#کلید_تجربه😍🌸🍃
.
#تحولی_رنگین
#تجربه_چادی_شدند
✨داستانِ شمارهٔ : |1⃣|
.
🍁([سلاااام به شما دوستای گلممم من مرضیه هستم و میخوام که قصه چادری شدنما براتون تعریف کنم پس لطفا تا آخر داستان باهام باشین⚘❤]
چادرا خیلی دوست داشتم و اینکه دوست داشتم که چادری بشم گاهی وقتا چادری میشدم اما خیلی زود کنارش میزاشتم اخه میگفتم چادر حرمت داره و اینکه وقتی چادری شدی نباید چشمت همش دنبال دختر های مانتویی و بی حجاب باشه و زیر چادرت بگی کاشکی منم مثل اینا بودم.
خلاصه حجابم خیلی بد بود دیگه اصلا سراغ چادر نمیرفتم به نامحرم و محرم اعتقاد نداشتم
توی شهر ما به مناسبت دفاع مقدس ی برنامه راه انداختن به اسم 《شب های شیدایی》بازیگریا خیلی دوست داشتم و اینکه زن عموم بهم گفت که بیا همراه من بریم و دوشبی که من نیستم تو به جای من برو(پنج شب اونجا برنامه بود)گفتم باشه اما وقتی رفتم اونجا انگاری ی نیرویی منا اونجا نگه داشت خانومی که اونجا بود اسمما نوشت و ی نقش جداگانه بهم داد یعنی باید اون پنج شب اونجا بازی میکردم یکی از سکانس های این نمایش درمورد شهید حسین قجه ای بود (شهید شهرمون کلا این برنامه به اسم ایشون بود) که بازیگرش میگفت:"حاجـــــــی من غیر از خدا کسیا ندارم شما میگی برگردم عقـــب مـــن نـــه میتونم جلــــو برم نــــه میتونم برگردم عقب اما به یاری خدا وایمیستم و مقاومت میکنم"این چند جمله روی من تاثیر زیادی گذاشت جوری که وقتی به اینجا میرسید میزدم زیر گریه از اون موقع راهم به گلزار شهدا باز شد توبه کردم و چادری شدم چون خدا و شهدا منا به این برنامه دعوت کردن و راه درستا بهم یاد دادن خداروشکرکه دارم عادت های زشت و گناه هاما کنار میزارم و راه شهدا را پیش میگیرم گاهی وقتا اگه گناهی ازم سر بزنه خیلی زود از خدا معذرت خواهی میکنم شماهم برام دعا کنید و اینکه توبه کنید هنوز هم دیر نشده در توبه به روی همه بازه شماهم توبه کنید