eitaa logo
منتظران ظهور امام زمان 313
2.2هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
155 فایل
﷽ 💕#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ✅ کپی مطالب حتی بدون ذکر لینک جایز است🌹 ✍️انتقادات و پیشنهادات 👇 @AdminMehdigharib313
مشاهده در ایتا
دانلود
ما در دریای زندگی در معرض غرق شدن هستیم،دستگیری ولی خدا لازم است تا سالم به مقصد برسیم، باید به ولی عصر (ع) استغاثه کنیم که مسیر را روشن سازد و ما را تا مقصد همراه خود ببرد. 💕
﷽ باهم بخوانیم کتاب 📘 را 👇🏻 📝 ...در صحرای بی آب و علفي كه درندگان زيادي هم داشت تنها مانده ام ، 🔹از آنجا تا نزديكترين آبادي چند فرسنگ راه بود ، برخاستم و به راه افتادم🚶‍♂️ ولي و متحير ماندم از طرف ديگر👈🏻 از تشنگي و درندگان ترسان بودم . 🔸 شدم و در آن حال به خلفا و مشايخ كردم و از آنها كمك و شفاعت خواستم تا 🤲🏻. ولي نتيجه اي نداد با خود گفتم : از مادرم شنيده ام كه مي گفت :↪️ ما كه كنيه اش ✨ ✨است 👈🏻 و درماندگان و ضعيفان را مي كند با خداوند 🤝كه به او پناهنده شوم اگرنجاتم داد به مذهب مادرم درآيم 🔹 پس او را صدا كردم و استغاثه نمودم كه يك مرتبه كسي را ديدم بر سر داشت مانند اين( و به علفهاي كنار نهر اشاره كرد) با من راه مي رود به من دستور داد كه به مذهب مادرم درآيم و كلماتي فرمود ( كه مؤلف كتاب آنها را فراموش كرده است ) و 🌸 : ✨به زودي به آباديي ميرسي كه آنجا همه شيعه هستند.✨ 👤گفتم : اي آقاي من شما با من به آن آبادي تشريف نمي آورديد ؟⁉️ 🌸 :✨ نه ، چون هزار نفردر اطراف بلاد به من پناهنده شده‌اند مي‌خواهم آنان را خلاص كنم .✨ ↩️ از نظرم غايب شد ، كمي راه رفتم به آن 🏘رسيدم ، مسافت زيادي تا آنجا بود كه همسفرهايم روز بعد به آنجا رسيدند از آنجا به حلّه برگشتم و به نزد سيّد الفقها سيّد مهدي قزويني كه قبرش پر نور باد رفتم ، و جريان خودم را با او در ميان گذاشتم و از او احكام و مسائل ديني📚 را آموختم👨‍🎓 ، و از او پرسيدم 👤 به چه عملي مي شود بار ديگرآن حضرت را ببينم❓ 🌱فرمود : 👈🏻 ، من هم شبهاي جمعه به زيارت حضرت سيدالشهدا مي رفتم يك نوبت از چهل بار باقي مانده بود . 🗓️روز پنج شنبه از حلّه به كربلا رفتم ولي وقتي به دروازه شهر رسيدم ، ديدم مأمورين ظالم از مردم گذرنامه مي‌خواهند؛ و خيلي هم سخت مي گيرند . من نه داشتم و نه قيمت آن را ، چند بار خواستم به طور قاچاق از ميان جمعيت بگذرم ، ولي نشد . 🔸در همين اثنا حضرت صاحب الامرعجل اللَّه فرجه را ديدم كه با عمامه سفيدي بر سر، داخل شهر است ، به او استغاثه كردم و كمك خواستم؛ بيرون آمد مرا همراه خود داخل شهر كرد ، و ديگر او را نديدم و با حسرت و تأسف بر فراقش ماندم... 📄ص90 ادامه دارد... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ 💕