eitaa logo
هیئت رزمندگان اسلام مشکین دشت
810 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
80 فایل
‌﷽ [کانال رسمی بنیاد فرهنگی مذهبی منتظران مهدی(عج) رزمندگان مشکین دشت] (اینستاگرام) https://instagram.com/Montazerane_karaj?utm_medium=copy_link (تلگرام) http://t.me/Montazerane_karaj #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ارتباط با خادم: @mohammad_khambari
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ سریال شهید زین‌الدین به زودی 🔺 نگارش سریال «شهید زین‌الدین» به اتمام رسید؛ نویسنده سریال می‌گوید: قصه سریال از قبل انقلاب و نوجوانی شهید زین‌الدین قصه ما آغاز شده و تا شهادت شان و بعد از انقلاب ادامه دارد. 🔺 این سریال در ۳۶ قسمت تهیه و تولید خواهد شد. 🔸 امیدواریم از عشق‌های مثلثی که دست‌پخت مدیران احمق و خائن در نهادهای مربوطه است زودتر به زین‌الدین و باکری برسیم @montazdran1184
Mohammad Hossein Poyanfar - Khiale Rooye To.mp3
3.11M
🌹خیال روی تو.... مناجات شبانه محمد حسین پویانفر... @montazeran1184
Raftand Yaran-Golriz_5951702843978154348.mp3
4.87M
🌹«رفتند یاران» سرود حزن انگیز و تاثیر گذاری که محمد گلریز برای شهید مظلوم بهشتی خواند. شعر از مرحوم حمید سبزواری @montazeran1184
السلام علیک یا معین الضعفا والفقرا امام رضا عليه  السلام  : هر كس اندوه مؤمنى را بزدايد ، خداوند در روز قيامت ، غم از دلش مى زدايد . "طرح کمک مومنانه با نگاه کریمانه" شماره کارت جهت واریز نذورات نقدی 6037991644356648 به نام مهدی قدوسی(نماینده کانون خادمیاران رضوی مشکین دشت) 6037701442378433 به نام زهرا آتشگاه محل دریافت کمک های غیر نقدی خیابان شهیدان‌هدایتکار کوچه توحید۶ پ ۱۰ خیریه ساقی کوثر (از ساعت ۱۶ تا ۱۹) تلفن تماس ۳۶۲۱۱۹۹۳ ۰۹۰۳۷۴۱۱۳۷۲_قدوسی کانون خادمیاران رضوی مشکین دشت مراکز نیکوکاری و خیریه های شهر مشکین دشت
✍️ 💠 اشکم تمام نمی‌شد و با نفس‌هایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت می‌خواد بره ، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم ، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!» حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره سعد در قلبش نشست که بی‌اختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد شکسته بود که پاسخ اشک‌هایم را با داد و بیداد می‌داد :«این با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز وارد شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و رو کرده انبار باروت!» 💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت می‌کشیدم به این مرد بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، می‌بارید و مصطفی ندیده از اشک‌هایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده‌ام که گلویش را با تیغ بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید ؟» با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش می‌کردم که تمنای دلم را شنید و امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!» 💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمی‌شد او هم اهل داریا باشد تا لحظه‌ای که در منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل می‌شد. هنوز طراوت آب به تن گلدان‌ها مانده و عطر شب‌بوها در هوا می‌رقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!» 💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپ‌های مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا می‌آمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و می‌خواست صحنه‌سازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟» زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بی‌صدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس می‌کرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم هستن، امشب به حرم (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده‌شون!» 💠 جرأت نمی‌کردم سرم را بلند کنم، می‌ترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمی‌توانستم سر پا بایستم که دستی چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی کمی عقب‌تر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بی‌منت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟» 💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی می‌شد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از اومده!» نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بی‌غیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریه‌اس، ولی فعلاً پیش ما می‌مونن!» 💠 به‌قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانه‌هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او بی‌دریغ نوازشم می‌کرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه می‌لرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال می‌کردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این مست محبت این زن شده بودم. 💠 به پشت شانه‌هایم دست می‌کشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر در دلم شکست و زبانم پیش‌دستی کرد :«زینب!» از اعجاز امشب پس از سال‌ها نذر مادرم باورم شده و نیتی با (سلام‌الله‌علیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به وفا می‌کردم که در برابر چشمان مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم... ✍️نویسنده: @montazeran1184
🔴رهبر معظم انقلاب: علاج کرونا شستن دست، و علاج فساد قطع دست مفسد است @montazeran1184
مداحی آنلاین - یه مادر شهیدمو ، دلم رو پرپر میکنم - نریمانی.mp3
12.22M
『 ♡ 🎧 ♡ 』 یه مادر شهیدمو ، دلم رو پرپر میکنم فقط با یاد پسرم ، زندگیمو سر میکنم 🎤 @montazeran1184
✍فردی که در حضور فرزندانش به همسرش ابراز علاقه می‌کند و به او احترام می‌گذارد و با اسم‌ها و صفاتی زیبا و صمیمی خطابش می‌کند، به فرزندانش عشق‌ورزی می‌آموزد. آقایون با خانمهاتون مثل ملکه رفتار کنید؛ خانمها با همسرانتون مثل پادشاه و فرمانده خونه رفتار کنید! این خانواده موفق و کامله و فرزندان خوبی در آن تربیت می‌شوند! ‌ ✼═══┅💖💖┅═══✼
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ فوری فوری 🌸 خبر آمد خبری در راه است 🌸 ❣به زودی در شهر مشکین چه خواهد شد؟!!! شما چه فکری میکنید؟!!! ❣حدس خودرا به آیدی زیر ارسال کنید: @Yasecabod_55 تلگرام @Montazerany ایتا ❣به قید قرعه به ۵ نفر از افرادی که جواب صحیح را ارسال کنند شارژ ۱۰ هزار تومانی هدیه داده می شود. ❣ویژه خواهران ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️