🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت هفتادویکم
مریم خیلی جاخورد.
فاطمه بالبخند نگاهش کرد.کنار خیابان پارک کرد.تلفن همراهشو برداشت و گفت:
_من باید یه تماس بگیرم،برمیگردم.
پیاده شد.با مادرش تماس گرفت و گفت که یه کم دیرتر میرسه.
پویان گفت:
_خانم مروت،من بهتون حق میدم که اعتماد کردن به من براتون سخت باشه. ولی ازتون میخوام به من فرصت بدید تا بتونم خودمو بهتون ثابت کنم..من الان جواب مثبت نمیخوام.فقط ازتون میخوام اجازه بدید با خانواده تون صحبت کنم و زیر نظر خانواده با هم آشنا بشیم.
مریم با خودش گفت اینکه میخواد زیر نظر خانواده آشنا بشیم یعنی تصمیمش برای ازدواج جدیه و واقعا هم تغییر کرده ولی هنوزم نمیتونم گذشته شو نادیده بگیرم.
گفت:
_درموردش فکر میکنم.
پویان در همین حد هم راضی بود و تشکر کرد.مریم میخواست به فاطمه بگه بیاد ولی فاطمه نبود.دو دقیقه بعد با سه تا لیوان آبمیوه برگشت.ماشین روشن کرد و گفت:
_آقای سلطانی کجا تشریف میبرید؟
-من همینجا پیاده میشم،ممنون.
مریم اشاره کرد که بذار پیاده بشه.به مریم لبخند زد و به پویان گفت:
_جناب سلطانی،من تعارف نکردم،واقعا میرسوندمتون.ولی این دوست من مخالفه،شرمنده.
-خواهش میکنم،لطف کردید،خداحافظ.
-خدانگهدار.
با مریم هم خداحافظی کرد و پیاده شد. وقتی پویان یه کم دورتر رفت،مریم با اخم گفت:
_خیلی بدی فاطمه،به حسابت میرسم.
-حالا نظرت چیه؟
-دلم با گذشته ش صاف نمیشه.
-یعنی بهش گفتی نه؟
-نه.
-پس چی گفتی؟
-گفتم درموردش فکر میکنم.
فاطمه خندید و گفت:
_از دست تو..باشه تو درموردش فکر کن ولی من بهش میگم بره با حاج عمو صحبت کنه.
اون روزها حاج محمود،
درمورد افشین تحقیقات میکرد.اول به خونه پدر افشین رفت.نگهبان گفت چند ماهه که خارج هستن و چند ماه دیگه برمیگردن.از کار پدر افشین هم پرسید. هرچی از افشین و خانواده ش شنید، خوب نبود.چند روز بعد به خونه افشین رفت و با پدربزرگ صحبت کرد.
پدربزرگ گفت:
_از صبح زود میره سرکار،آخر شب میاد.اهل کاره و تنبل نیست.خیلی با ادبه. مهربان و با محبته.صبور و مسئوله.. یک ساعت قبل اذان صبح بیدار میشه و عبادت میکنه.هر روز نماز صبح میره مسجد.نمازهای دیگه هم اگه خونه باشه، حتما میره مسجد..یه قرآن داره همیشه همراهشه.گاهی ازش میخوام برام قرآن بخونه،خیلی قشنگ قرآن میخونه..گاهی برای خودش با گوشیش مداحی و روضه میذاره،نمیدونه که من متوجه میشم.. خیلی محجوب و چشم پاکه..ولی تنهاست.
به مسجد محل زندگی افشین هم رفت. همه ازش تعریف میکردن.
با آقای معتمد تماس گرفت و گفت:
_اگه اشکالی نداره،شاگردتو چند ساعتی بفرست بره،کارت دارم.
آقای معتمد قبول کرد و افشین رو برای حساب کتاب به انبار که چند تا خیابان فاصله داشت،فرستاد.
حاج محمود گفت:
_میدونی شاگردت از فاطمه خاستگاری کرده؟
آقای معتمد تعجب کرد.
-نه،نمیدونستم.
-حالا که میدونی دقیق تر بگو چه جور آدمیه.
-حاجی،فاطمه که مثل دختر خودمه... افشین الان نزدیک یک ساله که برای من کار میکنه.
-کی معرفیش کرد؟
-حاج آقا موسوی...حاج آقا خیلی ازش تعریف کرد.منم گفتم بیاد ببینم کی هست.راستش وقتی دیدمش،گفتم این پسر به درد این کار نمیخوره.
-چرا؟
-بخاطر قیافه ش.بیشتر مشتری های من، خانم ها هستن.شما هم خودت میدونی که زیبایی برای مرد دردسر سازه.
-پس چیشد قبول کردی؟
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت هفتادودوم
_پس چیشد قبول کردی؟
-بخاطر تعریف های حاج آقا..گفتم چند روز بمونه،اگه دیدم سر و گوشش میجنبه ردش میکنم بره.ولی حاجی،خدا وکیلی خیلی خوبه.حتی وقتی من نیستم هم حواسش هست.به هیچ زنی نگاه نمیکنه. بعضی ها بودن که سعی میکردن نظرشو جلب کنن ولی افشین اصلا و ابدا بهشون توجه نمیکنه...اخلاقش هم خیلی خوبه. پسر با ادب و مهربونیه..یه قرآن داره،تا فرصت پیدا میکنه،بازش میکنه و میخونه.وقتی مشتری نیست کتاب میخونه...از یه ربع قبل اذان چشمش همش به ساعته.الان دیگه مشتری هم داشته باشم،بهش میگم تو برو،من هستم. میره اون بالا،شده یه نمازشو میخونه و میاد...حلال و حروم هم سرش میشه. اوایل که اومد اینجا و حساب کتاب ها رو دید،گفت سود بعضی جنس هام زیاده و حلال نیست.از حاج آقا موسوی پرسیدم،گفت آره.منم سودشو کم کردم. ولی از وقتی اومده مغازه م و برام کار میکنه،برکت زندگی و مغازه م بیشتر شده...حاجی نمیدونم میدونی یا نه.وضع مالی باباش خیلی خوبه،از اون مایه دار هاست.
-پس چرا خودش اینجا شاگردی میکنه؟
-سه،چهار ماه بعد از اینکه اومد اینجا،یه خانمی با وضع آنچنانی و بد با ماشین مدل بالا اومد مغازه.داد و بیداد میکرد که چرا پسرش اینجا شاگردی میکنه. افشین با اینکه معلوم بود خیلی معذبه ولی سعی میکرد با احترام آرومش کنه. بالاخره سوار ماشینش کرد و از اینجا بردش.فردای اون روز افشین ازم عذرخواهی کرد.بهش گفتم به نظر وضع مالی خانواده ت که خوبه،خب چرا شاگردی میکنی؟!! گفت چون میخوام پول حلال دربیارم...خیلی وقتها هم روزه میگیره،نمیدونه که من میفهمم.
حاج محمود مطمئن شد،
که افشین واقعا توبه کرده ولی بازهم نمیخواست که دامادش باشه.نگران بود که فاطمه بعد از ازدواج نتونه بدی های افشین رو فراموش کنه و زندگیش خراب بشه.
دو ماه از صحبت های حاج آقا با حاج محمود گذشت.به اتاق فاطمه رفت و گفت:
_حاج توسلی برای پسرش از تو خاستگاری کرده.پسر خیلی خوبیه.چه روزی کارت سبکتره که بگم بیان؟
-بابا جون،منکه قبلا گفتم نمیخوام فعلا ازدواج کنم.
با اخم گفت:
_فاطمه،اون پسره بازهم اومد سراغت؟
-نه،اصلا.
-به حاج توسلی میگم فردا شب با خانواده ش بیان.
-ولی بابا...
-ولی نداره.باهاشون آشنا میشی،اگه دلیلت قانع کننده بود قبول میکنم وگرنه باهاش ازدواج میکنی.
ناراحت از اتاق بیرون رفت.فاطمه از اینکه باعث ناراحتی پدرش شد،ناراحت شد.
روز بعد بیمارستان بود.
نوزادی دو روز بعد از تولد،مُرد.ناراحت بود،ناراحت تر شد.برای یکی از همکارهاش مشکلی پیش اومد و چند ساعت بیشتر هم جای اون بود.روز سختی بود.خیلی خسته شده بود.از بیمارستان بیرون نرفته بود که پویان صداش کرد.
-تازه شیفت تون تموم شده؟!!
-جای یکی از همکارهام بودم.
پویان مردد بود،حرفشو بگه.
-آقای سلطانی،چیزی شده؟
چند ثانیه سکوت کرد.
-درمورد.. افشین...خیلی رفته پیش پدرتون ولی بی فایده بوده. خانم نادری،....
✍بانـــو مهدی یارمنتظرقائم
🏴دختــران انقلــاب بـرگزار میکند
تعــزیه وفــاق فاطمی
از #چهارشنبه ۳۰ آبان تا #دوشنبه ۵ آذر
🕒 ســاعــت ۱۵
الحمدالله تعزیه #دختران_انقلاب تا روز #چهارشنبه ادامه داشته و از #امروز تا روز چهارشنبه ساعت تعزیه #تغییر کرده و
ان شاالله از ساعت۱۹ تا ۲۱ شب برگزار خواهد شد...
🌷حضور حاج ابوذر روحی امشب در تعزیه
آدرس تعزیه در تهران : چهار راه ولیعصر پارک دانشجو جنب مترو
▫️مقاومت نتیجه ی نانِ حلال پدران
▫️مقاومت نتیجه ی حجاب مادران بُوَد
💪 به یاری حضرت زهرا (سلام الله علیهم)محجبه شدن اقلیت کشف حجاب که همه متنفر از نتانیاهو هستند را به رخ دنیا خواهیم کشید....
#دختران_مقاومت
🕌 ثبت نام اعتکاف ماه رجب در حرم مطهر رضوی مسجد گوهرشاد
🗓 از تاریخ ۱۴۰۳/۹/۵ الی ۱۴۰۳/۹/۱۴ ثبت نام اولیه میشود و اسامی در تاریخ ۱۴۰۳/۹/۲۶ از طریق قرعه کشی اعلام میشود.
📝 ثبت نام از طریق سایت اعتکاف رضوی etekaf.razavi.ir
و یا ارسال عدد ۸ به سامانه پیامکی 500048030 انجام خواهد شد.
لطفا دوستانتان را در جریان بگذارید التماس دعا☘
منتظران گناه نمیکنند
🕌 ثبت نام اعتکاف ماه رجب در حرم مطهر رضوی مسجد گوهرشاد 🗓 از تاریخ ۱۴۰۳/۹/۵ الی ۱۴۰۳/۹/۱۴ ثبت نام او
25 دی ولادت حضرت امام علی علیه السلام هست
منتظران گناه نمیکنند
🕌 ثبت نام اعتکاف ماه رجب در حرم مطهر رضوی مسجد گوهرشاد 🗓 از تاریخ ۱۴۰۳/۹/۵ الی ۱۴۰۳/۹/۱۴ ثبت نام او
#اطلاع_رسانی | اعتکاف مسجد جامع گوهرشاد حرم مطهر رضوی
🔹آغاز ثبت نام: ۱۴۰۳/۹/۵
🔹مهلت ثبت نام: ۱۴۰۳/۹/۱۴، ساعت ۲۳:۵۹
شماره ثبت نام پیامکی: ۵۰۰۰۴۸۰۳۰
✅ نشانی اینترنتی ثبت نام:
Etekaf.razavi.ir
✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 ارتباط فاطمیه و مهدویت (۲)
🔵 شناخت راه با فاطمه سلام الله علیها
🔺 تاریخ میگوید: همه از امیرالمومنین علی علیه السلام غافل نشده بودند.
با فاطمه سلام الله علیها راه و حقیقت را پیدا کرده بودند.
در دل شب آنگاه که مردمان، مردم غافل از فاطمه علیهاالسلام ، خفته بودند، هفت تن در جوار پیکر فاطمه علیهاالسلام بودند و نگاهشان به گامهای علی علیهالسلام ، بعدها هم همینان مزار فاطمه علیهاالسلام را میشناختند...
🔹 امروز هم، همه امامشان را گم نکردهاند. با فاطمیه در سجادههای نیمه شبها، در هیاهوی روزها، آنگاه که مسلمین، مسلمین غافل از امام، در بیابانهای حیرت و گمراهی، در بیخبری و غفلت سرگردانند، هستند کسانی که از امامشان دور نیستند.
🔹 آنان که از فاطمیه غافل نیستند با فاطمه علیهاالسلام بوده و اینان کسانی اند که با امامشاناند، اگر چه در روزگار ظهور نباشند، روزگارشان را به حضور میگذرانند.
🔹 عزاداران فاطمیه ! خدا را! همتی!
اگر مشتاق دیدار مهدی فاطمه ایم
اگر ظهور می خواهیم باید به احساس حضور برسیم .
امام زمان ارواحنافداه را حاضر ببینیم
با نام فاطمه ی زهرا سلام الله علیها ذکر بگوئیم و به محبتش از گناه دوری کنیم و برای خشنودیش انفاق کنیم.
یا فاطر بحق فاطمه عجل لولیک الفرج
#فاطمیه_مهدوی
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امیرالمؤمنین علیه السلام:
✍ لِكُلِّ شَيءٍ زَكاةٌ وَ زَكاةُ العَقلِ احتِمالُ الجُهّالِ.
⚫️هر چیزى زکاتى دارد و زکات خرد، تحمل نادانان است.
📚غررالحکم، ۷۳۰۱
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
ساخت سریال مد نظر رهبر انقلاب در دستور کار قرار گرفت |
چهار سریال جدید در تلویزیون
معاون سیما گفت: سریالهای «پوریای ولی»، «خواجه نصیرالدین طوسی»، حضرت «ابوطالب (ع)» و حضرت «جعفر (ع)» در لیست پیگیری ما برای ساخت سریال است.
برمهانی درباره گمانهزنیهایی که برای تولید سریال مصطفی چمران در برخی خبرگزاریها منتشر شد، یا سریال «پوریای ولی» که دکتر جبلی خبر دادند کارهای مربوط به آن در دست تولید است، افزود: ما در مرحله قبل از پیش تولید هستیم. اینها جزو سریالهای عظیم رسانه ملی است. تولید هر کدام از این سریالها به اندازه چندین شبکه کار اجرایی میبرد. چون حجم کار بالاست. اگرچه سریالهای «سلمان فارسی (ع)» و «حضرت موسی (ع)» در حال تولید است و نسخه سینمایی «حضرت موسی (ع)» شروع شده، ولی ما برای نسخه سریالی آن نمیتوانیم بگوییم در مرحله فیلمبرداری است؛ هرچند پروسه ساخت سریال ادامه دارد.
معاون سیما ادامه داد: ما نمیتوانیم بگوییم سریال «پوریای ولی» جزو سریالهایی است که امروز آن را فیلمبرداری میکنیم. مردم این اشتباه را نکنند، که تصور کنند فیلمبرداری آن آغاز شده است. خیر، کارهای مقدماتی تولید آن در دست انجام است، که خود همین کار بزرگی است.
وی با اشاره به اینکه این سریالهایی که میگویم به عنوان آثاری نیست که مردم توقع داشته باشند یکسال یا دو سال آینده روی آنتن ببینند، توضیح داد:، چون این کارها جزو کارهای گرانی است. بودجه سازمان صداوسیما محدود است. ما نمیتوانیم بیش از یکی دو سریال الف ویژه تولید کنیم. آقای دکتر جبلی جسارت ویژه به خرج میدهند، که میخواهند تولید این سریالها را افزایش بدهند. سریالهای «پوریای ولی»، «خواجه نصیرالدین طوسی»، حضرت «ابوطالب (ع)» و حضرت «جعفر (ع)» بخشی از نگارشاش انجام شده و در لیست پیگیری کارهای ما هست.
منتظران گناه نمیکنند
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت هفتادودوم _پس چیشد قبول کردی؟ -بخاطر تعریف های حاج آقا..گفتم
رمان جذاب و آموزنده
ســـرباز
قسمت هفتادوسوم
-درمورد.. افشین...خیلی رفته پیش پدرتون ولی بی فایده بوده. خانم نادری، شما که این همه به من کمک کردید پس چرا برای افشین سخت میگیرید؟ زندگی من و افشین که مثل هم بود.
-نه آقای سلطانی.قضیه شما با ایشون فرق داره.شما به مریم و خانواده ش بدی نکردید.آقای مشرقی اگه اونقدر آزارمون نمیدادن،پدر من اینقدر سخت نمیگرفت.
-شما چی؟ شما هم براش سخت میگیرید؟
-ازدواج مساله خیلی مهمیه.من برای همه ی خاستگارهام سخت میگیرم.برای آقای مشرقی بیشتر سخت گرفتم.
-افشین میگفت بعد از راضی کردن آقای نادری تازه نوبت شما میشه.
-شما چکار کردید؟ با آقای مروت صحبت کردید؟
-بله ولی مثل پدر شما،میگن نه.
-گفتم که،جریان شما با آقای مشرقی فرق داره.دلیل آقای مروت هم با پدر من فرق داره..من با حاج عمو صحبت میکنم،ببینم چی میشه.
خداحافظی کرد و رفت.چند قدم رفت،پویان گفت:
_امیدی هست؟..برای افشین
-به خودشون بستگی داره..خدانگهدار.
سرکار تلفن همراهش رو خاموش میکرد. جلوی داروخانه توقف کرد.گوشی رو روشن کرد و با مریم تماس گرفت.مریم سوار شد و حرکت کرد.
چند دقیقه نگذشت که گوشی فاطمه زنگ خورد.به مریم گفت:
_کیه؟
-داداشته.
-بذار رو بلندگو.
تا مریم علامت تماس رو لمس کرد، امیررضا با دعوا گفت:
_هیچ معلوم هست کجایی تو؟!! چرا گوشیت همش خاموشه؟ باز دیوونه بازی هات شروع شد!
مریم خنده ش گرفت.فاطمه بالبخند گفت:
_یه نفس بکش ..سلام..پشت فرمانم.. گوشیم رو بلندگوئه،مریم هم اینجاست. حالا ادب تو رو کن دیگه.
امیررضا گفت:
_میذاشتی چند تا فحش دیگه بهت میگفتم،بعد میگفتی..سلام خانم مروت.
مریم گفت:
-سلام
-حالا کار مهمت چیه مثلا که اینجوری دعوا میکنی؟
-کجایی تو؟
-تو خیابان.
-کی میرسی؟
-دو ساعت دیگه،چطور مگه؟
امیررضا به پدرش گفت:
_بابا فاطمه میگه دو ساعت دیگه میرسه!
حاج محمود گفت:
_یعنی چی؟ گوشی رو بده.
امیررضا گوشی رو به پدرش داد...
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
منتظران گناه نمیکنند
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت هفتادوسوم -درمورد.. افشین...خیلی رفته پیش پدرتون ولی بی فایده
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت هفتادوچهارم
امیررضا گوشی رو به پدرش داد.حاج محمود عصبانی گفت:
_فاطمه،کجایی؟
-سلام بابا،تو خیابان.
-سلام..کی میرسی؟
-اول مریم رو میرسونم،بعد میام.حدود دو ساعت دیگه.چیشده؟!
-امشب مهمان داریم،بهت گفته بودم که.
-کی میخواد بیاد مگه؟..خب شما هستین دیگه!
-فاطمه! حاج توسلی و خانواده ش میان، برای خاستگاری.یادت رفته؟!!
تازه یادش افتاد.
-بابا،خواهش میکنم...
حاج محمود وسط حرفش پرید.
-من حرف مو بهت گفتم.مریم رو بیار اینجا،با حاج مروت تماس میگیرم،خودم آخرشب میرسونمش.فقط زودتر بیا.
بی خداحافظی تلفن قطع کرد.فاطمه دلش گرفت.مریم گفت:
_همینجا نگه دار،من با تاکسی میرم.
-من میرم خونه،بعد تو با ماشین برو.فردا صبح بیا دنبالم.
هردو ساکت بودن.فاطمه گفت:
_با پویان حرف زدم.گفت حاج عمو بهش جواب رد داده.چرا؟
-قبلا که بهت گفتم.
-حاج عمو از گذشته پویان خبر داره؟
-آره.تحقیق کرد و همه چیز رو فهمید.
-نظر تو چیه؟ تو هم نمیتونی گذشته رو فراموش کنی؟
مریم دلخور گفت:
_میدونی چیه،تو درک نمیکنی.همیشه خاستگارهات بهترین بودن.هیچ وقت نمیتونی خودتو جای من بذاری.من از اینکه قبلا با دخترهای زیادی بوده،بدم میاد،میفهمی؟
-میفهمم.
-نه..درک نمیکنی.مثلا همین حاجی توسلی.خودشون آدم خوب و دست به خیر،خانومشون مشغول خیریه.بابا میگفت بچه هاشون یکی از یکی دیگه بهتر.بعد تو میتونی منو درک کنی؟!!
فاطمه نفس عمیقی کشید و چند ثانیه سکوت کرد.
-افشین مشرقی یادته؟..شش ماه پیش اومده بود خاستگاریم..دورادور میدونستم خیلی تغییر کرده.تصمیم گرفتم بیشتر بشناسمش.وقتی شناختمش،تونستم گذشته رو نادیده بگیرم.فکر میکنم تو نمیتونی با گذشته پویان کنار بیای چون تغییراتشو ندیدی؛چون نمیشناسیش.پویان همون موقع هم پسر خوبی بود، الان خیلی بهتر شده. ارزش شو داره که برای شناختنش وقت بذاری.
فاطمه پیاده شد، و مریم با ماشین فاطمه رفت.
به زور لبخند زد و وارد خونه شد.
همه آماده بودن و روی مبل نشسته بودن.
-سلام..خب یادم رفته بود دیگه..ببخشید.
امیررضا گفت:
_باید دو هفته ظرفها رو بشوری.
-چشششم خان داداش.
زهره خانوم گفت:
_چرا اینقدر خسته ای؟
-امروز روز پرکاری داشتم.چند ساعت هم جای یکی از همکارام موندم.
-برو یه آبی به دست و صورتت بزن و سریع آماده شو.الان میرسن.
-چشم مامان مهربونم.
به اتاقش رفت....
✍بانـــو مهدی یارمنتظرقائم
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت هفتادوپنجم
به اتاقش رفت...
خدایا حالا چکار کنم؟ نمیخوام بیخودی با نامحرم حرف بزنم.مجبور بود آماده بشه.
تو آشپزخونه نشسته بود.امیررضا هم روی صندلی نشست.
-فاطمه
فاطمه نگاهش کرد.
-میشه فراموشش کنی؟
-نه،نمیتونم.
-یادت رفته با ما چکار کرد؟
-تو هم که تلافی کردی دیگه.اون شب،تو کلانتری،با کفش زدی تو دهانش.
-مطمئنی نقشه نیست برای انتقام گرفتن؟
-مطمئنم.
-بابا مخالفه.
-تو چی؟
-نظر من برات مهمه؟
-آره.
-من ازش متنفرم.
-منم از افشین سابق متنفرم.ولی افشین الان با گذشته ش خیلی فرق داره.تو هم اگه بشناسیش نظرت عوض میشه.
امیررضا با تعجب گفت:
_تو عاشق شدی؟!!
فاطمه یه کم مکث کرد و گفت:
-آره.
-فاطمه،اون پسره مگه چی داره؟
-اون پسر چیزی داره که خدا هواشو داره.وقتی خدا هواشو داره،همه چی داره.
ناراحت به فاطمه نگاه میکرد.
صدای زنگ آیفون اومد.امیررضا هم به پذیرایی رفت.بعد یه کم صحبت،گفتن فاطمه چایی ببره.چایی رو تو لیوان ها ریخت و گفت:
خدایا،خودت یه کاریش بکن.
سینی رو برداشت و رفت.
میخواست پذیرایی کنه که امیررضا بلند شد،سینی رو گرفت و خودش پذیرایی کرد.تا حالا سابقه نداشت امیررضا اینکارو بکنه.حاج محمود و زهره خانوم و فاطمه تعجب کردن ولی کسی چیزی نگفت.فاطمه کنار مادرش نشست.یه کم بعد،فاطمه و محمد توسلی رفتن تو حیاط که صحبت کنن.فاطمه هیچ حرفی نداشت.آقای توسلی هم خجالت میکشید. کمی درمورد خودش توضیح داد و رفتن داخل.
وقتی خاستگارها رفتن،فاطمه به امیررضا گفت:
_چرا سینی چای رو ازم گرفتی؟
-میخواستم کمکت کنم کاری که دلت نمیخواد،انجام ندی.
-ممنون،کمک بزرگی بود.
روز بعد امیررضا به مغازه پدرش رفت.
-بابا،درسته که شما و من از اون پسره خوشمون نمیاد ولی بخوایم یا نخوایم فاطمه جز با اون ازدواج نمیکنه.هر دومون هم خوب میدونیم تصمیمش از رو احساسات نیست.به نظر من بهتره باهاش صحبت کنید.یا شما قانع بشید یا فاطمه رو قانع کنید..نمیشه اینجوری به این وضع ادامه داد.بهتره زودتر تکلیف معلوم بشه.
حاج محمود هم با امیررضا موافق بود.
بعد از شام فاطمه به اتاقش رفت.حاج محمود به امیررضا گفت:
_فاطمه رو صدا کن بیاد.
امیررضا به فاطمه گفت:
_بیا،بابا باهات کار داره.
فاطمه نزدیک پدرش ایستاد
-جانم بابا جون.
حاج محمود به مبل اشاره کرد و گفت:
-بشین.
فاطمه هم نشست.
-نظرت درمورد محمد توسلی چیه؟
سرشو پایین انداخت...
✍دومیـن اثــر از؛
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
❣فرمانده اےکہ بعــد از شهادتش اسراییلی ها و منافقیــن برایش جــشن گرفتند😭🌹
فرمانــده عملیــات ایران در لبنان بود بعد هم شــد فرمانده عملیات قرارگاه حمزه.
بین اسراییلے ها و منافقین معروف بود به #شیرازے،،،
اما خودش پایان نامه ها مے نوشت "امروز #ســربازاسلام فردا #شهیدگمــنام".💞
وقتی افتــاد زمین، یکے از منافقین فریاد زد این شــیرازیه، از ترس یه تیر خلاص تو سرش زدن، یکی تو دهنش، هفتاد تا هم به سینــش.... 😭
رادیو اســراییل و منافقـــین تا چند روز جشن گرفته بودند....
#شهیدعلی_محمدکرمے ابوالوردے
#شهداےفارس
هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات. 🌹
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم. 💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 ارتباط فاطمیه و مهدویت (۳)
🔵 حضرت زهرا بهترین الگو در دفاع از ولایت
🌕 حضرت زهرا سلام الله علیها بهترین الگو در دفاع از ولایت، امامت و دغدغه داشتن برای ولی و امام، در تمام عالم هستی..
🔹 در واقع حضرت زهرا سلام الله علیها تجلی ۸ مقامی هستند که منتظران هر صبح در دعای عهد، طلب می کنند.
🔹 در دعای عهد هر روز صبح می خوانیم: «اللّهمّ اجعلني من انصاره و اعوانه»، «الذابين»، «الممتثلين» ، «المسارعين»، «المحامين»، «السابقين»، و «المستشهدين»
🔺 جلوه عملی این مقام ها در عالم، حضرت زهرا سلام الله علیهابوده اند
که با همه وجود، یار و کمک رسان امام بودند و از امیرالمومنین علیه سلام حمایت و دفاع کردند...
🔺 همه ی وجود، اراده و خواست خود را در این مسیر قرار می دهند که امام زمانم چه می خواهد و کوشیدند دغدغه امام زمان خود را برطرف کنند.
🔺حضرت زهرا سلام الله علیها تنها نگفتند من عاشق امیرالمومنین علیه سلام و امام زمان خود هستم و دوست دارم یار ایشان باشم بلکه در این مسیر گام برداشتند، خواست و رضایت امام زمان ارواحنافداه را بر خواست نفس و اهل دنیا مقدم داشتند و اینگونه سرمشق برای تمام منتظران حجت خدا شده اند.
⚫️ پیام فاطمیه این است حتی اگر دستت را شکستند دست از امام زمانت نکش...
#فاطمیه_مهدوی
#مهدویت
🆔
#در_محضر_معصومین
🔰حضرت فاطمه سلام الله علیها درباره امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
✍وَ هُوَ الا مامُ الرَبّانی، وَ الْهَیْکَلُ النُّورانی، قُطْبُ الا قْطابِ، وَسُلالَةُ الاْ طْیابِ، النّاطِقُ بِالصَّوابِ، نُقْطَةُ دائِرَةِ الا مامَةِ.
⚫️او پیشوائی الهی و ربّانی است، تجسّم نور و روشنائی است ، مرکز توجّه تمامی موجودات و عارفان است، فرزندی پاک از خانواده پاکان می باشد، گوینده ای حقّگو و هدایتگر است، او مرکز و محور امامت و رهبریّت است.
📚 ریاحین الشّریعة:ج۱، ص۹۳
#حدیث_روز