eitaa logo
منتظران ظهور۳۱۳
4.8هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
367 فایل
بسم‌رب‌المھد؎...❁‌!' درسلام‌برشمادست‌را‌بر‌سینہ‌میگذاریم؛ تاقلب ازجایش کنده نشود....❤ دعا برای فــــــرج الزامیست✨اللهــم عجـــل لولیک الفرج✨ آیدی خادم کانال👇 هرگونه نظر، پیشنهاد یا انتقادی را ب آیـدی زیر ارسال بفرمایید @mmno1397
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 قسمت اول: ورود حضرت ابراهیم (ع) به سرزمین کنعان 👈حدود ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد، حضرت ابراهیم (ع)، پیامبر بزرگ خدا، از "اور" در بین‌النهرین (که همون عراق امروزیه) به سمت سرزمین کنعان (فلسطین فعلی) راه افتاد. این هجرت یکی از بزرگ‌ترین اتفاقات در تاریخ ادیان ابراهیمی محسوب می‌شه. ابراهیم (ع) با خانواده‌اش یه سفر طولانی رو از اور شروع کرد. فکر کنید، نزدیک به ۱۲۰۰ کیلومتر راه تو اون زمان! اگه الان بود و اپلیکیشن‌های تاکسی آنلاین داشتیم، شاید می‌گفتیم: "یه ماشین بگیر!" ولی اون زمان شتر بود و دل خدا. سفرشون زمان برد، اما خب، خدا یه نقشه بزرگ براشون داشت. کنعان، سرزمینی که اون موقع معروف بود به داشتن آب و هوای عالی و طبیعت قشنگ، قرار بود بشه مقصد بعدی نسل‌های ابراهیم (ع). 🔸ابراهیم (ع) به محض رسیدن به کنعان، شروع کرد به دعوت مردم به یکتاپرستی. حالا تصور کنید اگه اون زمان مثل الان اینترنت و اینستاگرام و یوتیوب داشتیم، ابراهیم (ع) یه سخنرانی میکرد و با بت‌پرستا مناظره می‌کرد، قطعاً حسابی بازدید می‌گرفت! ولی ابراهیم (ع) با صبر و بردباری، در این سرزمین پر از خرافات و بت‌پرستی، مردم رو به سمت خدای یگانه دعوت می‌کرد. 🔹این ورود ابراهیم (ع) به کنعان، هم از نظر تاریخی و هم مذهبی، یه نقطه عطف در تاریخ دنیا بود. از اینجا به بعد، کنعان به یه سرزمین مقدس تبدیل شد؛ همون جایی که بعدها پیامبران دیگه هم اومدن و معجزه‌ها کردن. کنعان که بین دریای مدیترانه و رود اردن قرار داشت، یه جورایی مثل این بود که بگیم "این سرزمین، مرکز اتفاقات بزرگ آینده‌اس." ✍ [سید روح الله ستاره حیات]
از کنعان تا صهیون _قسمت دوم_سید روح‌الله ستاره حیات.mp3
زمان: حجم: 9.36M
📜 🎙قسمت دوم: اسماعیل و اسحاق؛ دو برادر، دو مسیر. آغاز قطب‌های تاریخ‌ساز اسلام و یهودیت متن داستان📝
🔰 قسمت سوم: "اسحاق و یعقوب؛ ریشه‌هایی که تاریخ را به لرزه انداختند" 🌿 اسحاق ، پسر ابراهیم (ع)، در زمانی به دنیا اومد که ابراهیم و ساره دیگه امیدی به بچه‌دار شدن نداشتن. خداوند که همیشه برنامه‌های خاص خودش رو داره، به اون‌ها در پیری بشارت داد که پسری خواهند داشت که پیامبری از صالحان خواهد بود. خداوند در قرآن به این بشارت افتخار کرده و فرموده: "و به ابراهیم بشارت دادیم که اسحاق پیامبری از صالحان خواهد بود." (صافات: ۱۱۲) در زمانی که اسحاق (ع) به دنیا اومد، کنعان هنوز منطقه‌ای نیمه‌متمدن بود، در حالی که در نقاط دیگه دنیا، تمدن‌های بزرگی شکل گرفته بودن. در غرب تمدن مصر باستان و در شرق، در منطقه بین‌النهرین، تمدن‌های بزرگی مثل سومر، بابل و آشور در حال رشد و توسعه بودن. اما خداوند برنامه‌ای خاص برای سرزمین کنعان داشت، چراکه قرار بود نسل پیامبران بزرگ از اینجا آغاز بشه؛ دیگه کار خداست😇 وقتی اسحاق به سن بلوغ رسید، با رِفقه (رِبکا)، زنی از خاندان ابراهیم، ازدواج کرد و خداوند به او دو پسر داد: عیسو و یعقوب (ع). عیسو از همون اول شیفته طبیعت و شکار بود؛ انگار عاشق زندگی تو دل دشت و بیابون بود. ولی یعقوب (ع) اهل فکر و اندیشه بود و همیشه دل‌بسته به عبادت و خلوت با خداوند. خدا هم نبوت رو به یعقوب سپرد و او رو به‌عنوان ادامه‌دهنده راه ابراهیم و اسحاق انتخاب کرد. البته یهود اینجا رو میگه مادر یعقوب یه حیله ای به خرج داد که نبوت برسه به یعقوب که الکی میگن و قبول نداریم 😒 🔹 یعقوب (ع) برای ازدواج به حران (شهری در شمال بین‌النهرین، در نزدیکی ترکیه امروزی) سفر کرد و در اونجا با دو خواهر به نام‌های راحیل و لیه ازدواج کرد و دوباره برگشت کنعان؛ یهودی ها میگن راحیل از فامیلاش بوده و خیلی دوستش داشته که پدرزنش اول لیه رو بهش داد بعد چند وقت گفت بیا راحیل رو هم ببر که میری کنعان دخترام تنها نباشن😐. تو کنعان خداوند به یعقوب دو جین پسر داد اگه الان بود می‌تونست میلیاردی وام بگیره😅 ➖هر کدوم از بچه های یعقوب بنیان‌گذار یکی از دوازده قبیله بنی‌اسرائیل شدن. اما در میان این دوازده پسر، سه نفر بیشتر از بقیه در تاریخ نقش برجسته‌ای داشتن: یوسف، لاوی و یهودا. دیگه داستان یوزارسیف جوان رو هم که بلدین انقدر ای فیلم گذاشته که راه مخفی قصر آمنهوتپ رو هم یاد گرفتیم😄 خلاصه که یوسف بعد از رسیدن به مقام بالا، خانواده‌اش رو به مصر آورد و اون‌ها رو در منطقه گوشن ساکن کرد. اما این زندگی راحت برای بنی‌اسرائیل زیاد طول نکشید؛ چراکه بعد از مرگ یوسف، فرعون‌های اصلی مصر دوباره به قدرت رسیدن و بنی‌اسرائیل رو به بردگی گرفتن. این بردگی سال‌ها ادامه داشت تا اینکه... ادامه ماجرا بمونه برای قسمت بعدی... ✍ [سید روح الله ستاره حیات]
از کنعان تا صهیون_قسمت سوم_سید روح الله ستاره حیات.mp3
زمان: حجم: 6.63M
📜 🎙3⃣ قسمت سوم: "اسحاق و یعقوب؛ ریشه‌هایی که تاریخ را به لرزه انداختند" متن داستان📝
⬆️ادامه پست قبلی 🔅حالا فکر کن این سبد چطوری تو رودخونه جلو می‌ره و دقیقاً همون‌جایی توقف می‌کنه که باید! سبد به دست آسیه، همسر فرعون، می‌رسه. آسیه که دلش از دیدن بچه نرم شده بود، تصمیم می‌گیره اونو بزرگ کنه. این شد که موسی در کاخ فرعون، در دل دشمنش، بزرگ شد. انگار خدا داشت یه نقشه عجیب برای آینده می‌کشید! ⚜سال‌ها گذشت و موسی (ع) به‌عنوان یک شاهزاده مصری تو کاخ فرعون رشد کرد، ولی خداوند از اول براش یه مأموریت خاص در نظر داشت. یه روز، بعد از ماجرایی که باعث شد موسی در سن ۳۰ سالگی از مصر فرار کنه و به سرزمین مدین بره و داماد شعیب نبی بشه، خدا اونو به پیامبری مبعوث کرد. حالا وقتش بود که برگرده و قوم خودش رو از دست فرعون نجات بده. ولی، خب این کار اون‌قدرها هم آسون نبود! موسی حدود ۴۰ سالگی با یاری خدا به کاخ فرعون برگشت. اول با زبون خوش به فرعون گفت: «بنی‌اسرائیل رو آزاد کن.» اما فرعون با اون غرور و تکبرش حتی یه لحظه هم فکر نکرد که کوتاه بیاد. «تو کی هستی که بخوای برای من تعیین تکلیف کنی؟» جوابش همین بود. موسی هم که معجزاتی از طرف خدا داشت، عصاشو به زمین زد و تبدیل به مار شد. اما فرعون با سِحر و جادوگرای دربارش دست از سر موسی برنمی‌داشت. ➰وقتی زبون نرم کار نکرد، خداوند به فرعون و مردم مصر بلایای ده‌گانه رو نازل کرد. اول رود نیل تبدیل به خون شد، بعد هجوم ملخ‌ها و قورباغه‌ها، طاعون، مرگ دام‌ها، و تاریکی مطلق کل مصر رو فرا گرفت. این بلاها به قدری سنگین بودن که حتی فرعون رو هم به زانو درآوردن. دیگه راهی براش نمونده بود؛ باید تسلیم می‌شد. در نهایت، با دل ناخواستنی اجازه داد که موسی و قومش از مصر خارج بشن. ▫️اما ماجرا اینجا تموم نمی‌شه. وقتی بنی‌ اسرائیل به رهبری موسی (ع) مصر رو ترک کردن و به سمت دریای سرخ رفتن، فرعون از تصمیمش پشیمون شد. «چرا گذاشتم اینا برن؟» سریع لشکری عظیم جمع کرد و به دنبال اونا راه افتاد. یه تعقیب و گریز نفس‌گیر شروع شد؛ از یه طرف بنی‌اسرائیل با موسی که به دریای سرخ رسیدن، از طرف دیگه فرعون و لشکرش با سرعت به سمتشون می‌اومدن. حالا قرار هست چی بشه؟! 🟢 بقیه ماجرا رو فردا شب می‌گم... فقط بدون که این وسط، معجزه‌ای بزرگ منتظره! ✍ [سید روح الله ستاره حیات]