🏴بسم رب الحسین علـیه السلام
▪️شهره بود در بین مردم،
نگاه پرعشق حسین به قد و بالای علی اکبرش...
▪️همه میدانستند دلش ضعف میرود،
اکبر که پیش رویش راه میرود...
تسبیح پاره میدانی چیست؟؟💔😭
از آن علیاکبر، تنها یک تسبیح پاره
مقابل چشمان حسین مانده بود............!
😭😭😭
▪️💔▪️💔
💔خوب گوش کن این زمزمهجانسوز پدری دلسوخته و داغدار بر بالین پسر است که «بعد از تو خاک بر سر دنیا باد.»
آری دنیای بدون علی علیهالسلام به خاک هم نمیارزد.
بعد از تو فصل فصل دلم بیقرار شد
بعد از تو خاک بر سر این روزگار شد ...
▪️💔▪️💔▪️💔
سلام علیکم ✋🏻
عزاداریاتون قبول
روزیتون کربلا ؛بین الحرمین🤲🏻
به مجلس عزای آقا امام حسین خوش آمدید
#محرم
#امام_حسین
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
يا ربَّ الحُسَين بِحَقِّ الحُسَين اِشفِ صَدرِ الحُسَين بِظُهورِ الحُجَّة یا ربَّ الحُجَّة بِحَقِّ الحُجَّة اِشفِ الحُجَّة بِظُهورِ الحُجَّة
امشب شب علی اکبره... جگرگوشهی اباعبداللهمون...
از امام صادق پرسیدند،بهترین لذت برای یك پدرچیه؟ گفت:وقتی ببینه بچه اش خوش قد و بالا شده،جلوش راه می ره...💔
پسرم! می روی اما پدری هم داری
نظری گاه بینداز به پشت سرها
مقتل می گه وقتی،علی اكبر اومد اجازه ی میدان بگیره،اِستأذن، بلافاصله گفته اباعبدالله فأذن،تا گفت:بابا برم،گفت:برو،اما قبلش
سر راهت دم آن خیمه كمی راه برو
چرا؟
تا كه آرام بگیرند کمی خواهرها
پسرم...
پارهی تنم...
مادرت نیست اگر ،مادر سقا هم نیست
عمه ات هست به جای همه ی مادرها
دیدند اسمش علیه... نوهی علیه... همه خشم و عقده هاشون رو خالی کردن سر علی💔
یاد اون مادری افتادم... نانجیب میگفت هرچی کینه از علی داشتم رو تو پام جمع کردم... لگدی زدم...😭
یا زهرا...
بذار از زبان یه علی برات بگم...
تو خیمه داشت توی تب میسوخت زینالعابدین میگه یه مرتبه حس کردم پام گرم شد
سرمُ بالا آوردم دیدم برادر بزرگم صورت کف پام گذاشته خجالت کشیدم پامو کشیدم عقب ، گفتم علی جان چرا این کارو میکنی برادر...
دیدم لباس رزم پوشیده جوشن پیغمبرُ به تن کرده الله اکبر کلاه خود به سرشِ یه جوری منو بغل کرد...
گفتم علی جان چه خبره؟!دارم میبینم آمادهی جنگی مگه کسی نیست تو خیمه ها!
امام سجاد نقل میکنه میگه بهم گفت برادر همهی اصحاب رفتن فقط بنی هاشم تو خیمه ها موندن من اولین نفر از بنی هاشمم میخوام برم ...
وقتی میخواستم برم زهیر نمیذاشت، حبیب نمیذاشت، بریر نمیذاشت...
حالا که همۀ اصحاب رفتن من میخوام نفر اول باشم خودمُ فدای بابام کنم...
از وقتی رفت دلشوره اومد سراغم هی منتظر بودم...
علویه هارو صدا میزدم، مخدراتُ صدا میزدم ، عمه هامو صدا میزدم ، خواهرارو صدا میزدم هی میگفتم از علی اکبر چه خبر ؟! کسی جواب نمیداد ...
تا یهو دیدم خیمه ها ریخت به هم💔
دو جا تو دوتا شهادت تو دوتا خبر نوشته مقتل ، همۀ اهل خیمه ریختن بیرون .. دوبار این اتفاق افتاد ...
دوبار خیمه ها ریخت به هم... ضجه و ناله💔
اولین بار همین لحظه بود زین العابدین میگه دیدم زن و بچه دارن با ولوله و ناله میریزن بیرون میگه پردۀ خیمه رو بالا زدم دیدم عمه م زیر بغلای بابامُ گرفته ...
همه اهل خیمه شدن روضهخون
عصای دستم شد دیگه غرق خون...
پیش خودم گفتم عمه وسط میدون چیکار میکنه ؟!.. چیشده عمه م رفته وسط میدون .. خوب نگاه کردم دیدم جوونا یه عبا رو گرفتن .. یه بدن قطعه قطعه..😭💔
گفتم دوبار زن و بچه ریختن بیرون از خیمه ؛ بار دوم کجا بود ریختن بیرون؟! یه بار سر علی اکبر همه از خیمه ریختن بیرون یه بار دیگه
هم همه از خیمه ها بیرون دویدن
ولی سالار زینب را ندیدن💔
میگن وقتی رسید کنارِ بدن علی اکبر... همتون دیگه دو سه کلمه رو بلدید لااقل عربی...
هیچ مقتلی خصوصاً این دو مقتل ننوشتن “فَنَزَلَ مِنَ الفَرَس”
اگه میخواست بگه کنار بدن از اسب پایین اومد این عبارتُ میگفت💔
گرفتی میخوام چی بگم؟
نوشتن تا نگاهش به علی اکبر افتاد
“فَسَقَطَ مِنَ الفَرَس”
با صورت افتاد رو خاک .. 😭
یادی کنیم از تمامی شهدا...
خودشون میگفتن هرکجا مارو یاد کردید ماهم شمارو پیش اباعبدالله یاد میکنیم...
شهدا... مارو سفارشی پیش آقامون یاد کنید... این گریه کنا رو سفارشی یاد کنید
از این پدرای شهدا اگه سوال کنی تا خبر شهادت بچه تون رو آوردن اول عکس العملت چی بود؟
همشون بدون استثنا میگن تا بچمونُ خبر دادن به شهادت رسیده دیگه زانوهامون رمق نداشت نشستیم رو زمین😭
هی میخواست بلند بشه میافتاد زمین😭
میگن کار به جایی رسید لشکر عمر سعد دیدند حسین خوابید کنار علیاکبر💔