معني موسيقي و غنا در اصطلاح فقها
آيا در اصطلاح فقهى موسيقى مترادف با غنا است يا با يكديگر تفاوت دارند؟
جواب : موسيقى (يا موسيقيا)، واژهاى يونانى است كه در اصطلاح و فرهنگ لغت معادل مفهوم «غنا» دانسته شده و در چند معنا به كار مى رود:
1. اصوات و نغمه هاى موزون و متناسب كه از طبيعت برخى اشياء و يا از حنجره حيوانات شنيده مىشود مانند صداى آهسته برگها و درختان هنگام وزيدن باد و يا آواز خوش برخى پرندگان. 2.آواز خوش كه از حنجره آدمى بيرون آيد. 3. صدايى كه از نواختن آلات موسيقى توليد مى شود. ولى اين دو واژه، در حوزه مفاهيم دينى و اصطلاح فقيهان با يكديگر تفاوت دارند، «غنا» از ديدگاه فقه عبارت است از: آوازى كه از حنجره آدمى بيرون آيد و در گلو چرخانده (چهچهه) و در شنونده حالت سرور و وجد ايجاد كند و مناسب با مجالس لهو و خوش گذرانى باشد. اما «موسيقى» به صوت و آهنگى گفته مى شود كه از آلات موسيقى پديد آيد. بنابراين بين موسيقى اصطلاحى و موسيقى فقهى، عموم و خصوص مطلق است: «موسيقى اصطلاحى»، عام و گسترده است و شامل موسيقى فقهى نيز مى گردد ولى «موسيقى فقهى»، خاص است و به بخشى از موسيقى اصطلاحى اختصاص مى يابد.
اين سخن در غنا نيز صادق است و نسبت ياد شده در آن جارى است.(1)
گفتنى است واژه موسيقى (يا موسيقيا) در متون دينى به چشم نمى خورد ولى به جاى آن واژه هاى غنا، لهو، ملاهى و مصاديق آلات موسيقى، مانند: دف، مزمار (نى و فلوت)، معزف (تار)، عود، طبل، تنبور و مانند آن به كار رفته است.
منبع :(1) ر. ك: امام خمينى، (مكاسب المحرمه)، ج 1 صص 198- 224 على حسينى، الموسيقى، ص 16 و 17 آيهاللَّه شيخ جواد تبريزى، استفتاءات، س 1046 و 1047 و 1048 آيهاللَّه فاضل، جامع المسائل، ج 1، س 974 و 978 و. 979
امام رضا (عليه السلام) :
لمّا حُمِلَ رأسُ الحُسينِ بنِ عليٍّ عليهما السلام إلَى الشّامِ أمَرَ يَزيدُ لَعَنَهُ اللّهُ فَوُضِعَ و نُصِبَت علَيهِ مائدَةٌ فَأقبَلَ هُو لَعَنَهُ اللّهُ و أصحابُهُ يَأكُلُونَ و يَشرَبُونَ الفُقّاعَ، فلمّا فَرَغُوا أمَرَ بالرأسِ فَوُضِعَ في طَستٍ تحتَ سَرِيرِهِ، و بُسِطَ علَيهِ رُقعَةُ الشَّطرَنجِ، و جَلَسَ يَزيدُ علَيهِ اللَّعنَةُ يَلعَبُ بالشَّطرَنجِ و يَذكُرُ الحُسَينَ و أباهُ و جَدَّهُ صلواتُ اللّهِ علَيهِم، و يَستَهزئُ بِذِكرِهِم، فَمَتى قَمَرَ صاحِبهُ تَناوَلَ الفُقّاعَ فَشَرِبَهُ ثلاثَ مَرّاتٍ، ثُمّ صَبَّ فَضلَتَهُ على ما يَلي الطَّستَ مِن الأرضِ.
فَمَن كانَ مِن شيعَتِنا فَلْيَتَوَرَّعْ عن شُربِ الفُقّاعِ و اللَّعبِ بالشَّطرَنجِ.
وَ مَنْ نَظَرَ إِلَى الْفُقَّاعِ أَوْ إِلَى الشِّطْرَنْجِ فَلْيَذْكُرِ الْحُسَيْنَ ع وَ لْيَلْعَنْ يَزِيدَ وَ آلَ زِيَادٍ يَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِكَ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ كَانَتْ بِعَدَدِ النُّجُومِ.
هنگامى كه سر حسين بن على عليهما السلام را به شام بردند، يزيد، كه خدايش لعنت كند، دستور داد آن را در مجلسش گذاشتند و سفره انداختند. آن ملعون با اطرافيان خود شروع به خوردن غذا و نوشيدن شراب كردند و خوردن كه تمام شد، دستور داد سر را ميان تشتى زير تختش گذاشتند و روى تخت، تخته شطرنج را پهن كرد و يزيد ملعون به شطرنج بازى نشست و مرتب نام حسين و پدر و جدّ او صلوات اللّه عليهم را مى برد و با تمسخر از آنان ياد مى كرد و هر گاه از رقيب خود مى برد، شراب بر مى داشت و سه بار مى نوشيد و آن گاه باقيمانده آن را كنار تشت روى زمين مىريخت. پس،
هر كس كه شيعه ماست، بايد از شراب خوارى و شطرنج بازى دورى كند.
و هر كس در وقت نظر كردن بر شطرنج يا شراب به ياد اين وضعيت حضرت امام حسين (عليه السلام) بيفتد و لعنت كند يزيد و آل يزيد را ، حق تعالي گناهان او را بيامرزد هر چند به عدد ستارگان باشد.
دانش نامه امام حسين (ع) بر پايه قرآن و حديث ج8 34 به نقل از عيون أخبار الرِّضا: 2/ 22/ 50.
و روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج13، ص: 274
نظر : بر اساس اين حديث كساني كه مي گويند: «ما عاشق سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) هستيم و جانمان را فداي آقا مي كنيم» لازم است كه (ولو اينكه مرجع تقليدشان بر اساس مبناي خاص فقهي كه دارد فتوا به جواز شطرنج داده باشد!) اگر شطرنج بازي ميكنند يا به مجالس شطرنج و شراب ميروند يا به ديگران آموزش ميدهند، از اين كار دوري كنند و اگر كساني را ديدند كه چنين فعلي را انجام ميدهند آنان را نهي از منكر كنند.
رابطه موسيقي و زنا !!!!
شايد تا به حال به اين فكر نكرده باشيد كه بين موسيقي و زنا رابطه اي وجود داشته باشد يانه!؟ شايد برايتان عجيب باشد كه اين دو باهم در ارتباطند!
براي دانستن ارتباط موسيقي و زنا احاديث ذيل رو بخونيد و خوب در موردشون فكر كنيد!
غناء و آوازه خوانی، طلسم زنا !
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله ): الغناءُ رُقْیَةُ الزّنا.
غناء و آوازه خوانی، طلسم زناکاری است.
ميزان الحكمه، ج8، ص: 539حديث:15502.
نظر: يعني غنا باعث مي شود كه طلسم زنا شكسته شود و انسان آلوده به زنا شود! حال چطور اين طلسم شكسته مي شود؟
براي دانستن اين مطلب بايد ببينيم چه كساني زنا مي كنند!؟؟
رابطه زنا و غيرت !
الإمامُ عليٌّ عليه السلام: ما زَنى غَيورٌ قطُّ.
هيچ غيرتمندى هرگز زنا نكرده است.
ميزان الحكمه ج8 611 حديث: 15675.
نظر: پس زنا كار بي غيرتان است!؟ حال سؤال ديگري پيش مي آيد كه چه چيزي غيرت را در مردان مي ميراند!؟
رابطه موسيقي و غيرت!
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام: إنّ شَيطانا يقالُ لَهُ: القَفَندَرُ، إذا ضُرِبَ في مَنزِلِ الرَّجُلِ أربَعينَ صَباحا بالبَربَطِ و دَخَلَ علَيهِ الرِّجالُ، وَضَعَ ذلكَ الشيطانُ كُلَّ عُضوٍ مِنهُ على مِثلِهِ مِن صاحِبِ البيتِ، ثُمّ نَفَخَ فيهِ نَفخَةً فلا يَغارُ بعدَ هذا؛ حتّى تُؤتى نِساؤهُ فلا يَغارُ.
شيطانى است به نام قَفَندَر، كه هرگاه در منزل مردى چهل بامداد بربط (نوعي آلت موسيقي) نواخته شود و مردها بر آن وارد شوند، آن شيطان هر يك از اعضاى بدن خود را بر روى اعضاى همانندش در بدن صاحب خانه بگذارد و سپس در او بدمد، كه از آن پس ديگر غيرتى برايش نماند، به طورى كه پيش زنانش بيايند و او غيرت به خرج ندهد.
ميزان الحكمه، ج8، ص: 614 حديث: 15685.
نظر: پس موسيقي غيرت را مي برد و انسان بي غيرت زنا ميكند و به به زناي ناموسش هم حساس نيست!
از ديگر عواملي كه غيرت را از بين ميبرند:
ديدن فيلمها و عكسهاى مبتذل
تقليد از فرهنگ بيگانگان
جلب رضايت بيگانگان
همنشينى و دوستي با افراد بى غيرت
اعتياد
خوردن گوشت خوك
رابطه موسيقي و غيرت
رابطه موسيقي و غيرت!
اگر مي خواي يكي از علل بي غيرتي ها و بي ناموسي هاي شايع در جامعه رو بدوني روي اين حديث شريف خوب فكر كن!
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام: إنّ شَيطانا يقالُ لَهُ: القَفَندَرُ، إذا ضُرِبَ في مَنزِلِ الرَّجُلِ أربَعينَ صَباحا بالبَربَطِ و دَخَلَ علَيهِ الرِّجالُ، وَضَعَ ذلكَ الشيطانُ كُلَّ عُضوٍ مِنهُ على مِثلِهِ مِن صاحِبِ البيتِ، ثُمّ نَفَخَ فيهِ نَفخَةً فلا يَغارُ بعدَ هذا؛ حتّى تُؤتى نِساؤهُ فلا يَغارُ.
شيطانى است به نام قَفَندَر، كه هرگاه در منزل مردى چهل بامداد بربط (نوعي آلت موسيقي!) نواخته شود و مردها بر آن وارد شوند، آن شيطان هر يك از اعضاى بدن خود را بر روى اعضاى همانندش در بدن صاحب خانه بگذارد و سپس در او بدمد، كه از آن پس ديگر غيرتى برايش نماند، به طورى كه پيش زنانش بيايند و او غيرت به خرج ندهد.
ميزان الحكمه، ج8، ص: 614 حديث: 15685.
امام رضا (عليه السلام) از اجداد خود (عليهم السلام) نقل مي كند: شيطان از زمان حضرت آدم (عليه السلام) تا هنگامي كه حضرت عيسي (عليه السلام) به پيغمبري رسيد نزد انبيا مي آمد، و با ايشان سخن مي گفت و سوال هايي مي كرد، با حضرت يحيي (عليه السلام) بيشتر از ديگر پيغمبران آمد و رفت داشت.
روزي حضرت يحيي (عليه السلام) به او فرمود: اي ابومره! (اين لقب شيطان است) مرا به تو حاجتي است. شيطان گفت: قدر تو از آن بزرگ تر است كه حاجت تو را بتوان رد نمود. آن چه مي خواهي بپرس تا پاسخ گويم.
حضرت يحيي (عليه السلام) فرمود: مي خواهم دام هاي خود را كه بني آدم را به آنها گرفتار مي كني به من نشان دهي!
آن ملعون پذيرفت و به روز ديگر وعده كرد. چون صبح شد، ...
امروزه از گوشه و كنار شنيده مي شود كه در برخي از نقاط كشور عزيز اسلاميمان برخي جوانان تحت تأثير تبليغات ماهواره اي استكبار و بمباران تبليغاتي و تهاجم سنگين فرهنگي و الغاي انواع شبهات از اسلام فاصله گرفته جوانان و به دامان دين منحرف مسيحي غلتیده مي شوند.
البته نبايد جذابيتهاي رواني و جنسي را كه مبلغين مسيحي در تبليغاتشان از آن استفاده مي كنند را ناديده گرفت.
در ادامه داستان كشيش جوان و آزاده اي را خواهيد خواند كه با تحقيق و استدلال به دين مبين اسلام گرويده و با تحصیل علوم دینی به مدارج عالی علمی رسیده است.
میرزا محمد صادق فخرالاسلام ارومی یا موشه بن یوحنا بن وراده بن شموئیل بن پاتریس (متولد ۱۲۶۰ هـ. ق. روستای کلیسا کندی ارومیه- درگذشته ۱۳۳۰ هـ. ق در تهران) مجتهد، نویسنده و روزنامهنگار ایرانی بود. او که در ابتدا کشیشی آشوری اهل ارومیه بود در جوانی به اسلام گروید و پس از ۱۶ سال تحصیل در نجف و اخذ درجه اجتهاد به ایران برگشت و پس از مذاکره ناصرالدین شاه با وی درباره علل تغییر آیینش، از طرف شاه به فخر الاسلام ملقب گردید. او از پژوهشگرانی است که به مطالعات تطبیقی اسلام و مسیحیت پرداخته است و با تالیف چند کتاب رد اثبات راه و روش مباحثه دینی با پیروان ادیان دیگر را به طلاب مسلمان آموخت. در دوره مشروطیت او روزنامه تدین را منتشر کرد.
او در حدود سال (۱۲۶۰ هـ. ق.) در یک خانواده مسیحی ساکن کلیسای کندی، در شهر ارومیه متولد شد. او از نسطوریان آشوریان ارومیه بود. پدر و اجداد فخرالاسلام، همه از روحانیان و کشیشان بزرگ مسیحی بوده و در شهر ارومیه به تبلیغ و نشر آیین مسیحیّت مشغول بودهاند.
او، از ابتدای کودکی تحت سرپرستی پدر روحانیش به آموختن احکام و عقاید مسیحیّت پرداخت. سپس در زادگاهش به عنوان محصل علوم دینی به طور رسمی در جلسات تدریس عالمان مسیحی حاضر شد. وی نزد استادان مرد و زن مسیحی از فرق پروتستان و کاتولیک، به تحصیل علوم دینی پرداخت و کتابهای تورات، انجیل و سایر علوم رایج مسیحی در آن زمان را به خوبی فرا گرفت. ر دوازده سالگی با جدّیت و اشتیاق کامل این مرحله از دانش اندوزی را به خوبی به پایان برد و به درجه «قسّیسیت» نایل آمد. این مرحله از روحانیت را کافی ندانست و زادگاهش را به قصد واتیکان ترک و بعد از تحمّل مشقات فراوان و پشت سرگذاشتن سرزمینهای زیاد، به مقصد خود رسید و برای کسب مدارج عالی علوم مسیحیّت وارد حوزه علمیّه جهانی مسیحیّت شد. او در آن مکان به فراگیری احکام، معارف و کسب مراحل معنوی پرداخت. اقامت او در واتیکان حدود ۶ سال طول کشید و در این مدّت علاوه بر تخصص در عقاید و آیین مسیحیّت بر اصول و فروع ملل و مذاهب مختلف آن دین و نیز احکام و فروع آنها احاطه کامل پیدا کرد. وی از شاگردان ممتاز در دوران تحصیلی خود به شمار میرفت و به همین خاطر بسیار مورد احترام و اکرام استادانش بود. او در کسوت روحانیت آن قوم در کلیساهای شهر به تبلیغ مذهبی و وعظ خطابه میپرداخت. تحصیلات محمّدصادق در آیین مسیحیّت تا هجده سالگی طول کشید.
او نويسنده كتاب أنيس الأعلام، است، در آغاز اين كتاب، با عنوان «سرگذشت پُرآشوب»، داستانِ مسلمان شدن خود را چنين تعريف مىكند:
مؤلّف اين كتاب و پدرانش، جد اندر جد، از قِسّيسان بزرگ نصارا بودهاند و ولادتش در كليسا كَندىِ[i] اروميّه واقع گرديده است و پيش از مسلمان شدن، در نزد قِسّيسان بزرگ و علما و معلّمان نصارا تحصيل نموده كه از آن جملهاند: رآبّىْ يوحنّاىْ بكير و قسّيسْ يوحنّاى جان و رآبّى عاژ و غير ايشان از معلّمان فرقه پروتستان و امّا از معلّمان فرقه كاتوليك: رآبّى تالو و قسّيس كوركز و غير ايشان از معلّمان و تاركان دنيا كه در دوازده سالگى از تحصيل علم تورات و انجيل و ساير علوم نصرانيّت فارغ التّحصيل شده، از لحاظ علمى به مرتبه قسّيسيت رسيدم و در اواخر ايّام تحصيل، بعد از دوازده سالگى، خواستم عقايد ملل و مذاهب مختلف نصارا را تحصيل نموده باشم. بعد از تجسّس بسيار و زحمات فوق العاده و مسافرتهاى بسيار، خدمت يكى از قسّيسان بزرگ (بلكه مَطران والامقام) از فرقه كاتوليك رسيدم كه بسيار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بود و در مراتب علم و زهد و تقوا در ميان اهل ملّت خود، اشتهار تمام داشت و فرقه كاتوليك از دور و نزديك، از ملوك و سلاطين و اعيان و اشراف و رعيّت، سؤالات دينى خود را از او مىنمودند و به مصاحبت سؤالات، هداياى نفيس بسيار از نقد و جنس، براى قسّيس يادشده ارسال مىداشتند و در تبرّك از او و قبولى هدايايشان توسّط او رغبت مىكردند و از اين جهت، تشرّف مىنمودند. من، اصول و عقايد ملل و مذاهب مختلف نصرانيّت و احكام فروع ايشان را از محضر او استفاده مىنمودم و غير از حقير، شاگردان بسيار ديگر نيز داشت. هر روز در مجلس درس او نزديك به چهار صد و يا پانصد نفر حضور به هم مىرسانيدند و از دختران كليسا كه تاركِ دنيا بودند و نذر عدم تزويج نموده و در كليسا معتكف بودند نيز جَمعيّت كثيرى در مجلس درس، ازدحام مىنمودند كه اينها را به اصطلاح نصارا «ربّانتا» مىگويند.
ليكن از ميان جميع تلامذه، با اين حقير، الفت و محبّت مخصوصى داشتند و مفاتيح مسكن و خزاين مأكل و مشرب خود را به حقير سپرده بودند و استثنا نكرده بود، مگر مفتاح خانه كوچكى را كه به منزله صندوقخانه بود و حقير، خيال مىنمودم كه آن جا خزانه اموال قسّيس است و از اين جهت، با خود مىگفتم: قسّيس، از اهل دنياست و پيش خود مىگفتم: ترك الدنيا للدنيا[ii]، و اظهار زهدش به جهت تحصيل زخاريف و زينتهاى ظاهرى دنياست. پس مدّتى در ملازمت قسّيس به نحو مذكور، مشغول تحصيل عقايد مختلفه ملل و مذاهب نصارا بوديم تا اين كه سنّ حقير به هفده و هجده رسيد.
در اين بين، روزى قسّيس را عارضهاى روى داد و مريض شد و از مجلس درس، تخلّف نمود. به حقير گفت: اى فرزند روحانى! تلامذه را بگوى كه من، امروز، حالت تدريس ندارم.
فارْقَليطا
حقير از نزد قِسّيس، بيرون آمدم و ديدم تلامذه، مذاكره مسائل علوم مىنمايند.
بالمآل، صحبت ايشان منتهى شد به معنى لفظ «فارْقَليطا» در سريانى و «پيركلوطوس» در يونانى كه يوحنّا، صاحب انجيل چهارم، آمدن او را در باب 14 و 15 و 16 از جناب عيسى عليهالسلام نقل نموده است كه آن جناب فرمودند: «بعد از من، فارقليطا خواهد آمد».
پس گفتگوى ايشان در اين باب، بزرگ شد و جدال ايشان به طول انجاميد. صداها بلند و خشن شد و هر كسى در اين باب، رأى على حده داشت و بدون تحصيل فايده از اين مسئله، منصرف گرديده، متفرّق گشتند. پس حقير نيز نزد قسّيس مراجعت نمودم. قسّيس گفت: اى فرزند روحانى! امروز در غيبت من، چه مباحثه و گفتگو مىداشتند. حقير، اختلاف قوم را در معناى لفظ فارقليطا از براى او تقرير و بيان نمودم و اقوال هر يك از تلامذه را در اين باب، شرح دادم. از من پرسيد كه: قول شما در اين باب چه بود؟ حقير گفتم: مختار فلان مفسّر و قاضى را اختيار كردم. قسّيس گفت: تقصير نكردهاى؛ ليكن حقّ واقع، خلاف همه اين اقوال است؛ زيرا كه معنا و تفسير اين اسم شريف را در اين زمان به نحو حقيقت، نمىدانند، مگر راسخان در علم، و از آنها نيز اندك!
پس حقير، خود را به قدمهاى شيخ مدرّس انداخته و گفتم: اى پدر روحانى! تو از همه كس بهتر مىدانى كه اين حقير از بدايت عمر تاكنون، در تحصيل علم، كمال انقطاع و سعى را دارم و كمال تعصّب و تديّن را در نصرانيّت دارم و بجز در اوقات صلات و وعظ، تعطيلى از تحصيل و مطالعه ندارم. پس چه مىشود اگر شما احسانى نماييد و معنى اين اسم شريف را بيان فرماييد؟