عجب_گداى_پررویى_هستى!
وقتــى که حاتــم طایــى از دنیا رفــت ، برادرش خواست جاى او را بگیـرد . حاتـم مکانى ساخته بود که هفتــاد در داشت . هر کس از هـر درى که مى خواسـت وارد میشــد و از او چیـزى #طلـب میکرد و حاتم به او عطا میکرد
برادرش خواســت در آن مکان بنشینــد و حاتــم بخشى کنــد! مـادرش گفــت تو نمیتــوانى جــاى بـرادرت را بگیـرى ، #بیهوده خــود رابه زحمــت مینداز . برادر حاتم توجه نکرد
مــادرش بـراى اثبــات حــرفـش ، لباس کهنــه اى پوشیــد و به طــور ناشنــاس نزد پسرش آمــد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست
بـرادر #حاتـم بـا اکـراه به او چـیـزى داد . چــون مادرش این بار از در سـوم بازآمـد و چیزى طلب کرد ، برادر حــاتم با عصبانیــت و فریاد گفـت تو دوبار گرفتى و باز هـم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى
مادرش چهـره خود را آشکار کـرد و گفـت نگفتـم تو #لایق این کار نیستى؟ من یـک روز هفتاد بار از بـرادرت به همیـن شکل چیـزى خواستــم و او هیچ بار مرا رد نکرد
🌴سفیران فرهنگی امام زاده عیسی (ع)
@emamzadehisa