eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
شماره 1 کسی را می شناسم که همیشه تو جیبش یا کیف پولش سکه های 100 یا 200 تومنی داره، هر بار که برای رفت و آمد از تاکسی استفاده می کنه حتی اگر مسیر کوتاه باشه چند دقیقه قبل از رسیدن به مقصد مبلغ رو به راننده میده و در کنار اون از سکه های 100 یا 200تومنی هم اضافه میده و متذکر میشه به پدر مهربانی که همیشه و همه جا به فکر شیعیانه و تذکری در باب صدقه گذاشتن روزانه برای سلامتی حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میده و اون سکه ها رو هم تحت عنوان صدقه استفاده می کنه و به راننده پرداخت می کنه. چقدر خوبه که از هر فرصتی ولو کم و کوتاه برای یادآوری وجود مقدس پدرمهربانمون به اطرافیان استفاده کنیم. شما هم می توانید تجربیات خود در زمینه تبلیغ نام و یاد امام زمان علیه السلام را به آی دی زیر ارسال بفرمایید تا در کانال منتشر شود: @exoneration
شماره 2 به دخترم مرضیه آموخته بودم که همیشه قبل از خوردن غذا، دعای فرج بخواند. 🎉برای عروسی یکی از اقوام دعوت شده بودیم به سالن زیبایی که تنوع غذاهای رنگارنگش توجه همه را جلب کرده بود. وقتی مهمانان دعوت به شام شدند،مرضیه که با چند تایی دختر خانم‌های هم سن و سالش مشغول بازی بود، به عادت همیشگی، دوستانش را هم دعوت کرد تا قبل از صرف شام، دعای فرج بخوانند . 👧🏻 البته مرضیه منتظر جواب دوستانش نماند و وقتی دستهای کوچکش را بالا برد و شروع به خواندن دعا کرد، دوستانش نیز جلوی جمعیت با او همراه شدند. خواندن دعای فرج توسط کودکانی خردسال و با بیانی شیرین در حالی که دستانشان به حالت دعا گشوده شده بود، موجب شد صحنه‌ی بدیعی در سالن ایجاد شود. این صحنه آن قدر زیبا بود که زیبایی سالن و غذاهای رنگین را تحت الشعاع قرار داده بود و کسی برای خوردن غذا پا پیش نگذاشت. چشمانم پر از اشک شده بود و من هم بی اختیار، هم آوا و هم نوا با کودکان مشغول خواندن دعا بودم و وقتی سربلند کردم، دیدم همه‌ی فامیل به همراه مرضیه و دوستانش دعای فرج را زمزمه می‌کنند...
ارسال اعضای کانال 3 نشسته‌ام کنار راننده‌ی اتوبوس، جوانی است با انرژی و فعال که از صفر شروع کرده و آرام آرام ترقی کرده و اینک اتوبوس را با قسط و بدهی سنگین مالک شده. 🚌اتوبوس درون شهری است و چون یکی از نزدیکان به رحمت خدا رفته، می‌رود به سمت بهشت زهرا سلام الله علیها. 👨🏻جوان با هیجان می‌گوید که چه گونه از برادر معلولِ بزرگترش مراقبت می‌کند و عجیب این که همسرش دوشادوش او به پرستاری برادر معلولش می‌پردازد تا او به شغل و کارش برسد. با لبخند و پرانگیزه حرف می‌زند و از مشکلاتش و از آرزوهایش می‌گوید و این که می خواهد همسرش را و برادر معلولش را به مکه و کربلا ببرد، احساس حقارت غریبی درونم را چنگ می‌زند. خدایا! هنوز هستند بزرگ مردانی که بی‌ادعا و بدون ذره‌ای آلایش، با گرفتاری‌های بزرگ و سهمگین زندگی دست و پنجه نرم می‌کنند و پرانگیزه و بی آن که آلوده‌ی اشتباه و حرام شوند و با آرزوهایی مقدس به سلامت زندگی می‌کنند. 🌹شیفته‌ی روحیاتش شده‌ام. دوستش دارم، بی‌اختیار. تصمیم می‌گیرم هدیه‌ای معنوی به او بدهم. ❓می‌گویم: دوست داری برکت مالت را بیشتر کنی؟ با اشتیاق پاسخ مثبت می‌دهد. ❗️می‌گویم: امام زمان علیه السلام را در درآمدت شریک کن! می‌خندد و چشمانش را که پر از سوال است به من می‌دوزد. می‌گویم: من هم مثل تو با زحمت زندگی کرده و پله پله رشد کرده‌ام. از این که من را از جنس خودش می‌بیند حس رضایت می‌کند. ✅ادامه می‌دهم؛ روزی استادی به من گفت: امام زمان را در مالت شریک کن! و من هم مثل امروز تو گیج شدم و پرسیدم: چگونه؟ و او گفت درصد ناچیزی از درآمدت را به امام زمان علیه السلام اختصاص بده تا مالت را پر برکت کنی! و من سی و هفت سال پیش این کار را کرده‌ام تا امروز! جوان پرسشگرانه و تاییدگونه می‌گوید: خب؟! 💠می‌گویم : تو هم مثل من یک درصد از درآمدت را به امام زمان علیه السلام اختصاص بده! یعنی صد هزار تومان که درآمد داشتی هزار تومانش را برای امام زمان بگذار کنار! این کار را بکن! من کرده‌ام و برکت زیادی را در زندگی‌ام دیده‌ام! می‌گوید: قبول! اما یک درصد را چه کار کنم؟ می‌گویم: هر طور صلاح می‌دانی و در راهی که فکر می‌کنی رضایت امام زمان را به همراه دارد،خرجش کن! می‌توانی برای همسر وفادارت و یا برادر معلولت هزینه کنی و هدیه‌ای بخری و به آنها بگویی که تفاوت این هدیه با هدیه‌های قبلی در این است که این بار مهمان امام زمانید! به همین سادگی! 🍶و یا در اتوبوس مردمی را که تشنه‌اند به چند بطری آب معدنی مهمان کن و بگو برای شادی امام زمان صلوات بفرستند و السلام علیک یا ابا عبدالله بگویند. 🍭یا در نیمه‌ی شعبان کام مسافرانت را با شکلات و شیرینی شیرین کن و ....... به بهشت زهرا رسیده‌ایم و جوان مشتاقانه حرف‌های مرا قورت می‌دهد و می‌گوید: از همین امروز و با پول کرایه‌ی امروز شما که برکت دارد شروع می‌کنم و من ثواب این تبلیغ شیرین را به روح تازه گذشته تقدیم می‌کنم...
شماره4 🌅امام زمان عليه السلام ما را می‌بینند! 🖌موسی بن سیار که از یاران حضرت رضا علیه السلام است می‌گوید: "وقتی به همراه ایشان به دیوارهای طوس رسیدیم، صدای ناله و گریه‌‌ی عده‌ای که جنازه‌ای را تشییع می‌کردند توجه‌مان را جلب کرد. با تعجب دیدم که امام رضا علیه السلام به جانب جمعیت و جنازه رفتند. چند قدمی در تشییع او شرکت کردند و سپس در کنار قبر، مانند فرزندی که مادر را در آغوش می‌گیرد، جنازه را در بغل گرفتند، برایش طلب مغفرت کردند. مبهوت بودم و با خودم فکر می‌کردم که امام رضا علیه السلام اولین بار است که به این سرزمین پا می‌گذارند! پس چگونه است که این گونه رفتار می‌کنند؟ امام علیه السلام که تعجب من را دیده بودند فرمودند: 👌"هر کس جنازه‌ای از دوستان ما را تشییع کند، مثل روزی که از مادر متولد شده، گناهانش پاک می‌شود " سپس امام علیه السلام، دست مبارک خود را روی سینه‌ی جنازه گذاشتند و فرمودند: " فلانی! تو را بشارت می‌دهم که بعد از این دیگر ناراحتی نخواهی دید! " عرض کردم: فدایت شوم، مگر این مرد را می‌شناسید؟ امام علیه السلام فرمود: موسی! مگر نمی‌دانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه می‌شود؟ 📚 بحارالانوار، ج49، ص98 🔸اگر کسی در محضر بزرگی ‌باشد، مراقبت و دقت خاصی را نسبت به اعمال و رفتار خود در نظر می‌گیرد و خیلی سنجیده و حساب شده کارهای خود را انجام می‌دهد. ما انسان‌ها هر رفتاری که داریم باید بدانیم مطابق آیه‌ی شریفه‌ی «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون» 📔 توبه، 105 «و بگو كه هر عملی كنيد خدا و رسول و مومنون [ائمه] آن عمل را مى‏‌بيند [و از آن آگاه می‌شوند]. 🌅امام عصر علیه السلام ما را می بینند؛ ‼️‼️مراقب عملمان باشیم!
شماره 5 دوستی می‌گفت: ما جلسه ‌ی ماهیانه‌ ی فامیلی داریم. پرسیدم: در آن جلسه چه می‌کنید؟ گفت: دورهمی است و خوش و بش و گفتگو و از احوال هم خبردار شدن و در نهایت خوردن شام. گفتم: تو چه می‌کنی؟ گفت: من هم مثل بقیه!! با تعجب پرسیدم: مثل بقیه؟ چرا؟ مگرتو ادعای دوستداری و تبلیغ امام زمان علیه السلام را نداری؟ تو باید با بقیه فرق داشته باشی! ✅شایسته است که تو در این جمع به نحوی یاد امام زمان را برای دیگران زنده کنی و آنان را از غفلت نسبت به ایشان خارج کنی! - ✅می توانی پیشنهاد کنی جلسه را با دعا بر امام زمان علیه السلام شروع کرده و به پایان برسانند و درباره‌ی فوائد دعا برای ایشان کمی صحبت کنی. ✅از مناسبت‌های مذهبی برای این هدف می‌توانی بهره ببری. ✅قبلا می‌توانی با افراد مذهبی فامیل هماهنگ شوی. ✅می‌توانی با برگزاری یک نمایشگاه کوچک کتاب فضا را به سمت هدفی که داری تغییر دهی. و خیلی کارهای دیگر که با کمی فکر و خلاقیت قابل اجرا هستند.
شماره 6 در تعطیلات نوروز به همراه خانواده ام به دریا رفته بودیم. فرزندانم در ساحل مشغول بازی بودند و من در کنار آنها بودم و نظاره گر آنها، یک آقایی به همراه کودک حدودا ۴ یا ۵ ساله اش آمد و از من اجازه گرفت که کودکش در کنار فرزندان من مشغول ماسه بازی شود. بعد از مدتی کوتاه که بچه ها کاملا سرگرم بازی بودند، آن مرد از من خواست همانطور که حواسم به بچه های خودم است، مواظب کودک او هم باشم بعد از ما فاصله گرفت و رفت درون ماشینش که چندین متر از ما فاصله داشت نشست و در حالی که حواسش به کودکش هم بود مشغول کاری که داشت شد. من از فرزند خودم و آن کودک فاصله ای نداشتم و اوضاع تحت کنترلم بود، کمی بعد کودک سرش را بلند کرد در حالی که از شوق ماسه بازی چشمانش برق می زد اما در عین ناباوری پدرش رو پیدا نکرد، آن همه خوشحالی و شوق و شادی در چشمانش رنگ باخت و انگار دنیا بر سرش آور شد، چشمانش اشک بار و صدای گریه اش فضا را پر کرده بود، با اینکه من کنارش بودم و پدرش را که در اتومبیل نشسته بود به او نشان دادم اما قانع نشد و با سرعت به سمت پدرش دوید، پدرش هم سراسیمه از اتومبیل پیاده شد و سمت طفل صغیرش دوید تا او را در آغوش بگیرد و آرامش کند. همه این اتفاقات چند لحظه بیشتر طول نکشید اما ذهن من برای مدت ها درگیر بود. به این فکر می کردم که آن کودک چه خوب غیبت پدرش رو درک کرد؛ چه مشتاقانه به سمتش دوید و سرانجام پدرش را در آغوش گرفت. اما من چه؟! چه آسوده دوران غیبت پدرم را سر می کنم، غافل از اینکه پدرم در کنارم نیست. چه مشتاقانه مشغول بازی های دنیا شده ام و پدر را فراموش کرده ام ولی او... ولی او چشم از من برنداشته که اگر غیر این بود مشکلات، من را از پا در می آورد. 💐 "سلام پدر مهربانم شرمنده ات هستم بابت تمام نبودن هایم، این که هیچ وقت به فکرتان نبودم، بیادتان نبودم، درکنارتان نبودم، هیچگاه برای شما نبودم. اما حال بسیار پشیمانم و دوست دارم که بر گردم، مطمئن هستم که هنوز هم راهی هست، آخر مگر می شود پدر دست پسرش را نگیرد هنگامی که می داند پسرش جز آغوش او راه دیگری ندارد"
شماره۷ چه قدر این نامه آشناست! 😞طلبکارها روزگارش را سیاه کرده بودند. با این که خجالت می‏کشید اما چاره ‏ای نبود جز این که از امام رضا علیه السلام کمک بگیرد. نمی‏خواست طلب پول کند اما اگر امام نزد طلبکارانش وساطت می‏کردند، آنها حتما مهلت بیشتری به او می ‏دادند. شرم و حیا دو دلش کرده بود اما به خوبی می ‏دانست یک لحظه دیدار امام، تمام بار غم را از دوشش بر می‏دارد. 🌷پس به شوق دیدار به راه افتاد. در محضر امام هشتم، هم محو نگاه گرم و کلام دلنشین ایشان بود و هم شرم داشت از سوال! حاجتش را بازگو نکرد و تصمیم گرفت برخیزد. ناگاه امام علیه السلام اشاره کردند که زیر سجّاده ‏ای که در اتاق بود را نگاه کند. کیسه‏ای پول بود و یک نامه: ما تو را از یاد نبرده‏ایم، با این پول قرضت را بپرداز! باقی نیز خرج خانواده‏ات ... 🗞 بحار الانوار، ج 49 📋چه قدر آن نامه برایم آشناست! خوب که می‏گردم انگار در میان صفحه ‏های دلم، دست‏خط ظریف و خوش نقش مولایم امام زمان علیه السلام را می‏یابم که فرمود: "انّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم ..." ما در رسیدگی به امور شما کوتاهی نمی‏کنیم و یاد شما را فراموش نمی‏کنیم. 🗞 بخشی از توقیع امام زمان به شیخ مفید 😭فدای دستتان که قلم را چنین به جوشش مهر آورده: "من" همیشه در یاد "شما" هستم. @montzeran
شماره ۸ 💠عمو صلواتی 1 😞آن روز حال خوشی نداشتم. از خانه زدم بیرون. سوار ماشین شدم و بی‌هدف رانندگی کردم. گرفته بودم و اخمهایم تو هم بود. رادیوی ماشین را روشن کردم تا کمی حواسم پرت شود. " اگر گرفتاری برایت پیش آمد برای امام زمانت بیشتر خدمتگزاری کن! که خواجه خود هنر بنده‌پروری داند" 🔆این اولین جمله‌ای بود که از رادیو شنیدم! رفتم تو فکر، آن قدر که بقیه‌ی حرفهای سخنران را نشنیدم! " 😭مدام این جمله را تو دلم تکرار می‌کردم و از شما چه پنهان نم اشکی هم گوشه‌ی چشمهایم نشسته بود. با دلی پُر، شروع کردم با امام زمانم نجوا کردن و گفتم: آقا یک کاری سر راهم بگذار که خدمت کوچکی برای شما انجام دهم! ناگهان جمعیتی از دانش آموزانی را دیدم که کنار خیابان با دست جلوی ماشین‌ها را می‌گرفتند و التماس می‌کردند که عمو عمو ما را هم تا بالا ببر! اما هیچ راننده‌ای به آن‌ها توجه نمی‌کرد. باران می‌بارید و با اشتیاق تمام، توقف کردم. آن‌ها با هیجان و انرژی زیاد سوار ماشین و به عبارتی روی کول هم سوار شدند و یک به یک با خوشحالی سلام کردند و من هم پاسخشان دادم، به محض این که همه مستقر شدند، گفتم: برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام صلوات! همگی با هم با صدای بلند و با شوری عجیب صلوات فرستادند و عجل فرجهم را که بلندتر از صلوات گفتند، یادم آمد که همین چند ثانیه‌ی پیش بود که از امام زمانم درخواست یک کار و خدمتی را کرده بودم! و یادم رفته بود غمگینی و دلتنگی چند دقیقه‌ی قبلم را! آن قدر انرژی گرفته بودم که فرصت بارش باران را غنیمت شمردم و گفتم: بچه‌ها کی می‌دونه چه وقت‌هایی به استجابت دعا نزدیک‌تر هستیم؟ هر یک چیزی گفتند و من هم اضافه کردم یکی از زمان‌های مناسب برای استجابت دعا، وقت نزول باران است. حالا اگر موافقید، تا قبل از این که به مدرسه برسیم، دعای سلامتی امام زمانمان را با هم در این لحظه‌ی بارش رحمت الاهی زمزمه کنیم؟ همه با هم فریاد زدند "بعله " و به ریتمی خاص که در مدرسه یاد گرفته بودند شروع کردند به خواندن دعای اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن ....و دوباره انتهای دعا را با یک صلوات بلند، مزین کردند.
🚘 پشت فرمون ماشین نشسته بودم و با خیالِ راحت توی اتوبان شلوغِ وسط ظهر، رانندگی می‌کردم. هشت، نه سالی می‌شد که گواهینامه‌ گرفته بودم، ولی هیچ وقت جرأت و جسارت نشستن پیدا نکرده بودم ... تا همین چند وقت پیش ... 😎که دوباره تصمیم گرفتم بر این ترس غلبه کنم. با ماشین تعلیم رانندگی، کنار مربی پشت ماشین نشستم. به معلّم رانندگی گفتم که دلهره و نگرانی مانع شده که از گواهی‌نامه‌ام استفاده کنم و حالا دوباره سراغ تعلیم آمده‌ام. نزدیک به اتمام ساعت آموزش بود. توی همان اتوبان شلوغ با دنده چهار ... 👌🏻خوب می‌رفتم. مربی پرسید: "اضطرابت انگار برطرف شده!" با "آرامش" گفتم: "معلومه چون شما کنارم هستید و ترمز و گاز و کلاچ تحت کنترل شماست" ... خندید و شروع کرد به حرف زدن ... امّا من دیگه چیزی نمی‌شنیدم. خودم نکته‌ای طلایی گفته بودم و غرق در حرف خودم شده بودم ... یک آن توی دلم رو کردم به صاحب زندگیم -علیه‌السّلام- ... گفتم: ❤️"میشه همیشه کنارم باشید؟ میشه فرمون زندگیم رو بسپارم به شما؟ اگه کنترل زندگیم همیشه تحت اختیار دستای مهربون شما باشه اون وقت من همیشه آروم و بی‌اضطرابم" ...