وعده سید علی.mp3
11.42M
🔴تقدیم به رزمندگان بدون مرز #سپاه_قدس
گروه همخوانی سیمرغ
آهنگساز:بهامین جوادی
شاعر:سید محمد صفایی
@montazeran1184
✨بارالها
✨به عزت وبزرگواری ات
✨ببخش و ملکوتی مان گردان
✨یاری مان فرما آنچه می پسندی باشم
✨واز آنچه بیهودگیست رها شوم
✨که تو بی نیاز ترین و
✨من نیازمندترینم...
✨آمیـــن یا رَبَّ 🤲
✨آسمون زیبای شب
💫ستارگان درخشان
✨سهم قلـ❤️ــب مهربونتون
💫و امید به خدای رحمان
✨روشنی بخش تمام لحظه هاتون
💫شبتون ستاره بارون
@montazeran1184
✼═══┅💖💖┅═══✼
هدایت شده از Kgh
مولای غریبم ...
تمام حرفها دربارهی دنیاست
ای عزیز دل تو کجای این دنیایی؟!
شعاعی از آفتاب حُسنت را
از پسِ ابرهایِ این دنیایِ پُر هیاهو
نمایان کن تا دنیا برایت بمیرد!!
فقط تو باشی
فقط تو را ببینیم
فقط تو را بخواهیم تا بیایی ...😔
اللهم عجل لوليک الفرج
بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
روزتون مهدوی🌹
👈 هیات منتظران مهدی(عج)_رزمندگان مشکین دشت را دنبال نمائید👇
🆔 @ba_montazeran
#تلنگرانہ
از شیطان پرسیدند:
گمراه ڪردن #شیعیان چه سودے دارد؟
گفت:امام اینها ڪه بیاید
روزگار من سیاه خواهد شد
اینها ڪه گناه میڪنند امامشان دیرتر
مےآید...!🍃🌚
#اللهمعجللولیکالفرج
🌱 #زندگیتوامامزمانۍڪن
@montazeran1184
✼═══┅💖💖┅═══✼
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_دوم
💠 نگاهش میدرخشید و دیگر نمیخواست احساسش را پنهان کند که #مردانه به میدان زد :«از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط میخوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟»
دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند و صدایش به سختی شنیده شد :«من فقط میخواستم بدونم چه احساسی به #همسرتون دارید، همین!»
💠 باورم نمیشد با اینهمه #نجابت بخواهد به حریم من و سعد وارد شود که پیشانیام از شرم نم زد و او بیتوجه به رنجش چشمانم نجوا کرد :«میترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!»
احساس تهنشین شده در صدایش تنم را لرزاند، در برابر چشمانی که گمان میکردم هواییام شدهاند، شالم را جلوتر کشیدم تا صورتم کمتر پیدا باشد.
💠 انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود و باید فرار میکردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت :«صبح موقع نماز سیدحسن باهام تماس گرفت. گفت دیشب بچهها خروجی #داریا به سمت حمص یه جنازه پیدا کردن.»
با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو میرفت و من سختتر صدایش را میشنیدم که دیگر زبانش به سختی تکان میخورد :«من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم!»
💠 گیج نگاهش مانده و نمیفهمیدم چه میگوید که موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید، رنگ از صورتش پرید و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد :«باید هویتش تأیید بشه. اگه حس میکردم هنوز دوسش دارید، دیگه نمیتونستم این عکس رو نشونتون بدم!»
همچنان مردد بود و حریف دلش نمیشد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید :«خودشه؟»
💠 چشمانم سیاهی میرفت و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود، قسمتی از گلویش پاره و خون از زیر چانه تا روی لباسش را پوشانده بود.
سعد بود، با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطهای ناپیدا مانده بود و قلبم را از تپش انداخت. تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان #خون در رگهایم بند آمده که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد.
💠 عشق قدیمی و #زندانبان وحشیام را سر بریده و برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم که لبهایم میخندید و از چشمان وحشتزدهام اشک میپاشید.
مادرش برایم آب آورده و از لبهای لرزانم قطرهای آب رد نمیشد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده و بین برزخی از #عشق و بیزاری پَرپَر میزدم.
💠 در آغوش مادرش تمام تنم از ترس میلرزید و #تهدید بسمه یادم آمده بود که با بیتابی ضجه زدم :«دیشب تو #حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر میبره و عقدت میکنه!» و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندانهایم از ترس به هم میخورد و مصطفی مضطرب پرسید :«کی بهتون اینو گفت؟»
سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشکهایم خیس شده و میان گریه معصومانه #شهادت دادم :«دیشب من نمیخواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو میکشه و میاد سراغم!»
💠 هنوز کلامم به آخر نرسیده، خون #غیرت در صورتش پاشید و از این تهدید بیشرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد و میدیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش میزند.
مادرش سر و صورتم را نوازش میکرد تا کمتر بلرزم و مصطفی آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد :«بچهها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو #حرم بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم میرفتید چه نمیرفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ...» و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و گونههایش از #خجالت گل انداخت.
💠 از تصور بلایی که دیشب میشد به سرم بیاید و به حرمت حرم #حضرت_سکینه (سلاماللهعلیها) خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه میکوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این #امانت به لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم میکرد :«خواهرم! قسمتون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمیگیره!»
شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش میخواست کمکم کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از درد جیغ زدم. مصطفی حیرتزده نگاهم میکرد و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با همه جدایی چندسالهام از هیئت، دلم تا #روضه در و دیوار پر کشید.
💠 میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها #حضرت_زهرا (علیهاالسلام) را صدا میزدم تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دندهای از پهلویم ترک خورده است.
نمیخواست از خانه خارج شوم و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود که مقابل در اتاق رژه میرفت مبادا کسی نزدیکم شود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@montazeran1184
هدایت شده از Kgh
السلام علیک یا معین الضعفا والفقرا
امام رضا عليه السلام :
هر كس اندوه مؤمنى را بزدايد ، خداوند در روز قيامت ، غم از دلش مى زدايد .
"طرح کمک مومنانه با نگاه کریمانه"
شماره کارت جهت واریز نذورات نقدی
6037991644356648
به نام مهدی قدوسی(نماینده کانون خادمیاران رضوی مشکین دشت)
محل دریافت کمک های غیر نقدی خیابان شهیدانهدایتکار کوچه توحید۶ پ ۱۰ خیریه ساقی کوثر (از ساعت ۱۶ تا ۱۹)
تلفن تماس ۳۶۲۱۱۹۹۳
۰۹۰۳۷۴۱۱۳۷۲_قدوسی
کانون خادمیاران رضوی مشکین دشت
مراکز نیکوکاری و خیریه های شهر مشکین دشت
@khademyaranemeshkindasht
#جشنمیلادامامرضاعلیهالسلام
باحضور خادمین آستان قدس به همراه پرچم مطهر رضوی
باکلام
#حجتالاسلاموالمسلمیندکترحصاری
با نوای
#حاجمحمدخمبری
#کربلاییسیدمحمدرضوانیفرد
مجری برنامه
#بهرامشهبازی
#آیینتعویضپرچمیادمانشهدایگمناممشکیندشت
زمان پنجشنبه ۱۲تیرماه
ساعت ۱۸
مکان:
جنب مزار شهدای گمنام
یه عشق امام رضا (ع)با رعایت دستورالعمل های بهداشتی می آییم
#منماسکمیزنم
#فاصلهاجتماعیرارعایتمیکنم
کانون خادمیاران رضوی مشکین دشت
حوزه ۳۲۱شهید باهنر
حوزه ۳۲۲حضرت آسیه س
شورای اسلامی و شهرداری مشکین دشت
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 صورت #خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازهاش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه میکردم.
از همان مقابل در اتاق، #اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :«مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه!»
💠 میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و میترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود.
از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن #نامحرم خجالت میکشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست :«مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون!» و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم :«باهاش چیکار کردن؟»
💠 لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه #بیرحمی سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :«باید خانوادهاش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.»
سعد تنها یکبار به من گفته بود خانوادهاش اهل #حلب هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیشدستی کرد :«خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانوادهاش تحویل میدن، نه خانوادهاش باید شما رو بشناسن نه کس دیگهای بفهمه شما همسرش بودید!»
💠 و زخم ابوجعده هنوز روی رگ #غیرتش مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :«اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمیداره!» و دوباره صدایش پیشم شکست :«التماستون میکنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو #حرم بودید!»
قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :«والله اینا وحشیتر از اونی هستن که فکر میکنید!»
💠 صندلی کنار تختم را عقبتر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره #درعا خبر داد :«میدونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر #نوی تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشتهها رو تیکه تیکه کردن!»
دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهستهتر کرد :«بیشتر دشمنیشون با شما #شیعههاست! به بهانه آزادی و #دموکراسی و اعتراض به حکومت #بشار_اسد شروع کردن، ولی الان چند وقته تو #حمص دارن شیعهها رو قتل عام میکنن! #سعودیهایی که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعهها رو سر میبرن و زن و دخترهای شیعه رو میدزدن!»
💠 شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او میشنیدم در #انقلاب گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه می شد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی میشنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش میکردم.
روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرفها روی سینهاش سنگینی میکرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعههای حمص رو فقط بهخاطر اینکه تو خونهشون تربت #کربلا پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیههای شیعه رو با هرچی #قرآن و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعهها رو آتیش میزنن تا از حمص آوارهشون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...»
💠 غبار #غیرت گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت #تکفیریها در حق #ناموس شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :«اگه دستشون بهتون برسه...»
باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :«دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دندهتون جوش بخوره، خواهش میکنم این مدت به این برادر #سُنیتون اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!»
💠 و خودم نمیدانستم در دلم چهخبر شده که بیاختیار پرسیدم :«بعدش چی؟» هنوز در هوای نگرانیام نفس میکشید و داغ بیکسیام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :«هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید #ایران پیش خونوادهتون!»
نمیدید حالم چطور به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام #سوریه را کشید :«ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه #آزادی! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو #غارت میکنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 #کلیپ_ولادت
حال و هوای امام رضایی💖
آقا اجازه می دهی؟🌹
@montazeran1184
❗️ اگر تا حالا زدن #ماسک را یک «اخطار» می دانستیم، از امروز و بخاطر سخن حضرت آقا، آن را یک «امر و دستور» می دانیم👌
✅ #امام_خامنه_ای فرمودند:
در مقابله با #کرونا آن حرکت گذشته از سوی برخی از مردم و برخی از مسئولین، سست شده است.⚠️ اگر اطراف من هم دو یا سه نفر باشند
↩️ بنده هم حتماً ماسک میزنم، کما اینکه میزنم. ↪️
❗️در مواردی، وقتی مسئول دولتی در اجتماعی ماسک نمیزند، آن جوان نیز تشویق میشود که نزند.⚠️
✍ اگر تا امروز سفت و سخت #ماسک نمیزدیم اما از امروز خواهیم زد، چون «امر» آقاست.👌
@montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لزوم ماسک زدن در سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی
@montazeran1184
🔺ماسک حنا فوق العادست❗️
1ق.غ حنای بی رنگ
1ق.غ ماست کم چرب
1ق.چ گلاب
مواد مخلوط کرده و روی صورت بگذارید و بعد 20 دقیقه بشوئید
👈این ماسک موجب رفع جوش، کاهش لک و شادابی پوست میشود.
@montazeran1184
✼═══┅💖💖┅═══✼
🌹
#خانمها_بدانند
زمانی که به «غرور» و «مردانگی» یک مرد حمله میکنید، از او انتظار شنیدن یا فهمیدن نداشته باشید!!!
زبانی قویتر از محبت وجود ندارد!
خانواده موفق❤️❤️
@montazeran1184
✼═══┅💖💖┅═══✼
💞دوسٺٺ دارم ولے چون با حجابے بیشٺر
مثل خورشیدے ولے پشٺ نقابے بیشٺر
شاڸ سبز و سرخ حتے صورٺے بر چهره اٺ
خوب مے آید ولے خب رنگ مشڪےبیشٺر😌
خانواده موفق❤️❤️
@montazeran1184
✼═══┅💖💖┅═══✼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دقایقی پیش
🌺 خادمان بارگاه منور حرم حضرت رضا(علیه السلام)
در حال شستشوی گنبد
#دهه_کرامت
@montazeran1184
ضمن تبریک میلاد امام رضا (ع)
پیرو اطلاعیه وزارت بهداشت مبنی محدودیت های جدید اعمال شده بخاطر بیماری کرونا در چندین استان از جمله استان البرز برنامه جشن میلاد امام رضا(ع) و آیین تعویض پرچم یادمان شهدای گمنام که قرار بود روز پنجشنبه ساعت ۱۸ جنب مزار شهدای گمنام برگزار شود لغو می گردد.
ان شاء الله پس از ریشه کن شدن این بیماری و با سلامتی و عافیت همگی بتونیم در حرم امام مهربانی ها عرض ارادت کنیم.
التماس دعا
کانون خادمیاران رضوی مشکین دشت
حوزه ۳۲۱شهید باهنر
حوزه ۳۲۲حضرت آسیه س
شورای اسلامی و شهرداری مشکین دشت
کیا برای رفع کرونا به دستور حضرت آقا عمل کردند؟
🌱 فرمود دعای هفتم صحیفهٔ سجادیّه رو بخونید؛
ذکر یونسیّه صد مرتبه رو هم فرمودند.
*⭕ این دستورات باید همگانی شود.*
🤲🏻 شبها صد مرتبه ذکر یونسیّه در سجده، و بعد عرض: دعای هفتم صحیفهٔ سجادیّه.
✅ مگر سیدحسن نصرالله نگفت رمز پیروزی ما در جنگ ۳۳ روزه، عمل به دستور رهبری مبنی بر خواندن دعای جوشن صغیر بود؟!
*پس چرا برای رفع کرونا به دستورات حضرت آقا عمل نمیکنیم!؟😔*
@montazeran1184
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_چهارم
💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بیاراده اعتراف کردم :«من #ایران جایی رو ندارم!»
نفهمید دلم میخواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :«خونوادهتون چی؟» محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن میکشید و خجالت میکشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانوادهام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و #مردانه پناهم داد :«تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!»
💠 انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی میگشت و اینهمه #احساسم در دلش جا نمیشد که قطرهای از لبهایش چکید :«فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.»
و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از #محبت مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرامشان دردهای دلم کمتر میشد و قلبم به حمایت مصطفی گرمتر.
💠 در همصحبتی با مادرش لهجه #عربیام هر روز بهتر میشد و او به رخم نمیکشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگیاش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوامشان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانهای رد میکرد مبادا کسی از حضور این دختر #شیعه ایرانی باخبر شود.
مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شبها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و #سُنی در محافظت از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه میرسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام #نماز صبح بود.
💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای #وضو بیرون میرفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام میکرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمیشد که هر سحر دست دلم میلرزید و خواب از سرم میپرید.
مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمیرفت و هر هفته دست به کار میشد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چیندار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو میکرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت میکشید گفت بهت نگم اون اورده!»
💠 رنگهای انتخابیاش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گلهای ریز سفید بود و هر سحری که میدید پارچه پیشکشیاش را پوشیدهام کمتر نگاهم میکرد و از سرخی گوش و گونههایش #خجالت میچکید.
پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و میدانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم.
💠 سحر #زمستانی سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را میپاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟»
انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد :«چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟»
💠 صدای تلاوت #قرآن مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش میداد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :«من پول ندارم بلیط #تهران بگیرم.»
سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :«البته برسم #ایران، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی میکند.
هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بیتاب پاسخش پَرپَر میزد و او در سکوت، #سجادهاش را پیچید و بیهیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
اینهمه اضطراب در قلبم جا نمیشد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط میچرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم.
پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو میکردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم میگشت که در همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد و بیآنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید.
از چوبلباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :«عصر آماده باشید، میام دنبالتون بریم فرودگاه #دمشق. برا شب بلیط میگیرم.»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ استاد رائفی پور
📝 «اشک آهو برای امام زمانش»
🔅 میلاد با سعادت حضرت ثامنالحجج، علی بن موسی الرضا علیه السلام مبارک باد 🔅
@montazeran1184
امام رضا عليه السلام:
هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد، خداوند در روز قيامت گره غم از دل او بگشايد
مَن فَرَّجَ عن مُؤمِنٍ فَرَّجَ اللّهُ عن قَلبِهِ يَومَ القِيامَةِ
ميزان الحكمه جلد 5 صفحه 280
@montazeran1184
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🥀همین که هر صبـ🌞ــح
خیالـــم از #تــو پُر است..،
شـکـــ🤲ـر میکنم
که خــــدا مــــرا
#عاشق_تــو آفرید😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@montazeran1184