eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
4_435750524105523510.mp3
5.16M
‌ به رسم عاشقے 💠دوباره سه شنبه 🔰و دلتنگ جمکران😭 دعای توسل میخوانیم
از خانه‌ی کوچک محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) امشب... خورشید زمین و آسمان سر زده است... امام صادق علیه‌السلام: ... وَ هِيَ أُمُّ الْمُؤْمِنِين‏ و فاطمه (سلام الله علیها) مادر مومنان است... ❤️ کسی نشانی بهشت را نداشت و خداوند " " را آفرید... ♥️ ولادت با سعادت مادر همه ی مومنان خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر بر همه مبارک 🌿
در جشن میلاد حضرت زهرا(س) ♥️ 《دعوت از دختران به همراه مادران》🧕🏼 ۱۴ دی ماه ساعت ۱۴⏰ مصلای امام خمینی‌«ره» اصفهان📍 _ با ویژه برنامه‌‌های جذاب و به یاد ماندنی ⚡️ همراه با قرعه کشی ۳۱۳ سفر به مقصد شهر کرمان برای زیارت مزار مطهر شهید سرافراز (عزیزِ دلها) _ منتظر حضور پر شور شما به همراهِ عزیزانتان هستیم 🌱💚 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدرقه عروس و داماد فردامون چندین روز قبل توسط سردار حاجی زاده ❤️ دعوتید به جشنِ عروسی خواهر شهید مدافع حرم 💐همزمان با میلاد حضرت زهرا(س) 🌟زمان:فردا ۱۳ دی ساعت۱۵ 🌟مکان:مترو شهدای هفده شهریور، بلوار قیام، چهار راه زیبا، حسینیه دستجردیها 📌با حضور بر سر
در جشن میلاد حضرت زهرا(س) ♥️ 《دعوت از دختران به همراه مادران》🧕🏼 ۱۴ دی ماه ساعت ۱۴⏰ مصلای امام خمینی‌«ره» اصفهان📍 _ با ویژه برنامه‌‌های جذاب و به یاد ماندنی ⚡️ همراه با قرعه کشی ۳۱۳ سفر به مقصد شهر کرمان برای زیارت مزار مطهر شهید سرافراز (عزیزِ دلها) _ منتظر حضور پر شور شما به همراهِ عزیزانتان هستیم 🌱💚 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆تقویم و مناسبتهای امروز📅 🔺امروز چهارشنبه: 🔹 ۱۳ دی ۱۴۰۲ 🔹 🔹 ۲۰ جمادی الثانی ۱۴۴۵ 🔹 🔹 ۳ ژانویه ۲۰۲۳ 🔹 🔰مناسبت های امروز: 💢 روز جهانی مقاومت 💢 سالروز شهادت سرداد دلها سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی [۱۳۹۸ ش] 💢 ابلاغ پیام تاریخی امام خمینی به گورباچف [۱۳۶۷ ش] 💢 بازداشت سیدمصطفی خمینی و تبعید ایشان به ترکیه [۱۳۴۳ ش] 💢 آغاز کنفرانس گوادلوپ با حضور سران کشورهای غربی [۱۳۵۷ ش]
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🟣 مادر همیشه دعایش گیراست؛ 🟢 چشم امیدِ ما این روزها، به دعاهای مادرانه توست برای فرزند غریب و غایبت... 🎀امام زمانم، مولای مهربانم، محبوبم، میلاد مادر مبارکتان باشد🎀
enc_17041082311801403211757.mp3
4.34M
بهترین مادر دنیا قربونت برم ❤️
روز مادر مبارکِ مادر حاج قاسم و مادر هایی که امثال حاج قاسم تربیت میکنن...
مرحوم مادر آقای خامنه ای
منتظران گناه نمیکنند
مرحوم مادر آقای خامنه ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران گناه نمیکنند
🍃 #پارت_سی_و_یک 💕 دختر بسیجی 💕 آرا م بود که با حالت با مزه ا ی براشون حرف می زد و علاوه بر اینکه خ
بی فایده بود. مدتی رو با خودم کلنجار رفتم ولی خوابم نبرد و خسته تر از هر زمان به حموم پناه بردم تا با قرار گرفتن زیر دوش آب گرم از فکرش در بیام و ازاحساس پشیمونی برا ی کار ی که کردم خالص بشم. 💕 ... 💕 دختر بسیجی 💕 هوا کم کم رو به تاریکی می رفت که به شرکت رفتم تا کار رو ازش تحویل بگیرم و بهش اجازه بدم به خونه اش بره. وارد سالن تاریک شرکت شدم و به دنبال کلید برق دستم رو ر وی دیوار کشیدم. عجیب بود که نور ی از اتاق حسابداری که درش هم باز بود به داخل سالن تاریک نیفتاده بود. از فضا ی تاریک شرکت و سکوت بیش از حدش دلشوره گرفتم و با عجله خودم رو به اتاق حسابداری رسوندم و برقش رو روشن کردم و به آرام که سرش رو روی میز گذاشته و خوابیده بود خیره شدم که توی خواب چهره اش معصوم و آروم بود، بدون ذره ا ی اخم و غرور! مدتی بالای سرش وایستاد م و به چهر ه ی مظلومش توی خواب نگاه کردم یه جورایی از کارم احساس پشیمانی می کردم و دلم به حالش میسوخت. برای اینکه بیدار ش کنم و نترسونمش به آرو می صداش زدم. _خانم محمدی! چشما ش رو باز کرد و همونجور خوابالو درست سر جاش نشست . سمت راست صورتش به خاطر قرار گرفتن رو ی میز قرمز شده بود و در حالی که مقنعه اش رو مرتب می کرد گفت:چه عجب که آقای رئیس یادشو ن اومد یکی از کارمنداش رو اینجا نگه داشته! دیگه داشت باورم می شد که باید شب رو اینجا بمونم. 💕 ... 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 با این حرفش دیگه اثر ی از دلسوزی چند لحظه قبل تو ی وجودم باقی نگذاشت و در عوض جاش رو باز هم حس لج در آور ی و اذیت کردن پر کرد. چادر ش که رو ی شونه ا ش افتاده بود رو ر وی سرش مرتب کرد و بعد وایستاد ن رو ی پاش، پوشه رو به طرفم گرفت و گفت :این همه چیز ش درست بود و هیچ مشکلی نداشت. لحنش رو کنایه آمیز کرد و ادامه داد:امیدوار م امشب به دردتون بخوره! پوشه رو از دستش گرفتم و در حالی که از اتاق خارج می شدم گفتم:الان که به کارم نمیاد و لی خدا رو چه دیدی شاید یه روز به دردم خورد. چیزی نگفت و من خوشحال از اینکه حرصش رو درآوردم به اتاقم رفتم تا پوشه رو بزارم و برگردم. به محض اینکه وارد اتاق شدم از تو ی سالن با صدا ی بلند طوری که من بشنوم گفت :آقای رئیس! من دارم می رم خداحافظ! از لحن آقا ی رئیس گفتنش حرصی و به قصد اذیت کردنش از اتاق خارج شدم ولی او خیلی سر یع از شرکت خارج شده بود خبری ازش نبود و من هم که دیگه اونجا کاری نداشتم از شرکت بیرو ن زدم. هوا کاملا تاریک شده و بارون پاییزی هم شدید تر از هر زمان در حال باریدن بود که توی ما شینم که داخل حیاط کوچک برج پارک کرده بودم نشستم و به سمت در خروجی حیاط حرکت کردم و در همین حال آرام رو دید م که از شدت بارون زیر سقف شیروون ی اتاق نگهبانی وایستاده بود. ... 💕 دختر بسیجی 💕 می دونستم توی اون هوا ما شین گیر ش نمیاد و باید مدت زیادی رو به انتظار آژانس بمونه. ناخواسته لبخند بدجنسانه ای گوشه ی لبم جا خوش کرد و خواستم از جلوش بگذرم ولی برخلاف خواسته ام بی اراده پام رو رو ی ترمز گذاشتم و جلوش وایستادم. شیشه ی سمت راست رو پایین دادم و با خم شدنم به طرفش گفتم : بیا بالا می رسونمت! بدون ذر های مخالفت و از خداخواسته در عقب ما شین رو باز کرد و تو ی ما شین نشست. به بی تعار فی و پر رویی ش لبخند زدم و بعد پر سیدن آدرسش به سمت خونه شون حرکت کردم. هر دو ساکت بودیم و فضا ی ماشین رو آهنگ غم گینی که همیشه و بدون دلیل و هر وقت توی ما شینم نشستم گوش می دادم پر کرده بود که با شنید ن صدای زنگ گو شیش و جواب دادنش به تماس، صدا ی آهنگ رو کم کردم تا صدا ی شخص پشت خط رو بشنوه و خودم کنجکاوانه به مکالمه اش گوش دادم. صورتش رو حتی از تو ی آین هم نم یتونستم ببینم و فقط صداش رو می شنید م که با صدای آرومی به مخاطبش گفت :سلام مامان! من توی راهم تا یه ربع دیگه می رسم. _نه! نگران نباش رئیسم منو می رسونه. _مامان جان چه حرفیه میزنی ؟ مطمعن باش اگه بهش اعتماد نداشتم سوار ماشینش نمی شدم. _باشه! میام خونه باهم حرف می زنیم فعلا خداحافظ. تماسش رو قطع کرد و رو به من گفت:می دونین مامانم فردا می خواد بیا د شرکت و شما رو به خاطر ا ینکه منو تا شب نگه داشتین دعوا کنه؟ آینه رو برا ی اینکه بتونم چهرهاش رو ببین م روش تنظیم کردم و با نگاه کردن به چهر ه ی خندانش گفتم: یعنی تو از من به مادرت شکا یت کردی ؟ _نه! _پس چی؟ _خودش وقتی دید کارم طول کشید ه تا ته ماجرا رو خوند.
منتظران گناه نمیکنند
بی فایده بود. مدتی رو با خودم کلنجار رفتم ولی خوابم نبرد و خسته تر از هر زمان به حموم پناه بردم ت
و بر ا ی رفتن به اتاق پرهام از اتاق خارج شدم و آرام رو دیدم که او هم به سمت اتاق پرهام میرد