eitaa logo
🇵🇸🇮🇷•|منتظران مهدی|•🇮🇷🇵🇸
98 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
51 فایل
بسم رب شهدا باخدا باش و پادشاهی کن بیخدا باش و هرچه خواهی کن این کانال برای اعضای بالا درست نشده هدف اصلی ما ظهور آقا امام زمان است ان شاءلله پیام سنجاق شده کانال برای دسترسی بهتر مطالب است یاعلی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 رمان من به طوز ناخودآگاه در تمام مراسم این شهید حضور داشتم.😊 👌شاید این بار مسئولیتی بر عهده ماست. شاید خدا می خواهد یکی از بندگان خالص و گمنام درگاهش را که بسیار ساده و عادی در میان ما زندگی کرد را به دیگران معرفی کند. هرچند از دوران شهادت ایشان چندین دهه گذشته اما با یاری خدا تصمیم گرفتیم که خاطرات این عبد الهی را جمع آوری کنیم. تازه زمانی که کار شروع شد، متوجه دیگر سختی ها شدیم. احمدآقا از آنچه فکر می کردیم بسیار بالاتر بود.✨ اما اگر استادالعارفین این گونه در وصف این جوان سخن نمی گفت، کار بسیار سختتر می شد. ... @montazran_mahdy
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 ❣ 💫شهید احمد علی نیری💫 راوی:استاد محمد شاهی همه اهل محل احترام خانواده آنها را داشتند.حمید رضا برادر بزرگ تر احمد آقا ،سال اول جنگ به شهادت رسید.همان سال بود که ایشان وارد بسیج شد. طی مدتی ک ایشان در بسیج مسجد فعالیت داشت همه نوجوان های محل جذب اخلاق و رفتار ایشان شدند.هر زمان احمد آقا به مسجد می آمد جمعی نوجوان به دنبال او بودند. مدتی بعد ایشان به عنوان مسئول پذیرش پایگاه بسیج مسجد امین الدوله انتخاب شد.مسجدی که پر از طلبه های فاضل و انسن های وارسته بود. بعد از مدتی مسئولیت کارهای فرهنگی مسجد نیز بر عهده ایشان قرار گرفت. کنار فعالیت در آنجا در مسجد امام حسن نیز کار فرهنگی انجام میداد... اما نکته قابل توجه برای من این بود که.... 🔶...↩️ 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 با نگاه گرمتون رو به ما ببخشید😊✨ 😉 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖ @montazran_mahdy ➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖
💚یا امیرالمومنین حیدر💚: 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 ❣ 💫شهید احمد علی نیری💫 ادامه قسمت قبل نکته قابل توجه برای من این بود که وقتی ما در شرایط عادی هستیم حضور قلب در نماز نداریم.یا اگر مشغله فکری داشته باشیم،دیگر حواسی برای ما نمی ماند. یا اگر کار اجرایی به عهده ما واگذر شود که دیگر هیچ!کاملا حواس ما در نماز پرت میشود. احمد آقا عارفی وارسته بود که نماز هایش بوی ملاقات با پروردگار میداد... معمولا چنین انسان هایی یا از جامعه فاصله می گیرند.یا اگر وارد جامعه و مسجد شوند،خود را درگیر هیچ کاری نمی کنند تا حضور قلب داشته باشند.بارها از این عارف نماها دیده این که فقط سجاده و عبای خود را می شناسند و دیگر هیچ... اما این شاگرد وارسته آیت الله حق شناس درس ایمان و عمل را از استادش فرا گرفته بود.. او سخت ترین کار های مسجد را بر عهده داشت و در عین حال روز به روز بر معنویتش افزوده میشد!! 🔶...↩️ 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 با نگاه گرمتون رو به ما ببخشید✨😊 😉 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖ @montazran_mahdy ➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 📖عارفانه 💫شهید احمد علی نیری💫 راوی: حسین حسن زاده 🌱همیشه یک لبخند ملیح برلب داشت. ازاین جوان خیلی خوشم می آمد. وقتی درکوچه وبازار او را می دیدم خیلی لذت می بردم. آن ایام با اینکه پدرم همیشه به مسجد می رفت اما من اینگونه نبودم. تااینکه یکروز پدرم مرا باخودش به مسجد برد و دستم را در دست همان جوان قرار داد و گفت: احمدآقا اختیار این پسرم دست شما! بعد به من گفت: هرچی احمدآقا گفت گوش کن. هرجا خواستی با ایشان بری اجازه نمی خواد و... خلاصه ما رو تحویل احمدآقا داد. برای من یک نکته عجیب بود! مگرپدرم چه چیز دیده بود که اینگونه من را به یک جوان شانزده یا هفده ساله می سپرد؟! 🔸چند شب از این جریان گذشت. من هم مسجد نرفتم. یک شب دیدم درب خانه را می زنند. رفتم در را باز کردم، تا سرم را بالا کردم باتعجب دیدم احمداقا پشت در است! تا چشمم به ایشان افتاد خشکم زد! 💭یک لحظه سکوت کردم، فکر کردم اومده بگه چرا مسجد نمی یای؟ گفتم: سلام احمدآقا، به خدا این چند روز خیلی کار داشتم، ببخشید. همینطور که لبخند به لب داشت گفت: من که نیومدم بگم چرا مسجد نمی یای، من اومدم حالت رو بپرسم. آخه دو سه روزه ندیدمت. خیلی خجالت کشیدم. چی فکر می کردم و چی شد! گفتم: ببخشید از فردا حتما میام. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دو سه روز دیگه گذشت. در این سه روز موقع نماز مشغول بازی بودم و مسجد نرفتم‌ 🌱یک شب دوباره صدای درب خانه آمد. من هم که گرم بازی بودم دوباره دویدم سمت در.. تو فکر هر کسی بودم به جز احمداقا. تا در را باز کردم از خجالت مُردم. با همان لبخند همیشگی گفت: سلام حسین اقا. حسابی حال و احوال کرد. اما من هیچی نگفتم. فهمیده بود از نیامدن به مسجد خجالت کشیده‌ام. برای همین گفت: بابا نیومدی که نیومدی، اومدم احوالت و بپرسم. خلاصه آن شب گذشت..فردا زودتر از اذان رفتم مسجد واین مسجد رفتن همان و مسجدی شدن ما همان. احمدآقا انقدقشنگ نوجوان ها را جذب مسجد می کرد که واقعا تعجب می کردیم! با سن کمی که داشت اما نحوه‌ی مدریت او در فرهنگی مسجد فوق العاده بود. 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 هرشب با نگاه گرمتون رو به ما ببخشید✨😊 👇👇👇👇👇👇👇👇 ➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖ @montazran_mahdy
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💫شهید احمدعلی نیری💫 راوی: جمعی از شاگردان شهید 🌸نماز های صبح را به جماعت در مسجد می خواند، بعد از نماز مشغول تعقیبات می شد. قیافه اهل ذکر را به خود نمی گرفت اما حسابی مشغول ذکر بود. یک بار رفتم کنار احمداقا نشستم. دیدم لبانش به آرامی تکان می خورد. گوشم را نزدیک کردم، دیدم مشغول خواندن دعای عهد است. او همیشه بعداز نماز صبح از حفظ دعای عهد را می خواند‌. به ساحت نورانی امام زمان(عج) ارادت ویژه‌ای داشت و کارهایی که باعث تقرب انسان به امام عصر(عج) می شود را هیچ گاه ترک نمی کرد. 🌸مدتی از شروع برنامه های بسیج و فرهنگی نگذشته بود که احمداقا پیشنهاد کرد برنامه دعای ندبه را در مسجد راه اندازی کنیم. وقتی اعلام کرد که برنامه صبحانه هم داریم استقبال بچه ها بیشتر شد! صبح جمعه بچه ها دور هم جمع می شدیم و برنامه‌ی دعا آغاز می شد. ایشان اصرار داشت که برنامه‌ی دعا در شبستان مسجد باشد که مردم هم شرکت کنند. 🌸خودش خالصانه از ابتدای صبح مشغول کار بود. صبحانه و چای را آماده می کرد و... بعضی هفته ها بعد از پایان دعا به همراه احمداقا با موتور می رفتیم اطراف چهار راه سیروس آنجا برای بچه ها عدسی می خریدیم. خداروشکر بخاطر صبحانه هم که شده بچه ها دور هم جمع می شدند‌. 🌸احمد آقا از هزینه‌ی شخصی خودش برای بچه ها صبحانه تهیه می کرد. کارهای مختلف انجام می داد تا بلکه معنویت و ارادت به امام زمان(عج)در بچه ها تقویت شود. در همین برنامه دعای ندبه بسیاری از بچه ها را برای آینده تربیت کرد و دستشان را در دست مولایشان قرار داد. 🌸احمداقا کارهای فرهنگی مسجد را حول محور اهل بیت(ع) قرار داد و نتیجه‌ی خوبی از این روند گرفت 🍃🌸البته کارهای جمعی احمداقا برای بچه ها فقط دعای ندبه نبود.بعضی شب ها‌ی جمعه بچه ها را به مهدیه تهران برای دعای کمیل می برد. در مسیر بازگشت هم برای بچه ها ساندویچ می خرید و حسابی به بچه ها حال می داد🌸🍃 🔶 ...↪️ 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 هرشب با نگاه گرمتون رو به ما ببخشید✨😊 😉 👇👇👇👇👇👇👇👇 ➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖ @montazran_mahdy ➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖
🇵🇸🇮🇷•|منتظران مهدی|•🇮🇷🇵🇸
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 #عارفانه 💫شهید احمدعلی نیری💫 راوی: جمعی از شاگردان شهید #قسم
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 ❣ 💫شهید احمدعلی نیری💫 از اینکه بچه های بسیج و مسجد به دنبال مسائل فهم درسن معارف دین نیستند بسیار ناراحت بود. خیلی برای ارتقاء سطح معرفت و عقیده بچه ها تلاش می کرد. با مسئولان بسیج مسجد بارها صحبت کرده بود. می گفت بیشتر از برنامه های نظامی به فکر ارتقاع سطح معرفتی بچه ها باشید... برای این کار خودش دست به کار شد.به همراه بچه ها در جلسات اخلاقی بزرکان تهران شرکت میکرد. در مناسبت های مذهبی به همراه بچه ها به مسجد حاج اقا جاودان میرفت به این عالم ربانی ارادت ویژه داشت. مدتی هم بزرگ تر های فرهنگی مسجد را به جلسات حاج اقا مجتبی تهرانی میبرد. وقتی احساس کرد این جلسه برای بچه ها سنگین است جلسات ان را عوض و از اساتید دیگر استفاده کرد. از دیگر کارهایی ک تقریبا هر هقته تکرار میشد برنامه زیارت حضرت عبدالعظیم بود. با بچه ها به زیارت می رفتین و روبه روی ضریح می نشستیم و به توصیه ایشان،اقا ماشاءالله برای ما مداحی میکرد. 🔶 ↩️ 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 👇👇👇👇👇👇👇👇 ➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖ @montazran_mahdy ➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖
🇵🇸🇮🇷•|منتظران مهدی|•🇮🇷🇵🇸
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 #رمان_عارفانه ❣ 💫شهید احمدعلی نیری💫 #قسمت_بیست_و_یکم #نماز_جمعه از اینک
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 ❣ 💫شهید احمد علی نیری💫 با بچه ها به خدمت مرحوم ایت الله ناصر صراف ها در مسجد محله چال رفتیم ایشان پدر دو شهید و یکی از اوتاد زمانه بود. توصیه های اخلاقی بسیار خوبی به طلاب و شاگردان داشتند. یک بار فرمودند اقا، نماز جمعه را ترک نکنید. نمیدانید حضور در نماز جمعه چقدر برای انسان برکات دارد. خصوصا وقتی که هوا بیار سرد یا گرم باشد. یعنی زمانی که مردم کمتر شرکت کنند من و دیگر شاگردان احمد آقا از این حرف ایشان خیلی خوشحال شدیم.چون از زمانی که بیاد داشتیم با احمد آقا به نماز جمعه می رفتیم. احمد آقا همه مارا به حضور در نماز جمعه مقید کرده بود. او با سختی بچه ها را جمع میکرد. بعد میرفتیم چهارراه مولوی و با اتوبوس دوطبقه و یا وانت خلاصه با کلی مشکل به نماز جمعه میرفتیم...😬 🔶 ↩️ 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 👇👇👇👇👇👇👇👇 ➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖ @montazran_mahdy
🇵🇸🇮🇷•|منتظران مهدی|•🇮🇷🇵🇸
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 #رمان_عارفانه 💫شهید احمد علی نیری💫 #قسمت_بیست_و_نهم #بچ
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📖عارفانه 💫شهید احمدعلی نیری💫 ادامه قسمت قبل یا اینکه یکی دیگر از بچه‌ها سوسک را توی دست می گرفت و با دیگران دست می داد و سوسک را در دست طرف رها می کرد و... چقدر مردم به خاطر کارهای بچه ها به احمداقا گله می کردند‌ اما او با صبر و تحمل با بچه ها صحبت می کرد. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 درست در همان زمان که احمداقا از مسائل معنوی می گفت: برخی از بچه‌ها به فکر شیطنت‌های دوران بچگی خودشان بودند. می رفتند مُهر‌های مسجد را میگذاشتند روی بخاری! مهرها حسابی داغ می شد، بعد نگاه می کردند که مثلا فلانی در حال نماز است. به محض اینکه می خواست به سجده برود می رفتند مُهرش را عوض می کردند و....😱 یا اینکه به یاد دارم برخی بچه ها با خودشان ترقه می آوردند، وقتی حواس خادم پرت بود می انداختند توی بخاری و سریع می رفتند بیرون!😨 احمدآقا در چنین محیطی مشغول تربیت بود. بچه‌ها و سختی کار را تحمل می کرد و الحمدلله نتیجه گرفت. به جرئت می گویم آن تعداد شاگرد ایشان همگی به درجات بالای علم و معرفت رسیدند. 🔶 ... ↪️ 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 👇👇👇 ➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖ @montazran_mahdy
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💫شهید احمدعلی نیری💫 راوی: حجت الاسلام اسلامی فر چند سالی است که برای تبلیغ از طرف حوزه علمیه‌ی قم به منطقه دماوند می روم. ماه رمضان و محرم را در خدمت اهالی با صفای روستای آیینه ورزان هستم. به دلیل ارادتی که به شهدا دارم همیشه روی منبر از آن ها یاد می کنم.اولین روزهایی که به این روستا آمدم متوجه شدم مردم مؤمن اینجا پانزده شهید تقدیم اسلام و انقلاب کردند. من همیشه از شهدا برای مردم حرف میزنم و نام شهدای روستا را روی منبر می برم. اما برای من عجیب بود.وقتی به نام شهید احمدعلی نیری می رسیدم مردم بسیار منقلب می شدند.! چرا مردم با یاد این شهید این گونه اند؟ مگر او که بوده؟! از چند نفر قدیمی های روستا سؤال کردم.گفتند: ا‌و در اینجا به دنیا آمد اما ساکن تهران بود. فقط تابستان ها به اینجا می آمد و حتی این سال های آخر هم کمتر احمدعلی را می دیدیم. اما نمی دانید که این جوان چه انسان بزرگی بود.هرچه خوبی سراغ داشتیم در وجود او جمع بود. 💠یکی از قدیمی های روستا که از مالکان بزرگ منطقه و از بزرگان دماوند به حساب می آمد را دیدم. به ظاهر اهل مسجد و....نبود.جلو رفتم و سلام کردم. گفتم: ببخشید شما از شهید احمد نیّری خاطره ای داری؟ نگاهی به من کرد و با تعجب گفت: احمدعلی رو می گی؟! با خوشحالی حرفش را تأیید کردم. نگاهی به چهره‌ام انداخت. اشک در چشمانش حلقه زد. چند بار نام او را تکرار کرد و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن! ناراحت شدم. کمی که حالش سرجا آمد دوباره سوالم را مطرح کردم. با بغضی که در گلو داشت گفت: «احمد را نه من شناختم ، نه اهالی اینجا، نه هیچ کسی دیگر. احمد را فقط خدا شناخت. او یک فرشته بود در لباس انسان. احمد مدتی به اینجا آمد تا بچه های ما و اهالی این منطقه خدا را بشناسند و از وجود او استفاده کنند.» ... 🌹هدیه به روح پاکشون صلوات🌹 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ➖🍃🌹🌹🌹🌹🌹🍃➖ @montazran_mahdy ➖🍃🌹🌹🌹🌹🌹🍃➖
💚یا امیرالمومنین حیدر💚: 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📖عارفانه 💫شهید احمدعلی نیری💫 راوی: دکترمحسن نوری 💠به جرئت می توانم بگویم که احمداقا خودیت نداشت.نفسانیتی نداشت که بخواهد بین او و معبودش حجاب شود.برای همین به نظر می آمد که به برخی از اسرار غیب دست پیدا کرده. ✨گاهی اوقات مسائلی برای ما مطرح می کرد که در رابطه با هدایت ما مفید بود.پیش بینی ها و خبر از آینده می داد که برای ما بسیار با ارزش بود. ✨من از دوستان احمداقا بودم.خاطرم هست یک روز در این سال‌های آخر، در جایی به من حرفی زد که خیلی عجیب بود! من یک سرّ مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت. احمداقا مخفیانه به من گفت: شما دوتا حاجت داری که این دو حاجت را از خدا طلب کردی. ☘اینکه خداوند حاجت شما را بدهد یا نه ، موکول کرده به اینکه شما در روز عاشورا مراقبه‌ی خوبی از اعمال و نفس خودت داشته باشی یا نه‌. ✨من خیلی تعجب کردم.ایشان به من توصیه کرد: اگر می خواهی احتیاط کرده باشی، یک روز قبل عاشورا و یک روز بعد عاشورا مراقبه‌ی خوبی از اعمالت داشته باش و مواظب باش غفلتی از شما سر نزند. ☘بعد ایشان ادامه داد: یکی از این حاجت‌ها را خدا برای این عاشورا روا خواهد کرد به شرط مراقبه. 💠خداروشکر، من آن سال حال خوبی داشتم.خیلی مراقبت کردم تا گناهی از من سر نزند. محرم آغاز شد.. در روزهای دهه‌ی اول مراقبه‌ی خودم را بیشتر کردم.در روز عاشورا و روز بعدش خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند. ☘بعد از دو، سه روز احمداقا من را در مسجد امین الدوله دید و طبق آن اخلاقی که داشت دستم را فشار داد و به من گفت: بارک الله وظیفه ات را خوب انجام دادی.خداوند یکی از آن حاجت هایت را به تو می دهد. ✨بعد به من گفت: می خواهی بگویم چه حاجتی داری؟! من روی اعتمادی که به او داشتم و از شدت علاقه ای که به ایشان داشتم گفتم: نه نیازی نیست. ☘چند روز بعد حاجت اول من روا شد☘ 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 🔶 ... ↪️
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💫شهید احمدعلی نیری💫 💎در حدیث قدسی آمده: اخلاص سرّی از اسرار من است که در دل بندگان محبوب خویش به امانت نهاده‌ام.💎 💠خالصانه برای خدا کار می کرد.احمداقا سخت ترین کارها را در مسجد انجام می داد. یکبار یادم هست که می خواست بخاری مسجد را روشن کند.یک دفعه به خاطر گازی که در آن جمع شده بود صدای انفجار آمد! خدا خیلی رحم کرد.آتش زیادی از دهانه‌ی بخاری خارج شد و تمام ابرو ها و ریش احمداقا سوخت.اما او خیلی تحمل داشت.حتی یک آه هم نکشید. 🌾💚🌾💚🌾💚🌾💚🌾 بار دیگر در تزیین مسجد برای نیمه شعبان از روی نردبان به زمین افتاد و دستش شکست‌ اما این اتفاقات ذره‌ای در او تردید ایجاد نکرد. او با جدیت کار در مسجد را ادامه می داد. ☘می دانست حضرت زهرا(س)در حدیث زیبایی می فرمایند:کسی که عبادت خالصانه‌اش را به سوی خدا بفرستد، خداوند بهترین مصلحتش را به سوی او فرو خواهد فرستاد. 🔶 ... ↪️ 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 ❣ 💫شهید احمدعلی نیری💫 راوی:یکی از دوستان شهید و استاد محمدشاهی 💠توی پایگاه بسیج مسجد بودیم.بعد از اتمام کار ایست و بازرسی می خواستم برگردم خانه.🚶 طبق معمول از بچه‌ها خداحافظی کردم. وقتی می خواستم بروم احمداقا آمد و گفت: می خوای با موتور برسونمت؟🏍 گفتم: نه خونه‌ی ما نزدیکه‌خودم از توی بازار مولوی پیاده میرم. دوباره نگاهی به من کرد و گفت: یه وقت سگ دنبالت می کنه و اذیت می شی! گفتم: نه بابا، سگ کجا بود؟ من هرشب دارم این راه رو میرم. دوباره گفت:بذار برسونمت. اما من اجازه ندادم وگفتم:از لطف شما متشکرم. بعد هم از مسجد خارج شدم. پیچ کوچه مسجد رو رد کردم و وارد بازار مولوی شدم. یک دفعه دیدم هفت هشت تا سگ گنده و سیاه رو به روی من وسط بازار وایسادن!!😰 چی کار کنم؟ این ها کجا بودن؟ برم؟برگردم؟! خلاصه بچه های مسجد را صدا زدم و‌.. تازه یاد حرف احمد آقا افتادم یعنی می دونست قراره سگ جلوی من قرار بگیره؟!😳🤔 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 🔶 ... ↪️