eitaa logo
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
2.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
مقام معظم رهبری: ⚠️هیئت سکولار نداریم⚠️ هیئت ها نمی توانند سکولار باشند هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم هرکس علاقه مند به امام حسین(ع) است یعنی علاقه مند به اسلام سیاسی است. . مدیر کانال: @abbas_rezazade_1377 ادمین جهت تبلیغ و تبادل: @Amirmohamad889
مشاهده در ایتا
دانلود
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌اول •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_آقـابـایدبطلبه . . زیاد
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| . -بیچاره پایگاهی که شما فرماندشین😑😑😂 . -لا اله الا الله😐 . یهو دیدم سرشو پایین انداخت و رفت با قفسه کتابها مشغول شد.. . رومو سمتش کردم و با یه پوزخندی گفتم: -خلاصه آقای فرمانده من شمارمو نوشتم و گذاشتم روی میز هر وقت قرعه کشیتونو کردید خبرم کنید.😑 . -چشم خواهرم...ان شا الله اقا شمارو بطلبه . -خوبه بهانه ای برای کاراتون دارین... . رفیق رفقای خودتونو قبول میکنین و به ما میگین نطلبید... . باشه...ما منتظریم😑😑 . -خواهرم به خدا اینجور نیست که شما میگید... . . یک هفته بعد... . موضوع مشهد تقریبا یادم رفته بود دیدم گوشیم زنگ میخوره و شماره نا آشناست.. . -الو...بفرمایین😯 . دیدم یه دختر جوان با لحن شمرده شمرده پشت خطه: . سلام خانم تهرانی شما هستین ؟! . بله خودم هستم. میخواستم بهتون خبر بدم . اقا شما رو طلبیده و اسمتون تو قرعه کشی مشهد در اومده..☺ . فردا جلسه هست اگه میشه تشریف بیارین.. . ساعت و محل جلسه رو گفت و قطع کرد... . اصلا باورم نمیشد... هیچ ذوقی و حسی نسبت به طلبیدن نداشتم ولی از بچگی دوست داشتم تو همه ی مسابقات برنده بشم و الانم حس یه برنده رو داشتم... . تا فردا دل تو دلم نبود...😊 . فردا شد و رفتم سمت محل جلسه و دیدم دخترا همه چادری و نشستن یه سمت و پسرا هم یه سمت و دارن کلیپی از مشهد پخش میکنن.. . مجری برنامه رفت بالا و یکم صحبت کرد و در آخر گفت آقا سید بفرمایین... . دیدم همون پسر ریشوی اونروزی با قد متوسط رفت پشت میکروفون . اینجا فهمیدم که جناب فرمانده هم هستند.😐 . خلاصه روز اعزام شد... بدو بدو رفتم سمت اتوبوس و وارد شدم که دیدم عهههه... یه عده ریشو توی ماشین نشستن 😀😀 تازه فهمیدم اشتباهی اومدم... داشتم پایین میرفتم که دیدم آقا سید داره لوازم سفرو تو صندوق ماشین جا میزنه و یهو منو دید...آ حسین و اومد جلو: -لا اله الا الله... .-خواهر شما اینجا چی میکنید؟؟ . . -هیچی اشتباهی اومدم...😕 . -اخه بنر به اون بزرگی زدیم جلوی اتوبوس...😐 . -خیلی خوب... حالا چیزی نشده که...😟 . -بفرمایین... بفرمایین تا دیر نشده...😒 . ساکم رو گذاشتم رو صندلیم که گوشیم زنگ خورد: دوستم مینا بود میگفت بیا آخره کلاسه و استاد لج کرده و میخواد غائبا رو حذف کنه😦 . اخه من تو اتوبوسم مینا😕😕 بدو بیا ریحانه...حذف شدی با خودته ها...از ما گفتن😯 . الان میام الان میام..😟 .سریع رفتم و از شانس گندم اسمم اواخر لیست بود... تا اسممو خوند بدو بدو دویدم به طرف درب دانشگاه ولی... . •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ یهو دیدم آقا سید با چشمهای از حدقه بیرون زده برگشت و منو نگاه کرد.😲😨😨]• •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌اول •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گـل_یـاس _آخــــر هفتہ ق
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـن من هنوز آماده نبودم 😩 مامان صداش در اومد _اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ😤 الان ک از راہ برسـن انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو🤨   _وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الا.....(یدفہ زنگ و زدن ) دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق😁 تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باشم😆 سریع حاضر شدم  نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے سنم و یکم برده بود بالا با صداے مامان از اتاق پریدم بیروݧ عصبانیت تو چهره ے مامان به وضوح دیده میشد گفت: -راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده😒 خندیدم گونشو بوسیدم😘 و رفتم آشپز خونه اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ مهمونارو میشناسہ همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس من چاے و ریختم مامان صدام کرد _اسماء جان چایے و بیار خندم گرفت مثل این فیلما 😅 چادرمو مرتب کردم  وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم ب جناب خواستگار ک رسیدم🧐 کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیرون   آقاےسجادے❓❓❓❓😳 ایـݧ جاچیکار میکنہ❓😕 ینی این اومده خواستگارے من❓ واے خدا باورم نمیشہ😦 چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم   مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود.. اما چاره اے نبود باید میرفتم ..... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ برگشتم و با صدایے ک یکم حرص هم قاطیش بود گفتم آقاے سجادے....... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• •• •| •| ←اینجا ایــران نیسـت☝️🏻 ایـنجـا کشـور کـانـاداس کـه خیلیـا سنگـشو به سینه میزنـن❗️ کـه فــردے در سـرماے استخـوان خــرد کن کـارتن خـواب اسـت ولے بیجـا و مکـان اسـت وحتـے ارگان هاے دولتـے فکـرے بحـالشـان نمیکـند❗️ مگـه اونـا به شهرونداشـون امکانات نمیدادن❗️😏 چیزهایـے که هیچوقـت در رسانه های غربے و بخـصوص فارسے زبانـان امثـال؛ •• بے بے سے •• وے او اے •• اینترنشنـال •• من و تـو •• و... پوشـش داده نمیشـه تا ما تصورات رویاییمـون از غرب ادامه پیـدا کنه یـه نمـونه دیگـه از زندگے نرمال غربـیا❗️😏 •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌اول •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_عطر_گل_نرگس از ازمایشگ
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| چشم باز کردم ٬اما چه چشم بازکردنی.در اتاقمان بودم اتاقی که بوی علی را میداد.تا جا داشتم ریه هایم را از عطرش پر کردم.بغض به ولویم چنگ انداخت چشم هایم میسوخت.علی کجا بود؟ساعت چند است؟به ساعت دیواری که عکس منو علی بک گراندش بود نگاه کردم.تصویر زیبایش جلوی چشمانم نقش بست.علی باچشم های عسلی روشنش که به رنگ خورشید بود به لنز دوربین خیره شده بود و میخندید ریش های قهوه ایش جلوی نور افتاب به بوری میزد .چشم های من میدرخشید و ازته دل لبخند به لب داشتم٬یادم است آن روز شیرین را که هردویمان از بس خندیده بودیم اشک از چشممان میآمد.درباغ ننه گلرو بودیم همه فامیل جمع بودند وبرای ازدواج ما جشن گرفته بودند.علی میگفت : -نگا نگا حاج خانوم مارو .خانومم اینطور میخندی به فکر قلب ضعیف ماهم باشا یهو دیدی پس افتادم موندم رو دستتا. -عه علیییییی -جان علی -اینطور نگو دیگه ان شاءلله همیشه سایت رو سرم باشه. وتنها یک لبخند معنی دار حواله قلب پر تپشم کرد که آن روز معنیش را نفهمیدم... ساعت ۲/۴۵دقیقه ظهر بود و علی هنوز نیامده بود .مانند دیوانه ها سرمی که به دستم وصل بود را بیرون کشیدم و خون از آن جاری شد.چادرم را سرکردم به قصد رفتن به خانه باباحسین.در اتاق را که باز کردم یک جمعیت سیاه پوش را دیدم که با دیدن من بغضشان تبدیل به شیون شد.زینب به سر و صورت خود میزد٬ مامان ملیحه به سمت من می آمد و من به سمت اتاق ها دویدم ٬در هارا یکی یکی باز میکردم و نام علی را دیوانه وار فریاد میزدم .جمع از صدای من منفجر شد زینب غش کرد و مامان ملیحه روی زمین افتاد خانم ها دورشان جمع سده بودند و من تنها میلرزیدم حتی اشک هم نمیریختم.سریع به طبقه پایین دویدم باباحسین جلوی در باچتد مرد صحبت میکرد جلو رفتم و پرسیدم -باباجون سلام ٬اینجا چخبره؟علی کجاست؟اخه دیر کرده نگرانش شدم زود از سرکار میوم.. و حرفم نیمه ماند که باباحسین چادرم را چنگ زد و مهدیس را صدا زد از او خواست مرا به بالا ببرد. بالا رفتم جلوی زینب امدم اخر او خیلی راستگو بود.از او پرسیدم -زینب علی کجاست؟داداشت کجاست؟چرا همه اینطور باهام برخورد میکنن چیزی شده؟ -زینب فقط نگاهم میکرد گفت -گوشتو بیار جلو سرم را به او نزدیک کردم و دست هایم را ستون بدنم قرار دادم و میلرزیدم و میلرزیدم.. -فاطمه٬بی علی شدی خواهرکم٬علیت رفت پیش بی بی تمام بدنم یخ بست نه نه باورم نمیشد علی من نه ٬خداااا نههههه.... دست هایم به صورتم شلاق میزد چادرم از سرم افتاده بود به فرش چنگ میزدم و علی را فریاد میکشیدم ٬خانم ها میخواستند مرا کنترل کنند اما مگر قلبم ارام میگرفت٬ -علیییی کجایی علییی اینا چی میگن علی ؟شوخیه نه؟از همون شوخیای بی مزه؟اررررررههههه اما خیلی بی مزست حالم داره بهم میخوره بیا منو ببر کجایی علی کجایی فاطمت داره مینیره کجایی تازه داماد ٬چطوری عروستو تنها گذاشتی؟چطوررررررر؟سرم گیج رفت و در اغوش کسی افتادم .. با آب پاشیدن کسی چشم های سوزانم را باز کردم٬با سختی بلند شدم همه را کنار زدم به سمت در بسته رفتم هرچه دستگیره را میفشردم باز نمیشد قفل بود از ترس من که از پله هانیفتم.به در میکوبیدم مادر و زینب به سمتن امده بودند دست هایم را میخواستند مهار کنند که با بالا اوردن دستم محکم به صورتم برخورد کرد و لحظه ای نفسم رفت به در میزدم با سر به در میکوبیدم از سرم خون میامد من علیم را میخواستم به من میدادند ارام میشدم ٬تمام خانه به لرزه افتاده بود صدای بوم بوم در در کل ساختمان میپیچید٬آنقدر از سرم خون امد که مامان ملیحه جیغ کشید و صدای یاحسین نوازش گوشم شد.... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ -فقط دوست دارم... ‌شانه های علی من لرزید بغض مردانه اش سرباز کرد •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• •• •| •| ←اینجا ایــران نیسـت☝️🏻 ایـنجـا کشـور انگلیـس کـه خیلیـا میگـن با تمـدن ترین کشور اروپاس❗️ فــردے کـه دارم بـا فـردے دیگـر صحـبت میکـند و ان فـرد بـه راحتے بـا اصلـحه کمـرے خـود ایـن شهرونداشـون بـه راحتـے میکـشه❗️😏 چیزهایـے که هیچوقـت در رسانه های غربے و بخـصوص فارسے زبانـان امثـال؛ •• بے بے سے •• وے او اے •• اینترنشنـال •• من و تـو •• و... پوشـش داده نمیشـه تا ما تصورات رویاییمـون از غرب ادامه پیـدا کنه یـه نمـونه دیگـه از زندگے نرمال غربـیا❗️😏 •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌اول •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_ضـربـان_قـلـبـم -سهیل...
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| . یک هفته بعد . سهیل بدو که جا نمونیم... باشه بابا الان میام...مگه بدون ما جرات دارن جایی برن😀 -اینایی که من دیدم سایه مارو با تیر میزنن چه برسه منتظرمون بمونن😆 -اونوقت ما سایشونو با شمشیر میزنیم😂😂 . -سلام اخوی..تقبل الله... اتوبوس ما کدومه؟! -علیک سلام...اتوبوس شماره دو..بفرمایین -بخوایم شماره یک بشینیم چی؟!😯 -شماره یک ماله خواهرامونه ... -یعنی شما یه اتوبوس خواهر دارین؟؟😂 اونوقت ما که خواهرمون نیومده چیکار کنیم ؟؟😕 -لا اله الا الله...بفرمایین ساکاتون رو سریع تر بزارید که باید حرکت کنیم😐 .-باشه...اینم به خاطر شما...😆 . سوار اتوبوس شدیم و یه راست رفتیم آخر اتوبوس و با بچه ها شروع کردیم به خوندن انواع آهنگ ها و ترانه ها تا خود دوکوهه..صدای نچ نچ بچه بسیجیا بلند شده بود 😅 ما این ته اتوبوس آمنه آمنه میخوندیم و میرقصیدیم اونا جلوی اتوبوس با نوای کاروان میخوندن و سینه میزدن...توی اتوبوس یک وضعی شده بود که بیا و ببین...چند بار بهمون تذکر دادن ولی گوشمون بدهکار نبود 😃 . . . -حاجی اینا آبروی اردوی مارو میبرن... -خب چیکارشون کنیم؟؟کاری نمیشه کرد الان -من میگم برشون گردونیم😐 -خدا رو خوش نمیاد سید...تا اینجا اومدن بزار این چند روزم بمونن...مهمون شهدان... -من نمیدونم...پس هرچی پیش اومد مسئولیتشون با شما.به من ربطی نداره... -ان شاالله چیزی نمیشه... -خود دانید... . چند روز اول اردو گذشت و ماهم صحبت شیطنت هامون تو کل اردو پیچیده بود. همه بچه های کاروان میگفتن امسال راهیان نور با وجود اینا اصلا حال و هوای سابق رو نداره... شبها موقع خاموشی بلند بلند میخندیدیم و جشن پتو میگرفتیم... روزها هم که توی اتوبوس برنامه بزن و بکوب داشتیم و از غذا و خوراکیها هم همیشه انتقاد میکردیم.. چندین بار اومدن بهمون تذکر دادن ولی گوش هیچکدوممون بدهکار نبود...چون ما به این بهانه اومده بودیم تفریح کنیم... خلاصه همه از دستمون کلافه شده بودن و ناراضی بودن.. •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ مریم اون کوه رو ببین شبیه توهه 😆😆 -آهااااا....اااااا...بسم الله...اون پسرا چرا شکلک در میارن 😐 •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ ایـــنم از ســوپرایزمـــــون 💙🤩😎🤓😍🤗🧣🧤👒🧢🌂❤️ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌اول •| #عاشقانه
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| بالاخره اون روز از راه رسید …  موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود …  با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت …  هانیه …  دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه … تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم …وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم …  بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود …  به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم …  ولی من هنوز دبیرستان … خوابوند توی گوشم …  برق از سرم پرید …  هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد …- همین که من میگم …  دهنت رو می بندی میگی چشم…  درسم درسم …  تا همین جاشم زیادی درس خوندی … از جاش بلند شد …  با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت …  اشک توی چشم هام حلقه زده بود …  اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم… از خونه که رفت بیرون …  منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه …  مادرم دنبالم دوید توی خیابون …- هانیه جان، مادر …  تو رو قرآن نرو …  پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه …  برای هر دومون شر میشه مادر …  بیا بریم خونه … اما من گوشم بدهکار نبود …  من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم …  به هیچ قیمتی … •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ پدرم هر روز زنگ می‌زند خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•• 🍹 •• •| •| 🛑"بهتـرین همسـر دنیا؛ چـه شکلـی هسـت"⁉️ بهترین همسر دنیا؛ مقایسه نمی‌کند: یک شریک زندگے مناسب تفاوت انسانها را درک میـکند و میـداند که هر شخص نقاط ضعف و قوت خود را دارد. بنابراین شما را با افراد دیگر مقایسه نمیـکند. •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
[💚🍃] ~ ~ 🔻به چه دلیـل این زمـان آخـرالزمـان اســت ❓❗️ ✅ پاسـخ: در روایات اسلامے براے دوره آخرالزمان علـایم و نشانه هایے ذکـر شـده . ۱ - گسـترش ترس و ناامـنے 🔸امام بـاقر (ع) میفـرماید: «لـایـقوم القائم الـاّ علی خوف شدید...» «حضرت قائم (عج) قیام نمیکند مگر در دورانے پر از بـیم و هـراس.» 📚| ←و نیز فـرمودند : «مهدے (عج) هنگامے قیام میکند که زمان کـارهاے جامـعه در دسـت . ستمکـاران باشـد.» 📚| ۲ - تهے شدن مسـاجد از هدایـت 🔸پـیامبر (ص) میـفرماید: «مساجدهم عامرة و هی خراب من الهوی» «مسجدهاے آن زمان آباد و زیباست ولے از هدایت و ارشاد در آن خبرے نیست.» 📚| ۳ - سردے عواطف انسانے 🔸رسول گرامے اسلـام (ص) میفرماید: «فلاالکبیر یرحم الصغیر ولاالقوی یرحم الضعیف، و حینئذ یأذن اللَّه له بالخروج» «در آن روزگار، بزرگترها به زیردستان و کوچکتـرها ترحّم نمیکنند و قوے بر ضعیف ترحّم نمـینماید. در آن هنگام خداوند به او [مهدی (عج)] اذن قیـام و ظـهور میـدهد.» 📚| ۴ - گسـترش فساد اخلـاقـے 🔸محمـد بن مسلم میـگوید به امـام باقر (ع) عرض کـردم: اے فـرزند رسـول خدا! قائم شما چه وقت ظهور خواهد کرد؟ امـام فرمود: «إذا تشبّه الرجال بالنساء، والنساء بالرجال واکتفی الرجال بالرجال، والنساء بالنساء» «هنگامے که مردها خود را شبیه زنان و زنان خـود را شـبیه مردان کنند.آنگاه که مردان به مردان اکتـفا کرده و زنان به زنان اکتـفا کنند.» 📚| الـدين ۵ - آرزوے کمے فرزنـد 🔸پیامبر اسلام (ص) فرمود: «رستاخیز بر پا نمیشود تا آنکه که کسے پنج فـرزند دارد آرزوے چهـار فرزند کند و آنکه چـهار فرزند دارد میگـوید: کاش سه فرزند داشتم، و صاحب سه فرزند آرزوے دو فرزند دارد. و آنکه دو فرزند دارد آرزوے یک فرزند بنماید.کسے که یک فرزند دارد آرزو کند که کـاش فرزندے نداشت.» 📚| ۶ - مرگـهاے ناگـهـانے 🔸پیامبر اکرم (ص) فرمود: «قیامت برپا نمیگردد، تا اینکه مرگ سفید ظاهر شود. گفتند:اے رسول خدا! مرگ سفید چیست؟ فرمود: مرگ ناگهانے.» 📚| ۷ - جنـگ و کشـتار 🔸امام رضا (ع) فرمود: «پیش از ظهور امام زمان (عج) کشتارهاے پیاپے و بیوقفه رخ خواهد داد.» 📚| •| •| •| سیدمـاآقاےمـادعـاکن‌براےمـا ↓ •• @MONTAZERZOHOR313313 •• [💚🍃]
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌اول •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_عشق ازپس این دنده به اون
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| ساعت ۴:۱۵ صبح شد صدای الله اکبر اذان صبح تو فضا خانه پیچید از جا پاشدم و به سمت خواهر دوقلوم * نرجس* رفتم - آجی پاشو نمازه + باصدای خواب آلود😴😴 گفت باشه نرجس خواهرم طلبه است چندماهی هم هست با یه آقا طلبه ازدواج کرده همزمان برای منم چندتا خواستگار اومد اما من خیلی راحت به پدرم گفتم - آقاجون من میخام چادر و شهدا و همسرم عاشقانه بدست بیارم آقاجون: باشه دخترم پس فعلا به درست برس - ممنونم آقاجون از درکتون آقاجون : خواهش باباجان - خیلی ممنونم و خیلی هم دوستون داره آقاجون : منم دوست دارم بابا ولی لوس نشو دخترم یهو نرجس زد رو شونم : نرگس یه ساعت داری وضو میگری ؟ - نه داشتم فکر میکردم نرجس: معلومه خیلی استرس داریا - آره خیلی . زحمت یک سالم امروز میبینم نرجس: ان شاالله رتبه ات عالی میشه نگران نباش خواهری نرگس وضو بگیر دیر شد - باشه وضو گرفتیم آقاجون و مامان داشتن نماز میخوندن تا مارا دیدن مامان: سلام دخترای گلم منو نرگس همزمان : سلام مادر مامان: دخترا سریع نمازتون بخونید - چشم مامان: نرگس جان امروز رتبه ات میاد - بله مادرجون مامان : ان شاالله خیره - ان شاالله •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ - مامان رتبه ام 😭😭😭 مامان :اشکال نداره عزیزم سال بعد ان شاالله نرجس بدو یه جرعه آب بیار برای حواهرت •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
[💚🍃] ~ ~ 🔻به چه دلیـل این زمـان آخـرالزمـان اســت ❓❗️ ✅ پاسـخ: در روایات اسلامے براے دوره آخرالزمان علـایم و نشانه هایے ذکـر شـده . ۱ - گسـترش ترس و ناامـنے 🔸امام بـاقر (ع) میفـرماید: «لـایـقوم القائم الـاّ علی خوف شدید...» «حضرت قائم (عج) قیام نمیکند مگر در دورانے پر از بـیم و هـراس.» 📚| ←و نیز فـرمودند : «مهدے (عج) هنگامے قیام میکند که زمان کـارهاے جامـعه در دسـت . ستمکـاران باشـد.» 📚| ۲ - تهے شدن مسـاجد از هدایـت 🔸پـیامبر (ص) میـفرماید: «مساجدهم عامرة و هی خراب من الهوی» «مسجدهاے آن زمان آباد و زیباست ولے از هدایت و ارشاد در آن خبرے نیست.» 📚| ۳ - سردے عواطف انسانے 🔸رسول گرامے اسلـام (ص) میفرماید: «فلاالکبیر یرحم الصغیر ولاالقوی یرحم الضعیف، و حینئذ یأذن اللَّه له بالخروج» «در آن روزگار، بزرگترها به زیردستان و کوچکتـرها ترحّم نمیکنند و قوے بر ضعیف ترحّم نمـینماید. در آن هنگام خداوند به او [مهدی (عج)] اذن قیـام و ظـهور میـدهد.» 📚| ۴ - گسـترش فساد اخلـاقـے 🔸محمـد بن مسلم میـگوید به امـام باقر (ع) عرض کـردم: اے فـرزند رسـول خدا! قائم شما چه وقت ظهور خواهد کرد؟ امـام فرمود: «إذا تشبّه الرجال بالنساء، والنساء بالرجال واکتفی الرجال بالرجال، والنساء بالنساء» «هنگامے که مردها خود را شبیه زنان و زنان خـود را شـبیه مردان کنند.آنگاه که مردان به مردان اکتـفا کرده و زنان به زنان اکتـفا کنند.» 📚| الـدين ۵ - آرزوے کمے فرزنـد 🔸پیامبر اسلام (ص) فرمود: «رستاخیز بر پا نمیشود تا آنکه که کسے پنج فـرزند دارد آرزوے چهـار فرزند کند و آنکه چـهار فرزند دارد میگـوید: کاش سه فرزند داشتم، و صاحب سه فرزند آرزوے دو فرزند دارد. و آنکه دو فرزند دارد آرزوے یک فرزند بنماید.کسے که یک فرزند دارد آرزو کند که کـاش فرزندے نداشت.» 📚| ۶ - مرگـهاے ناگـهـانے 🔸پیامبر اکرم (ص) فرمود: «قیامت برپا نمیگردد، تا اینکه مرگ سفید ظاهر شود. گفتند:اے رسول خدا! مرگ سفید چیست؟ فرمود: مرگ ناگهانے.» 📚| ۷ - جنـگ و کشـتار 🔸امام رضا (ع) فرمود: «پیش از ظهور امام زمان (عج) کشتارهاے پیاپے و بیوقفه رخ خواهد داد.» 📚| •| •| •| سیدمـاآقاےمـادعـاکن‌براےمـا ↓@MONTAZERZOHOR313313• [💚🍃]