🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
🔸نشستن پیامبر (ص) عاری از چنین رفتاری عربی بود و هیچگاه دامن عربی خود را بالا نمی زدند و این گونه عریان نمی نشستند.(سنن ابی داود، ج۱، ص۳۶۶)
▫️ثالثا؛ هر نوع نشستنی که حکایت گر نخوت و بزرگ منشی بود اجتناب می کردند در روایت امده است : در صدر مجالس زانو پیش زانوی همنشین، نمی نهاد. (مکارم الاخلاق، ص۱۷).
🔺و نیز هرگز پای خود را در حضور دیگران دراز نمی کرد. (همان) و همچنین در حضور مردم بر چیزی تکیه نمی داد. (مهجه، ج۲، ص ۱۲۵).
🔵 ۳ - مساوی بودن فقیر و غنی در نزد او
🔺سومین خصوصیت معاشرت اجتماعی پیامبر (ص) که الگوی بی نظیر برای رهبران می باشد؛"مساوی دانستن فقیر و غنی"است.
(58)💗@montazeranzohooremamasr
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
🔺به این معنا در نشستن برایش فقیر و ثروتمند یکسان بودند و همان نگاهی که به اغنیا داشت به فقرا هم داشت.
▫️و با هر دو طبقه در جلسه می نشست و هیچ تفاوتی بینشان قایل نبود از همین رو هست سلمان می گوید :
🔹اوصانی خلیلی رسول الله (ص) بسبع، لا ادعهن علی کل حال: ان انظر الی من هو دونی ولاانظر الی من هو فوقی و ان احب الفقرا و ادنو منهم (الحکایات، ص۹۶)
▫️و حبیبم مرا به هفت چیز سفارش نمود : و اینکه پایین از خود را بنگرم، و به برتر از خود را ننگرم، و اینکه مستنمدان را دوست بدارم و به آنان نزدیک شوم.
🔸یکسان دیدن فقرا با اغنیا به گونه ای بود وقتی عده ای از سران قریش شرط ایمان آوردن به اسلام را دور کردن فقرا و پشمینه پوشان از همنشینی از رسول خدا عنوان کردند.
(59)💗@montazeranzohooremamasr
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
🔹خداوند رسول خود را مورد خطاب قرار داده، فرمود : وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ۖ
وَلَاتَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖوَلَاتُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (کهف ۲۸)
🔺با کسانی باش که پروردگار خود را صبح عصر می خوانند، و تنها رضای او را می طلبند و هرگز بخاطر زیورهای دنیا، چشمان خود را از آنها برمگیر
▫️و از کسانی که قلبشان را از خدا غافل ساختیم اطاعت مکن، همان ها که از هوای نفس پیروی کردند و کارهایشان افراطی است.
🖊ان شاء الله ما را در جلسات آینده همراهی فرمائید.
(60)💗@montazeranzohooremamasr
🍃🌺♡✨✧❥🕊❥✧✨♡🌺🍃
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
📖حدیث امروز:
✳️ امیرالمومنین امام علی علیه السلام:
به آن چه ناامیدی ، امیدوارتر باش تا به آن چه در انتظار آن هستی ، زیرا موسی(علیه السلام) رفت تا پارهای آتش برای خانوادهاش برگیرد ، خدا با او سخن گفت و پیامبر شد و بازگشت.
🪧تقویم امروز:
📌 سهشنبه
☀️ ۱۰ مهر ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۲۷ ربیعالاول ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 1 اکتبر 2024 میلادی
🔖مناسبت امروز:
👨🏫 روز نخبگان
👨🦳 روز جهانی سالمندان
9.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 #سلامبرمهدی (علیهالسلام)
روزِ من... با نام تو شروع میشود.
مولای من …
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ
سلام بر تو ای بجا مانده خدا در زمینش
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مِيثاقَ اللّٰهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ
سلام بر تو ای پیمان خدا که آن را برگرفت و استوارش کرد
#عهدما
#امام_زمان
#سلامی_تا_همیشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیای من . . ❤️
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
کانال منتظران واقعی ظهور امام عصر روحی فدا
#سرگذشت ارواح در عالم برزخ قسمت ۱۳ عاقبت ریا هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به محیط
#سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۱۴)
آتش حسرت
از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود،
بر جای نشستم و با خود گفتم:
چه مقامی!
چه منزلتی!
در حالیکه من مدتهاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم،
هنوز هم به جایی نرسیدهام،
اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد میرسانند
براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند.
اشک بر گونههایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد.
چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد،
مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود...
گردباد شهوات
با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود
از دور،
ستون سیاهی 🌪را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش🔥 آسمان ختم میشد و در حال حرکت بود.
با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردباد🌪 به دور خود میچرخد.
با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود،
پرسیدم: این ستون چیست؟
نیک گفت: این گردباد شهوات است،
که چنین با سرعت عجیبی به دور خود میچرخد.
با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم؟
نیک گفت: دستهایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد،
تو را از من جدا نسازد.
رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش،
به ما نزدیک میشد و اضطراب مرا افزایش میداد،
تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد.
گردباد🌪 اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند. نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم،
به سختی خود را کنترل میکردم.
هر از گاهی صدای فریادهای نیک را میشنیدم،
که در هیاهوی گردباد فریاد میکشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد!
لحظات بسیار سختی را سپری میکردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم.
دستهایم سست و گوشهایم از صدای گردباد،
سنگین شده بود
دیگر صدای نیک را نمیشنیدم.
ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن،
کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم!
چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم...
وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود
بوی متعفنش به شدت آزارم میداد.
به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت: کجا؟
کجا دوست بیوفای من؟
هم نشینی با نیک را بر من ترجیح میدهی؟
و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی.
نیم نگاهی به صورت گناه افکندم، قیافهاش اندکی کوچکتر شده بود.
بدون توجه به سخنانش گفتم: چه شده که لاغر و نحیف گشتهای؟
با ناراحتی گفت: هر چه میکشم از دست نیک است.
با تعجب پرسیدم: از نیک؟!
گفت: آری،
او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راههای مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود.
گفتم: خوب، زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟
پرخاشگرانه پاسخ داد: هر چه تو سختی بکشی،
من کوچکتر میشوم و گوشتهای بدنم ذوب میشود.
و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند.
آنگاه دندان بر هم فشرد و گفت:
اکنون نوبت من است،
باید همراه من بیایی...
✍ ادامه دارد.....