eitaa logo
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
2.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
مقام معظم رهبری: ⚠️هیئت سکولار نداریم⚠️ هیئت ها نمی توانند سکولار باشند هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم هرکس علاقه مند به امام حسین(ع) است یعنی علاقه مند به اسلام سیاسی است. . مدیر کانال: @abbas_rezazade_1377 ادمین جهت تبلیغ و تبادل: @Amirmohamad889
مشاهده در ایتا
دانلود
┄•♡• ~• •~ i preFer To Luv You Than Doing anything elSe♡💕 دوسـت ‌داشـتنت تـورو به ‌همه‌ چیز ترجـیـح‌ مـیـدم♡💕 •| •| ••🌸•• @Montazerzohor313313👣 ┄•♡•
👦🍃 🍃 °•° °•° قبـل از خـواب بچه بایـد در وضعیـت آرام باشـد مثلـا يک كتاب خـوب برایـش بخوانـيد تـا فرکـانس مغـز پایـین بـیایـد. اگر کـودک (یا حتـے بزرگسـال) در اوج خستگے و فرکانـس بالاے مغـز بخوابـد و به اصلـاح بیهـوش شـود صبـح انگار کوه کنده اسـت و خستگی در بدنش باقی مےماند چون مغز نمیتواند فرکانسش را پایـین بیاورد... •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
~✨💫✨~ ^° °^ " ﺇِﻥ ﻳَﻨْﺼُﺮْﻛُﻢُاللهُ ﻓَﻠَﺎ ﻏَﺎﻟِﺐَ ﻟَﻜُﻢْ " +اگر خـداوند شمـا را یارے کند هیچ کـس بر شـما غلـبه نخـواهد کـرد. :) •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ~✨💫✨~
'[❤️🍃]' ~ ~ زن فقیرے که خانــواده کوچکے داشت با یک برنامـه رادیویے تماس گرفـت و از خدا درخواسـت کمـک کــرد.❗️ مرد بے ایمانے به ایـن برنامه رادیویے گوش مے داد تصمیم گرفـت سـر به سـر این زن بگـذارد. آدرس او را به دسـت آورد و به منشے اش دسـتور داد مقدار زیادے مواد خوراکے بخرد و براے زن ببـرد. ضمنـا به او گفـت: وقتے آن زن از تو پرسـید چه کسے این غذا را فرسـتاده بگو کـار شیطان اسـت❗️ وقتے منشے به خانـه زن رسـید زن خیلے خوشحال و شکرگزار شـد و غذاهـا را به داخل خانه کوچکـش برد منشے از او پرسـید❗️ نمیـخواهے بدانے چه کسے یـن غذا را فرستاده❓ زن جـواب داد: نـه،مهـم نیسـت. وقتے خدا امـر کنـد حتے شیطـان هم فرمـان میبرد...❗️❓ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• '[❤️🍃]'
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_سی_و_هفتم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_عطر_گل_نرگس البوم
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| نباید شرمنده اش میکردم، زینب دستش را روی شکمم گذاشت و گفت: وای خدا ببین عزیز دل عمشو، چقدر اوچولوعه! ناز نازی مامانو اذیت نکنی ها اگه اذیتش کنی خواهر شوهر بازی در میارم گفته باشم! لبخندی به لب اوردم، نگاهم کرد و گفت:- خواهری! باید به مامان و اقاجان بگیم! سریع گفتم: وای نه زینب به اقاجان نه من روم نمیشه. زینب لبخندی زد و گفت: - باشه خانوم خجالتی من میگم.*************** وقتی به پدر و مادر گفتیم، اولین کار دستشان را بالا بردند و گفتند: الهی شکررررررررررر،الحمدالله اما پدر از حقی حرف زد که اتش گرفتم، گفت: ببین فاطمه جان، شما عروس مایی، تاج سر مایی اما حق انتخاب داری، حق ادامه زندگیتو داری، ببن ببین نمیخوام فکر کنی میخوام بِرونمت نه به جان زینبم، اما فقط میخوام یه موقع تو رودربایسی من و حاج خانوم نمونی ک... دستانم را درهم گره زده بودم که از هجوم بودن با .. حالم دوباره بد شد و به سمت سرویس بهداشتی رفتم، مامان ملیحه نگران دنبالم امد ؛ اقاجان این چه حرفسی بود که زدید؟؟ صدای زینب را شنیدم که دقیقا حرف مرا به پدرش گفت: اقا جون چرا اینو گفتید ؟>یعنی شما نمیدونید فاطمه جونش به علی بنده؟ مخصوصا که الان یادگار علیم داره! توخدا عذابش ندید بزارید راحت باشه. بعدا درباره اینا حرف بزنید، حداقل بزارید بعد تشییع پیکر داداش... اسم تشییع که امد تمام محتویات معده ام بالا آمد، احساس کردم بدنم سِر شد، دستم را به دیوار گرفتم که نیفتم اما به محض باز شدن در و دیدن مامان ملیحه پاهایم ضعف کرد و افتادم... دوباره اتاق، دوباره تنهایی،دوباره سِرُم به دستم دوباره و دوباره... اه لعنت به این تکرار های سیاه.. زینب با سینی پر از غذاوارد اتاق شد وکنار تخت نشست، به رویم لبخندی زد و گفت:پاشو مامان خانوم، پاشو اون نی نی ما گشنشه ها ، بابا یکم به فکر اونم باش .. به تاج تخت تکیه زدم و زینب متکا را برایم تنظیم کرد، گفتم: نمیتونم بخورم زینب، بخورم گلوم زخم میشه میدونم.. زینب یک قاشق پُر قیمه پلو جلوی دهانم آورد، یادم افتاد که این غذا .. گفتم:- زینب این ، این ناهار نبود علیه که به مهمونام دادید، چطور بخورم؟ چطور غذایی که برای نبود علیمه بخور.. نگذاشت حرفم تمام شود که گفت: بخاطر علی بخور فاطمه، تروخدا، اونم راضی نیست اینطور ضعیف بشی ! اسم علی که امد با لرزه دستم به روی دست زینب قاشق را درون دهانم گذاشتم، به زور جویدمش، برای هر لقمه یک لیوان آب میخوردم که پایین برود،وقتی بشقاب تا نصفه خالی شد مقاومت کردم و کنار کشیدم ، احساس کردم زینب میخواهد چیزی بگوید اما نمیگوید گفتم: چیشده زینب چی میخوای بگی؟ از سریع فهمیدن من متعجب شد و گفت: چیزه .. ولش کن بعدا میگم.. به سمت در رفت که برگشت و گفت: فردا علی میاد... انگار که لیوان سردی به رویم خالی شد، زینب در را بست و من دیگر توان نداشتم، ایستادم و رفتم که وضو بگیرم تا شاید ارام شوم،چادرم را روی سرم انداختم، جا نماز علی را پهن کردم و بعد از نماز خواندن زیارت حضرت فاطمه را آوردم، همیشه ارامم میکرد، جای من و حضرت فاطمه عوض شده بود، اینبار فاطمه در سوگ علیش بی تابی میکرد، ان زمان حضرت علی در نبود فاطمه اش.. کاش من نبودم و علی بود، کاش این روزهارا نمیدیدم کاش...تکه ای از حرف های حضرت علی را به یاد اوردم...: امام علی(ع) فرمود: چه زود بود که بین ما جدایی افتد، از این فراق تنها به خدا شکایت می‌برم. نفسی علی زفراتها محبوسة یالیتها خرجت مع الزفرات لاخیر بعدک فی الحیاة وانما ابکی مخافة ان تطول حیاتی جان من با آه و ناله هایش در اندرون من زندانی است. ای کاش جان من هم با ناله ها از بدنم خارج شود. بعد از تو خیری در زندگی نیست و من از ترس اینکه مبادا زندگی ام به طول انجامد گریه می کنم. •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ این نامرو فاطمه بخونه... و کنارش خاکی و خونی بود، خون تو بود....... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•「🌙」• ~•• ••~ سحـر مـاه مـبـارک بـا باد مےگـفـتـم حـدیـث آرزومنـدے خطـاب آمـد کـه واثــق شـو... به الطـاف خـداونـدے •| |• •| |• •| |• ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~ •「🌙」•
•\📜🍃\• • •[ دعـاے روز مـاه مـبارک رمضـان ]• 🔹اللّـهُمَّ اجْعَلْ صِيامى فيهِ صِيامَ الصّآئِمينَ، 🔸 وَقِيامى فيهِ قيامَ الْقآئِمينَ،وَنَبِّهْنى فيهِ عَن 🔹ْ نَوْمَةِ الْغافِلينَ،وَهَبْ لى جُرْمى فيهِ يا اِلـهَ  🔸الْعالَمينَ،وَاعْفُ عَنّى يا عافِياً عَنِ الْمُجْرِمينَ •| خـداونـدا در این مــاه مبــارک نمـاز و روزه‌ام را پــاک گــردان مـرا بیدار کن از خــواب غـفلت ببـخش از مـن گنـاهان فــراوان زز مـن بگذر اگر غـرق گناهـم تو اے چه نیــکوترین مهــربانان |• •| |• •| |• •| |• “ @MONTAZERZOHOR313313 ” •\📜🍃\•
[💙🍃] •• •• ســـ✋ـلام و علیکـم مـاه مهـمانے خدارا بهتـون تبریک میگم❕ 🔻 کـانـال باز تقدیم مےکند : ← برنامه‌ے روزانــه کـانــال در مـاه پـر خیـر و برکـت رمضـان ؛ ••¹•• پســت ••²•• دعــاے روز ماه مــبارک ••³•• فایـل صوتے جزءهاے ••⁴•• احکام ماه مــبارک ••5•• ختم صلـوات روزانه به نیت یـک شهید ••6•• پســت هاے پابـوس ••7•• شب نشینے با مقـام معظم رهبرے ••8•• بسته روحے مداحے.سخنرانے.دعـا.منـاجـات ••9•• تلنگر،خندیدشه،داستانک،و... ← کنــارمــون باشــید پـس😉✌️🏻 ❌ لازم به ذکـــــر است: [ سعے بر ایـنه کہ برنامه هـا خسـته کننده و تکرارے نبــاشه ] [ شـروع برنامـه بالـا از امروز تا پایان ماه مــبارک مےباشد ] [ اگه دوست داشتید دوستان راهم مطلع کنیدتا جا نمـون از قافلـه ] ان شاءالله در ماه بندگے به اوج بندگے دســت پیدا کنیــم✋🏻 •| |• •| |• •| |• • @MONTAZERZOHOR313313 • [💙🍃]
•~ ~• خـب خـب خـب... تـا ایـن لحظـه کـه عـالـے پـیــش رفتـیم😉✌️🏻 فقـط و فقـط... بیسـت و نـه روزو نیـمه دیگـه مونده😍😂💪🏻 •| |• •| |• •| |• •| |• @MONTAZERZOHOR313313 •😁•
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_سی_و_هشتم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_عطر_گل_نرگس نباید
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| امروز 11/11/ 1394است.دیشب تا صبح دعا و زیارت میخواندم، انگار میخواستم خودم را با مسکن ارام کنم تا برای زمان دیدارمان جان ندهم، واقعا میگویم جان...هم موج بودم برای در آغوش کشیدنت هم سخره برای قبول نکردن واقعیت! واقعیتی که همیشه در فکر و خیالم از آن فرار میکردم... دیشب تا امروز صبح حرف هایی که باید به تو میزدم را تمرین کردم، گلایه ها دارم رفیق نیمه راهم... رفتم و آبی به صورتم زدم،وضو گرفتم، لباس های مشکی ام را پوشیدم،چادری مشکی که از کربلا برایم خریده بودی را بو میکشم، بوی کربلا میدهد، بوی دستان تو که بر سرم انداختی، با وسواس بازش میکنم، جلوی آیینه میروم و به خودم نگاه میکنم، همیشه میگفتی بگو فتبارک الله احسن الخالقین، اما عزیزکم الان چطور این را بگویم؟؟ خودت ببین! فاطمه ات به اندازه سی سال و شش ماه از رفتنت پیر شده، شکسته، خمیده شده... زیر چشمانم گود بدی افتاده بود، صورتم لاغر شده بود، دستانم توان نداشت، دیدی چه زود پیرم کردی آقا؟ اما باز میگویم فتبارک الله و احسن الخالقین، دستی به صورتم میکشم و لبخند میزنم، طبق عادت همیشگی... همیشه جلوی آینه که بودم کنارم می ایستادی اما حال،نیستی.... الان ساعت 10 و 45 دقیقه صبح است، قرار دیدارمان ساعت 11 است. میبینی! حتی روز و ماه و ساعت هم برای آمادنت سنگ تمام گذاشته اند،چه آمدنی ... قدم هایم به سختی بر میداشتم باورت نمیشود توان باز کردن در را نیز نداشتم! کسی در را باز کرد، زینب بود، چشم هایش فقط و فقط برای من میسخوت.. بدون حرف دستم را گرفت، کمکم کرد قدم بردارم، به سمت هال که آمدم گسی نبود، خوشحال شدم، میخواستم تنها باشم .... زینب هم که خوشحالیم را احساس کرد گفت: فاطمه جان داداشو ..ام .. اول مارن خونه که خوب... بعد میبرن برای تشییع و همراهی مردم تا مزار شهدا... سرم از این کلمات گیج میرفت، تشییع، شهید، مزارشهدا... صدای یاحسین مادر بند دلم را پاره کرد، لحظه ای درد در وجودم پیچید ، احساس کردم نفس بچه رفت... نه این نفس خودم است که آمده، قدم از قدم بر نداشتم، همیشه تو پیش قدم بودی اما اینبار فرق دارد، تو نمیایی، تورا می آورند... بویت را احساس میکنم، قلبم میرود روی هزار، دقیقا مثل زمان خواستگاری... اینبار دیگر چه بله ای از من میخواهی؟؟ بله همسری ات را گرفتی، بله رفتنت را هم؛ پس این دیگر چیست؟؟ نکند بله بردن من با روحت است؟ بخدا اینبار قبل از سه بار تکرار میگویم آری، می آیم، به جان فاطمه میایم، بگو، لب تر کن... تابوتی بزرگ، با پرچم ایران وارد خانه شد، مادر خودش را اویزان تابوت کرده بود و به آن چنگ میزد، پدر هم صورتش را در دست گرفته بود و میگریست، زینب تابوت را به طرف زمین می کشید، نگاه های دلسوزانه سربازهارا متوجه میشدم، تابوت را کنار پای من به زمین گذاشتند، من هنوز ایستاده بودم و مات قصه را نگاه میکردم، بدون قطره ای اشک... سرباز ها اتاق را ترک کردند، من 10 دقیقه ای همان طور ایستاده بودم، کم کم اشک مادر و زینب خشک شده و بودو پدر مرا نگاه میکرد، به رنگ قرمز پرچم زل زده بودم، چقدر خون... مادرت، مادر در اغوش زینب غش کرد، با کمک پدر به خانه رفتند، زینب اخرین نگاهش را روانه قلبم کرد، یاد چشمان تو افتادم، پدر در را پشت سرش بست، همگام با بسته شدن در، من هم روی زمین افتادم، دست ناتوان را آرام بالا اوردم، آن را روی صورتت کشیدم، اشک تا پشت پلکم آمد،گوشه ی پرچم را در دستم گرفتم، در دستم فشارش دادم، ارام کنارش زدم، نه! چشمانت بسته بود، چرااااااااا؟/ میخواستم ببینم چشمانی که اینطور دیوانه ام کرده، چرا چشمانت را بستیییییی.صورتت از همیشه تمیز تر و سفید تر بود، البته این سفیدی از نبودن جان در تنت بود عزیزم... به دنبال گلوله ای که تورا نشان کرده بود گشتم، روی صورتت نبود... ای پست فطرت، دقیق روی قلبت بود... دستم را روی قلبت گذاشتم، نه! چرا نمیتپید؟؟دوباره گوش کردم، نهههه ضربان نداشت.. سرد بود، خیلی سرد... لب هایت چرا انقدر خشک است پسر حسین؟؟ توهم مانند جدت تشنه شهید شدی؟؟ برایت آب بیاورم؟؟ اخر که نمیتوانی بخوری.. چشمم به پلاک و حلقه ازدواجمان افتاد، یاحسین شهید... دیدی... انگشترت را سریع در اوردم و در دستم انداختم، اشکال ندارد عزیزکم خودم جور عشقمان را میکشم، من به جای توهم عاشقی میکنم... پاکتی را کنار سرت میبینم، بالا میاورم و میخوانم: این نامرو فاطمه بخونه... و کنارش خاکی و خونی بود، خون تو بود؟؟ دست خطت را بوسیدم، کنار دستم گذاشتم. •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ پیکر را که به خاک سپردیم، انگار روح من هم با آن خاک شد، •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
4_6030424586581969484.mp3
32.56M
🎧🍃
[ ] 🔹منـاجــات 🎵 یـا رّب تـو نظـر مکــن... 🎤 حــاج آقـا محمـود کــریمے 🕌 حرم مطـهر امـام رضـا علیه السلـام •| •| اولیــن هیئت مجـازے ایــتــا⇩ ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~
🎧🍃
•「🌙」• ~•• ••~ شـدت‌ ایـن‌عشـق در‌شعـرم‌ نمیگنـجد‌چـرا؟ بیخیال‌شعر اصـلـاً‌دوستت‌دارم‌ حـسـن‌ع! •| |• •| |• •| |• دلتـ|✨|ــو؛وصـل‌کـن‌بہ‌خــدآ ↓ ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~ •「🌙」•
•\📜🍃\• • •[ دعـاے روز مـاه مـبارک رمضـان ]• 🔷 اللُّهمَ قَرِّبنےفیهِ الےمَرْضاتِڪَ 🔶 وجَنِّبنےفیهِ من سَخَطِکَ‌ونقِماتِڪَ 🔷 و وقفنےفیهِ لِقَراءَةِ آیاتڪَ 🔶 بِرَحمتڪ یا ارحَمَ الراحمین •| خدايـا مرا در اين روز به رضا و خشنـوديت نزديـڪ ساز و از خشـم و غضبـت دور سـاز و براےقرائت آيـات قرآنـت موفق گـردان به حق رحمتت اے مهربانتـرين مهربانان |• •| |• •| |• •| |• دِلـــ[💙]ـــآنـِــهــــ ↓@MONTAZERZOHOR313313 ” •\📜🍃\•
°•| 🍹|•° 🔻نمــاز نخـوانـدن همسـر ؛ اگر گاهـے همسـرمـان در خوانـدن نمـاز سسـتے میـکند بهتـرین روش این است که بـا روش زبـانـے به او تذکـر ندهیـم. بلکـه در اوقـات نمـاز با آرامـش و مهربـانے سجاده زیـبا پهن کنـیم خود را با عطر دلخواه همسـرمان معطـر کنـیم لبـاس سفید و مخصـوص نماز بپوشیم با زیبایے و طمانیـنه و در معرض دیـد همسـرمان (البتـه بدون قـصد ریا) نـماز بخوانیـم با نمـاز زیـبا در درون همسرمان میل و اشتهاے به نمـاز ایـجاد خواهـد شد. قبل و بعـد از نمـاز خوش اخلاقی خود را زیاد کنیم تا اثـر نماز ما، بیشـتر شود. •| |• •| |• متـ[💞]ـأهـلـان انقـلـابــے ↓ °•|🍊|•° @Montazerzohor313313
•📖🍃• ~{ }~ 🔻ســوال ؛ آیـا بخـار آب حمـوم روزه رو باطـل میـکنـه❓ ✅ پاسـخ ؛ همه مراجع تقلیـد،به‌جـز امـام راحـل آیت‌الله‌ ؛خامنه‌اے،صافے،مظاهرے زنجانے،بهجـت،سیستانے،نورے : احتیاط واجب اینه که در حال روزه‌دارے بخار غلیـظ به حلـق نرسـه. اما اگه به‌صورت آب دربیاد و اون رو فـروببـریم، روزه باطـل میـشه. •| |• •| |• [ @MONTAZERZOHOR313313 ] •📖🍃•
•~❤️🏴 ~• •~• •~• ـ•﷽•ـ دلـم هــواے حـرم کـرده اسـت مـےدانــے... هـواے یـک شـب جمعـه کنـار پاییـن پـا [ سلـام‌برآقایےکه‌نگـران،شهیدشـد ] •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• •~❤️🏴 ~•
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_سی_و_نهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_عطر_گل_نرگس امروز
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| دیگر وقتش بود: گفتم: سلام علی! خوبی عزیزم؟ معلومه خوبی! کنار خدا بودن و بد بودن؟؟ اصلا اگه بد بودی نمیرفتی.. کاش بد بودی ولی میموندی.. خوب بودنت بیشتر زجرم میده علی... اقای نامرد من؟/ نه نامرد نیستی بخدا خیلی مردی...ام اقای.. بدقول.. علی؟ قول دادی بیای! چرا اینطور اومدی؟؟ میخوام غافلگیرت کنمممم. آماده ای؟؟ دیری دیدینگ بفرما!برگه ازمایش را روی سینه اش گذاشتم، نگا کن اقایی ، نگا بابا شدی، ببین! میبینی؟؟ واااای بنظرت چی بخریم براش؟؟ اخه نمیدونیم که دختره یا پسر! ام چیکار کنیم پس؟؟ چی؟/ اهاااا اره راست میگی ! یاسی میخریم! هم به پسر میاد هم دختر نه؟؟ میگما نمیخوای خانومو بچتو مهمون کنی؟؟ امشب جشن بگیریم نظرت؟ باید یه پرس بیشتر سفارش بدی چون باید بجای نی نی هم بخورممم. خخ .علی؟ چرا چیزی نمیگی؟ هوم؟ نکنه ناراحت شدی که.. نه تو همیشه ارزوت بود بابا بشی.. خب الان رسیدی دیگه ولی خب ... علی؟چرا ذوق نمیکنی؟؟ علییی چرا نفس نمیکشی؟؟ علی خیلییییییی بدقولی علی! علی چرا منو تنها گذاشتی علی؟؟ اخه من بدون تو چی کنم علی؟؟ اههههه علی تروخدا یه چیزی بگو! علی حرف قبزن، نگام کن ببین! ببین فاطمت چقدر پیر شده! نمیبینی که .. میبینی؟؟دیگر بغضم شکست های های گریه میکردم و روی زانوام میزدم، عللیییییییی دلم برات تنگ شده مرد من! اخه نمیبینی چقدر دیر اومدی؟؟ اخه چرا علی؟؟ نمیفهمم؟!! علی ارومم کن چیکار کنم بعد تو علیییییییییییی.. یه چیزی بگو حرف بزن. فرماندت دستور میده .. زوددد نفس بکش جان فاطمه نفس بکش علیی...سرم را روی سینه اش گذاشتم و گریه کردم، یخ زدم، چرا انقدر سرید علی؟ علی یه چیزی بگو، یه حرفی بزن ... نمیگی گل نرگسم؟؟ نمیگی عزیز علی؟گوش کن ببین گوش کن بچمون داره صدات میزنه اره بچمون! بابایی پاشو ! بابا شدی علی میفهمی؟/ من بدون تو چطور بزرگش کنم؟؟ چطور ببرمش مدرسه؟؟ بگم بابات کجاست؟/ بگم پیش خداست مامانی... اگه حسرت بخوره اگه کسی بهش زور بگه علی من تنها نمیتونم، علی تروخدا بیا ، علی... دیگر نفس برایم نمانده بود فقط اشک میریختم، سرم را بلند کردم، پیشانیش را عمیق بوسیدم و گفتم: خداحافظ علی... دستمو بگیر... ***بعد از بردن پیکرش دیگر گریه نکردم، انگار ارام شده بودم، اشک هایم خشک شده بودند، ته کشیده بودند، مراسم تدفین و تشییع را به سختی گذراندم، زینب هم مواظبم بود، پیکر را که به خاک سپردیم، انگار روح من هم با آن خاک شد، تنها جسمم مانده بود، آن روزها به سختی خوردن شربت تلخ در کودکی برایم گذشت، سخت تر از تمام سختی های دنیا برایم گذشت..اما گذشت... گذشت و من هم گذشتم از حقم... عاشق ترینم! من کجا و حضرت زینب؟! حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ وقتی من اومدم نبض نداشت اما به طور ناگهانی نبضش بعد 5 دقیقه برگشت که این ...... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•「🌙」• ~•• ••~ مـثـل همیـشه مطمـئـنم ردم نـمیکنے با اینـکه من بـدم تـو به مـن بـد نـمیکنے •| |• •| |• •| |• دلتـ|✨|ــو؛وصـل‌کـن‌بہ‌خــدآ ↓ ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~ •「🌙」•
•\📜🍃\• • •[ دعـاے روز مـاه مـبارک رمضـان ]• 🔷اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ 🔶وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ 🔷واجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ 🔶تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدین •|خدایا روزے کن مرا در آنروز هوش وخودآگاهے را ودور بدار در آن روز از نادانے وگمراهے وقرار بده مرا بهره وفایده از هر چیزے که فرود آوردے در آن به بخشش خودت اے بخشنده ترین بخشندگان|• •| |• •| |• •| |• دِلـــ[💙]ـــآنـِــهــــ ↓ “ @MONTAZERZOHOR313313 ” •\📜🍃\•
┅═✧💙✧═┅ ~•• ••~ 🔻امـام حسیـن [ع] فرمـودنـد: ←اگـر مهـدے [علـیہ السلـام] قیـام کنـد،مـردم او را انـڪار میکنـند و نمےشنـاسـند، زیـرا آن حـضـرت در اوج جـوانے ظهـور میکـند و حـال آنـڪہ آنـهـا مےپـندارنـد کـہ او پـیـر و کـهنسـال اسـت. •| |• •| |• •| |• بیـا تـا جـوانـم بده رخ نشـانـم ↓ •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┅═✧💙✧═┅
49.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•• 🎥🍃•• ^| |^ ’[ یـه عالمـه گـریه به روضـه بـدهکـارم تـا خـوب نشه زخمـات دست برنمیـدارم ]‘ فایل تصویرے هیئت منتــظران ظهـور بـا نواے کـربلایے امیرحسیـن رجبشاهے [حتمــا ببنیــد😍💚👌🏻] •| •| •| [✨] @Montazerzohor313313 ••🎥🍃••
3283973549.mp3
5.87M
🎧🍃 [ ] 🔹منـاجــات 🎵 اللـهم رب شهـر رمضـان... 🎤 حــاج آقـا منصـور ارضـے •| •| اولیــن هیئت مجـازے ایــتــا⇩ ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~ 🎧🍃
•「🌙」• ~•• ••~ تا بـخواهے تـو در این قلـب هـوس هسـت که هسـت حـس وابستـگےام بـر هـمه کـس هـست که هـست الـے تــو... •| |• •| |• •| |• دلتـ|✨|ــو؛وصـل‌کـن‌بہ‌خــدآ ↓ ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~ •「🌙」•
•\📜🍃\• • •[ دعـاے روز مـاه مـبارک رمضـان ]• 🔷اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِكَ 🔶واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ وأوْزِعْنی فیهِ 🔷لأداءِ شُكْرَكَ بِكَرَمِكَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْكَ 🔶وسِتْرِكَ یـا أبْصَرَ النّاظرین.   •| خدایا نیرومندم نما در آن روز به پا داشتن دستور فرمانت و بچشان در آن شیرینے یادت را و مهیا كن مرا در آنروز راے انجام سپاس‌گذاریت به كـرم خودت نگهدار مرا در این روز به نگاه‌داریت و پرده‌پوشے خودت اے بیناترین بینایان |• •| |• •| |• •| |• دِلـــ[💙]ـــآنـِــهــــ ↓@MONTAZERZOHOR313313 ” •\📜🍃\•
•• •• حتمـا میپرسیـد عکـس بـالـا یـعنے چے❓ ستـاد مبارزه با کـرونـا آخ ببخشیـد اشتبـاه گـفتم ؛ ”ستـاد مبـارزه با اهلبـیت“ چنـد روز پیـش اعلـام کـردنـد کـه بـه موج چهـارم کـرونـا رفتیـم و نمـیدونم ایـن چـه سرے هسـت کـه هـر مـوج قبـل از مراسمات مذهبیـه❗️ 🔻چرا ؛ •✅• راه مکـان هاے مذهبے بستـه است •🛑• راه سفـر هاے تفریحـے بـاز •✅• راه هیئت ها بستـه است •🛑• راه کنـسرت ها بـاز •✅• راه کربلـا،سوریه،بستـه است •🛑• راه تـرکیه،ارمنستـان،تایلند بـاز •✅• راه ایستـگـاه هاے بهداشت صلواتے بستـه است •🛑• راه سینـما هاے کشور بـاز •🛑• راه بازرچـه ها بـاز •🛑• راه پارک ها بـاز •🛑• راه بانک و موسسه هاے وام بـاز •🛑• هزارتـا چیزه دیــگ بـاز.... خـودتون قبـول داریـد هـرچے کـه ربـط به خـدا و اهلبیـت داره کـرونـا داره❗️❓ هـرچے کـه ولنـگوبـاز کـرونـا نـداره❗️ [ حتما دوره پنجـمم قبـل از محـرم😏 ] 🔻و صحـبت آخرم بـا مـردم ؛ ایـن بود اعتقـادتون بـه خـدا و اهلبیـت کـه میگفتیـن شفـا دارن،حاجت میـدن و... پَ چــرا اعتمـاد نداشتیـد❗️ پَ چـرا وآ دادیـن کـه هرکارے خواستن کردن ! •| •| •| رصـدگـر حقـایـق‌ شــو ↓ •• @MONTAZERZOHOR313313 ••