°•| #ویتامینه🍹|•°
•| #آقایان_بدانند
•[ #خانما_بدانند
زن شوهرے
در رابطه خود موفقـند كه در ازاے
هر گلايه و شكايتے كه میـكنند؛
يا جملهے منفے كه
به همسـر خود میـگويند؛
پنج جملهے مثبـت
به آن اضافه كنند.
•| #تذکروجملتونو
•| #باجملههاےقشنگببندید
°•|🍊|•° @Montazerzohor313313
•♥️🍃•
°[ #سکینه ]°
➖بِسمِ الله الّرَحمـنِ الّرَحیـم
➖يَـا أَيُّهَـا الَّـذِينَ آمَنُـوا
➕ جـانـم ؛ خـدا ؟!
➖ إِلَيْـنا تُرْجَـعُـونَ...
➖به سوے ما بازگردانـده ميـشويد...
•| #روزےمیرویم
•| #یاللهـ
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•♥️🍃•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• #بصیرانه ••
•| #زندگےگلوبلبلغربےها
•| #قسمتدوم
←اینجا ایــران نیسـت☝️🏻
ایـنجـا کشـور کـانـاداس
کـه خیلیـا سنگـشو به سینه میزنـن❗️
کـه فــردے در سـرماے
استخـوان خــرد کن کـارتن خـواب اسـت
ولے بیجـا و مکـان اسـت
وحتـے ارگان هاے دولتـے
فکـرے بحـالشـان نمیکـند❗️
مگـه اونـا
به شهرونداشـون امکانات نمیدادن❗️😏
چیزهایـے
که هیچوقـت در رسانه های غربے
و بخـصوص فارسے زبانـان امثـال؛
•• بے بے سے
•• وے او اے
•• اینترنشنـال
•• من و تـو
•• و...
پوشـش داده نمیشـه
تا ما تصورات رویاییمـون
از غرب ادامه پیـدا کنه
یـه نمـونه دیگـه از
زندگے نرمال غربـیا❗️😏
•| #حالااگهبرامابود
•| #همههشتکمیزدنکهاےبابا
•| #اونابهشهرونداشونپولامکاناتمیدن
•| #ادمیننوشتـ
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتاول •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_عطر_گل_نرگس از ازمایشگ
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتدوم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_عطر_گل_نرگس
چشم باز کردم ٬اما چه چشم بازکردنی.در اتاقمان بودم اتاقی که بوی علی را میداد.تا جا داشتم ریه هایم را از عطرش پر کردم.بغض به ولویم چنگ انداخت چشم هایم میسوخت.علی کجا بود؟ساعت چند است؟به ساعت دیواری که عکس منو علی بک گراندش بود نگاه کردم.تصویر زیبایش جلوی چشمانم نقش بست.علی باچشم های عسلی روشنش که به رنگ خورشید بود به لنز دوربین خیره شده بود و میخندید ریش های قهوه ایش جلوی نور افتاب به بوری میزد .چشم های من میدرخشید و ازته دل لبخند به لب داشتم٬یادم است آن روز شیرین را که هردویمان از بس خندیده بودیم اشک از چشممان میآمد.درباغ ننه گلرو بودیم همه فامیل جمع بودند وبرای ازدواج ما جشن گرفته بودند.علی میگفت :
-نگا نگا حاج خانوم مارو .خانومم اینطور میخندی به فکر قلب ضعیف ماهم باشا یهو دیدی پس افتادم موندم رو دستتا.
-عه علیییییی
-جان علی
-اینطور نگو دیگه ان شاءلله همیشه سایت رو سرم باشه.
وتنها یک لبخند معنی دار حواله قلب پر تپشم کرد که آن روز معنیش را نفهمیدم...
ساعت ۲/۴۵دقیقه ظهر بود و علی هنوز نیامده بود .مانند دیوانه ها سرمی که به دستم وصل بود را بیرون کشیدم و خون از آن جاری شد.چادرم را سرکردم به قصد رفتن به خانه باباحسین.در اتاق را که باز کردم یک جمعیت سیاه پوش را دیدم که با دیدن من بغضشان تبدیل به شیون شد.زینب به سر و صورت خود میزد٬ مامان ملیحه به سمت من می آمد و من به سمت اتاق ها دویدم ٬در هارا یکی یکی باز میکردم و نام علی را دیوانه وار فریاد میزدم .جمع از صدای من منفجر شد زینب غش کرد و مامان ملیحه روی زمین افتاد خانم ها دورشان جمع سده بودند و من تنها میلرزیدم حتی اشک هم نمیریختم.سریع به طبقه پایین دویدم باباحسین جلوی در باچتد مرد صحبت میکرد جلو رفتم و پرسیدم
-باباجون سلام ٬اینجا چخبره؟علی کجاست؟اخه دیر کرده نگرانش شدم زود از سرکار میوم..
و حرفم نیمه ماند که باباحسین چادرم را چنگ زد و مهدیس را صدا زد از او خواست مرا به بالا ببرد.
بالا رفتم جلوی زینب امدم اخر او خیلی راستگو بود.از او پرسیدم
-زینب علی کجاست؟داداشت کجاست؟چرا همه اینطور باهام برخورد میکنن چیزی شده؟
-زینب فقط نگاهم میکرد گفت
-گوشتو بیار جلو
سرم را به او نزدیک کردم و دست هایم را ستون بدنم قرار دادم و میلرزیدم و میلرزیدم..
-فاطمه٬بی علی شدی خواهرکم٬علیت رفت پیش بی بی
تمام بدنم یخ بست نه نه باورم نمیشد علی من نه ٬خداااا نههههه....
دست هایم به صورتم شلاق میزد چادرم از سرم افتاده بود به فرش چنگ میزدم و علی را فریاد میکشیدم ٬خانم ها میخواستند مرا کنترل کنند اما مگر قلبم ارام میگرفت٬
-علیییی کجایی علییی اینا چی میگن علی ؟شوخیه نه؟از همون شوخیای بی مزه؟اررررررههههه اما خیلی بی مزست حالم داره بهم میخوره بیا منو ببر کجایی علی کجایی فاطمت داره مینیره کجایی تازه داماد ٬چطوری عروستو تنها گذاشتی؟چطوررررررر؟سرم گیج رفت و در اغوش کسی افتادم ..
با آب پاشیدن کسی چشم های سوزانم را باز کردم٬با سختی بلند شدم همه را کنار زدم به سمت در بسته رفتم هرچه دستگیره را میفشردم باز نمیشد قفل بود از ترس من که از پله هانیفتم.به در میکوبیدم مادر و زینب به سمتن امده بودند دست هایم را میخواستند مهار کنند که با بالا اوردن دستم محکم به صورتم برخورد کرد و لحظه ای نفسم رفت به در میزدم با سر به در میکوبیدم از سرم خون میامد من علیم را میخواستم به من میدادند ارام میشدم ٬تمام خانه به لرزه افتاده بود صدای بوم بوم در در کل ساختمان میپیچید٬آنقدر از سرم خون امد که مامان ملیحه جیغ کشید و صدای یاحسین نوازش گوشم شد....
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
-فقط دوست دارم...
شانه های علی من لرزید بغض مردانه اش سرباز کرد
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
💗 ͜͡
~ #صبحونه ~
دوست دارمـ
آینھ اے باشمـ
تا تو لبخنــــدت ࢪا
و اشڪ و عشقت ࢪا
در مـن بریزے
•| #صبحتونزیـبا
•| #عکسازفیلبنددرابـرها
↷ @MONTAZERZOHOR313313 ]
💗 ͜͡
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
•[ #والدینبدانند
شایع تـرین علت تأخـیر در رشد
گفـتارے عبـارت اسـت از :
•• صحبـت نکـردن با کـودک
•• آواز نخـواندن بـراے او
•• بـازے نکـردن با او
همہ ے کودکان بہ طور طبیعے
تمایل دارند در فعالیت هاے بزرگترها
شرکت کنند و اگر شما زیاد با کودکتان
حرف بزنید،تمایل بسیار زیادے براے
شرکت در گفتگو با شما خواهد داشت
•| #دلتونمیادباهاشنحرفید
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
'°| #فتوانه | #wallpaper |°'
°^ لــازم اسـت
°^ گاهـے در زنـدگـے
°^ بعضـے آدمهــا
°^ را گـم کنـید
°^ تـا خـودتـان
°^ را پیـدا کنیـد.
[👤ژان پــل ســارتــر ]
•| #زیـادبهکسےدلندید
•| #جزءخودتـان
[🌌] @Montazerzohor313313
🌹🍃
🍃
•• #پلاک ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻شهیـد مـرتضـے کـریمـے :
در ابتدای وصیت نامه ام
از تمامی دوستان و آشنایان
و خانواده خودم تقاضا دارم
به فرامین مقام معظم رهبری گوش
فرا دهند تا گمراه نشوند زیرا
ایشان بهترین دوست شناس
و دشمن شناس است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خــتم 14صلــوات امــروز
به نیت شـ❣ــهید
•| #مـرتضـےکـریمـے
← هــرروز مهمـان یـک شـهید
← اسـم دوستـان شهـیدتان را بفـرستید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بـه معــراج الشــهدا بپیونـدیـد👇
[🌹] @Montazerzohor313313
🍃
🌹🍃
••🎈💛••
•[ #پابوس •• #عیدانه ]•
راز خلـقت
هـمه پنـهان شـده
در عـین علــےســت
کهکشان ها
نخـے از وصلـهے
نعـلـین عـلــے ســت
•| #عیدکممبـروک
•| #ولـادتشـــاه
•| #اسـداللهغـالب
•| #آقاامیرالمـومنیـنع
•| #مـبـارکبــاد
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
••🎈💛••
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتدوم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_عطر_گل_نرگس چشم باز کردم
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتسوم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_عطر_گل_نرگس
ساعت۶/۴۰دقیقه عصر است.دوباره به اتاقمان برگشتم٬اما اینبار با سری زخمی نه بهتر است بگویم با دلی زخمی٬اما مگر خودم رضایت ندادم ؟مگر تمام این جمع گریان رضایت ندادند؟پس این شیون و زاری برای چه بود؟علی من نمرده است #شهید شده است آری شهید... یادم است آن روز را...
-اخه فاطمم چرا اینطور میکنی ؟
-.....
-حرف نمیزنی دیگه خانوم هان؟
-علی بسه چی داری میگی؟ما تازه یه ساله ازدواج کردیم من نمیخوام...
-تروخدا گریه نکن جان علی گریه نکن عزیزم
-علییی تروخدا نرووو ازت خواهش میکنم نرو من نمیتونم من میمیرم بخدا میمیرم؛اصلا تو که میخواستی بری چرا ازدواج کردی این دل منم عاشق کردی هان؟چرااااا؟
دست هایش را دور شانه های لرزان گره زد و آرام درگوشم زمزمه کرد.
-بخاطر بی بی زینب فاطمم به خاطر حرمت شیعه و حفظ انسانیت عزیزکم
-ولم کن علی یعنی هیچکس جز تو نمیتونه مدافع اینا باشه؟ببین علی ادما...
حرفم نصفه ماند و چشم های علی به سرخی زد اشک حلقه شده اش وجودم را لرزاند..
-فاطمه خانومم فکر نمیکردم اینو بگی عزیز٬یادت نرفته شرط ازدواجت با من چی بود؟تو علی باش تا فاطمت باشم؟فراموش کردی؟
-وای علی نکنه تو فکر میکنی من دلم با بی بی نیست؟بقرآن قسم هسسست فقط ٬فقط ...
-فقط چی فاطمه؟
-فقط دوست دارم...
شانه های علی من لرزید بغض مردانه اش سرباز کرد و پریشانم کرد.کنارش نشستم دست های قویش را گرفتم سرش را که بالا اورد نفسم رفت چشمانش کاسه خون بود انگار اوهم بر سر این دوراهی مانده دوراهی من یا شهادت...
به یاد آن روزها اشکانم جاری میشود و دستانم میلرزد دوباره این سرم لعنتی را به من وصل کردند اه .. جان بیرون رفتن نداشتم به من گفته بودند پیکر وجودم در مرز مانده و آن پست فطرت ها درقبالش هزینه سنگینی میخواهند..
خدا لعنتشان کند .آلبوم خاطرات جلوی چشمانم آمد آن را برداشتم و ورق زدم
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
من مرد میخوام نه یک هوس باز.........
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
~☀️🍃~
~{ #صبحونه }~
Forgiving people isn't hard
Trusting them again
Is super hard thoug
بخشـيدن آدمــا
که سـخت نیــست
اعتمـاد دوبــاره بهشــونِ
کـه خیلـے سخـته
•| #صبحتونزیـبا
•| #عکسازگنبدنمکےقـم
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
~☀️🍃~
°•| #ویتامینه🍹|•°
•| #آقایان_بدانند
•[ #خانما_بدانند
بعضے اوقـات در خانـه
این باشد مثلـا در هفتـه یکبـار
برنامه عبادے مشترک در کنـار همسر
و فرزنـدان،انجـام دهـید.
مثـل ؛
•• خواندن قرآن
•• دعاے توسل
•• دعاے کمیل
•• و...
بطورے که بـه نوبت بخوانید
و صداے یکدیگر را بشنـوید.
در انتهاے کار عبادے خود
قرارتـان این باشـد هر کدامتـان
جداگانـه و به نوبـت بطورے که
صداے یکـدیگـر را میـشنوید چند
دعا کنیـد و با هـم آمین بگـویید.
اینکـار در شما روحیه و حس وحدت
همدلے معنویت و محبت ایجاد میـکند.
•| #چقدرخوبه
•| #لذتبخشه
°•|🍊|•° @Montazerzohor313313