منتظران گناه نمیکنند
#نظم_وهدف #جلسه1_قسمت9 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 👈 ما در بحث زمان چند تا موضوع داریم 🔰 ♦️ #فرصتیابی ♦️ #فرصتسا
#نظم_وهدف
#جلسه1_قسمت10
💐 امام علی علیهالسلام فرمودند؛
<اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم >
👈خب نظم که مشخصه، اما چرا گفتن امرکم؟ نگفتن امورکم؟
♦️معمولا میگیم امور شخصی، کارهای شخصی ، ولی وقتی فرمودند⬅️امرکم
ما در عصر حاضر چی داریم❓❓
☘ صاحب الامر داریم ☘
👈یعنی شما اگه از کار نظم شخصیت شروع بکنی به ولایت میرسی
یعنی 👈سرباز امام زمان 'عج' می شی
خیلیها از این مطلب اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم ، فکر می کنن همین که کارهای شخصی منظم انجام بشه هدف همون میشه
در حالیکه هدف غایی👈 امرکم هست
امورکم نیست
یعنی ⬅️ولایت فقیه
یعنی ⬅️ولایت امام زمان.
(البته این مسئله را رهبری در یکی از خطبه های نماز جمعه توضیح دادند)
♦️توی زندگی که این نظم امرکم را نسبت به ولایت همسرانجام بدی بچه ها کم کم ولایت پذیر میشن
🗣 یعنی شما #نظمکلامی با همسرت داشته باشی #نظمرفتاری با خانواده همسرت و خانواده خودت داشته باشی با جامعه داشته باشی
منتظران گناه نمیکنند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پـلاک پنهــان💗 قسمت27 به اتاق خالی که جز یک میز و دوصندلی چیز دیگری نداشت،
💗پـلاک پنهــان💗
قسمت28
سمانه شوکه به حرف های او گوش سپرده بود،نمی توانست حرف هایی را که می شنید را باور کند،هضم این حرف ها برایش خیلی سخت بود!
ــ خانم حسینی به نفع خودتونه هر چه زودتر قضیه رو برای ما روشن کنید،چون تا وقتی قضیه روشن نشه شما مهمون ما هستید،البته قضیه روشن هست
ــ من همچین کاری نکردم
ــ خانم حسینی پس این همه مدرک تو پرونده چی میگن ؟؟
ــ نمیدونم،حتما اشتباه شده
و با صدای بالاتری گفت:
ــ مطمئنم اشتباه شده
سمانه خیره به خانمی که با اخم و عصبانیت به او خیره شده بود ماند،
ــ صداتونو بالا نبرید خانم حسینی،اینجا خونه ی خالتون نیستش،وقتی داشتید برا بهم ریختن اوضاع برنامه ریزی می کردید،باید به فکر اینجا بودید
سمانه عصبی از جایش بلند شد و با صدای بلندی گفت:
ــ وقتی هنوز چیزی ثابت نشده حق ندارید تهمت بزنید،من دارم میگم اینکارو نکردم،اما شما الان فقط میخواید مجرم بودن منو ثابت کنید ،حتی تلاش نمی کنید حقیقتو از زبون من بشنوید
خانم از جایش بلند شد و پرونده را برداشت:
ــ مسئول ما به احترام اینکه خانم هستید برای بازجویی خانم فرستادن اما مثل اینکه شما بازیتون گرفته،و قضیه رو جدی نگرفتید،خودشون بیان بهتره
پوزخندی زد و از اتاق خارج شد،سمانه بر روی صندلی نشست و سرش را بین دستانش گرفت و محکم فشرد تا شاید سردردش کمتر شود،باورش نمی شد ،حرف هایی که شنیده بود خیلی برایش سنگین بودند،الان همه او را به چشم یک ضد انقلابی می دیدند.
الان دیگر مطمئن بود که ساعت از ۹ گذشته ،و اتفاقی که نباید بیفته ،اتفاق افتاده.می دانست الان مادرش و پدرش چقدر نگران هستند،وچقدر خجالت زده در برابر خانواده محبی .
آه عمیقی کشید،مطمئن بود الان در به در دنبال او هستند،هیچوقت دوست نداشت کسی را نگران کند یا آرامش خانواده را بهم بریزد،دوست داشت هر چه سریعتر مسئولشان بیاید و او از اینجا برود،از فکری که کرد ،ترسی بر دلش نشست و دستانش یخ بستند،
"نکند ،اینجا ماندنی شود،یا شاید بی گناهیش تابت نشود"
محکم سرش را تکان داد تا دیگر به آن ها فکر نکند.
بعد از نیم ساعت در باز شد،و سایه مردی بر روی زمین افتاد،سمانه سرش را بالا آورد تا به بی گناه بودنش اعتراف کند اما با دیدن شخصی که روبه رویش ایستاده شوکه شد!
نمی توانست نگاهش را از مردی که خود هم از دیدن سمانه ،در این مکان شوکه شده بود ،بردارد.
سمانه دیگر نمی توانست اتفاقات اطرافش را درک کند،احساس می کرد سرش در حال ترکیدن است،اشک در چشمانش نشسته بود و فقط اسمش را با بهت و حیرت از زبان مردی که هنوز در کنار در خشکش زده بود ،شنید:
ـــ ســمانــه
🍁فاطمه امیری زاده🍁
💗پـلاک پنهــان💗
قسمت29
کمیل شوکه به دختری که با چشمان اشکی به او خیره شده بود، نگاه می کرد
ناباور پرونده را باز کرد و با دیدن اسم سمانه چشمانش را محکم روی هم فشرد،خودش را لعنت کرد که چرا قبل از اینکه به اتاق بازجویی بیاید ،نگاهی به پرونده نینداخت.
اما الان این مهم نبود ،مهم بودن سمیرا وتهمتی که به او زده بودند.
سمانه هنوز درشوک بودن کمیل در اینجا بود،اول حدس زد شاید او هم به خاطر تهمتی اینجا باشد ،اما با دیدن همان پوشه در دست کمیل،یاد صحبت آن خانم درمورد مسئولشان افتاد،باورش سخت و غیر ممکن بود.
کمیل نفس عمیقی کشید و قبل از اینکه در را ببندد با صدای بلندی گفت:
ــ رضایی
مردی جلو آمد و گفت:
ــ بله قربان
ــ دوربین و شنودای اتاقو غیر فعال کن
ــ بله قربان
در را بست و به طرف سمانه که با چشمان به اشک نشسته منتظر توضیحش بود ،رفت.
میز را کشید و روی آن نشست،از حضور سمانه در اینجا خیلی عصبی بود،سروان شوکتی توضیحاتی به او داده بود،اما غیر ممکن بود که باور کند این کارها را سمانه انجام داده شود ،حتی با وجود مدرک،مطمئن بود سمانه بی گناه است
با صدای سمانه نگاهش را از پرونده برداشت؛
ــ تو اینجا چیکار میکنی؟جواب منو بدید؟این پرونده و این اسلحه برای چی پیش شماست؟
و کمیل خودش را لعنت کرد که چرا اسلحه اش را در اتاقش نگذاشته بود.
سمانه با گریه گفت:
ــ توروخدا توضیح بدید برام اینجا چه خبره؟از ظهر اینجام ،هیچی بهم نمیگن،فقط یکی اومد کلی تهمت زد و رفت،توروخدا آقاکمیل یه چیزی بگو،شما برا چی اینجایی؟اصلا میدونید مامان بابام الان چقدر نگران شدن
وقتی جوابی از کمیل نشنید با گریه فریاد زد:
ــ جوابمو بده لعنتی
و صدای هق هق اش در فضای اتاق پیچید.
کمیل که از دیدن اشک های سمانه و عجزش عصبی و ناراحت بود،واینکه نمی دانست چه بگوید تا آرام شود بیشتر کلافه شد،البته خودش هم نیاز داشت کسی آرامش کند،چون احساس می کرد اتشی در وجودش برافروخته شده و تا سمانه را از اینجا بیرون نبرد خاموش نخواهد شد.
سمانه آرام تر شده بود ،اما هنوز صدای گریه ی آرامش به گوش می رسید ،با صدای کمیل سرش را بلند کرد ،متوجه چشمان سرخ کمیل و کلافگی اش شده بود!
ــ باور کنید خودمم،نمیدونم اینجا چه خبره،فکر نمیکردم اینجا ببینمت ،ولی مطمئنم هرچی تو این پرونده در مورد تو هست اشتباهه،مطمئنم.اینو هم بدون که من حتی دوس ندارم یک دقیقه دیگه هم اینجا باشی،پس کمکم کن که این قضیه تموم بشه،الانم دوربین و شنود این اتاق خاموشه،خاموش کردم تا فکر نکنی دارم ابازجویی میکنم،الان فقط کمیل پسرخالتونم،هرچی در مورد این موضوع میدونید بگید.
سمانه زیر لب زمزمه کرد:
ــ بازجویی؟در مورد کارت دروغ گفتی؟وای خدای من
🍁فاطمه امیری زاده🍁
💗پـلاک پنهــان💗
قسمت30
کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و گفت :
ــ الان وقت این حرف ها نیست
سمانه ناباور به کمیل خیره بود،آنقدر شوک بزرگی به او وارد شده بود که ،نمی توانست تسلطی بر رفتارهایش داشته باشد.
ــ الان بگید،اون پوسترایی که تو تظاهرات دست بقیه بودند برا چی طراحی کردید؟کی ازتون خواسته بود؟
سمانه دستای لرزانش را بر روی میز مشت کرد و لبانش را تر کرد وگفت:
ــ من پوستری برای این تجمع طراحی نکردم
ــ اما چند نفر از دانشجوها گفتن؛که این پوسترارو شما بهشون دادید ،که به دست بقیه برسونن
ــ آره ولی من این پوسترارو ندادم،من پوسترایی که طراحی کردم به بچه ها دادم
اخمی بر روی پیشانی کمیل نشست!
ــ کی پوسترای طراحی شده رو چاپ کرد؟
ــ آقای سهرابی
کمیل سریع پرونده را باز کرد و نگاهی به آن انداخت،اما اسمی از سهرابی نبود.
ــ کی هست؟
ــ مسئول دفتر
ــ اینجا که نوشته عظیمی مسئول دفترِ
ــ آقای عظیمی بیمارستان بستریه،برای همین این مدت آقای سهرابی مسئوله
ــ این سهرابی چطور آدمیه
ــ آدم خوبیه
کمیل سری تکان می دهد
ــ به کسی شک نداری؟
سمانه کمی فکر کرد اما کسی به ذهنش نرسید:
ــ نه
ــ خب cd هایی که تو دانشگاه پخش شده بودند..
سمانه سریع گفت :
ــ باور کنید ،آقای سهرابی به من یه cd داد گفت مداحی هست برم رایت کنم به عنوان فعالیت فرهنگی بدم به بچه ها،منم تعجب کردم آخه این فعالیت ها خیلی قدیمی شده بودند،اما گفت که بخشنامه است باید انجام بشه
ــ بخشنامه رو دارید؟
ــ نه،قرار بود بفرسته برام اما نفرستاد
ــ میدونستید تو اونCd ها کلی سخنرانی ضد نظام بود
سمانه با حیرت به کمیل نگاه می کندو آرام می گوید:
ــ چی؟ولی آقای سهرابی گفتن که مداحیه،حتی به نمونه به من داد
ــ الان دارید این نمونه رو؟
ــ آره هم cd هم یه نمونه از پوستر تو اتاقم تو دفتر هستش
ــ cd هارو قبل از اینکه پخش کردید جایی گذاشتید؟
ــ یه روز کامل تو دفتر بودن
کمیل سری تکان می دهد و سریع برگه ای به سمت سمانه می گیرد:
ــ آدرس کافی نتی که رفتیدو برام بنویسید
🍁فاطمه امیری زاده🍁
May 11
2_144145974849782280.mp3
18.28M
دعای (معروف) سحر
مرحوم موسوی قهار
#ماه_رمضان
التماس دعا 🤲
#دلنوشته_رمضان
سحر دوم....
یک روز... گذشت!!! به همین سادگی
لحظات مهمانی، بسرعت به پیش می روند...
و من نمیدانم، چند سحر ، فرصت آرام گرفتن در آغوش تو را دارم؟
به خودم که می نگرم...؛ حتی لحظه ای از این ضیافت را، چشم انتظاری نتوانم کرد..
اما ؛ کرامت تو که بر من مستولی میشود..؛ دلم برای تمام سحرها،، برنامه می چیند!!!
جان عالم به فدای یک بوسه ات... خدا
همه سال، دلواپسی مهمان دلم بود..؛ نکند از سجاده رمضانت جا بمانم...
و این تویی که باز گداپروری کردی... و مرا ، گوشه ای،، در لابلای اشراف ضیافتت ، جای دادی....
و من نشسته ام اینجا....؛ درست سر بر زانوان تو...
و حرارت آغوشت را به هییییچ مامن دیگری... نمی دهم!!!
اما... دلم شور میزند...؛
نکند...؛ امراض دلم،، مرا از تو بگیرد؛ خدااااااا...
نیمه شب را ، به قصد علاج آمده ام...
طبیب تویی....؛
نفس بیمارم را،، شفا نداده،، رها مکن....
سحر دوم ماه رمضان است و دلم
میرود همره آن حُرّ پشیمان به حرم
#ماه_رمضان 🌙
منتظران گناه نمیکنند
نکات کلیدی جزء دوم قرآن کریم
شرح دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
اللَّهُمَّ قَرِّبْنِی فِیهِ إِلَی مَرْضَاتِکَ وَ جَنِّبْنِی فِیهِ مِنْ سَخَطِکَ وَ نَقِمَاتِکَ وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِقِرَاءَهِ آیَاتِکَ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین
خدایا مرا در این روز به رضا و خشنودیت نزدیک ساز و از خشم و غضبت دور کن و بر قرائت آیات قرآنت موفق گردان، به حق رحمتت ای مهربانترین مهربانان عالم.
پیامهای دعا
1 اهمیت رضای خدا؛
2- دوری از خشم خدا؛
3- درخواست توفيق قرائت قرآن؛
4- لزوم جلب رحمت خدا.
پیام منتخب
برای دور ماندن از خشم خداوند، باید مواردی
را که موجب این مسئله میشود، بشناسیم.
حضرت علی(ع) فرمودند:
«پنج چیز موجب خشم خداست:
1- اذیت والدین،
2-قطع صلۀ رحم
3-تأخیر در نماز اول وقت،
4-ندادن حقوق خداوند (مانند: زکات و خمس)
5-رد مأمول (مأیوسکردن کسی که امیدوار به چیزی است).
📗فشارکیاصفهانی، محمدباقر، عنوان الکلام ص۴۴
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 ظهور امام مهدی فقط در ماه رمضان است
⭕️ به تصریح روایات، زمان صیحه آسمانی که خبر از ظهور امام زمان علیه السلام میدهد،در ماه مبارک رمضان است
🌕 امام باقر علیه السلام:
صيحه جُز در ماه رمضان نخواهد بود؛ زيرا ماه رمضان ماه خداست؛ و آن صيحه كه در آن است همان صیحه جبرئيل عليه السلام به این خلق میباشد.
ثُمَّ قَالَ اَلصَّيْحَةُ لاَ تَكُونُ إِلاَّ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لِأَنَّ شَهْرَ رَمَضَانَ شَهْرُ اَللَّهِ وَ اَلصَّيْحَةُ فِيهِ هِيَ صَيْحَةُ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى هَذَا اَلْخَلْقِ.
📗الغيبة(للنعمانی)، ص۲۵۳، ب۱۶،ح ۱۳
🌕 از علامت های خروج حضرت قائم علیه السلام خروج سفیانی از شام و خروج یمانی از یمن و صیحهای از آسمان در ماه رمضان و ندا دهندهای است که از آسمان به اسم او و اسم پدرش ندا میدهد.
وَ إِنَّ مِنْ عَلَامَاتِ خُرُوجِهِ خُرُوجَ السُّفْيَانِيِّ مِنَ الشَّامِ وَ خُرُوجَ الْيَمَانِيِّ مِنَ الْيَمَنِ وَ صَيْحَةً مِنَ السَّمَاءِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ مُنَادٍ يُنَادِي مِنَ السَّمَاءِ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيهِ.
📗کمال الدين، ج ۱، ص ۳۲۷
🌕 امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
صیحهای در ماه رمضان که فرد بیدار را به وحشت میاندازد و فرد خوابیده را بیدار میکند و دختر پرده نشین را از پس پردهاش بیرون میآورد.
صَيْحَةٌ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ تُفْزِعُ الْيَقْظَانَ وَ تُوقِظُ النَّائِمَ وَ تُخْرِجُ الْفَتَاةَ مِنْ خِدْرِهَا.
📗الغيبة(للنعمانی)، ص۲۵۸، ب۱۴، ح۱۷
🔴 در بعضی روایات روز صیحه ظهور هم مشخص شده که بیست و سوم ماه رمضان میباشد:
🌕 امام صادق علیه السلام:
به اسم حضرت قائم علیه السلام در شب بیست و سوم از ماه رمضان ندا داده میشود.
يُنَادَى بِاسْمِ الْقَائِمِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي لَيْلَةِ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ.
📗کفایة المهتدی، ص ۶۶۶
📗إثبات الهداة، ج ۵، ص ۱۹۸
🌕 امام صادق علیه السلام:
صیحهای که در ماه رمضان است در شب جمعهای خواهد بود که بیست و سه روز از ماه رمضان گذشته.
الصَّيْحَةُ الَّتِي فِي شَهْرِ رَمَضَانَ تَكُونُ لَيْلَةَ الْجُمُعَةِ لِثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ مَضَيْنَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ.
📗کمال الدين، ج ۲، ص ۶۵۰
🌕 امام صادق علیه السلام:
پیشاپیش این امر پنج علامت خواهد بود اولین علامت، نداء در ماه رمضان است... و قائم خروج نمیکند تا اینکه از دل آسمان به اسم او در شب بیست و سوم ماه رمضان شب جمعه نداء داده میشود.
إِنَّ قُدَّامَ هَذَا الْأَمْرِ خَمْسَ عَلَامَاتٍ أُولَاهُنَّ النِّدَاءُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ... وَ لَا يَخْرُجُ الْقَائِمُ حَتَّى يُنَادَى بِاسْمِهِ مِنْ جَوْفِ السَّمَاءِ فِي لَيْلَةِ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ.
📗الغيبة (للنعمانی)،ص ۲۸۹،ب۱۶، ح۶
✅ توضیح: اینکه صیحه آسمانی به عنوان اولین علامت ذکر شده نه به این جهت است که اولین علامت میباشد؛ بلکه به خاطر این است که مهمترین علامت ظهور میباشد و همهٔ مردم، از این طریق، مستقیماً از ظهور حضرت آگاه میشوند. و صیحه قطعاً بعد از خروج سفیانی خواهد بود.
👌 مطالعه و تحقیق مطالب با شما
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰رسول خـدا صلىاللهعليهوآله:
✍فَسَلُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ بِنِیَّاتٍ صَادِقَةٍ وَ قُلُوبٍ طَاهِرَةٍ أَنْ یُوَفِّقَکُمْ لِصِیَامِهِ وَ تِلَاوَةِ کِتَابِهِ.
🔴با نیتهای درست و دلهای پاک از خدا بخواهید، شما را برای روزه در آن (ماه رمضان) و خواندن قرآن موفق دارد.
📚 بحار الأنوار، ج۹۳، ص۳۵۹
#حدیث_روز
🌙 قسمت دوم
دومین قسمت از برنامه محفل
✨ چهارشنبه ۲۳ اسفندماه
ساعت ۱۷ شبکه سه
ساعت ۲۳ شبکه قرآن
💠 فصل پنجم برنامه «زندگی پس از زندگی»
🔸 این قسمت: صبح غیرت
تجربهگر: فرهاد یزدان ستا
🕔 پخش: هر روز ساعت ۱۷
🕐 بازپخش: ۱ بامداد و ۱۲:۳۰ روز بعد
از شبکه چهار سیما
#زندگی_پس_از_زندگی
#فصل_پنجم
#عباس_موزون
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
دعای سفره افطار ربنا - علیرضا موسوی.mp3
1.52M
دعای سفره افطار ربنا با صدای علیرضا موسوی
#ماه_رمضان_مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاجان صاحب الزمان قبول باشد🕊🤍🤲
دم افطار اسمتو بردم🥺
خدا کنه اسم منم ببری...
🎙 حاج محمود کریمی
#امام_زمان 🕊
#ماه_رمضان 🌙
#الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
@montzeran
🔴 عقب نشینی فدراسیون فوتبال از استفاده از داور زن در بازی فوتبال مردان
🔹فدراسیون فوتبال بنا داشت در مسابقه امشب استقلال - پرسپولیس از مهسا قربانی به عنوان یکی از داوران حاضر در اتاق VAR استفاده کند که پیگیری امت حزب الله این موضوع منتفی شد. بدین ترتیب دربی ۱۰۳ بدون داوران خانم برگزار میشود.
🔹 قضاوت این مسابقه برعهده وحید کاظمی است و سعید قاسمی و حسن انتظاری کمکهای او هستند. داور چهارم پیام حیدری است و موعود بنیادیفر و سعدالله گلمرادی از تاجیکستان داوران حاضر در اتاق VAR خواهند بود.
⏪ این اقدام در واقع یک زمینه سازی برای اختلاط بیشتر زنان و مردان در محیط های ورزشی بود که با مطالبه گری و روشنگری بچه های انقلابی فعلا لغو شده است...
📌امام صادق علیه السلام :
روزه، تنها دست كشيدن از طعام نيست و شرایطی دارد كه با رعایت آنهاروزه کامل میگردد
هنگامیكه روزه گرفتید: زبان خود را از دروغ نگه داريد.و ديدگانتان را از ناروا بپوشانید
با يكديگر نزاع مكنيدو بر هم حسد مبريد و غيبت يكديگر را نكنيد و با هم بحث و جدل نکنید
و با یکدیگر به اختلاف نپردازید و نسبت به هم خشمگين نشويد و دشنام و ناسزا مگویيد و بر يكديگر ستم نورزيد و بی عقلی مكنيد از ياد خدا و نماز غفلت مكنيد و چنان باشيد كه انگار روز قيامت را میبینید براى روزی که خدا را دیدار میکنید توشه برگيريد.
و باید در روزهات ولایت خدا را داشته باشی و بوسیله خاموشی برخاسته از تفکر درونی از هر آنچه که خدا نهی نموده در آشکار و نهان بپرهیزی اگر اين اعمال را بطور کامل انجام دهی حقيقت روزه را بجا آوردهای اما اگر به اين اعمال بیتفاوت باشی بهمان مقدار از فضل و ثواب روزهات كاسته خواهد شد
براستى روزه تنها دست كشيدن از طعام و آشاميدنى نيست بلكه خدا آنرا مانعى در برابر رفتار و گفتارى كه روزه را باطل میكند قرار داده
چه اندکند روزهداران حقیقی و چه بسيارند کسانیکه فقط گرسنگی میکشند
📚وسائل شيعة ج ۱۰ ص ۱۶۶
@montzeran
منتظران گناه نمیکنند
💗پـلاک پنهــان💗 قسمت30 کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و گفت : ــ الان وقت این حرف ها نیست
💗پـلاک پنهــان💗
قسمت31
کمیل برگه را برمیدارد و از جایش بلند می شود ؛
ــ با من بیاید
سمانه از جایش بلند می شود و هم قدم کمیل از اتاق خارج می شوند،سمانه با حیرت به کسانی که برای کمیل احترام نظامی میگذاشتند نگاه می کرد،با صدای کمیل به دری که کمیل باز کرده بود خیره شد:
ــ بفرمایید داخل
سمانه وارد اتاق شد و با اشاره ی کمیل بر روی میز نشست ،با کنجکاوی اتاق را رصد کرد،حدس می زد اتاق کمیل باشد.
ـــ من باید برم جایی ،تا وقتی برمیگردم بشینید فکر کنید،شاید چیزی یادتون بیاد که بخواید به من بگید
سمانه با نگرانی گفت:
ــ کجا دارید میرید؟اصلا ساعت چنده؟میدونید الان خانوادم چقدر نگران شدن،من باید برم
ــ سمانه خانم نمیتونی بری
سمانه حیرت زده گفت :
ــ چی؟؟
ــ تا وقتی که این مسئله روشن نشه ،شما اجازه بیرون رفتن از این جارو ندارید
سمانه با عصبانیت از جایش بلند شد و گفت:
ــ یعنی چی؟مگه زندانی ام ،من اینجا نمیمونم ،شما نمیتونس منو اینجا نگه دارید
کمیل با اخم فقط نظاره گر عصیانگری های سمانه بود.
سمانه با دیدن اخم و سکوت کمیل، او هم سکوت کرد!
ــسمانه خانم مثل اینکه متوجه نیستید الان کجایید،اینجا یکی از بخش های وزارت اطلاعاته و شما به جرم برهم زدن محیط دانشگاه اینجا هستید،الان شما باید بازداشگاه بودید نه تو اتاق من،خداروشکر کنید که پروندتون افتاده دست من،خداروشکر کنید که من اینجا بودم،اگه نبودم شرایط سخت تر از اونی بود که شما بخواید اینجوری عصبانی به من تشر بزنید منتی سرتون نمیزارم اما،شما الان یک فرد سیاسی محسوب میشید که با یه برنامه ریزی برای یه تجمع اوضاع کل کشورو بهم ریختید و رسانه های اونور آب از صبح تا الان دارن برای خودشون کارشناسی میکنن این موضوعو ،بازم بگم یا متوجه شدید که این موضوع خیلی مهم و خطرناکه
سمانه بر روی صندلی نشست،دیگر پاهایش نای ایستادن نداشت،موضوع از چیزی که فکر میکرد،پیچیده تر و خطرناک تر بود،دستان لرزانش را در هم فشرد،احساس می کرد بدنش یخ کرده است چشمانش را محکم بر روی هم می بندد،دعا می کند که این اتفاقات یک خواب باشد و با،باز کردن چشمانش همه چیز تمام شود اما با صدای آب چشمانش را باز کرد !
کمیل لیوان آبی را جلوی سمانه گذاشت و نگاهی به چهره ی ترسیده اش انداخت، از جایش بلند شد و گفت:
ــ این اتاق منه ،میگم کسی نیاد داخل ،میتونید راحت باشید
من همه تلاشمو میکنم که هر چه زودتر از اینجا برید
به طرف در رفت اما با صدای سمانه برگشت،که با صدای ترسیده و لرزان صدایش کرده بود:
ــ آقا کمیل
ــ نگران نباشید،زود برمیگردم
حرف دیگری نزد و از اتاق خارج شد....
🍁فاطمه امیری زاده🍁