eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🎬 «امام زمان بهترین وکیل» 👤 استاد 🔅 دلیل تأخیر دیدار علی‌بن‌مهزیار و امام زمان
🔰امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام: ✍صَومُ شَعبانَ یَذهَبُ بِوَسواسِ الصَّدرِ وَ بَلابِلِ القَلبِ. 🔴روزه ماه شعبان، وسواس دل و پریشانی‏ های جان را از بین می ‏برد.  📚تحف العقول، ص 102.
🔴 نمــاز شــب سوم مـاه شعبان برای بازگشایی دربهای بهشت 🔵 پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: 🟡 هر كس در شب سوم ماه شعبان  دو  ركعت نماز بخواند و در هر ركعت «فاتحة الكتاب»  یک  بار و سوره‌ى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» را  بیست و پنج مرتبه بخواند،خداوند در روز قيامت درهاى هشتگانه‌ى بهشت را به روى او مى‌گشايد و درهاى هفتگانه‌ى جهنم را به رويش مى‌بندد و  هزار دست لباس به او پوشانده و  هزار تاج بر سرش مى‌گذارد. 📚 اقبال الاعمال ص ۶۸۸ 🟣 چه خوب است که این نماز ساده و پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
🌙✨ 🌱پاســدار یعنی پاســدارے کردن از خون شهدا و پاســدارے از انقـلاب اسـلامے و گـام برداشتن در راه حق و پیـروے از خط رهـبــرے و حامی مظلومان
✨ شب سوم شعبان 🔸دوشنبه ۲۳ بهمن ماه 🔹ساعت ۲۰ شبکه سه سیما 🔹ساعت ۲۳:۱۵ شبکه قرآن سیما 🔸بازپخش روز بعد ساعت ۱۵ شبکه سه سیما ✨حسینیه معلی
4_5888859269050142986.mp3
11.03M
دوست دارم امام حسین (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرِ هر پاسدار 15هزار سرِ کاوه 2میلیون 🖇خاطره ای شنیدنی از فرمانده لشکر 24 ساله 🌹" هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
برنامه شون عالیه حتما ببنید
آقای شیخ ابراهیم زاکی اومدند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🌹 یا اباصالح تولد جدتون مبارک 🌹 🔴 امام حسین علیه السلام فرمودند: 🔵 نهمین فرزند من، قائم به حقّ است. خداوند به وسیله او زمین مرده را دوباره زنده خواهد ساخت.
🔰رسول خدا صلی الله علیه وآله: 🔴 ... به وسيله حسين علیه السلام خوشبخت می ‏گرديد و بدون او بدبخت،بدانيد كه حسين درى از درهاى بهشت است،هر كس با او دشمنی كند، خداوند بوى بهشت را بر او حرام می ‏كند. ‌ 📚البرهان‌فی‌تفسیرالقرآن، ج۳، ص۲۳۲
🌿🌺﷽🌿🌺 ما وظیفه داریم دعاکنیم چه اجابت بشه چه نشه قرار نیس هرچی بخوای از خدا بهت بده.. ادعونی یعنی: منو بخوان تا اجابتت کنم نه اینکه هم بمن بگی هم به دیگران رو بزنی. 💫در دعا تکلیف مشخص نکن! حضرت یوسف ع گفت خدایا زندان بهتره واسه من تا اینکه اسیر دام زنان بشم. یوسف تو زندان فهمید با دعایی که خودش کرده افتاده زندان بایدمیگفت خدایا نجاتم بده از شر زنان. 🤍حضرت موسی(ع) در صحرای سوزان، تک و تنها و خسته نگفت: خدایا من اب میخوام، گفت: خدایا من به خیری که ازجانب تو بهم برسه نیازمندم. 💚خدا جریان را طوری چید که چاه ابی پیدا شد و حضرت موسی بخاطر آب دادن به بزغاله ها هم صاحب زن شد. هم مسکن هم شغل هم سرمایه هم امنیت.. این یه قانونه ان تنصرالله.... ینصرکم خدا رو یاری کن تا خدا یاریت کنه.. حدیث داریم از دعا خسته نشو❌ 👈یا اجابت شود. 👈یا مشابهش بهت میدن. 👈یا دفع بلا میکنن. 👈یا اونو به نسلت میدن 👈یا بجاش نسل صالح میدن. 👈یا ذخیره آخرت میکنن. 👈یا کفاره گناهات میکنن. و قیامت که میبینی چی بجای دعاهای اجابت نشدت دادن آرزو میکنی ایکاش هیچ حاجتمو نمیدادن.. 🍃هیچ دعایی پیش خدا گم نمیشه تو صلاحت رو نمیدونی همیشه بگو خدایا اگر اینکار خیر داره برام بهم بده..‌ استاد @montzeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۱ با این جنازهای که رو دستمون. مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۲ دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال مصطفی بود..که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند... سعد میترسید کنم.. که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست... دستم در دست سعد مانده.. و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر زینبیه دمشق نشان داده شده.. و چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم را تمنا میکرد. همیشه از زینبیه دمشق میگفت... و که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده و اجابت شده بود.. تا نام مرا و نام برادرم را بگذارد؛ 🕊ابوالفضل پای ماند.. و من تمام این اعتقادات را میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. سالها بود خدا و دین و مذهب را به آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود. حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم،.. در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که _ "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!" و من را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم عشقم کردم که به پشت پا زدم و رفتم. حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین آتشم میزد... و سعد بیخبر از خاطرم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۳ سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد _بس کن نازنین! داری. دیوونه ام میکنی! و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت.. و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید..و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود. در تاکسی که نشستیم.. خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد _میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه! از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند.. و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم... چشمان بی حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر کرد _هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن هستی! و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با حالم را به هم زد _تو همه چیات خوبه نازنین، فقط همین و کار رو خراب میکنه! حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خالص شوم.. که نگاهم به سمت دستگیره رفت.. و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت _دیوونه من دوسِت دارم! از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی اش را به رخم کشید _نازنین یا پیشم یا ! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی! و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منتظران گناه نمیکنند
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۳ سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد _
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۴ تا حتی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته.. و من هنوز پیش زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید و .. 🌟اگر از دست سعد شوم، دوباره شوم! اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت،.. اگر اینها خرافه نبود.. و این شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود.. که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد... خیابانها و کوچه های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود.. و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل پشت سعد کشیده میشدم.. تا مقابل در ویلا رسیدیم... دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت.. و حتی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه باشم. درِ ویلا را که باز کرد.. به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد _به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم! و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت _اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه! و من جز در 🔥چشمان شیطانی سعد نمیدیدم..که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد _دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره! یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداری ام میداد تا به .. و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا.... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۴ تا حتی #راه_خودکشی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی میشد از مسیر
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۵ و حالا مرا این خانه کرده و به درماندگی ام میخندید... دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد.. و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد _به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت! و ولخرجی های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد _البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم! دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم 🌸خون مصطفی🌸 هم به آستینش ریخته.. و او روی همین خونها میخواست سهم مبارزه اش را به چنگ آورد.. که حالم از این و به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد _فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم! دیگر رمق از قدم هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سست تر میشد.. و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده.. که با دست دیگرش شانه ام را گرفت تا زمین نخورم... بدنم را به سمت ساختمان میکشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمی برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید _البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم،..... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز ولادت حضرت عباس‌ابن‌علی علیهما‌ السلام مبارک‌باد❤️ 🌱🌱🌱🌱🌱 از تمام وجودم می‌گویم پدر و مادرم به فدایت ای امیر من ای راه من ای ابوالفضل علیه‌السلام تو در سختی‌ها دادرس من هستی...