eitaa logo
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
542 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
چشم بگردان و ببین زین هستی چه میماند برایت جز خدا ، یاد خدا ، ذکر خدا …📿🌱 اگر اشتباهی دیدید بذارید به پای خودمون نه دینمون!
مشاهده در ایتا
دانلود
••قرارالهی|طرح‌تلاوت‌نور✨📖•• 🗣️صفحه‌وسوره‌تلاوت: 🖋️سوره بقره | صفحه۱۳ فایل‌صوتی‌‌ذیل‌تصویرقراردارد🎧 ثواب‌تلاوت‌هدیه‌به: "ساحت‌مقدس‌امام‌زمان‌ وشهیدیاسین تشت زر " التماس‌دعا🩵
013.mp3
1.27M
••قرارالهی|طرح‌تلاوت‌نور✨📖•• 🗣️صفحه‌وسوره‌تلاوت: 🖋️سوره بقره | صفحه۱۳ ثواب‌تلاوت‌هدیه‌به: "ساحت‌مقدس‌امام‌زمان‌و شهیدیاسین تشت زر" التماس‌دعا🩵
4_452715601975052240.mp3
1.25M
••قرارالهی|طرح‌تلاوت‌نور✨📖•• 🗣️صفحه‌وسوره‌تلاوت: 🖋️سوره بقره | صفحه۱۴ ثواب‌تلاوت‌هدیه‌به: "ساحت‌مقدس‌امام‌زمان‌و شهیده اکرم کمالی" التماس‌دعا🩵
4_452715601975052251.mp3
1.35M
••قرارالهی|طرح‌تلاوت‌نور✨📖•• 🗣️صفحه‌وسوره‌تلاوت: 🖋️سوره بقره | صفحه۱۵ ثواب‌تلاوت‌هدیه‌به: "ساحت‌مقدس‌امام‌زمان‌و شهیدسعیدشادکام" التماس‌دعا🩵
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 رجزخوانی دختر شهید مدافع‌حرمی که به تازگی در سوریه شهید شد؛ برای اسرائیل 👊 بدون که دهه هشتادی‌ها حریفتن ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
🌠☫﷽☫🌠 «عروس‌کشان» روایت 🏙همه‌ی ماشین‌ها جمع شده‌اند. منتظرند.‌مثل ماشین‌هایی که بعد از عروسی یک گوشه جمع می‌شوند تا ماشین عروس برسد همه‌ پا بگذارند روی گاز و با سرعت بیفتند دنبالش. یک ماشین گل زده جلوی همه‌ی ماشین‌ها هست که عکس داماد را زده‌اند روش. از توی یکی از ماشین‌ها صدای آواز می‌آید. یک نفر با چادر مشکی دارد خودش را آنجا تکان می‌دهد. جلو می‌روم. در را باز می‌کنم. مادرش است. مادر داماد. شعر می.خواند شعر دامادی: «شاباش شاباش... شاباش شاباش...» کل می‌کشد. دستش را توی هوا می‌چرخاند. می‌گوید: «اسماعیل نوبت آرایشگاه گرفتی، یادت نره بری» اسماعیل نوبت آرایشگاه دارد. برای یک ماه دیگر، ۱۳ بهمن. نوبت تالار هم گرفته. مادرش لباسش را دوخته. خواهرهاش پارچه خریده‌اند. عروس اما بیمارستان است. حالش بد است. داماد او را گذاشته و رفته. یک آمبولانس می‌رسد و همه دنبال آن آمبولانس گاز می‌دهند. از توی یک ماشین صدای آواز می‌آید. عروس اما بیمارستان است... محدثه اکبرپور ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
🌠☫﷽☫🌠 «عروس‌کشان» روایت 🏙همه‌ی ماشین‌ها جمع شده‌اند. منتظرند.‌مثل ماشین‌هایی که بعد از عروسی یک گوشه جمع می‌شوند تا ماشین عروس برسد همه‌ پا بگذارند روی گاز و با سرعت بیفتند دنبالش. یک ماشین گل زده جلوی همه‌ی ماشین‌ها هست که عکس داماد را زده‌اند روش. از توی یکی از ماشین‌ها صدای آواز می‌آید. یک نفر با چادر مشکی دارد خودش را آنجا تکان می‌دهد. جلو می‌روم. در را باز می‌کنم. مادرش است. مادر داماد. شعر می.خواند شعر دامادی: «شاباش شاباش... شاباش شاباش...» کل می‌کشد. دستش را توی هوا می‌چرخاند. می‌گوید: «اسماعیل نوبت آرایشگاه گرفتی، یادت نره بری» اسماعیل نوبت آرایشگاه دارد. برای یک ماه دیگر، ۱۳ بهمن. نوبت تالار هم گرفته. مادرش لباسش را دوخته. خواهرهاش پارچه خریده‌اند. عروس اما بیمارستان است. حالش بد است. داماد او را گذاشته و رفته. یک آمبولانس می‌رسد و همه دنبال آن آمبولانس گاز می‌دهند. از توی یک ماشین صدای آواز می‌آید. عروس اما بیمارستان است... محدثه اکبرپور فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه ╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃 ┗╯\╲ ╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗ @yavaranenghelabe ╚══••⚬🌍⚬••═╝