eitaa logo
مُنتظڔان ظُھۆࢪ
43 دنبال‌کننده
402 عکس
2.2هزار ویدیو
0 فایل
•[❤]•اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج•[❤]• لینک ناشناس👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16539381268223
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️یکی از حسرت‌های جهنم که احساس سوختگی با آتش رو از درون به انسان منتقل میکنه، اینه که به استعدادهای کشف نشده‌ات پی می‌بری و توانایی‌ها و امکاناتی که داشتی و استفاده نکردی آگاه میشی و آتیش میگیری!! آتیش میگیری وقتی می‌بینی چقددددددر امکانات و موقعیت خوب داشتی برای بهتر شدن و بیشتر رشد کردن و در صدر بودن، ولی استفاده نکردی و مشغول خواب و خور و تنبلی و لهو و لعب بودی!!! ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کلیپ 🔰 «ما برای باید چکار کنیم؟» 👤 استاد رائفی_پور 🔺 هرکاری از دستت بر میاد برای امام زمان انجام بده. 🤲 ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فردی که با یک آیه همه‌ی دین رو گرفت 👤 استاد مسعود عالی ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
⭕️ تکنولوژی قدیم چه شد؟ ⚠️ تلفن تصویری (VideoFon) در سال ۱۹۶۸ برابر با ۵۳ سال قبل در کارخانجات توشیبا (ژاپن) تولید انبوه شده بود اما اجازه ندادند که آن محصول به بازار راه یابد. ✡☠ حاکمیت نادیدنی زمین، تکنولوژی را به‌صورت قطره‌چکانی و به همان نسبت که صلاح بداند در اختیار جوامع قرار می‌دهد زیرا نه چیزی برای اختراع وجود دارد و نه چیزی در مدت دست‌کم ۱۵۰ سال اخیر نیاز به اختراع و ابتکار داشته است. ❌ هر آن‌چه که آن‌را اختراع، نوآوری و یافته (اکتشاف) می‌نامند، در واقع بازآوری دانش، اطلاعات و تکنولوژی باستان و تمدن‌های پیشین است که از دید و دست‌رس تمدن کنونی خارج ساخته‌اند تا بتوانند به استیلا بر موجودات دوپا ادامه دهند ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
جامعه اسلامی،جامعه بره ها نیست!! ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
12.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤 استاد امتحانات الهی شامل حال همه میشه! خدا پارتی بازی نمیکنه ها... ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
4_5882162985538947563.mp3
14.42M
📜دیــدی‌برگشتــم‌آقــا‌دوبــاره آخــــه‌نوکـــر‌کسی‌رو‌نـــداره همه‌طــــردم‌میکنن‌یــه‌روزی 🎤کربلایی محمد ابراهیمی اصل ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
⭕️امیرالمومنین علی علیه السلام : 💢آگاه باشید که این پوست نازک بدن، طاقت آتش دوزخ را ندارد. پس به خودتان رحم کنید. 💢شما مصیبت های دنیارا آزموده اید. آیا ناراحتی های یکی از افراد خود را بر اثر خاری که در بدنش فرو رفته یا در زمین خوردن پایش زخمی شده یا ریگ های داغ بیابان او را رنج داده، دیده اید که تحمل آن مشکل است. 💢پس چگونه می شود تحمل کرد که در میان دو طبقه آتش، در کنار سنگ های گداخته همنشین شیطان باشید؟ 📚نهج البلاغه، خطبه 183 ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. این کلِ داستـان آفرینش است !📜 این داستان را جـدی بگیرید. غیر از خدا هیچکس نیست، هر چھ هست، برای او و بھ خاطر اوست.✨ با خیالی آرام خودت را رهـا کن از هر فکری که همه چیز دستِ خداست🙇🏻‍♀🧡'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به امر به معروف کننده ها میگن افراطی!! ❗️چرا؟.. و نهی از منکر ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 استاد 📂 «عمری که می‌گذرد...» 🔸 ما برای اهل‌بیت چه‌کار کرده‌ایم!؟ ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
18.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤 استاد 📌 منتظر مانند یک سرباز، مقابل فرمانده بااحترام می‌ایستد. أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ الفرج ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
چه زیباست...❤️❤️ ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
‏وقتی این عکس میبینم بیشتر برام سوال میشه که چرا بعضیا دلشون میخواد برگردن به عقب 🤔 یعنی امنیت اینقد اذیت کننده اس براشون ؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ جوانی که در نماز هایش چهل بار اللهم عجل الولیک الفرج می گفت ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
4_5882162985538947563.mp3
14.42M
📜بغلم کن حسین ع ... 🎤کربلایی محمد ابراهیم اصل ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیجیان جان به کف دلاوران کشوریم که هر کجا و هر نفس مطیع امر رهبریم... ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
1_916746311.mp3
21.59M
صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ظهور سرعت مناسب برای قرائت روزانه ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
استاد سر کلاس گفت: این حرفای اسلام دیگه قدیمی شده و کهنه‌ است و مال ۱۴۰۰ سال پیشه و به درد قرن۲۱ نمیخوره!! گفتم: چطوره حرفای ارسطو و افلاطون رو که مال ۲۳۴۰ سال پیش هست رو قبول میکنید و توی کتابا می‌نویسید و قدیمی نشده، ولی حرفای پیامبر و اهل‌بیت رو که مال ۱۴۰۰ سال پیش هست و نزدیکتر به ماست رو کهنه میدونید؟! شما دنبال چیز دیگه‌ای هستید! کهنگی و قدمت و تجدد، بهونه است!! ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ثواب عجیب محبت به خانواده 👤 استاد مسعود عالی ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.* *قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.* *بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.* *مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.* *وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.* *غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.* *مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.* *مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.* *برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.* *قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟* *برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.* *پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.* *قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.* *بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.* *برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.* *قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟* *بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.* *قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.* *برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.* *مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.* *بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.* *بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.* *بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.* *اگر اين چاقو مال..
اين شش برادر است، آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟* *بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد، و با آنها تجارت مي كرد، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.* *من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم.* *اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام، اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند* *بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.* *صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم، و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم، و اگر چيزي از من نخواستند، دست به جيب نبرم.* *بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.* *قاضي رو به مرد كرد و گفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟* *مرد گفت: نه اي قاضي، اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر اين چاقو مال اين برادران است، من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.* *قاضي رو به شش برادر كرد و گفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست، آن را برداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.* *پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.* *قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟* *مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود.* *من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند* *شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد، چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.* *برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست، ولي چاقوی ما نيست.* *قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.* *مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.* *کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی* *چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی* *دادند دو گوش و یک زبان از آغاز* *یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی*👌👏👏🌹🌹❤️ ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor
To bikasihaye khodam(140213).mp3
16.04M
📜تو بی کسی های خودم... 🎤کربلایی محمد ابراهیم اصل ✅منتظران ظهور @montazeranzohhor