eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
2_144217444455586253.mp3
3.87M
قسمت اول مبحثی‌بسیار‌مهم‌برای‌... خودسازی‌منتظران‌مهدی‌عج 🎙استاد شجاعی
منتظران گناه نمیکنند
💐موضوع : #حجاب ⛔️آنچه را که ما برای #زن عرضه میکنیم، چیزی است که هیچ انسان اندیشمند با انصافی نمی
💐موضوع : 💐وقتی به فطرت و به اصل خود برمیگردد، چه معجزه عظیمی درست میکند! ⬅️قسمت ۶۳: ❤️رهبر معظم انقلاب: ⛔️تبلیغ نکنند که : ✅با حفظ ، ✅با حفظ ، ✅با و با فرزند،انسان نمیتواند کسب علم کند. ❌ما امروز بحمدالله چقدر دانشمند و عالم در رشته‌های مختلف در جامعه‌ مان داریم: ✅ کوشا و با استعداد و با ارزش، سطح بالا، ممتاز و طراز بالا! ۱۳۷۱/۰۹/۲۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت خانواده شهید دریانوش از روز حادثۀ سقوط بالگرد شادی روح شهدا صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه حضار در مجلس، هنگام پخش کلیپی درباره رئیس‌جمهور شهید در مراسم آغاز به کار مجلس جدید
بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون ضمن عرض سلام و ادب خدمت همراهان گرامی و تسلیت گویی شهادت رئیس جمهور مظلوم و هیئت همراهشون به اطلاعتون می رسانیم که گروهی بنیت این شهدای عزیز برپا کردیم جهت ختم صلوات، ذکر و قرآن به نیت سلامتی وظهور آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به جمیع اهل بیت علیهم السلام و امام راحل و شهدا بالاخص این بزرگ مردان که خدمات زیادی به ملت ایران کردند و جا داره ما یادشون رو گرامی بداریم جهت ورود به گروه بزنید روی لینک و پیام رو با دیگران نیز به اشتراک بگذارید، اجرتون با آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف https://eitaa.com/joinchat/3806987053Cf0fe061c6a نیازی به معرفی نیست 🌿 یاد شهدا با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
🏴 فصل جدید حسینیه معلی، ویژه ماه محرم در حال تولید است. 🔹 عزیزانی که تمایل دارند به عنوان مستمع در حسینیه معلی حضور پیدا کنند، از طریق سامانه پیامکی یا سایت زیر اقدام نمایند. سامانه پیامکی: ارسال عدد ۱ به ۱۰۰۰۵۱۴۴ سایت: Moallatv3.com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸وقتی دختر شهید مدافع حرم بعد از شهادت پدرش بی‌حجاب و با خدا قهر کرده بود اما وقتی خواب پدرش را میبینید زندگی او متحول می‌شود 🌷شهید گردان فاطمیون، بسم الله جعفری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴فرازی از دعای امام رضا برای امام زمان 🟢 خداوندا! یاری کنندگان او را قوت ببخش و هر کسی که یاری او را وا می نهد واگذار.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(ره): اگر به امام زمان توسل پیدا کنی هر آدم بدی باشی خدا دستتو به برکت این توسل میگیره... التماس دعا
منتظران گناه نمیکنند
شهید ایمانی، به‌قدری اشتیاق به خدمت حضرت در وجودشان حاکم بود که خدمت به زائران را بر هر کار دیگری ارج می‌دانست و از هر لحظه‌ای بدون در نظر داشتن روز تعطیلی برای حضور در بارگاه نورانی آن حضرت بهره می‌جست و با این گفته که هیچ‌گاه حضرت معصومه(س) را تنها نخواهد گذاشت روزگارش را به بهترین حال سپری می‌کرد و ارتباط عجیب و نزدیکی با حضرت معصومه(س) داشت. جهاددانشگاهی قم در نظر دارد یادواره ۳۲ شهید مدافع حرم این استان را با هدف معرفی و نهادینه‌سازی فرهنگ جهادی در میان جوانان امروزی در روز ۲۳ آذرماه جاری برگزار کند، در همین راستا خبرگزاری ایسنا با خانواده این شهدا در قالب «هر روز با یک شهید مدافع حرم» به گفت‌وگو پرداخته است که در اولین شماره طاهره‌ سادات حسینی، از همسر شهید خود «مهدی ایمانی» سخن می‌گوید، شهیدی که پس از شهادت باجناق و دوست صمیمی‌اش «قاسم غریب» از شهدای مدافع حرم، افق تازه‌ای در مسیر زندگی‌ می‌یابد تا جایی که در پی دلتنگی‌ها و بی‌قراری‌ها، صبر و قرارش نسبت به تعدی و هتک حرمت به حریم حضرت زینب(س) سر به پایان می‌گذارد و از خادمی حرم بانوی کرامت عزم سفر می‌کند به سوریه برای فدای جان. از آشنایی‌تان با شهید ایمانی و معیارهایی که سبب شد ایشان را به‌عنوان همسر انتخاب کنید، بگویید. با توجه به شرایطی که آقا مهدی برای ازدواج تعیین کرده بودند از اهمیت نوع حجاب و پوشش و ساداتی همسر آینده‌شان، یکی از دوستان مشترک من و خواهر شهید واسطه این آشنایی و ازدواج شد. در جلسه اول آشنایی، مادر آقا مهدی کتاب اذکار کوتاه را که خود آقا مهدی نوشته بود به بنده دادند و من با خودم گفتم یک جوانی که در این سن به دنبال جمع‌آوری اذکار است پس اهل ایمان است و ایمان و اخلاق دو معیار و ملاک مهم من برای ازدواج بود. آقا مهدی و خانواده‌شان بر رعایت حجاب و حریم بین نامحرم بسیار مقید بودند؛ همیشه در مهمانی‌ها محل میزبانی از آقایان و بانوان جدا بود. همسرم بسیار غیرتی و در موضوع حجاب حساس بود و از من می‌خواست که در رعایت این موضوع توجه زیادی داشته باشم و من نیز تلاش می‌کردم تا رضایت آقا مهدی را جلب کنم. آقا مهدی زمانی که به خواستگاری بنده آمد تازه مشغول به کار شده بود؛ درواقع مهرماه ۱۳۸۵ نیروی رسمی حرم مطهر حضرت معصومه(س) شده بود. در ابتدای ازدواج خیلی از اقوام به بنده می‌گفتند که ایشان خادم است و وضعیت مالی خوبی ندارد و حقوقش کم است، اما برای من این موضوع مهم نبود؛ همین که رزق و روزی‌اش حلال و اینکه خادم بی بی بود برای انتخاب ایشان کافی بود.
تولد فرزند اول چگونه گذشت؟ آقا مهدی یک ماه بعد از عروسی، هفتگی شرح زیارت جامعه کبیره و مراسم روضه را در منزل برپا می‌کرد و آنقدر ادامه یافت، چون من باردار بودم، دکتر به من استراحت مطلق داد و مادر مهدی آقا بساط روضه را برد خانه خودش و ادامه داد؛ چهار ماهه باردار بودم که سرپاشدم و دوباره روضه را در خانه خودمان گرفتیم. آقا مهدی وقتی من علی را باردار بودم مدام می‌گفت «پسرم الهی زاهد بشی، عارف بشی، سرباز امام زمان بشی ایشالله شهید بشی»‌. می‌گفتم مهدی خسته نمی‌شوی، می‌گفت: «نه من دوست دارم بگم می‌خوام به بچه‌ام تلقین بشه و همین جوری بار بیاد.» سیزدهم تیرماه ۱۳۸۸ علی آقا بدنیا آمد، مهدی به بیمارستان آمد حال عجیبی بود از ذوق می‌گریستیم و می‌خندیدیم، سفارش می‌کرد با وضو به علی شیر بده و تمام تلاشم را می‌کردم که حرف آقا مهدی را فراموش نکنم و با وضو باشم. پس از به دنیا آمدن علی آقا، مهدی تحصیلاتش را ادامه داد و در رشته مدیریت دولتی فارغ التحصیل شد. فاطمه خانم آذر ۹۳ و محمد کمیل اسفند ۹۵ به دنیا آمد. از علاقه شهید ایمانی در جایگاه خادمی حرم بانوی کرامت بفرمایید. آقا مهدی کارمند حرم حضرت معصومه(س) و مسئول صحن صاحب‌الزمان(عج) بودند به‌قدری اشتیاق به خدمت حضرت در وجودشان حاکم بود که خدمت به زائران را بر هر کار دیگری ارج می‌دانست و از هر لحظه‌ای بدون در نظر داشتن روز تعطیلی برای حضور در بارگاه نورانی آن حضرت بهره می‌جست و با این گفته که هیچ‌گاه حضرت معصومه(س) را تنها نخواهد گذاشت روزگارش را به بهترین حال سپری می‌کرد و ارتباط عجیب و نزدیکی با حضرت معصومه(س) داشت. شهید ایمانی با وجود خادمی حرم بانوی کرامت، چرا عزم رفتن به سوریه کرد؟ شهید غریب خلبان بود و از اول می‌گفت که می‌خواهم شهید شوم. اما همسر من خادم حرم بود. شرایط شغلی‌شان متفاوت بود و یک درصد احتمال شهادت آقا مهدی را نمی‌دادم. وقتی مهر شهادت روی شناسنامه باجناق (شهید غریب) خورد، خیلی غبطه خورد. بعد از شهادت شهید غریب، مهدی خیلی عوض شد و روزی نبود که در منزل ما از شهادت حرفی زده نشود؛ کسی که به خواستگاری من آمد با کسی که به شهادت رسید، خیلی متفاوت بود. بعد از شهادت باجناقش، تصمیم گرفت برای شهادت زندگی کند. تغییر رفتار و شخصیتش محسوس بود. حدود شش ماه قبل از شهادت شهید غریب، مهدی برای اعزام به سوریه اقدام کرد که موفق نشد. اما بعد از شهادت ایشان، تمام تلاشش را کرد. با اینکه به او گفته بودند اعزام نمی‌شوی، اما در تمام این دو سال و نیم پاسپورتش داخل جیبش بود. حرم حضرت معصومه(س) که می‌رفت، پاسپورت را به ضریح می‌زد. حتی مشهد هم که می‌رفت، پاسپورتش را می‌برد و به پنجره فولاد می‌زد که بتواند برای دفاع از حرم، به سوریه برود و شهادت نصیبش شود.
حتی وقتی شب کشیک داشت و صبح برای استراحت به خانه می‌آمد، تلفنش را کنار دستش می‌گذاشت. می‌گفت شاید برای اعزام به من زنگ بزنند. شاید شهادت در تقدیرش نبود، اما با اصرار آن را گرفت. همیشه می‌گفت در خانۀ اهل بیت باید آنقدر در زد تا در را باز کنند. دفاع از حرم و دیدن مردم مظلوم سوریه و اینکه داعشی‌ها به کودکان مظلوم، ظلم می‌کردند، سبب شد که آقا مهدی بی تاب‌تر شود و پس از اینکه رهبر معظم انقلاب اجازه دادند سال ۹۵ برای اولین بار اعزام شد و هر بار رفتن آقا مهدی پروسه چند ماهه طول می‌کشید تا مرا راضی کند که مدافع حرم باشد. نمی‌توانستم روزی را تصور کنم که مهدی نباشد انگار تمام دنیا روی سرم هوار می‌شد، ترس از دست دادنش دلهره آور بود. چگونه به رفتن شهید ایمانی برای دفاع از حرم راضی شدید؟ نگران شهادت ایشان نبودید؟ عید سیاه شهید غریب بود که ما آماده رفتن به گرگان شدیم، اما آقا مهدی، چون خادم حرم بود همراه ما نیامد و گفت خانم سر قبر شهید غریب دو رکعت نماز برایم بخوان و به شهید بگو دعا کند که من هم اعزام شوم. حتی به خاطر دارم پرچم حضرت رقیه را خریده بود که به ایشان متوسل شود برای رفتن؛ به من زنگ زد و گفتم خانم کارم جور شده می‌خواهم بروم؛ گفتم باشه آقا مهدی برای جهاد برو نه برای شهادت. دیگر نمی‌شد خواسته اش را نادیده بگیرم. بار اول که آقا مهدی می‌خواست به سوریه برود که ۹ ماه بعد از شهادت باجناق طول کشید تا آقا مهدی مرا راضی کند؛ خیلی سختم بود که از همسرم جدا شوم؛ اما مهدی گفت «خانم اگر به مرگ طبیعی یا با مریضی یا تصادف از دنیا بروم، هیچ وقت از تو راضی نیستم.» با خواهرم مشورت کردم. او گفت بگذار یک بار برود؛ آرام می‌شود و با خودم گفتم حضرت زینب(س) از بین این همه خادم، آقا مهدی را انتخاب کرده و همین شد که برای یک بار قبول کردم که ایشان بروند. بار اول ۱۸ روز بود. چند وقتی آرام بود، اما دوباره رفتنش را مطرح کرد. گفت بگذار یک دوره کامل بروم، قول می‌دهم که دیگر نروم. بار دوم ۵۰ روزه رفت. وقتی آمد گفت: دیگر دست خودم نیست. وقتی همسرم برای رفتن بی‌قراری می‌کرد، می‌گفتم عنایت حضرت زینب(س) است که به دلش انداخته برود. اما با وجود سه بچه و سن کم آن‌ها، رفتنش برای من سخت بود. من بدون همسرم هیچ‌جا نمی‌رفتم. وقتی از من و علی می‌خواست برای شهادتش دعا کنیم. می‌گفتم مهدی فکر فاطمه باش. خیلی عاطفی است و به تو وابسته است. می‌گفت خدا کمک می‌کند. رفتنش برایم سخت بود، اما دیدن بی‌قراری‌ها و گریه‌هایش هم سخت بود. برای او هم سخت بود که سوریه را رها کند و پیش ما بماند. همسرم خیلی برای شهادت دعا می‌کرد و علی (پسر بزرگ شهید) گریه‌های شبانه پدرش، اصرارهایش در حرم‌ها را مشاهده می‌کرد و می‌دید که پدرش روزی یک ساعت فیلم مدافعان حرم را می‌بیند و برای شهادت گریه می‌کند، برای همین وقتی پدرش از او می‌خواست که برای شهادتش دعا کند، از ته دل دعا می‌کرد، اما فاطمه هنگام نبودن پدر تب می‌کرد و مدام من در راه بیمارستان بودم و به مهدی زنگ می‌زدم که بیا، احساس می‌کردم پشتم خالی شده است داشتم در تاریکی دالان زندگی راه می‌رفتم بدون اینکه مهدی کنارم باشد، خودم اجازه داده بودم بروم، اما نمی‌توانستم جای خالی‌اش را تاب بیاورم؛ مهدی آرام برگشت دیگر از آقا مهدی پرهیاهو خبری نبود حال و هوایی را گذرانده بود که من درکش نمی‌کردم.
بعد یک ماه دوباره بی تابی‌اش شروع شد دلش تاب ماندن نداشت اشک هایش سر می‌خورد روی صورتش؛ جمکران رفتنش شروع شد وقتی شیفت حرمش تمام می‌شد می‌رفت جمکران؛ شروع کردم پادرمیانی کردن و گفتم آقا مهدی نمیگم جمکران نرو، برو، اما هر روز نه، ما هم به تو نیاز داریم، یک روز برو یک روز هم نماز امام زمان(عج) رو تو خونه بخون. قبول کرد و برنامه‌اش تغییر کرد و هر روز نماز امام زمان می‌خواند. این بار ساک‌اش را بسته بود و منتظر بود پرچم سیاهی به نام حضرت رقیه(س) هم بر روی ساک کشیده بود، هر روز می‌نشست کنار ساک و گریه می‌کرد و اشک‌هایش را به پرچم می‌مالید تا حضرت رقیه واسطه شود و دوباره سوریه برود. شش ماه همین بساط را داشتیم و مدام هم پیگیری می‌کرد، فرماندهان نظامی راضی نمی‌شدند، چون باجناقش شهید شده، مهدی هم برود، اما آقا مهدی حتی یکی دو بار به تهران رفت، مانده بودم این انرژی و تکاپو و توان را از کجا آورده است. شب تا صبح خادم حرم و صبح به سمت تهران تا دوباره او را به سوریه ببرند؛ و آن‌ها می‌گفتند: «دیگر نیا برو تا ببینیم چه می‌شود» تلفنش را بی صدا نمی‌کرد، نکند به او زنگ بزنند؛ دهه محرم شروع شد و به من می‌گفت سادات در روضه برایم دعا کن تا حاجت روا شوم. روضه حضرت زینب را می‌خواندند از خودم خجالت کشیدم و با خودم گفتم «تا کی می‌خواهم آقا مهدی را پیش خودم نگه دارم؟ روز محشر چجوری جواب حضرت زینب(س) را بدهم؟ تنها کاری که می‌تونم بکنم اینه که اجازه بدم آقا مهدی بره مدافع حرم بشه توکل به خدا.» هفتم محرم بود گفت روضه حضرت رقیه بگیر بهانه آوردم که سختمه با وجود فاطمه کوچولو، اصرار کرد به خاطر من؛ یکشنبه ۱۸ مهرماه ۱۳۹۵ برابر با هفتم محرم روضه حضرت رقیه گرفتیم به عنایت آن حضرت، دعایش مستجاب شد دقیقا یک هفته بعد روز یکشنبه ۲۵ مهرماه آقا مهدی برای بار دوم اعزام شد. به علی گفتم کاسه آب را پشت سر بابا بریز؛ آقا مهدی با ذوق رفت، همه‌اش اضطراب بودم وقتی زنگ می‌زدم می‌فهمید دلهره دارم می‌گفت: «خانم کاری ندارم در خط مقدم»؛ اما یک دفعه از دهنش در رفت و گفت: «خانوم یک بار اونقدر اصرار کردم عملیات باشم بردنم جلو داعشی‌ها ده متری ما بودند تیر از کنارم رد شد. » این بار علی در نبود پدر مریض شد و آبله مرغان گرفت و فاطمه هم مبتلا شد، احتمال داشت به جنین هم سرایت کند دلشوره گرفته بودم؛ پدر و مادر آقا مهدی هم زیارت کربلا رفته بودند. چند روزی را مهمان خانه مادرم شدم؛ دکتر گفته بود بچه‌ها کنارت نبانشد که به جنین سرایت نکند، اما فاطمه وابسته بود و دائم در آغوش من بود. آقا مهدی زنگ زد برایش شرایط را توضیح دام بلکه دلش نرم شود و برگردد، جواب داد «خانم اینجا بهم احتیاج دارند نمیشه بیام دعا کردم و از حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) سلامتی‌تون رو خواستم هیچی نمیشه.» تن صدایش پر از آرامش بود و دل آشفته‌ام را آرام کرد. ۵۰ روز از مأموریتش گذشت که به خانه برگشت، به دکتر سر زدیم و گفت، چون در کودکی آبله مرغان گرفته‌ام برای جنین مشکلی نیست آقا مهدی گفت خب حالا باید برگردم، چون ساک‌ام رو نیاوردم و قول دادم زود برگردم.
از خرید خانه و تولد فرزند سوم بفرمایید. راست می‌گفت ساک‌اش را از حلب نیاورده بود، آنقدر امروز و فردا کردند که برای سفر سوم هم ۶ ماه گذشت؛ چند ماهی که بود رفتیم سراغ خرید خانه سرکوچه خانه مادری‌ام خانه‌ای را پسند کردم ذوق داشتم، اما آقا مهدی می‌گفت می‌خواهی خانه‌ات را چگونه بچینی، می‌گفتم مهدی خانه‌مان و انگار تعمدی داشت در این حرف زد و گفت اتاق خواب‌ات را ببین چه دلباز است، جواب دادم مهدی اتاق خوابمان. انگار داشت کوک دلم را ساز می‌کرد برای نبودنش و من دست و پا یم زدم از این آینده دلهره آور دور شوم آقا مهید نگو این گونه حرف نزن دلم پر از اضطراب بی تو بودن می‌شود دلخوشی من تویی مهدی. مهدی گفت: خانم من خونه نیستم خونه رو دارم برای شما می‌خرم سر زایمان محمد (فرزند سوم) هم نیستم همه اش به فکر رفتن بود و من حرصم می‌گرفت. دل مهدی جای دیگری بند شده بود و راضی شدم برای بار سوم هم برود، یک هفته قبل از تولد محمد در خانه جدید مستقر شدیم و هنوز آقا مهدی کنارمم بود که محمد به دنیا آمد، پاسپورتش همیشه در جیبش بود و هروله رفتن داشت و هر روز به ضریح حضرت معصومه می‌مالید تا اجازه رفتن بگیرد. از اعزام آخر شهید ایمانی که به شهادتش انجامید، بگویید. با علم به علاقه و اشتیاقی که آقا مهدی به شهادت داشتند درحالی‌که لحظه‌ای نمی‌توانستم نبود ایشان را باور و تحمل‌کنم، در آخرین سفر ۱۰ روزه‌ای که به مشهد الرضا داشتیم، گویی سرنوشت چیز دیگری را برایمان رقم‌زده بود. وقتی خود را در حریم حرم امن رضوی یافتم همه وجودم غرق در احساس رضای الهی شد و با آرزوی عاقبت‌به‌خیری همسرم از همه وجودم دست کشیدم. یک هفته پس از برگشت از مشهد آقا مهدی حاجتش را گرفته بود و برای بار سوم به سوریه اعزام شد، روز ۳۰ خردادماه ۹۶ از حرم برگشت و خبر داد خانم من دارم میرم سوریه؛ گفتم مهدی میشه نری گفت نه نمیشه. آقا مهدی پس از خدا حافظی با پدر و مادرش رفت، گفتم مهدی دوره‌ات ۴۵ روز است کی برمی‌گردی؟ جواب دادم معلوم نیست خانم هر وقت خدا بخواهد سه ماه، چهارماه؛ گفتم یعنی انقدر بمونی که شهید بشی، فقط لبخند زد و رفت. قرار بود ۴۵ روزه بماند، اما بی‌تاب شد چون «تدمر» محل شهادت باجناق را دیده بود و بی‌تاب دیدن پسران باجناق بود؛ گفت خانم درخواست داده‌ام برگردم دلم تنگ شده برای پسران شهید غریب و من چه می‌خواستم جز دیدار دوباره‌اش. ۴۵روز گذشت و برگشت، دو ماه ماند و فرزندان شهید غریب را پارک آب و تاب برد و میدان تیر. باز هم با او برای رفتن مخالفت می‌کردند هم باجناقش شهید شده بود هم بچه داشت. آقامهدی در فرم‌ها تنها اسم دو بچه‌مان را ننوشته بود، چون کسی که سه فرزند داشت به او اجازه رفتن نمی‌دادند. ۱۸محرم آب پاکی روی دستش ریختند و گفتند لیست بسته شده و اسم تو در لیست نیست؛ مهدی با بغض به خانه برگشت گفت خانم خیالت راحت شد. یواشکی به مامان گفتم خدا رو شکر دیگه آقا مهدی رو سوریه نمی‌برن، یک روز خونه مادرم بودم آقا مهدی زنگ زد بیا کارت دارم، وقتی به منزل رفتم مهدی گفت «خانم زنگ زدن گفتن دستور اومد که باید اسم آقای ایمانی بره تو لیست الان اسمم تو لیسته انگار معجزه شده خانم.» انگار جریان از این قرار بوده که دو روز قبل سردار سلیمانی حرم حضرت معصومه آمده و آقا مهدی با سردار صحبت کرده بود که اسمش باشد. این بار خودم ساکش را آماده کردم، دل از او کشیده بودم و سپرده بودمش به خدا؛ گفتم»: مهدی قول بده بعد ۴۵ روز برگردی قول میدم بیای اجازه میدم بازم بری. اومد با مامان خداحافظی کنه مامانم گفت «آقا مهدی نری شهید بشی بچه‌های شهید غریب برای ما کافیه بیا بالا سر بچه‌هات باش.» آقا مهدی جواب داد «نه حاج خانم من لیاقت شهادت ندارم اون باجناق بود لیاقت داشت.»
وصیت نامه شهیدمدافع حرم، مهدی ایمانی از شهدا شرمنده ام خیلی دیر به درک حقیقت و جودشان پی بردم از خداوند متعال و حضرات معصومین و شهدا ممنونم که به گریه های شبانه این حقیر جواب دادند و من را به عنوان مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها و حرم دختر سه ساله امام حسین علیه السلام برگزیدند. به گزارش پایگاه خبری آستان مقدس حضرت معصومه علیهالاسلام، متن وصیت نامه شهید مدافع حرم، مهدی ایمانی بدین شرح می باشد: بسم الله الرحمن الرحیم می روم تا انتقام سیلی مادرم زهرا را بگیرم اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک خدا را هزاران بار شاکرم که به این بنده حقیر نعمت بندگی خود را عطا کرد و زبان ، قاصر از وصف و قدردانی نعمات ایشان است.که یکی از بزرگترین نعمت ها حب علیعلیه السلام و اولاد مطهرش است و این راه هم مدیون پاکدامنی مادر و پدر است که با رزق حلال مرا پروراندند. من چطور قدردان خداوند باشم که رهبری فرزانه،دلسوز و عارف و مظلوم چون آقا سید علی خامنه ای (حفظه الله) را مقتدای ما فرمود که متاسفانه آنطور که باید و شاید نتوانستم سربازی ایشان را درک کنم. پروردگارا به حق محمد و آل محمد از گناهان و سستی های من بگذر که همه از نادانی و کاهلی بوده و سرم از شرمساری پایین است. خدای من! به ارحم الراحمین بودن شما اعتقاد داشتم و یقین قلبی داشتم که مورد رافت شما قرار می گیرم. انشاالله. از پدر و مادر مهربان و همسر سیده و مهربان و فداکارم و برادر و خواهران عزیز حلالیت می طلبم و شرمنده عطوفت و بزرگواری آنهاهستم و از آنها می خواهم که همیشه دعا گوی من باشند.آقا مهدی مدام اصرار داشت حسن برادرم او را به فرودگاه برساند، دفعه آخری که دامادمان رفت و شهید شد حسن برادرم او را به فرودگاه رسانده بود، ماردم گفت دفعه قبل حسن قاسم رو به فرودگاه برد نکنه شهید بشه، گفتم نه مامان توکلت به خدا باشه، علی آب پشت سر باباش ریخت و آقامهدی ۲۵ مهر ماه ۹۶ رفت. در مصاحبه دیگری از وابستگی زیاد فاطمه به پدر سخن گفته بودید، پس از شهادت پدر چگونه او را آرام کردید؟ فاطمه در سه اعزام اول آقا مهدی، به ندرت اسم پدرش را می‌آورد. اما دفعۀ چهارم و با نزدیک شدن به سه سالگی، دو ماهی که پدرش سوریه بود، هر روز می‌گفت زنگ بزن با بابام صحبت کنم. دلم برای بابام تنگ شده. حتی اگر جایی می‌رفتیم که کسی مثلاً شکلات می‌داد، می‌گفت مامان، یکی مال بابا. یکی مال من. تمام دو ماه به همین نحو سپری شد. خیلی به پدرش وابسته شده بود. مدام منتظر بود. قرار هم بود که ما و خواهرم برویم سوریه و با مهدی برگردیم، اما دقیقاً سه سال فاطمه که تمام شد، پدرش هم شهید شد. دو هفته اول بعد از شهادت پدرش حرف نمی‌زد. با اشاره کارهایش را پیش می‌برد. از مراسم‌ها که برمی‌گشتیم گریه و بی‌قراری می‌کرد. بعد از مدتی که پسرم علی به او می‌گفت بابا شهید شده. می‌گفت نه، بابای من سوریه است. بریم سوریه پیش بابا. هنوز نمی‌تواند شهادت پدرش را درک کند. سرانجام این شهید پرافتخار میهن، در سن ۳۴ سالگی، پس از بارها اعزام داوطلبانه به مناطق عملیاتی سوریه غیرتمندانه در ۲۲ آذرماه سال ۹۶، در منطقه دیرالزور به آرزوی قلبی خود، مقام والای شهادت نائل آمد. در این میان دو رفیق و دو باجناق همراه، با قدم گذاشتن در راه جهاد و شهادت و گذشتن از همه تعلقات و ارزش‌های دنیایی، بندگی خویش را به خالق هستی به نیکی به اثبات رساندند.