حجاب یعنی مدیریت احساس✨
برای حضور فعال در جامعه✨
#پویش_حجاب_فاطمے
@montzeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡◌﷽◌♡
چگونه برای امام زمان کار کنیم.
ان شاء الله سرباز خوبی برای مولا باشیم .
ان شاء الله
@montzeran
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با نام ویاد خدا
کسانی که برای امام زمان کار میکنند.
ببینن حتما
ریا هم کردین عیب نداره😉
@montzeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️آی مردم این ماجرا( #کرونا ) حل میشه اما...
🔹دنیا بدون امام زمان روی آرامش نخواهد دید...
✍با مردم دنیا، #منجی_عالم را صدا کنیم..
✅سهم توبرای ظهور: انتشار این پیام
بفرست برای دوستانت
🍃اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَج
@montzeran
❣#سلام_امام_زمانم ❣
خدا کند که مرا با خدا کنی آقا؛
ز قید و بندِ معاصی رها کنی آقا
دعاے ما به درِ بسته می خورد ای کاش
خودت برای ظهورت دعا کنی آقا
بیا که فاطمہ در انتظار دستانت
نشسته تا حرمش را بنا کنی آقا
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
✨﷽✨
ملاقات خانم خانه دار با امام زمان ارواحنافداه در ماه محرم
✍ ایام عزاداری سید الشهدا علیه السلام نزدیک بود،هر سال یک دهه عزاداری داشتند در حسینیه،امسال اما شور و اشتیاق عجیبی از امام زمان ارواحنافداه در دلش افتاده بود، قبل از شروع عزاداری ها نشست روبه قبله و با آقایش خلوتي کرد،با خواهش و تمنا از مولا خواست بخاطر جد غریبش هم که شده امسال به مجلس آنها هم بیاید، به دلش الهام شد خبری در راه است...
🌀شب اول عزاداری رسید، قبل از شروع مراسم، بالای مجلس پتوی نویی را چهارلا کرد و یک پشتی استفاده نشده روی آن گذاشت، به شوهرش سفارش کرد کسی اینجا نشیند، شوهرش پرسید چرا؟ جواب داد، این، جای آقایم است... شوهر تبسمی کرد و گفت:چشم...
🔰شبهای عزاداری یکی یکی سپری میشد، هر شبی که می رسید در طول مراسم همه ی حواسش به همان جای خالی بود، مدام پرده را کنار میزدو قسمت مردانه را وارسی میکرد، چشم میدوخت به همان جای خالی... شب آخر هم آمد، خبری نشد، عزاداری هم تمام شد، خبری نشد،موقع صرف غذا شد، رفت به آشپزخانه، بغض گلویش را فشار میداد، دلش داشت میترکید، اشکش سرازیر شد، گفت برای بار آخر بروم آن جای خالی را ببینم، پرده را کنار زد،سید معمم جلیل القدری را دید، همان جا نشسته بود،او جمعیت را میدید اما انگار هیچکس او را نمیدید، همه مشغول صحبت کردن بودند، توجهی نداشتند به او، روضه خوان دعای آخر مراسم را میخواند، جوان خوش سیما دستانش را به سمت آسمان بلند کرده بود و بعد از هر دعایی با لحن ملیحی آمین میگفت، غذارا آوردند، چند لقمه ای از غذا به آرامی در دهان گذاشت،چندین بار با مهربانی به سمت آشپزخانه نگاه میکرد و تبسم... بوی عطر عجیبی حسینه را پرکرده بود...
💎 یکی از خانم ها که در آشپزخانه مشغول بود گفت چه بوی عطر فوقالعاده ای در فضا پیچیده، دوباره پرده را کنار زد،نگاهش را به جای همیشگی انداخت اما کسی را ندید، از درب خروج هم هیچکس خارج نشده بود، شوهرش را سریع صدا زد، تو کسی را با این مشخصات ندیدی در قسمت مردانه، نشسته بود همان جایی که آماده کرده بودم، شوهرش جواب داد نه ولی عطر بسیار خوشی در قسمت مردانه پیچیده بود که همه متوجه شدند، این صحبت را که از شوهرش شنید خیلی منقلب شد، صحبت حضور مولا در مراسم دهن به دهن در حسینیه پیچید،جمعیت منقلب شده بود، صدای ناله ی یا صاحب الزمان تا ساعتها بعد شنیده میشد...
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
📙 برداشتی آزاد از تشرف خانم محمدی_پایگاه اطلاع رسانی مهدیه تهران
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج