eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
پس انقدر خودت رو ا ذیت نکن بهش بده.
منتظران گناه نمیکنند
بسم.الله الرحمن الرحیم چله پاکسازی وشکر گزاری وترک گناه 👇👇👇 روزانه .قرائت زیارت عاشورا 🥀40 مرتبه ذک
امروز روز چهارم چله یاد آوری یادتون نرود زیارت عاشورا و همچنین ۴۰ مرتبه ذکر استغفرالله بخوانید نیت کنید هم خودتون و شهید مورد نظرتون که که انتخاب کردید براشون بخوانید
چهارمین روز از ماه مبارک رجب شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک چله دیگرهم هست هرکس خواست بخواند ولی اسم نویسی نیست
‍سلام و نور اگه دنبال یه تحول توی زندگیت هستی، این فرصت رو از دست نده 🌹 پویش همگانی تا همیشه سلام (چله زیارت آل یاسین به نیت تعجیل فرج) 🔸شروع : چهارشنبه / ۲۷ دی ۱۴۰۲ 🔸پایان:  نیمه شعبان (۶ اسفند) 🔹شرایط: 👈توی این پویش روزی یه بار باید زیارت آل یاسین و دعای بعد از آن را به نیت فرج حضرت بخونیم. 👈خوندن دعای بعد زیارت الزامیه، (دعای خیلی قشنگیه...) 👈دقّت کنید چلّه ما زیارت آل یاسین است، نه سوره یس !! 👈فرقی نداره چه ساعتی، هر ساعتی از شبانه‌روز میشه خوند 👈بعد از فرج آقا، حاجات شخصی خودمون رو هم میتونیم درنظر بگیریم 👈نیاز به ثبت‌نام نیس! 👈نیاز به اعلام قرائت زیارت آل یاسین نیس! 👈اگه یه روزی نشد زیارت رو بخونین میشه قضاش رو توی روزهای بعد خوند.
※ إحیاء شب لیله الرغائب (شب آرزوها) • سخنران : استاد محمد شجاعی • مناجات خوانی (ویژه ماه رجب): حاج حسن اسکندری • روضه خوانی و مداحی: کربلایی سید محمدرضا نوشه‌ور • پنج‌شنبه ۲۸ دیماه (اولین شب جمعه رجب) 💢 «ساعت ۲۲ الی ۱:۳۰ بامداد» • تهران | میدان بهارستان | نرسیده به چهارراه سرچشمه | انتهای کوچه صیرفی‌پور | حسینیه مجموعه فرهنگی شهدای هفتم تیر. |
نهر بهشتی ۱_۲۰۲۴_۰۱_۱۲_۱۵_۰۴_۵۱_۹۳۸.mp3
8.79M
➖از رحم زمانی رجب برای رشد خود و جبران گذشته‌ها حتماً استفاده کنید.
ziyarat_mashahed_mosharrafe-1.mp3
2.3M
زیارت رجبیه در ماه مبارک رجب
✅نماز شب پنجم ماه رجب هرکس در شب پنجم ماه رجب👇 6 رکعت نماز بخواند در هر رکعت یک بار سوره حمد و 25 بار سوره توحید، خداوند ثواب و پاداش چهل پیامبر، چهل صدّیق و چهل شهید را به وی عطا می کند، و مانند برق درخشان و سوار بر اسبی از نور از صراط می گذرد. 📕البلدالامین، ص167
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ احتیاط کن 🔹 توی ذهنت باشد که یکی دارد مرا می‌بیند، دست از پا خطا نکنم مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 شهدا بیاموزیم❣❣❣❣❣
26 دی؛ سال‌روز شهادت اولین شهید هسته‌ای ایران اردشیر حسین پور هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
4_435750524105523510.mp3
5.16M
‌ به رسم عاشقے 💠دوباره سه شنبه 🔰و دلتنگ جمکران😭 دعای توسل میخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔵 خودت را روبروی امام زمان ببین ... 🔴 راه حل مرحوم آیت الله مصباح برای خطورات نفسانی..
🔰رسول خدا صلی الله علیه و آله: ✍إنَّ في الجَنَّةِ قَصرا لايَدخُلُهُ إلاّ صُوّامُ رَجَبٍ. 🔴در بهشت قصری است که جز روزه داران ماه رجب در آن وارد نمی شوند. 📚بحارالانوار،ج97،ص47
🌷یادواره شهدای خانطومان 🔸با روایتگری جانباز مدافع حرم 🔸و مداحی حاج امیر عباسی 📌زمان:چهارشنبه ۲۷ دی ساعت۱۵ 📌مکان:مترو آهنگ،چهارراه میثم ،خیابان حسینی، مجموعه فرهنگی بقیه الله ✨همراه با ثبت نام سفر راهیان نور ...‌. ❤️همراه با محجبه شدن دختران کم حجاب......
منتظران گناه نمیکنند
بسم.الله الرحمن الرحیم چله پاکسازی وشکر گزاری وترک گناه 👇👇👇 روزانه .قرائت زیارت عاشورا 🥀40 مرتبه ذک
امروز روز پنجم چله یاد آوری یادتون نرود زیارت عاشورا و همچنین ۴۰ مرتبه ذکر استغفرالله بخوانید نیت کنید هم خودتون و شهید مورد نظرتون که که انتخاب کردید براشون بخوانید
منتظران گناه نمیکنند
ون نره هر چی که خواستین رو به خانم مربی بگین مهم نیست کوچیک باشه یا بزرگ من براتون می خرمش! هم
💕 دختر بسیجی 💕 به آرام نگاه کردم و گفتم: یعنی انقدر تر شی دوست دار ی ؟ سر ش رو به نشانه ی تایید تکون داد و من ظرف تر شی رو سر جاش برگردوندم و او با ذوق و ولع مشغول خوردن غذاش با تر شی شد. *دو روز ی از اون روز می گذشت و من طبق خواسته ی آرام جلو ی در مدرسه ی آوا به انتظار خارج شدنش از مدرسه تو ی ما شین نشسته بودم. از آرام شنیده بودم که بر ای امیرحسین به خاستگاری رفتن و قرار مراسم نامزدیش بر ای دو هفته ی دیگه گذاشته شده و آرام این دو شب خوشحال تر از هر زمان تا دیر وقت با من تلفنی صحبت می کرد و بر ای نامز دی برادر ش نقشه میکشید و می گفت می خواد برا ی جشن لباسی که براش از ترکیه خرید ه بودم رو بپوشه و به من هم می گفت چی بپوشم و چی نپوشم و هر لحظه هم تصمیمش رو در مورد پوشش من عوض می کرد و من هم با جان ودل به حرفاش گوش می دادم و بدون و چرا تصمیم هاش رو تایید می کردم. با دیدن دخترایی که از در مدرسه خارج می شدن از ما شین پیاد ه شدم تا بتونم آوا رو بینشو ن پیدا و او رو متوجه ی خودم کنم تا اینکه دیدمش که با چند دختر دیگه حرف میزد و بدون توجه به من که توجه ی بیشتر دخترها رو به خودم جلب کرده بودم قدم میزد. جلوتر رفتم و صداش زدم که از حرکت وایستا د و با تعجب به دنبال صدا گشت و من بر ای اینکه من رو ببینه دستم رو تکون دادم که من رو دید و به سمتم اومد و نگران پر سید: اتفا قی افتاده؟! _اول سلام! دوما ینکه حتما بای د اتفاقی بیفته که من بخوام خواهرم رو به یه ناهار دو نفره دعوت کنم ؟ متعجب تر از قبل نگاهم کرد که یکی از دوستاش بهمون نزدیک شد و با ناز گفت :آوا معرفی نمیکنی ؟ آوا با خوشحالی رو به کسایی که با تعجب به ما نگاه می کردن و به نظر می رسید با خودشون فکر کردن من دوست پسر آوا باشم گفت :ایشون داداشمه. دیدم که خنده رو ی لبا ی دوستش نشست و جور دیگه ای بهم نگاه کرد که من در ما شین رو برا ی آوا باز کردم و او بعد خداحافظی با دوستاش تو ی ما شین نشست وُ من در رو بستم که یکی از دخترا با طعنه گفت :اه چه باکلاس از حرفش و طرز گفتنش خنده ام گرفت ولی به ر وی خودم نیاورد م و پشت فرمون نشستم و به سمت رستورانی روندم که بیشتر با بابا و آرام به اونجا می رفتم . رو به رو ی آوا یه گوشه ی دنجی از رستوران نشسته بودم که آوا پر سید: آرام هم قراره بیاد ؟ _نه! گفتم که این یه ناهار دو نفره و خواهر و برادر یه. _آرام ازت خواسته من رو بیا ری اینجا. _من باید زودتر از اینها این کار رو می کردم قبل اینکه او بخواد بهم بگه و لی تو ببخش آوا دیر به فکر افتادم. لبخند تلخ و بیجونی زد و گفت : آرام خیلی خوبه! خوشحالم که به حرف من گو ش ندادی و باهاش ازدواج کر دی. به روش لبخند زدم و منو رو به دستش دادم و گفتم : چطوره ناهار امروز رو تو سفارش بدی!؟ منو رو از دستم گرفت و با دقت مشغول برر سی لیست غذاهای توش شد و در همون حال گفت : و لی من هنوز از انتخاب تو در تعجبم! _انتخاب چی؟ _انتخاب آرام! من همیشه فکر می کردم با یکی مثل خودت ازدواج می کنی! _مگه من چمه؟! _چیزیت نیست! ولی قبول کن که تفاوتت با آرام زیاده! می تونم بپرسم چرا آرام رو انتخاب کر دی؟ _یه زمانی فکر می کردم که همه ی آدما و به خصوص دخترای دور و برم من رو به خاطر تیپ و پولم میخوان و برای همین هم کلا قید ازدواج رو زده بودم تا اینکه با آرام آشنا شدم! آرام متفاوت از همه ی دخترایی بود که می شناختم. او بر عکس اونا به من توجهی نمیکرد و براش مهم نبود که من کی هستم و یه جورایی احساس کردم که من رو به خاطر خودم می خواد نه پول و ِسمَتم. منو ی توی دستش رو بست و گفت : که درست هم احساس کر دی! *از اون روز به بعد سعی کردم بیشتر به آوا نزدیک بشم و برای همین هم آخر هفته به سینما بردمش ولی این دفعه آرام هم کنارمون بود و بعد سینما هم شام رو سه نفری و کنار هم خوردیم. سر میز شام آرام! آوا رو به حرف زدن و شو خی و تعریف خاطره وادار میکرد و آوا هم با خوشحالی از خاطر ه هایی که بیشتر ش با دوستاش و توی مدرسه بود تعریف میکرد و از ته دل میخندید. من هم از این تغییر روحیه ا ش خوشحال بودم و چندین بار از آرام به خاطر رابطه ی خوبش با آوا و مشاوره ی عالیش تشکر کرده بودم. روزها از پی هم هر روز بهتر از یروز می گذشت تا اینکه یک شب قبل از شب نامزد ی امیرحسین پرهام باهام تماس گرفت و گفت باهام کار واجب داره و ازم خواست به خونه اش برم. فکر میکردم پرهام بعد این همه سرسنگینی بلاخره خوب شده و خوشحال بودم که بهم زنگ زده و به خونه اش دعوتم کرده. 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 زنگ واحد پرهام
رو زدم که خیلی زود در رو برام باز کرد و من با دیدن چهر ه ی شادش صمیمانه باهاش دست دادم و پا توی خونه گذاشتم که صدای جمعیت که شعر تولد می خوندن بلند شد و من با تعجب سر جام وایستاد م و به دخترا و پسرای رو به روم خیره شدم که پرهام جلو اومد و گفت :تولد مبارک دوست عزیز! _ممنون! فکر نمی کردم تولدم یادت باشه! _دیدی که هست! من که کاملا غافل گیر شده بودم با بهزاد و مهرداد و بقیه که از خیلی وقت بود ندیده بودمشون دست دادم و اونا تولدم رو بهم تبریک گفتن. دوتا دختر که قبلا هرگز ندیده بودمشون نز دیک اومدن و خواستن باهام دست بدن که بهشون توجهی نکردم و به همراه پرهام و بقیه وارد سالن شلوغ خونه شدم و به گلایه های بهزاد مبنی بر اینکه چرا دیگه تو ی جمعشون نیستم و باهاشون قطع رابطه کردم بدون هیچ حرفی گوش دادم که پرهام به جا ی من جوابش رو داد و گفت: _آراد دیگه کلا دور اینجور مهمونیا رو خط کشید ه و شما هم اگه می خواین ببینین ش باید به مسجد و حسینیه و اینجور جاها برین. با این طعنه ی پرهام به من! جمعیتی که دورمون جمع شده بودن زدن زیر خنده و من با لبخند ی گوشه ی لبم و بدون اینکه بهم برخورده باشه گفتم : پرهام راست میگه! خب دیگه اگه تبریک گفتنتون تموم شده من باید برم! مهرداد دستم رو گرفت و گفت :کجا داداش؟! تو هنوز نه شمع فوت کرد ی و نه کیک بریدی! با این حرفش به همراه پرهام برای فوت کردن شمع به سمت مبل گوشه ی سالن رفتم و ر وی مبل نشستم و در میان دست و صوت بقیه شمع ها رو فوت کردم و کیک رو بریدم که مهرداد چنگالی رو توی قسمت بریده شد ه ی کیک فرو کرد و تکه ی گند ه ا ی از کیک رو به دهنم نزدی ک کرد و گفت: _آراد! تا تو از این کیک نخو ری ما لب بهش نمی زنیم! چنگال رو با لبخند از دستش گرفتم و خودم یه مقدار از کیک رو خوردم که بهزاد کیک رو از ر وی میز برداشت و گفت :گفتیم کیک بخور! ولی دیگه نگفتیم هم هاش رو بخور! چنگال توی دستم رو توی بشقاب انداختم و گفتم : تو هنوز هم خسیسی بهزاد! کنار پرهام و مهرداد نشسته بودم که بهزاد بهم نو شیدنی تعارف کرد ولی من دستش رو پس زدم که پرهام بازم با طعنه گفت: آراد دیگه شراب نابش رو پیدا کرده و از این چیز ای الکی نمی خوره. خواستم به بهزاد که هنوز لیوان توی دستش رو به سمتم گرفته بود چی زی بگم که علاوه بر سر گیجه ای که آزارم می داد خیلی ناگهانی حالم بد شد و من با احساس حالت تهوع از جام برخاستم و به قصد خارج شدن از خونه چند قدمی برداشتم که دختری بهم نزدیک شد و لیوا نی رو به سمتم گرفت که من بهش توجهی نکردم و خواستم از کنارش رد بشم ولی او خیلی سریع خودش رو تو ی بغلم انداخت و سرش رو ر وی سینه ام گذاشت 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 با تعجب و نفرت از خودم دورش کردم و با قدمای بلند و بدون توجه به پرهام که صدام میزد و می خواست بدونه یهو چم شده از خونه بیرون زدم و وقتی د یدم هوا ی سرد بیرو ن هم نمی تونه حالم رو عوض کنه، توی ما شین نشستم و به سمت خونه ی آقای محمدی حرکت کردم. حالم هر لحظه بد و بدتر می شد و نمی تونستم خوب رانندگی کنم ولی بدون توجه به حال بدم می روندم و طولی نکشی د که دیدم دیگه نمیتونم ادامه بدم و پام رو رو ی ترمز فشار دادم و ماشین که با سرعت در حرکت بود با صدا ی کشید ه شدن چرخهاش روی آسفالت متوقف شد و ما شین عقبی بهش برخورد کرد. حالم بدتر از اونی بود که از ما شین پیاده بشم و جواب غرغرهای رانند هی عصبانی رو بدم که خودش در ما شین رو باز کرد و خواست با دعوا من رو از ما شین بیرون بکشه ولی با دید ن رنگ پریده ی من با نگرانی گفت :آقا شما حالتون خوبه؟ به کمک مرده از ما شین پیاده شدم و کنار جدول نشستم. با خالی شدن محتویات معده ام توی جوب کنار خیابون و آبی که به دست و صورتم زدم حالم کمی بهتر شد و تازه تونستم ببینم چه بلایی سر ما شین بیچار ه آوردم. رو به مرده که با بطری آب توی دستش بالای سرم وایستاده بود گفتم : من همه ی خسارت ما شینتو ن رو میدم. _چی چی رو خسارت می دم؟ تو می دونی من چقدر باید خرج این ما شین بکنم تا مثل قبلش بشه؟ _گفتم که هر چی خرجش بشه من میدم تا حتی بهتر از قبلش بشه. یه نگاهی به وضعیت رخت و لباسم و ما شین مدل بالام انداخت و گفت : من کجا باید بیام و خسارت ب گیرم؟ آدر س شرکت رو بهش دادم ولی او دوباره با شک و تردید گفت :باشه قبوله! فقط داداش اگه می شه یه کارت ملی ای چیزی بده که خیالم راحت باشه این شرکت الکی نیست البته قصد توهین ندارم ها! فقط میگم کار از محکم کاری عیب نمی کنه! تو ی ما شین نشستم و کارت ملیم رو بهش دادم و گفتم :هر وقت ماشینت درست شد با ر سید هزینه ای که کرد ی بیا و خسارتت رو ب گیر