و صدا زدند: 🔶 جعفر بيا. ▪️ من رفتم و تا مقابل منبر رسيدم. فرمودند: 🔶 چرا براى مردم آنچه را كه در راه كربلا ديده اى نقل نمى كنى؟ ▪️ عرض كردم: 🔷 آقا من نقل مى‌كردم، از بس مردم بدگويى كردند، ديگر ترک نمودم. ▪️ حضرت فرمودند: 🔶 تو كارى به حرف مردم نداشته باش، آنچه را كه ديده اى نقل كن تا مردم بفهمند ما چه نظر مرحمت و لطفى با زائر جدمان حضرت سيدالشهداء (ع) داريم. ⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم عجل الله تعالی فرجه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 اللهم‌صلی‌وسلم‌علی‌محمدوآل‌محمد بعدد‌مااحاط‌به‌علمک‌وعجل‌فرجهم 🔘 مردی که با امام زمان عج الله فرجه شوخی می کرد! ✅بسیار زیبا و شنیدنی لطفا‌به‌ثواب‌حضرت‌امام‌مهدی‌عجل‌الله‌ تعالی‌فرجه‌نشر دهید 💠کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
یکی از روحانیین شیفته حضرت بقیة الله نقل می کند: روز ۴ تیر ۱۳۷۷ پس از نماز صبح ذکرهایم را گفته بودم و باطلوع آفتاب برخاستم که استراحتی کنم طبق معمول که خطاب به حضرت سیدالشهدا می گفتم: "السلام علیک یا مظلوم" می خواستم این جمله را بگویم، ولی بناگاه حس کردم کشش خاصی دارم که آن را خطاب به مولایم حضرت بقیة الله بگویم، و لذا آنرا خطاب به آن حضرت گفتم. احساس عجیبی به من دست داده بود، این حالت برایم غیر عادی بود و طبق "ارتباطات روحی و قلبی" که پیش از این با امام عصر داشتم متوجه شدم هم اکنون توجه خاصی از سوی آن حضرت به من شده و می خواهند حقیقتی را به من بگویند. ناگاه با تمام وجود احساس کردم مولایم حضرت بقیة الله در این لحظات بسیار احساس غربت و مظلومیت دارند و حتی سخن آن حضرت را با گوش دلم شنیدم که می فرمایند: «من خیلی تنها هستم، مردم در یک طرف هستتد و برای خود زندگی می کنند و من هم در یک طرف تنها مانده ام.» من خیلی غمگین شدم، با همه وجود به آن حضرت عرض کردم آقا جان دوست دارم بتوانم برای رفع غربت شما کاری کنم، جانم، مالم و هر چه دارم فدای شما. بعد با خودم فکر کردم مگر من چه امکاناتی دارم که بتوانم در سطح وسیع موجب رفع غربت آن حضرت شوم، دستم که به جایی نمی رسد، بهمین جهت به آن حضرت عرض کردم: مولا جان من آماده هر فداکاری هستم و خودتان اینرا می دانید، ولی این را هم خوب می دانید که کاری که باید صورت بگیرد از من ساخته نیست. آقا فرمودند: "می دانم از تو ساخته نیست ولی می خواستم در این غربت و تنهایی تو هم دردم باشی". من وقتی این جمله را از مولایم شنیدم، آتش گرفتم و بی اختیار نشستم برای آن حضرت گریه کردم. با خودم گفتم: ببین آقا چقدر غریب هستند که به من چنین اظهار درد کرده و غمهای خود را به من که طلبه ای ناچیز هستم بازگو می فرمایند. آنجا بود که معنی گریه خالصانه بر امام زمان را فهمیدم. 📚در اوج تنهایی ص ۸۹
🌤 منتظران نور 🌤
#اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج #الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَے‌مُحَمَّدٍ‌وَ‌آلِ‌مُحَمَّدٍ‌وعَجّل‌فـَرَ
یکی از علما ماجرای ملاقات خود را در حرم حسینی اینگونه نقل می کند: 🔹امام زمان علیه السلام که جانم به قربانش را دیدم که خطاب به سیدالشهداء علیه السلام می فرمود: "شما درکربلا تنها ماندید٬ من هم دراین زمان تنها مانده ام!" در اینجا آن حضرت توجه خاصی به من نمود و فرمود: زیارت عاشورا را بخوان٬ من می خواستم زیارت عاشورا بخوانم ناگهان به جای زیارت عاشورا به طور ناخودآگاه شروع به گریه کردم آن حضرت خودشان مشغول خواندن زیارت شدند و من گوش می دادم و گریه می کردم، آن حضرت نیز گریه زیادی می کردند و با صدای بلند می فرمودند: « حسین جانم٬ حسین جانم‌...» 🔹امام عصر ارواحنافداه چنان زیارت عاشورا را می خواندند که حس می کردم این کلمات و جملات با غم واندوه فراوانی ازقلب و زبان مبارکشان خارج می شود. شور و حال عجیبی درحرم حکمفرما بود٬ سپس حضرت ولی عصر علیه السلام به من فرمودند: «"شما وظیفه دارید از کانال حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام مرا به تمام دنیا معرفی کنید. چرا به شیعیان نمی گویید من مثل جد بزرگوارم حضرت سیدالشهدا علیه السلام تنها هستم؟ "آقا امام حسین علیه السلام اگر در کربلا تنها ماند من هم در صحراها تنها هستم و هر لحظه ندای « هل من ناصر ینصرنی» را سر می دهم و کسی به ندای من توجه نمی کند". 🔹حضرت در ادامه فرمودند: چون شیعیان به آقا امام حسین علیه السلام علاقه خاصی دارند شما می توانید از این راه، مظلومیت ما را با زبان و قلم خود به آنها معرفی کنید، ما این را از هیچ کس نخواسته ایم، فقط از شما شیعیان خواسته ایم!» عرض کردم چرا؟ حضرت فرمودند: چون محبت به ما و حضرت سیدالشهدا و خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام در جان و دلتان وجود دارد و این محبت از عالم ارواح و عالم ذر دست نخورده باقی مانده است، شما (اگرمی خواهید ما را یاری کنید) کنید و علم و حکمت یاد بگیرید٬ خدای تعالی و ما و حضرت سیدالشهدا علیه السلام حتما شما را کمک خواهیم کرد و رشد خواهیم داد. 📚درد دل نوشته ابوالفضل سبزی ص٢٧
❇️ تشرف ملا ابوالقاسم قندهاری و جمعی از اهل سنت 🗂 قسمت اول: ☑️ فاضل جلیل ملا ابوالقاسم قندهاری فرمود: ▫️ در سال ۱۲۶۶، هجری در شهر قندهار، خدمت ملا عبدالرحیم (پسر مرحوم ملا حبیب اللّه افغان) کتاب هیئت و تجرید را درس ‌می‌گرفتم (این دو کتاب از دروسی است که سابقا در حوزه خوانده ‌می‌شد و الان هم کم و بیش آنها را می‌خوانند). عصر جمعه ای به دیدن ایشان رفتم. در پشت بام شبستان بیرونی او، جمعی از علماء و قضات و خوانین افغان نشسته بودند. بالای مجلس، پشت به قبله و رو به مشرق، جناب ملا غلام محمد قاضی القضات، سردار محمد علم خان و یک نفر عالم عرب مصری و جمعی دیگر از علماء نشسته بودند. بنده و یک نفر از شیعیان که پزشک سردار محمد بود، و پسرهای مرحوم ملاحبیب اللّه، پشت به شمال و پسر قاضی القضات و مفتی‌ها برعکس ما، یعنی رو به قبله و پشت به مشرق که پایین مجلس ‌می‌شد، به همراه جمعی از خوانین نشسته بودند. سخن در مذمت و نکوهش مذهب تشیع بود، تا به این جا کشید که قاضی القضات گفت: 🔹 از خرافات شیعه آن است که ‌می‌گویند: [حضرت ] م ح م د مهدی پسر[حضرت ] حسن عسکری [ (ع) ] سال ۲۵۵ هجری در سامرا متولد شده و در سال ۲۶۰ در سرداب خانه خود غایب گردیده و تا زمان ما هم هنوز زنده است و نظام عالم بسته به وجود او است. ▫️ همه اهل مجلس در سرزنش و ناسزا گفتن به عقاید شیعه هم زبان شدند، مگر عالم مصری، که قبل از این سخن قاضی القضات بیشتر از همه، شیعه را سرزنش ‌می‌کرد. او در این وقت خاموش بود و هیچ نمی‌گفت، تا این که سخن قاضی القضات به پایان رسید. در این جا عالم مصری گفت: 🔸 سال فلان، در مسجد جامع طولون، پای درس حدیث حاضر ‌می‌شدم. فلان فقیه حدیث ‌می‌گفت. سخن به شمایل [حضرت] مهدی [(ع)] رسید. قال و قیل برخاست و آشوب بپا شد. ناگهان همه ساکت شدند، زیرا جوانی را به همان شکل و شمایل ایستاده دیدند، در حالی که قدرت نگاه کردن به او را نداشتند. ▫️ چون سخن عالم مصری به این جا رسید، ساکت شد. بنده دیدم اهل مجلس ما همگی ساکت شده‌اند و نظرها به زمین افتاده است و عرق از پیشانی‌ها جاری شد! از مشاهده این حالت حیرت کردم. ✨ ناگاه جوانی را دیدم که رو به قبله در میان مجلس نشسته است. به مجرد دیدن ایشان حالم دگرگون شد. توانایی دیدن رخسار مبارکشان را نداشتم و مانند بقیه اهل جلسه بی حس و بی حرکت شدم. تقریبا ربع ساعت همه به این حالت بودیم و بعد آهسته آهسته به خود آمدیم. هر کس زودتر به حال طبیعی بر ‌می‌گشت، بلند ‌می‌شد و ‌می‌رفت. تا آن که همه جمعیت به تدریج و بدون خداحافظی رفتند. من آن شب را تا صبح هم شاد و هم غمگین بودم: شادی برای آن که مولای عزیزم را دیدار کرده‌ام، و اندوه به خاطر آن که نتوانستم بار دیگر بر آن جمال نورانی نظر کنم و شمایل مبارکش را درست به ذهن بسپارم. (ادامه دارد) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر(عليه السلام)، صفحه ۷۳ 🏷
 💠 شيخ حسن علي اصفهاني فرمودند: من با قدرت زيادي براي توفيق تشرّف به پيشگاه حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه تلاش كردم و در اين راه ذكر و دعا و توسّلي كه بلد بودم فرو نگذاشتم ولي توفيق حاصل نشد، شبي در عالم رؤيا به من گفته شد: شما در اين راه موفق نخواهيد شد، زيرا فلان صفت در شما هست، تا اين صفت را داشته باشيد لياقت ديدار كعبه مقصود را نخواهيد داشت،‌ چون بيدار شدم توبه و انابه كردم و براي اصلاح خويشتن هر روز چند ساعت در حجره را مي‎بستم و مشغول تلاوت قرآن مي‎شدم، بعدها به نظرم رسيد كه اين مدت را در خارج شهر و در فضاي آزاد در محضر قرآن باشم و لذا مدّتي طولاني همه روزه به صحرا مي‎رفتم و ساعتها در محضر قرآن بودم و تلاش مي‎كردم كه قرآن را با تدبيرو تعقّل تلاوت كنم و اعمال و عقايد خود را با آن تطبيق نمايم. روزي مشغول تلاوت قرآن بودم، صدائي شنيدم كه به من گفت: «تا چهل روز هر روز مسبّحات را بخوان و شبهاي جمعه سورة‌ مباركه اسراء را بخوان،‌ بعد از چهل روز من مي‎آيم و تو را به محضر شريف حضرت بقيه اللّه ارواحنا فداه مي‎برم. . ✅ شيخ حسن علي اصفهاني مي‎گويد: تا چهل روز هر روز مسبّحات را خواندم و شبهاي جمعه سوره اسراء را خواندم، روز چهلم آن شخص آمد و گفت:‌ بيا.   مقداري راه رفتم به دره‎اي رسيدم در سرازيري دره به من گفت: من راهنما بودم من مي‎روم هنگامي كه تو به آخر دره برسي وجود مقدس حضرت كعبه مقصود را بر فراز تپه خواهي ديد. چيزي نگذشت وجود مقدّس حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه را در هاله‎اي از نور بر فراز تپه ديدم، فرمودند: اگر بخواهي يكبار ديگر مرا ببيني وعده من و شما در حرم مطهّر جدّ بزرگوارم علي بن موسي الرضا (علیه السلام )، اين را فرمودند و از چشمم غايب شد، مدتها گريستم و مهيّاي سفر شدم، در مدت چهل روز خودم را به مشهد مقدس رسانيدم، غسل كردم و وارد حرم شدم، كعبه مقصودم را باز در بالاي سر امام رضا (علیه السلام) ديدار كردم حضرت فرمودند: وعدة من و شما در حرك مطهر جدّ بزرگوارم «امام» حسين (علیه السلام) اين را فرمودند و از چشمم غايب شدند،‌ شروع كردم به سر و صورت خود زدن، جمعيتي در اطراف من گرد آمدند كه چه شده؟ به هر شكلي بود بر خودم مسلط شدم و از ميان جمعيت بيرون رفتم، 10 روز در مشهد اقامت نمودم و سپس راهي عتبات عاليات شدم. دو ماه در راه بودم و بعد از دو ماه به سرزمين مقدس كربلا رسيدم، غسل كردم، وارد حرم حسيني شدم، خورشيد امامت را در حرم امام حسين (علیه السلام) زيارت كردم و خود را بر قدمهاي مباركش انداختم.  حضرت فرمودند: شيخ حسن حاجتت چيست؟  گفتم: آقا آنچه من فقط از شما مي‎خواهم اين است كه هر كجا باشم بتوانم شما را زيارت كنم، فرمودند: هر وقت خواستي مرا زيارت كني آيات آخر سوره مباركه حشر را با دعاي عهد بخوان،‌ اين آيه‎ها عبارتند از آية «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ» تا آخر سوره حشر از آيه 21 الي 24 و دعاي عهد عبارت است از دعاي «اَلّلهُمَّ رَبِّ النُّورِ الْعَظيم» كه محدث قمي در اواخر مفاتيح آورده است. 📚سرگذشتهاي تلخ و شيرين قرآن: ج 2، ص65 - اصول كافي: ج 2، ص
(قسمت اول): ‌‌ ‌ 💥یکی ازکسانی که به محضر قطب عالم امکان ، امام زمان ارواحنافداه شرفیاب شد مرحوم کربلایی کاظم ساروقی پیرمرد بی سواد و ساده اراکی بود که فقط به خاطر اخلاص و قلب پاکی که داشته توفیق آن را پیدا کرده که مورد توجه امام زمانش قرار گیرد و با نگاه ولایتی حضرت حجه بن الحسن علیه السلام به یک باره حافظ کل قرآن کریم شود: ✨💫✨ مرحوم کربلایی کاظم می فرمود: من بسیار مقید بودم احکام الهی را آن طورکه اززبان علما و بزرگان می شنیدم به طور صحیح انجام دهم و حلال وحرام الهی را تغییر ندهم . روزی متوجه شدم ارباب و مالک ده خمس وزکات نمی دهد، درابتدا به او تذکر دادم ولی او اعتنایی نکرد تصمیم گرفتم که درآن قریه نمانم و برای مالک ده کارنکنم! لذا حدود سه سال به عملگی و خارکنی در دهات دیگر امرار معاش کار می کردم، یک روز مالک ده از محل زندگی من مطلع شده بود، برای من پیغام فرستادکه من توبه کرده ام و خمس زکاتم را می دهم و دوست دارم شما به ده برگردی، من هم قبول کردم و به روستابرگشتم و مشغول کارکشاورزی شدم و نصف درآمد خودم را بین فقراء تقسیم می کردم. روزی که از خرمن بازمی گشتم یکی از فقراء به من رسید و گفت امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی؟من گفتم امکان ندارد من فقراء رافراموش کنم، حتما می دهم. ✨💫✨ همان موقع به مزرعه برگشتم و مقداری گندم با زحمت زیاد جمع آوری کردم و برای مردفقیر برداشتم و قدری هم علوفه برای گوسفندانم مهیا کردم، حدود عصری بود که به ده برمی گشتم، قبل ازآن که به منزل بروم ، گفتم خوب است به امام زاده هفتاد دو تن بروم و زیارتی کنم. آنجا چندین امام زاده ازجمله امام زاده صالح دفن اند و یک قسمت هم به نام چهل دختران معروف است پس از زیارت روی سکوی در امام زاده برای استراحت نشسته بودم که دیدم دونفر جوان که یکی ازآنها بسیار خوش قدوقامت بود باشکوه و عظمت عجیبی به طرف من آمدند لباسهای آنهاعربی بود و عمامه سبزی به سرداشتند. 🔺ادامه دارد. اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ الفرج 💫کانال منتظران نور🏴 •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
(قسمت دوم): وقتی به من رسیدند بدون آنکه من آنها راقبلا دیده باشم همان آقای باشخصیت اسم مرا برد و گفت: کربلایی کاظم بیا با هم برویم فاتحه ای دراین امام زاده بخوانیم .من گفتم آقا من قبلا زیارت کرده ام. فرمود: بسیارخوب ، بیا با ما فاتحه ای بخوان. من هم اطاعت کردم و عقب سر آنها رفتم. ✨💫✨ پس از زیارت حرم اول به امام زاده بعدی رفتیم آنها چیزهایی می خواندند و من متوجه نمی شدم. ناگهان نگاهم به کتیبه ای روی سقف افتاد دیدم آنها را به صورت نور می بینم ، همان آقای باعظمت به من فرمودند:کربلایی کاظم پس چرا چیزی نمی خوانی؟ گفتم آقا من سواد ندارم فرمودند: ولی تو باید بخوانی ،سپس نزد من آمد و دست مبارکش را برسینه من گذاشت و محکم فشار داد و گفت: حالا بخوان گفتم چه بخوانم؟ فرمود: این طور بخوان: ((بسم الله الرحمن الرحیم ان ربکم الله الذی خلق السموات والارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش )) ✨💫✨ من این آیه را تا آخر آیه ۵۹ خواندم، صورتم را برگرداندم که به آنها چیزی بگویم، ناگهان دیدم کسی آنجا نیست، لذا بیهوش روی زمین افتادم .نزدیک اذان صبح بود که به هوش آمدم، هوا هنوز تاریک بود، جریان را هم فراموش کرده بودم ولی مدتی مات و مبهوت بودم ، ازجا برخاستم و به طرف منزل حرکت کردم ،دربین راه متوجه شدم کلمات عربی زیادی بلدم و ناگهان یاد تشرف روز قبل افتادم، بعد متوجه شدم که خدا به من لطف نموده و با نگاه ولایتی امام زمان که قربان خاک پایش شویم من حافظ کل قرآن شدم. 📗ملاقات با امام زمان در عصر حاضر 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💫کانال منتظران نور🏴 •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤