در روز تولد تو ای ماهِ دمشق🌺
جای همه ی مدافعان ات خالیست 🌺
ولادت حضرت زینب کبری (س) مبارک باد 🌺🌼
قبل از عملیات بود ...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم📞
به همرزمامون خبر بدیم ...
ڪه تڪفیریا نفهمن ...
یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت : آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم ... بدونید دهنم سرویس شده ..... 😂😂😐
#شهیدانه
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌻✨ [@montazran_312] ✨🌻
~🕊
🌿#کلام_شهید💌:
اگر یڪ روز فڪرِ شهادت
از ذهنت دور شد
و آن را فراموش کردی ؛
حتما فردای آن روز
را روزه بگیر ...
+چقدررر روزه ی قضا دارم ...
#شهیدانه
#شهید_مصطفی_صدرزاده🕊
🌻✨[@montazran_312]✨🌻
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃
کلیپ کوتاه
چشمتون نوکری باشه (:
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#امام_زمان
.🌱.بر قآمت دلربای مهدی صلوات.🌱.
🌱💕@montazran_312
#شهیـــدانہ
#شهیـــد_مصطفی_صدرزاده🥀
قبل از عملیات بود.
داشتیم با هم تصمیم مےگرفتیم
اگر گیر افتادیم چطور توے بےسیم به
همرزمانمون خبر بدیم ڪہ ٺڪفیریا نفهمن...
.
یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده)
از فرمانده هاے ٺیپ فاطمیون گفٺ:
آقا اگہ من پشت بیسیم گفٺم
همہچےآرومہ من چقدر خوشبخٺم
بدونید دهنم سرویس شده...😁
😄خندهحلال😊
#امام_زمان
.🌱.بر قآمت دلربای مهدی صلوات.🌱.
🌱💕@montazran_312
✍ از داییِ مصطفی خواهش کردیم تا او را در هتل المپیک استخدام کنند.
دایی اش مدیرعامل آنجا بود و گفته بود ایشان در اتاق مانیتورینگ مشغول به کار شود اما بعد از مدتی بیرون آمد.
به او گفتم: باباجان دردسر می خوای بکشی؟ برای چه نماندی؟ هم کار میکردی و هم میتوانستی درست را بخوانی.
گفت: چون دایی مدیرعامل بود من را به اتاق مانیتورینگ بردند در حالی که نیروهای آنجا هشت سال زحمت کشیده بودند تا به اتاق مانیتورینگ بروند.
باید یک نفر را بیرون می کردند تا من به جای او بنشینم این خارج از جوانمردی بود. اگر هم مثل بقیه نگهبانی میدادم در حق دایی نامردی کرده بودم چون مردم میگفتند نگاه کن به بچه خواهرش رحم نکرده و او را در سرما و گرما جلوی در گذاشته است برای همین بهتر بود از آنجا بروم.
🗓 سالروز میلاد
#شهید_مصطفی_صدرزاده
تولدت تو آسمونا مبارک قهرمان...🌷🕊
تاریخ تولد: ۶۵/۶/۱۹
شـهـدا را بـا ذڪـر صـلـواٺ یـاد کـنـیـم🌸
✨الّلھُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَھُم وفرجنا به✨
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
قرار بود چهارشنبه به کرمان بریم
اما نشد
وقتی دیروز بعد از ظهر خبر این حادثه تروریستی را دیدیم محمد علی هم نشسته بود
بلند شد با ناراحتی گفت چرا نرفتیم
الان آمار شهدا سه نفر کم شد
اگه میرفتیم ما هم شهید میشدیم
مانده بودم از این حرف
انتظار دیگه ای از بچه ۸ ساله داشتم
از حرف محمد علی خدا رو شکر کردم که این بچه ۸ ساله با افتخار و غرور به شهادت نگاه میکنه
خودش آرزوی شهادت داره
غروب با همسر شهیدحمیدی صحبت میکردم
ایشون هم میگفتند طاها با ناراحتی گفت چرا نرفتیم
الان ما هم می تونستیم شهید بشیم
گرگها خوب بدانند ، در این ایل غریب
گر پدر رفت ، تفنگ پدری هست هنوز
گر چه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی پسری هست هنوز
آب گر نیست نترسید ، که در قافلمه مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده