eitaa logo
کانون منتظران ظهور
192 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
103 فایل
❇️ کانون دانش‌آموزی منتظران ظهور ارتباط با مدیر ان کانال: @YaEmamReza10 آدرس: @montazeranzohoor_m
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 ما در زندگی می‌کنیم و در همین آرزو می‌میریم و فکر می‌کنیم، رجعت می‌کنیم! اما نیاز به سنخیت و محاذات دارد. کسی که در دنیا امام را پیوسته برای این خواسته که خواهش‌های نباتی و جمادی و حیوانی و بشری و حتی عبادی‌اش را فراهم نماید، چگونه خود را منتظر امام می‌داند و توقع رجعت هم دارد؟! برای باید یک بار هم شده، برای امام کاری کرد، برای هستی کاری کرد، نه منتظر بود که امام برای ما کاری بکند! ✨ 🆔@Aenehzohoor_montazeran ↪️http://eitaa.com/Aenehzohoor_qazvin
📖 وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ و تو را، جز برای رحمت به مردم جهان نفرستاديم. (سوره انبیا آیه ۱۰۷) 👈این رحمت بر عالمیان در حکومتها ظهور پیدا نکرده و همواره کشت‌وکشتار و زور حاکم بوده است. پس حتماً دوره‌ای به عنوان خواهد بود تا این آیات که در مقام عنداللهی تحقق پیدا کرده‌، در زمین به ظهور رسند. 👌در این دوران خواهند آمد و هرکس را بخواهند به شفاعت یا برای انتقام‌گیری با خود به زمین . https://eitaa.com/montazeranzohoor_m
🔴، آرایشگر دختر فرعون و همسر (مردی که در قرآن کریم، از او به عنوان «مؤمن آل فرعون» یاد شده) بود. 👈این بانو، در ، کاری کرد که نظیر آن در تاریخ، کمتر دیده شده است. 📗در کتاب «خصائص الفاطمیه » روایت شده که در دولت حقّه امام زمان(عج) ، 13زن برای معالجه مجروحان، به دنیا میکنند؛ که یکی از آنها است. در اینجا به گوشه ای از زندگی این بانوی بزرگوار اشاره میکنیم:👇👇 روزی صیانه آرایش و شانه کردن موی بود. ناگاه شانه از دست او افتاد خم شد و هنگام برداشتن آن، گفت: ». دختر فرعون به او گفت: «آیا پدر مرا میگویی؟» صیانه گفت: «خیر، بلکه کسی را میگویم که من و پروردگار تو و پدر توست». دختر فرعون گفت: «حتماً این حرف تو را به پدرم خواهم گفت». صیانه هم گفت: «بگو، من هیچ ترسی ندارم». دختر فرعون این جریان را اطلاع پدرش رساند. مشتعل گشت و دستور داد تا صیانه و فرزندانش را حاضر کنند. به او گفت: «پروردگار تو کیست؟» صیانه گفت: «پروردگار من و تو، «الله» است». هر چه فرعون خواست او را از این عقیده منصرف کند، . به او گفت: «اگر از این عقیده ات دست برنداری، تو و فرزندانت را در آتش می سوزانم». 🔹صیانه گفت: بسوزان، مرا باکی نیست. فقط از تو میخواهم که پس از سوزاندن، استخوان هایمان را جمع کنی و آنها را دفن نمایی. فرعون گفت: «این خواسته ات را به خاطر حقی که بر ما داری اجابت میکنم». دستور داد ساختند و در آن آتش افروختند. یک پسر او را در آتش انداختند تا آن که کاملاً سوخت و آن زن نگاه میکرد. بقیه فرزندانش را نیز در آتش انداختند؛ تا این که نوبت به رسید. حالِ صیانه منقلب شد. در آن حال، کودک شیرخواره به و گفت: «ای مادر! صبر کن که تو بر هستی و بین تو و بهشت، یک گام، بیشتر نیست.» پس طفل را با مادرش در تنور انداختند و سوزاندند. در همین هنگام، فرعون بر وارد شد و از آنچه با صیانه کرده بود، خبر داد. آسیه گفت: «وای بر تو ای فرعون! چه چیز تو را بر خداوند جلّ و علا جرأت داده و جسور نموده؟!» فرعون گفت: «شاید تو هم به که دوستت مبتلا شده بود، گرفتار شده ای!» آسیه پاسخ داد: «من به جنون مبتلا نشده ام؛ ولیکن به جلّ و علا ـ که پروردگار من و تو و عالمیان است ـ ». فرعون، مادر آسیه را حاضر کرد و به او گفت: «دخترت دیوانه شده؛ به او بگو به خدای موسی کافر شود و گرنه قسم میخورم که مرگ را به او بچشانم». مادر با دخترش خلوت کرد و از او خواست تا با خواسته فرعون همراه شود و امرش را در کفر به خدای موسی بپذیرد؛ اما آسیه و گفت: «آیا به پروردگار متعال کافر شوم؟ به خدا قسم هرگز چنین کاری را نخواهم کرد». دستور داد تا دستها و پاهای آسیه را به کشیدند و آسیه همچنان در عذاب و رنج بود تا به اعلی علیین و نزد خداوند پرواز کرد.  https://eitaa.com/montazeranzohoor_m