سخت است برای من كه سایه ی تمام مردم از كوچه ی نگاهم بگذرد،
امّا پنجره ی چشمانم به روی خورشیدِ جمالت بسته باشد!
سنی بود ولی مادری داشت شیعه !
وقتی بیدار شد دید که همسفرانش رفته اند و او را جا گذاشته اند.
صدای درنده ها خبر از نزدیک بودنشان می داد
و بیابان خشک خبر از تشنگی طولانی،
در آن حالت اضطراب و استیصال، به رسم مذهب پدری یکی یکی خلفا را صدا زد ،
کمک خواست اما جوابی نشنید ،
ما امامی داریم که فریادرس گمشدگان است.
امام زنده ی ما، کنیه اش اباصالح اس
همان وقت با خودش عهد بست که اگر او به فریادش برسد، به مذهب مادری در آید !
سیدی بزرگوار همراهش شد.
و تا آبادی او را رساند،
ابا صالح به وعده اش عمل کرده بود،
حالا نوبت او بود که به وعده اش عمل کند !
فرمود: هزار نفر دیگر در جایجای زمین گفته اند ؛ یا ابا صالح المهدی ادرکنی،
باید به داد آنان برسم.
به آبادی که رسید فردای آن روز همسفرانش به آنجا رسیدند.
مکیال المکارم، ج 1