منــتظــر بودن فقط این نیست که زاری کنی
یا که در نــــدبه به پایش اشک ها جاری کنی
نیمه ی شعبـــان برایش شربت نـذری دهی
یا که طاق نصــرتی ســـازی و معماری کنی
منتظــــر بودن عمــل می خواهد و مرد عمل
نوکـــر آقــا !!! ،تو بایـــد آبــروداری کنـــی
گــوش کن فریاد آقای تو هـل مــن نـاصر است
در زمــان غیبتــش بایــد که عمــّــاری کنی
باید عبــرتها بگیـــــری از جفــــای کوفیــان
نایب المعصــوم را هر جــور شـد یاری کنی
دوستـــان نایبش را دوستـــی می بایـــد و
از تمــام دشمنــــان اعــلام بیــــزاری کنی
الغــرض ... بهـــر زمینــــه سازی روز ظهــور
با تمـــام قــوتت بایـــد کــه تو کــاری کنی
#شعر_مهدوی
@montazeranee
خبری می رسد از راه خبر نزدیک است
آب و آیینــه بیــارید سحر نزدیـک است
طبق آیات و روایات رسیده ای قوم!
جمعــۀ آمدن او به نظر نزدیک است
عاقبت فصــل زمستان به سر آید روزی
باز هم گل دهد این باغ ثمر نزدیک است
قطره چون رود شود راه به جایی ببرد
به دعای فــــرج جمع اثر نزدیک است
با ظهورش حرم فاطمه را می سازیم
بار بر بند برادر که سفر نزدیک است
راه دور دل مـــا تا به در خیمۀ او
از در خانۀ زهرا چقدر نزدیک است
آه گفتم کــــه در خــانه و یادم آمد
غربت مادر و اندوه پدر نزدیک است
گـــر چه از آتش در ســوخته جانم اما
بیشتر روضۀ کوچه به جگر نزدیک است
باز کابوس ســـراغ پســـری آمده است
باز می لرزد و انگار که شر نزدیک است
مـــادرت را ببر از رهگـــذر نامــردان
کوچه بند آمده از کینه خطر نزدیک است
تا که افتاد زمین زلزله در عـــرش افتاد
هاتفی گفت: قیامت به نظر نزدیک است
دو قـــدم رفته،نــرفته نفسش بند آمد
پسرش گفت بیا، خانه دگر نزدیک است
داغ مادر به جگر می رسد اما انگار
اثر داغ بـــرادر به کمر نزدیک است
محسن عرب خالقی
#شعر_مهدوی
@montazeranee
ما بدان قامت و بالا نگرانیم هنوز
در غمت خون دل از دیده روانیم هنوز
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم، بر آنیم هنوز
به امید تو شب خویش به پایان آریم
آن جفا دیده که بودیم، همانیم هنوز
ای دریغا که پس از آن همه جان بازی ها
بر سر کوی تو بی نام و نشانیم هنوز
دیگران وادی عشق تو به پایان بردند
ما به یاد تو در این دشت روانیم هنوز
آرمیدند همه در حرم حرمت و ماساکن کوی خرابات و مغانیم هنوز
نو بهار آمد و بگذشت ولیکن من و دل
همچنان در تف آسیب خزانیم هنوز
بس شگفت است که با این همه تابش چو نخست
در پس پرده پندار نهانیم هنوز
ما از این چرخ کهن گرچه بسی پیرتریم
همچنان از مدد عشق جوانیم هنوز
اوستاد همه فن بوده و هستیم ادیب
با همان نام همان شوکت و شأنیم هنوز
#شعر_مهدوی
@montazeranee
باران بزن هوای دلم راگرفته ابر
دیگرتحملم به سرآمدزدست صبر
باران بزن که پای دعامانده در گل ست
دردفراق یارسفرکرده مشکل است
باران توهم به حال جهان گریه میکنی؟
داری به بی خیالیمان گریه میکنی!؟
اشکت گواه قِدمَت یک عمرفاجعه ست
باران ببار صحبت یک عمر فاجعه ست
یک فاجعه ست غیبت غایب عجیب نیست
اینقدرانتظار چه جالب!!عجیب نیست
باران دوباره جمعه ی ناکام میرسد
این جمعه هم دوباره به اتمام میرسد
اما فقط نشسته و گفتیم العجل
شعروغزل سروده نوشتیم العجل
اما هنوز باردعا هایمان کج است
راهش درست ولی پایمان کج است
افسوس عاشقش همگی بازبان شدیم
ماکوفیان عصر امام زمان شدیم
جان حسین فاطمه اهل عمل شویم
کمتر اسیر لغلغه ی العجل شویم
#شعر_مهدوی
@montazeranee
رو بگرداني زِ ما دنيا جهنم مي شود
روزيِ ما روز و شب اندوه و ماتم مي شود
پلكهايت باز كن درهاي رحمت را نبند
بي نگاه تو دل ما خانة غم مي شود
عاقبت هركس دلش را شستشو داد از گناه
در حريم آية تطهير ، مَحرم مي شود
در سر و رويم شده پيدا دگر موي سپيد
فرصت ديدار دارد روز و شب كم مي شود
چون خَمِ گيسوي تو اي ليليِ صحرا نشين
قامت چشم انتظاران شما خم مي شود
با تکان ابرُوانت زود مي ريزم به هم
نبض عالم با نگاه تو منظم مي شود
يا ولي اله راضي مي شوي از دست من ؟ !
با رضاي تو رضاي حق فراهم مي شود
هر كه زهرا مادرت را الگوي راهش كند
وقت لبخند تو مشمول دعا هم مي شود
خاك پاي مادر تو سرمة چشمان ماست
دست بوسِ او رسول اللهِ خاتم مي شود
شك ندارم كه حسين هم با دعاي مادرش
صاحب كرب و بلا ، اربابِ عالَم مي شود
گرية ما باعث تسكين قلبِ فاطمه است
اين حسين جانها به زخم سينه مرهم مي شود
فاطميه كربلا شبهاي جمعه ديدني ست
مادرت صاحب عزاي ذبح اعظم مي شود
اين پسر هم مثل مادر جاي تنگي گير كرد
دنده ها اينگونه شكلش نا منظم مي شود
روضة گودال مثل روضة مسمار شد
ماجراي كوچه زير چكمه ها تكرار شد
قاسم نعمتى
#شعر_مهدوی
@montazeranee
یک جهان روضه و یک چشم پر از نم داری
آه، آقای غریبم به دلت غم داری
دردِ بی مادری ای کاش دوایی می داشت
فاطمیّه شده و اشک دمادم داری
صاحبِ مجلس روضه، غم مادر دیدی
بر درِ خانه ی خود، بیرق ماتم داری
دردِ دل کن که نگویند غریبی آقا
بین این سینه زنان، مونس و مَحرَم داری
دلِ یعقوبیِ مادر ز فراقت خون است
یوسف مصر بقا، قصد سفر هم داری؟
دل، حسینیّه ی چشمان تو شد مولا جان
باز هم وقت عزا، یاد مُحرّم داری
گاه در کوچه و گه کرب و بلا می گریی
داغ یک پهلو و انگشتر خاتم داری
#شعر_مهدوی
@montazeranee
️ای روشنایی سحر فاطمیه ام
صاحب عزای خونجگر فاطمیه ام
ایام می روند به امید دیدنت
یک بار رد شو از گذر فاطمیه ام
دست مرا بگیر و به دنبال خود ببر
تا با تو طی شود سفر فاطمیه ام
آقا! گناه روزی چشم مرا گرفت
رزقی بده به چشم تر فاطمیه ام
با خود همیشه گفته ام آیا نمی شود
دیدار روی تو ثمر فاطمیه ام
وقتی شنیده ام که میایی به روضه ها
هر شب اسیر و در به در فاطمیه ام
در می زنم که اذن عیادت دهی به من
با این امید پشت در فاطمیه ام
امید بر ظهور شما راهیَم کند
هر صبح و شام به مجالس فاطمیه ام
#شعر_مهدوی
@montazeranee
لاله ی نرگس عذار فاطمه
عطر گیسویت بهار فاطمه
یوسف گمگشته ی آل علی
ای مسیحای تبار فاطمه
بهجت قلب رسول خاتم است
یاد تو ای گلعذار فاطمه
ای براهت مانده تا صبح ظهور
دیدگان اشکبار فاطمه
جلوه کن ای مه ز چاه انتظار
تا برآید انتظار فاطمه
امشب آقا کربلایی یا نجف
یا مدینه در کنار فاطمه
چارده گلدسته میسازد ز نور
اشکهایت بر مزار فاطمه
انتقام حق مادر حق توست
ای یگانه یادگار فاطمه
تا نفس در سینه ها جاری بود
شیعه باشد داغدار فاطمه
کاش میشد جان بیمقدار من
در رکاب تو نثار فاطمه
همنوا با ناله ی افلاکیان
شد «جهانی» سوگوار فاطمه
اسماعیل پورجهانی
#شعر_مهدوی
@montazeranee
هر روز و شب کارم سلامِ برحسین است
با این امیدی که کنی سویم نگاهی
من بار ها دیدم که با یک قطره ی اشک
با آبرو گردید ، عبدِ رو سیاهی
شرمنده ام یک عمر قلبت را شکستم
در زندگی ام نیست روزِ بی گناهی
اصلاً محبت های تو بد عادتم کرد
تنبیه کن این بی ادب را گاه گاهی
دردِ دلم را جز شما با که بگویم
تنها تو هستی که برایم تکیه گاهی
پایانِ کارم گشته و رویت ندیدم
واکن ز قلبم رو به سوی خویش راهی
آقا قسم بر صورت نیلیِ مادر
آن چهره ای که دارد از سیلی گواهی
آقا قسم بر خانه ای آتش گرفته
آنجا که پشت در به پا شد قتلگاهی
ای انتقامِ کشته ی مسمار بر گرد
جانِ گرفتارِ در و دیوار برگرد
#شعر_مهدوی
@montazeranee
برکه ای خشکیده ام دریا به دردم می خورد
جام من خالی شده صهبا به دردم می خورد
سوی هر کس می روم، فورا رهایم می کند
بنده ای زارم فقط مولا به دردم می خورد
فتنه ها می آید و هر کس به سویی می رود
لحظه های امتحان تقوا به دردم می خورد
شرط توبه در رضای حجت الله است، پس
رخصت صاحب زمان تنهابه دردم می خورد
سائلم... دار و ندارم این دل ویرانه است
ظاهرا بی ارزش است امابه دردم میخورد
گرچه فردا بیشتر محتاج لطف مادرم
مادری اش از همین حالا به دردم میخورد
مطمئنم بیشتر از هر عمل، روز جزا
نوکری خانه ی زهرا به دردم می خورد
مُهر و امضایی که بر روی دلم زد فاطمه
بیشتر از هر زمان فردا به دردم می خورد
عرش حق لرزید وقتی فاطمه با خنده گفت:
طرحِ تابوتی که گفت اسماء به دردم میخورد
#شعر_مهدوی
@montazeranee
در محضرت همیشه گرفتار میرسم
با دست خالی و دلِ بیمار میرسم
آقا بدون لطف تو افسرده می شوم
درشعرخود دوباره به تکرار میرسم
بالی نمانده است و میان خیال خود
پر میزنم به خیمه ی دلدار میرسم!
ای یوسف زمانه برای خریدنت
مسکین تر از بقیه به بازار میرسم!
جامانده ام من از شهدای مدافعان...
پس کی به قافله ، من ِ بی عار میرسم؟
هستم الی الابد که بدهکارِ مادرت...
اما چرا همیشه طلبکار میرسم؟!!
بنویس بهرِ من سفر کربلا، نجف
بنویس تا حرم صد وده بار میرسم!!
با سر به خانه ی پدری میزنم سری
وقتی به صحنِ حیدر کرار میرسم!
آهم بجان خسته من شعله میزند
وقتی به واژه در و دیوار میرسم ...
حسین رحمانی
#شعر_مهدوی
@montazeranee
عمر خود را به تمنا گذراندن خوب است
صبح و شب در طلبت اشک فشاندن خوب است
چشمهای تو اگر ساقی مجلس باشد
دست بر پهلوی پیمانه رساندن خوب است
لب هجران زدگان را به تلافی فراق
جرعهای از مِی وصل تو چشاندن خوب است
مثل آقای خراسانی و در مسلک تو
بنده را در بر ارباب نشاندن خوب است
زندگی با تو همانقدر که لذتبخش است
بی تو بالعکس فقط زنده نماندن خوب است
مژدهی آمدنت را چو بیارد نوروز
گرد و خاک از تن این خانه تکاندن خوب است
عصر هر جمعهی دلگیر به خود میگویم
حرف گودال که شد فاش نخواندن خوب است
کاش آن رذل سیهدل ز خودش میپرسید
تیغ را بر گلوی تشنه کشاندن، خوب است؟
چهارده قرن گذشته است و نگفتند چرا
اسب روی بدن کشته دواندن خوب است
#شعر_مهدوی
@montazeranee