تامین ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺳﻔﺮِ ﻧﺨﺴﺖ ﻣﻈﻔﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻓﺮﻧﮓ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻔﺮ ﻧﺨﺴﺖ ﻣﻈﻔﺮﺍﻟﺪﯾﻦ شاه قاجار ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ، ﺍﻣﯿﻦ ﺍﻟﺴﻠﻄﺎﻥ ﺻﺪﺭﺍعظم 22.5 ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻣﻨﺎﺕ ﻃﻼ ﺍﺯ ﺑﺎﻧﮏ ﺍﺳﺘﻘﺮﺍﺿﯽ ﺭﻭﺱ ﺑﺎ ﺑﻬﺮﻩ ﭘﻨﺞ ﺩﺭﺻﺪ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ 75 ﺳﺎﻝ ﻭﺍﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻗﺴﻂ ﺳﺎﻻﻧﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﺑﺖ ﺍﺻﻞ ﻭﻓﺮﻉ ﻭﺍﻡ ، ﯾﮏ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻭ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻨﺎﺕ ﺑﻮﺩ . ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﻡ ﻫﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻤﺮﮐﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺪﺕ 75 ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎﯼ ﮔﻤﺮﮐﺎﺕ ﺑﻨﺎﺩﺭ ﺧﻠﯿﺞ ﻓﺎﺭﺱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻘﺮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﯾﻦ ﮔﻤﺮﮐﺎﺕ ﮐﻼ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺑﺎﻧﮏ ﺍﺳﺘﻘﺮﺍﺿﯽ ﺭﻭﺱ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻗﺴﻂ ﺍﺳﺘﻬﻼﮐﯽ ﺳﺎﻻﻧﻪ ، ﺑﻘﯿﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﺶ ﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺷﻮﺩ.
ﻭ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭﺁﻣﺪﻫﺎﯼ ﮔﻤﺮﮐﯽ ﺭﺍ ﻣﻨﻈﻢ ﺑﻪ ﺑﺎﻧﮏ ﻧﭙﺮﺩﺍﺯﺩ ﺩﻭﻟﺖ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺣﻖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻤﺮﮐﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﻧﻈﺎﺭﺕ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﯿﺎﺯ ، ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ . ﺷﺮﻁ ﻋﺠﯿﺐ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭﺍﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺒﻠﻎ ﺍﺻﻞ ﻭ ﻓﺮﻉ ﻭﺍﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭﻟﺖ ﻧﭙﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺩﻭﻟﺖ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻭﺍﻣﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ!!
🆔 @tonnel_zaman
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام علی علیه السلام: اگر قصد اصلاح مردم را داري، از خودت شروع كن، زيرا پرداختن تو به كار اصلاح ديگران، در حالى كه خودت فاسـد هستى، بزرگتـرين عيب است.
📚غررالحكم، ح 3749
⏳امروز چهارشنبه
۲۱ دی ماه ۱۴۰۱
۱۸ جمادی الثانی ۱۴۴۴
۱۱ ژانویه ۲۰۲۳
✅کانال اخبار 20:20👇
http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
📚ملا و مرد توبه کار!
بعد از نماز ملانصرالدین در بلندگو گفت :
📢آهای مردم همگی گوش کنید!
میخواهم کسی را به شما معرفی کنم که قبلا دزد بوده،مشروب و مواد مخدر مصرف میکرده،زناکار و خلافکار بوده و
هیچ گناهی نیست که مرتکب نشده باشه ولی اکنون خدا او را هدایت کرده و همه چیز را کنار گذاشته است..
بعد گفت: بیا احمد جان بلندگو را بگیر و خودت برای مردم تعریف کن که چطور توبه کردی!
احمد آمد و بلندگو را گرفت و گفت:
مردم من یک عمر دزدی میکردم،معصیت میکردم،مال حروم میخوردم
خدا آبرویم را نبرد!
اما از وقتی که توبه کردم این ملا هیچ کجا برای من آبرو نگذاشته است!
~~
نتیجه اخلاقی: وقتی به امور و احکام دین آگاهی کامل نداریم مردم را دین زده نکنیم!
اهمیت حفظ آبرو یکی از بزرگترین سفارشات اسلام هست که بر انجام آن تاکید بسیار فراوانی شده است...
📕طنزهای حکیمانه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
قابل توجه بنده و مسئولین محترم بسیج که گاهی به دنبال گذشته افراد و نبش قبر کردن هستیم و توبه نمی کنیم .توبه دیگران را نمی پذیریم.
📚 داستان کوتاه
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود.
با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد، با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است، من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای، او لابد غذا یا دارویی را نام می برد، آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.
مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید، حالت چه طور است؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم، ناشنوا خدا را شکر کرد.
ناشنوا پرسید چه می خوری؟ بیمار پاسخ داد زهر! زهر کشنده! ناشنوا گفت نوش جانت باشد، راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد.
مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#ایا_می_دانستید 💡
اصطلاح "چنته اش خالی شد" کنایه از این است که شخصی تمام دانسته های خود را آشکار سازد و دیگر چیزی برای گفتن و عرضه کردن نداشته باشد. این ضرب المثل ریشه در یک حکایت دارد، اما قبل از بیان حکایت توضیح مختصری در مورد چنته می دهیم. "چنته" کیسه ی از جنس چرم یا قالیچه بود که در اندازه های مختلف ساخته شده و در گذشته برای نگهداری اشیاء در هنگام سفر مورد استفاده قرار می گرفت.
#حکایت
"عبدالرحمن جامی"، در ایام جوانی برای کسب دانش و کمال مسافرت های زیادی انجام داد، در یکی از این سفرها جامی به شهر هرات رسید و در آنجا با" سعد الدین کاشغری" و همچنین "علی قوشچی" که از مشاهیر و محققان زمان بودند دیدار کرد. گویند قوشچی به رسم ترکان با چنته ای که به همراه داشت به محضر جامی آمد و برای امتحان میزان دانش جامی، چندین سوال مشکل از او پرسید که جواب هر کدام از آنها بسیار طولانی بود.
در مقابل جامی بدون تفکر و اندیشه زیاد با صبر و شکیبایی بسیار به تمام پرسش ها به طور کامل پاسخ داد. دانش و آگاهی جامی موجب شگفتی قوشچی شد و اودر برابر این همه فضیلت چاره ی جز سکوت نداشت. جامی چون این سکوت را دید به چنته ی قوشچی اشاره می کند و به طنز می گوید" :از قرار معلوم مولانا دیگر چیزی در چنته ندارند؟!"
این حکایت به تدریج در میان عوام رایج شد و با گذشت زمان بخش انتهای آن به شکل مثل در آمد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚چند جمله زیبا
🍁از دوست جدید رازت را پنهان کن
از دشمن قدیمی که طرح دوستی
دوباره با تو ریخته خنجرت را
چون اولی باورت را نشانه می گیرد ,
دومی قلبت را
🍁ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ
ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ
ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﮔﻪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﻦ
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﻮﻧﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﮔﻪ ﻧﺨﻮﺭﯾﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ…
🍁از گناه کوچک کسی که دوست داری بگذر چون سرانجام تنهایی کاری خواهد کرد که از گناه بزرگ کسی بگذری که دوستش نداری!
🍁رابطه ای که توش اعتماد نیست مثل ماشینیه که توش بنزین نیست تا هروقت بخوای میتونی توش بمونی ولی به جایی نمیرسی.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚#حکایت
میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از احمد نوایی / سعیدیسم
4_6041777619664378357.mp3
1.47M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
انفاق های بیجا🔺️
پولم رو کجا خرج کنم که خدا راضی تر باشه؟
استادشجاعی
کانال سرباز جنگ رسانه#احمد_نوایی👇
https://eitaa.com/joinchat/235667643Ca0c45b43ad