eitaa logo
.. ْمُـدافِـعانــِ حَقیِقتـْـ ..✌️
1.2هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
«‏علق‌قلبك‌بالله‌فالله‌لايؤذي‌احد..`» قلبت‌رابه‌خداوند‌گره‌بزن‌که‌او هیچکس‌رانمی‌آزارد..!✨ کپ‍ـ🤔ـی!!؟ آزاده😊 فقط برا ظهور آقامــ💚ـون✌️ تا صلوات بفرست✨ کانال دوممون😍:https://eitaa.com/mobtalabehossein از همراهی شما ممنونیم .💙
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 خوبی‌های آدم‌های بد را احیا کنید 🔹سی.پی.آر بیمارستان جای جالبی‌ست. آدم‌هایی که بیرون از آن هستند تند و تند قدم می‌زنند، گریه می‌کنند، دعا می‌کنند. حالشان بهتر از بیماری نیست که برای زنده‌ماندن با دستگاه شوک دست‌وپنجه نرم می‌کند. 🔸آدم‌های بیرون از اتاق از یک چیز می‌ترسند؛ از "نبودن"! از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان، از جای خالی یک آدم. 🔹اتاق شوک جای بد و جالبی‌ست. تمام قول‌های عالم پشت دَرش داده می‌شود، تمام خاطرات مرور می‌شود! تمام خوبی‌هایش یادآوری می‌شود! 🔸حالا چشمتان را ببندید. بدترین آدم زندگی‌تان را درون این اتاق تصور کنید. 🔹فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد. به خوبی‌هایی که قبلا به شما کرده فکر کنید، به جای خالی‌اش. 🔸نبود آدم‌ها را هیچ کینه‌ای پر نمی‌کند! 🔹لطفاً در زندگی‌تان یک اتاق سی.پی.آر، یک اتاق شوک داشته باشید. و خوبی‌های آدم‌های بدِ دنیایتان را احیا کنید. 🔸بعضی روزها امروزمان به فردا نمی‌رسد. ‌@montazeranemam
✍ پل‌هایی که باید بسازیم 🔹سال‌ها دو برادر با هم در مزرعه‌ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می‌کردند. 🔸یک روز به‌خاطر یک سوء‌تفاهم کوچک، با هم جروبحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آن‌ها زیاد شد و از هم جدا شدند. 🔹یک روز صبح در خانه برادر بزرگ‌تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجاری را دید. 🔸نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می‌گردم، فکر کردم شاید شما کمی خرده‌کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟ 🔹برادر بزرگ‌ جواب داد: بله، اتفاقا من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن. آن همسایه در حقیقت برادر کوچک‌تر من است.  🔸او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد و وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. حتما این کار را به‌خاطر کینه‌ای که از من به دل دارد، انجام داده است. 🔹در انبار مقداری الوار دارم، از تو می‌خواهم تا بین مزرعه من و برادر کوچکم حصاری بکشی تا دیگر او را نبینم. 🔸نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه‌گیری و اره‌کردن الوار. 🔹برادر بزرگ‌ به نجار گفت: من برای خرید به شهر می‌روم، اگر وسیله‌ای نیاز داری، بگو تا برایت بخرم. 🔸نجار در حالی که به‌شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم. 🔹هنگام غروب وقتی برادر بزرگ به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کار نبود.  نجار به‌جای حصار، یک پل روی نهر ساخته بود. 🔸کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟ 🔹در همین لحظه برادر کوچک‌تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادر بزرگش دستور ساختن آن را داده است. 🔸از روی پل عبور کرد و برادر بزرگ‌ترش را در آغوش گرفت و از او به‌خاطر آن سوءتفاهم و کندن نهر معذرت خواست. 🔹دوباره هردو برادر به روزهای خوش دوستی برگشتند. برادرها نجار را دیدند که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. 🔸نزد او رفتند و بعد از پرداخت مزدش و تشکر، از او خواستند تا چند روزی مهمان آن‌ها باشد. 🔹نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل‌های زیادی هست که باید آن‌ها را بسازم.✨ @montazeranemam
⚠️✍️ از خدا عافیت و عاقبت‌به‌خیری بخواه✨✨✨ 🔹خداوند ماجرای ابليس را تعريف کرد تا بدانی که نمی‌شود به عبادتت، به تقربت و به جايگاهت اطمينان کنی! 🔸خدا هيچ تعهدی برای آنکه تو همانی که هستی بمانی، نداده است.✨✨ 🔹شايد به همين دليل است که سفارش شده وقتی حال خوبی داری و می‌خواهی دعا کنی، يادت نرود عافيت و عاقبت‌به‌خيری بطلبی.✨✨✨✨ 🔸پس به خوب‌بودنت مغرور نشو، که شيطان روزی مقرّب درگاه الهی بود. @montazeranemam
توصیه‌ی‌امام‌خمینی [ره]به‌حاج‌احمدآقا پسرم‌تانعمتِ‌جوانی‌راازدست‌ ندادی‌به‌فکراصلاح‌خودباش؛که‌درپیری‌همه‌چیزراازدست‌میدهی! @montazeranemam
✅طولانیه ولی ارزششو داره..🌿 🔅 این دفعه مهمان من! 🔹هفت یا هشت‌ساله بودم، به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن! 🔸پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمزرنگ که تقریباً هم‌قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش. 🔹میوه و سبزی رو خریدم. کل مبلغ شد ۳۵ زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک ۵زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه‌فروشی خریدم و روبه‌روی میوه‌فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم. 🔸خونه که برگشتم مادر گفت: مابقی پولو چه‌کار کردی؟ 🔹راستش ترسیدم بگم چه‌کار کردم. گفتم: بقیه پولی نبود. 🔸مادر چیزی نگفت و زیرلب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور می‌کردم اما اضطراب نهفته‌ای آزارم می‌‌داد. 🔹پس‌فردا به اتفاق مادر به سبزی‌فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود. 🔸یهو مادر پرسید: آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ 🔹گفت: نه همشیره. 🔸مادر گفت: پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ 🔹آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلوی چشمش مرور می‌شد با لبخندی زیبا رو به من کرد و گفت: آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه. 🔸دنیا رو سرم چرخ می‌خورد. اگه حاجی لب باز می‌کرد و واقعیت رو می‌گفت، به‌خاطر دو گناه مجازات می‌شدم؛ یکی دروغ به مادرم، یکی هم تهمت به حاج‌آقا صبوری! 🔹مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی رو به من کرد و گفت: این دفعه مهمان من! ولی نمی‌دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت می‌کنه یا نه؟! 🔸به‌خدا هنوزم بعد از ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست! بارها با خودم می‌گم این آدما کجان و چرا نیستن؟ چرا تعدادشون کم شده؟ 🔹آدم‌هایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن و نه ادعای خواندن كتاب‌های روان‌شناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟ ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه و آبرویی نریزه. @montazeranemam
✍ زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم 🔹شخصی برای اولین بار یک کلم دید. 🔸اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن یه برگ دیگر و... 🔹با خودش گفت: حتما یک چیز مهمیه که این‌جوری کادوپیچش کردن! 🔸اما وقتی به تهش رسید و برگ‌ها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگ‌ها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگ‌هاست. 🔹حکایت زندگی هم اینچنین است! 🔸ما روزهای زندگی رو تندتند ورق می‌زنیم و فکر می‌کنیم چیزی اون‌ور روزها پنهان شده، در حالی که همین روزها آن چیزی‌ست که باید دریابیم و درکش کنیم. 🔹و چقدر دیر می‌فهمیم بیشتر غصه‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود! 🔸زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم. .☘ @montazeranemam
یعنی چه؟ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮسی ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﺎ ﺯﺑﺎنی ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی ﺗﺎ ﺩﻋﺎﻳﺖ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺷﻮﺩ ! ﻣﻮسی ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ : ﭼﮕﻮﻧﻪ؟ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﮕﻮ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺩﻋﺎﻛﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ !! . (( و این است فلسفه ی التماس دعا)) " در این روز ها و شب ها نگاهمان ﺑﻪ ﺩﻋﺎهاﯾﺘﺎﻥ است..." التماس دعا🤲🌿 @montazeranemam
🔆 ✍دوستی‌ها و احترام‌هاست که می‌ماند 🔹ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ می‌کرد. 🔸ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ. 🔹ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ‌ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ. 🔸ﺑﻌﺪ ﺍﺯ پنج ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ نگهبان ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. 🔹پس از بهبود حالش، ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯد؟ 🔸ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻣﻦ ۳۵ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ که ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ورود با من ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ من خداحافظی ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﯼ. 🔹ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ من ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ نیستم. 🔸ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ روزهای ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ سری ﺑﺰﻧﻢ. 🔹ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮالپرسی ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ چون ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ. @montazeranemam
🔆 🌷امام علی(علیه السلام) فرموند: ☝🏻اگر سه چیز را در زندگیتان اصلاح کنید ...🙂 💖خداوند سه چیز دیگر را برای شما اصلاح میکند...⤵️ ❶باطنت را اصلاح کن🌱 💖 خداوند ظاهرت را اصلاح میکند و خوبی ات را سر زبانها می اندازد 😍✔️ ❷رابطه ات را با خدا اصلاح کن❤️ 💖خداوند رابطه ات را با مردم اصلاح میکند و باعث احترام خلق به تو میشود🙂🤝🏻 ❸آخرتت را اصلاح کن 😇 💖 خداوند امر دنیای تو را اصلاح میکند😊🍃 📚خصال شیخ صدوق @montazeranemam
🔆 ✍نمک‌نشناس نباشیم 🔹روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرورفت و از شدت درد فریادی زد. سوزن را چند متر دورتر پرت کرد. 🔸مردی حکیم که از آن مسیر عبور می‌کرد، ماجرا را دید، سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد. ▫️درختی که پیوسته بارش خوری ▫️تحمل کن آنگه که خارش خوری 🔹این سوزن منبع درآمد توست، این همه فایده حاصل کردی، یک روز که از آن دردی برایت آمد، آن را دور می‌اندازی! 🔸اگر از کسی یا وسیله‌ای رنجشی آمد، به یاد آوریم خوبی‌هایی که از جانب آن شخص یا فوایدی که از آن حیوان، وسیله یا درخت در طول ایام به ما رسیده. 🔹آن وقت تحمل آن رنجش آسان‌تر می‌شود. @montazeranemam