منتظران گناه نمیکنند
#تشرفات (قسمت دوم) یک وقت در باز شد دیدم سید جوانی وارد اطاق شد و فرمود: شیخ محمد رضا، اگر به کربل
#تشرفات
یکی از شاگردان شیخ انصاری نقل میکند که: نیمه شبی در کربلای معلی از خانه بیرون آمدم، در حالیکه کوچه ها گلآلود و تاریک بودند و من چراغی با خود برداشته بودم. از دور شخصی را مشاهده کردم که چون به او نزدیک شدم دیدم استادم شیخ انصاری است، او را نمیشناختم که از دور میآید. با دیدن ایشان به فکر فرو رفتم و از خود پرسیدم که آن بزرگوار در این موقع شب در این کوچههای گلآلود با چشم ضعیف به کجا میروند؟
✨💫✨
از بیم آنکه مبادا کسی در کمین ایشان باشد آهسته به دنبالش حرکت کردم، شیخ آمد و آمد تا در کنار خانهای ایستاد و در کنار آن خانه زیارت جامعه را با یک توجه خاصی خواند، سپس داخل آن منزل گردید. من دیگر چیزی ندیدم اما صدای شیخ را میشنیدم که با کسی سخن میگفت... ساعتی بعد به حرم مطهر مشرف گشتم و شیخ را در آنجا دیدم... بعدها که خدمت آن جناب رسیدم و داستان آن شب را جویا شدم.
✨💫✨
پس از اصرار زیاد که من کردم، به من فرمودند: گاهی برای رسیدن خدمت امام عصر ارواحنافداه اجازه پبدا میکنم و در کنار آن خانه که تو آن را پیدا نخواهی کرد، میروم و زیارت جامعه را میخوانم، چنانچه اجازه ثانوی برسد خدمت آن حضرت شرفیاب میشوم و مطالب لازم را از آن سرور میپرسم و یاری میخواهم و برمیگردم. سپس شیخ از من پیمان گرفت که تا هنگام حیاتش این مطلب را برای کسی اظهار نکنم.
📗عنایات حضرت ولیعصر علیه السلام و ملاقات با امام زمان ارواحنافداه ص ١٣۵
منتظران گناه نمیکنند
#تشرفات یکی از شاگردان شیخ انصاری نقل میکند که: نیمه شبی در کربلای معلی از خانه بیرون آمدم، در حا
#تشرفات
💥یکی از متدینین صالح نقل می کند: در ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۱ ه.ق در سر سفره افطار، به محضر مبارک حضرت بقیة الله ارواحنا فداه مشرف شدم، آن حضرت مطالبی به من فرمودند که آنچه مناسب نقل است، این است که فرمودند: "این دعا را زیاد بخوانید: "اللهم ادخل علی اهل القبور السرور، اللهم اغن کل فقیر..."( که در دراعمال ماه رمضان نقل شده)
و فرمودند: "جدم رسول اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده است این دعا را در ماه رمضان بخوانید برای این است که استجابت این دعا صد در صد در زمان ظهور خواهد بود و در حقیقت این دعایی است که برای ظهور و #فرج ما خوانده می شود."
✨💫✨
زیرا در زمان قبل از ظهور غیر ممکن است که به کلی فقر و گرسنگی و کرب و ناراحتی از میان تمام مردم جهان برداشته شود، هیچ اسیری در عالم نباشد و تمام امور مسلمانان اصلاح شود و ...
👈لذا آن حضرت فرمودند: *به شیعیان بگویید این دعا را که در حقیقت دعا برای ظهور ماست، زیاد بخوانند.*
📗مجله منتطران شماره ۱۳ ص ۲۷
منتظران گناه نمیکنند
#تشرفات 💥یکی از متدینین صالح نقل می کند: در ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۱ ه.ق در سر سفره افطار، به محضر
#تشرفات
حجةالاسلام و المسلمین الهی فرمود: رفیقی داشتم که قبل از بازسازی مسجد جمکران به همراه تعدادی از دوستانش به آنجا تشرف یافته بود. پس از انجام اعمال، دیروقت شده و به ناچار شب را در یکی از حجرات مسجد بیتوته میکنند. نیمه شب وقتی آن دوست، برای تهجد به سوی مسجد روانه میشود، ناگاه متوجه نوری غیرعادی شده، پس با دستپاچگی بسوی دوستانش شتافته، تا آنان را بر حضور مبارک امام عصر صلوات الله علیه در مسجد بشارت دهد.
✨💫✨
پس آنان را بیدار کرده و همگی به مسجد هجوم میآورند، مسجد را در حالی خاموش مییابند که بوی عطری فضای آن را پر کرده بود. پس تصمیم میگیرند که فرشهای مسجد را ببویند، تا هرجا که منشأ بوی عطر است، بعنوان جایگاه نماز حضرت همانجا به نماز بایستند. با بازرسی فضای عطرآگین مسجد، بوضوح درمییابند که مقابل محراب کوچک_که مقداری تورفتگی داشت_بوی معطر مخصوص حضرت متصاعد است. پس از آن روز آنها خود را مقید ساختند که در همانجا نماز بگذارند.
گر میسر نشود بوسه زدن پایش را
هرکجا پای نهد بوسه زنم جایش را
📗نقل از کتاب تشرفیافتگان
منتظران گناه نمیکنند
#تشرفات حجةالاسلام و المسلمین الهی فرمود: رفیقی داشتم که قبل از بازسازی مسجد جمکران به همراه تعداد
#تشرفات
مرحوم حاج آقا محقق چنین بیان فرمود: روزی در ایام سفر به کربلا، به هنگام تشرف به حرم امام حسین علیهالسلام، ملتمسانه از آن حضرت فقط تقاضای دیدار امام زمان روحی فداه را نمودم. در همان لحظه ناگهان متوجه شدم که به محازات قبر حضرت علی اکبر علیهالسلام مردی بلندقامت، در حالیکه چفیهای عربی بر سر دارد، نشسته است، درحالیکه مردی دیگر با فاصله نیم قدم به احترام در کنارش حضور دارد. در اولین نگاه بر چهره زیبا و پر هیبت آن مرد متوجه شدم که او کسی جز وجود مبارک امام زمان روحی فداه نیست.
✨💫✨
از این جهت برای بوسیدن و در آغوش گرفتن ایشان، قصد کردم به جلو حرکت کنم، ولی در کمال تعجب دیدم که قدرت کوچکترین حرکتی را ندارم. پس به ناچار دقایقی چند به دیدار حضرتش ایستادم. در همان لحظه به دلیل رد شدن بسیاری از زائرین حرم امام حسین علیهالسلام از کنار آن حضرت، بذهنم خطور کرد که آیا تنها من توفیق دیدن حضرت ولیعصر روحی فداه را دارم یا آنکه دیگران نیز آن حضرت را دیده، ولی نمیشناسند.
✨💫✨
از این جهت از فردی که در کنارم ایستاده بود، پرسیدم: آیا شما چنین آقایی را با این مشخصات در حرم میبینید؟ با نگاه متعجبانه و منفی آن مرد دریافتم که تنها منم که توفیق دیدارش را یافتهام، پس با عشق فراوان بر او حریصانه مینگریستم، تا شاید غم سالها دوری را با لحظاتی شیرین جبران نمایم. پس از مدتی آن حضرت با همراهی یارشان از جای برخاسته و از حرم خارج شدند، در همان لحظه قدرت حرکت خویش را بازیافتم، پس به دنبالشان دویدم، ولی اثری از آنان نیافتم.
📗نقل از کتاب تشرفیافتگان
#تشرفات (قسمت اول)
حدود هشتاد سال پیش برای یکی از علمای اصفهان که از سادات خیلی اصیل هم هستند تشرفی پیش آمده بود که خیلی جالب است.
ايشان جوان بوده و سوار الاغ مى شده و اطراف اصفهان تبلیغ مى رفته و روضه مى خوانده است. دهه اول محرم بوده، به يكى از روستاهای اطراف مى رود و منبرش را می رود. آن روز برف سنگينى مى آمده است. وقتى اين روضه تمام مى شود بايد به يك روستای ديگر با فاصله مثلاً يك فرسخ برود. سوار الاغ که مى شود برود، يكى از اهالى اين آبادى مى آيد و مى گويد: « آقا سيد تو راه گرگ و حيوانات درنده هستند مى خواهید يكى، دو نفر همراهتان بفرستيم؟
ايشان مى گويد: مى روم مشكلى ندارد» و قبول نمی کند همراهی بیاید. نقل می کند عباى زمستانيم را به سر كشيدم و سوار بر الاغ شدم و رفتم.
▪️▫️▪️
برف سنگينى مى آمد. برف سنگينى هم به زمين نشسته بود. مى گويد مقدارى كه آمدم احساس کردم، گويا يك سوارِ ديگر از پشت سر من، دارد مى آيد.
منتهى از بس برف سنگين بود، حوصله نكردم سرم را بیرون بیاورم و ببينم کیست. حدس زدم یک نفر از روستا آخرش آمده مراقب من باشد.
بعد آن آقا كه پشت سر من مى آمد گفت: « آ سيد مصطفى سلامٌ عليكم».
گفتم: «سلام عليكم» .
گفت: «مسئلةٌ»(یعنی سوالی داشتم؟)
گفتم: « بفرماييد». گفت:« آيا در روز عاشورا دشمن بر جسد حضرت سيدالشهداء اسب تاخت؟ گفتم:« بله من در تاريخ خوانده ام كه چنین کاری کرده اند. آن آقا گفتند: « و اسب ها هم بر بدن رفتند؟» گفتم: «بله در تاريخ هست كه اسب ها هم بر بدن رفتند.»
بسم الله
💢آیت الله مجتبی تهرانی (ره) :
🍃پدرم از عبد الکریم کفاش پرسیده بود ،چرا امام زمان علیه السلام به دیدن تو می آید؟ سید عبدالکریم گفته بود :حضرت به من فرمود : چون تو نفس را کنار زده ای من به دیدارت می آیم. (یعنی اهل تقوا هستی و حلال و حرام سرت میشه)
.
#ملاقات_با_امام_زمان_عج #ملاقات_با_امام_زمان #تشرفات #تشرف_محضر_امام_زمان_عج #سید_عبدالکریم_کفاش #نفس
@montzeran
#تشرفات
یکی از علما ماجرای ملاقات خود را در حرم حسینی اینگونه نقل می کند:
🔹امام زمان علیه السلام که جانم به قربانش را دیدم که خطاب به سیدالشهداء علیه السلام می فرمود: "شما درکربلا تنها ماندید٬ من هم دراین زمان تنها مانده ام!"
در اینجا آن حضرت توجه خاصی به من نمود و فرمود: زیارت عاشورا را بخوان٬ من می خواستم زیارت عاشورا بخوانم
ناگهان به جای زیارت عاشورا به طور ناخودآگاه شروع به گریه کردم آن حضرت خودشان مشغول خواندن زیارت شدند و من گوش می دادم و گریه می کردم، آن حضرت نیز گریه زیادی می کردند و با صدای بلند می فرمودند:
« حسین جانم٬ حسین جانم...»
🔹امام عصر ارواحنافداه چنان زیارت عاشورا را می خواندند که حس می کردم این کلمات و جملات با غم واندوه فراوانی ازقلب و زبان مبارکشان خارج می شود. شور و حال عجیبی درحرم حکمفرما بود٬ سپس حضرت ولی عصر علیه السلام به من فرمودند:
«"شما وظیفه دارید از کانال حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام مرا به تمام دنیا معرفی کنید. چرا به شیعیان نمی گویید من مثل جد بزرگوارم حضرت سیدالشهدا علیه السلام تنها هستم؟ "آقا امام حسین علیه السلام اگر در کربلا تنها ماند من هم در صحراها تنها هستم و هر لحظه ندای « هل من ناصر ینصرنی» را سر می دهم و کسی به ندای من توجه نمی کند".
🔹حضرت در ادامه فرمودند: چون شیعیان به آقا امام حسین علیه السلام علاقه خاصی دارند شما می توانید از این راه، مظلومیت ما را با زبان و قلم خود به آنها معرفی کنید، ما این را از هیچ کس نخواسته ایم، فقط از شما شیعیان خواسته ایم!»
عرض کردم چرا؟
حضرت فرمودند: چون محبت به ما و حضرت سیدالشهدا و خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام در جان و دلتان وجود دارد و این محبت از عالم ارواح و عالم ذر دست نخورده باقی مانده است، شما (اگرمی خواهید ما را یاری کنید) #تزکیه_نفس کنید و علم و حکمت یاد بگیرید٬ خدای تعالی و ما و حضرت سیدالشهدا علیه السلام حتما شما را کمک خواهیم کرد و رشد خواهیم داد.
📚درد دل #امام_زمان نوشته ابوالفضل سبزی ص٢٧
بحق زینب الکبری سلام الله علیها اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
🌸 نجات زائر از غرق شدن
❇️ تشرف (مشاهده) سيد محمد على عراقى كوهرودى
☑️ عارف جليل، سيد محمد على عراقى كوهرودى مى فرمايد:
سالى به زيارت ائمه عراق (ع) مشرف شدم و ملا محمود عراقى (ره) را هم در نجف اشرف ملاقات نـمـودم.
در هـمـان سـفـر بعد از ورود به بعقوبه كه در يك منزلى بغداداست با همراهان تصميم گرفتيم كه قبل از ورود به بغداد از راه على آباد به سامرا رفته و پس از زيارت قبر عسكريين (ع) به بـغـداد و كـاظـمـين باز گرديم، لذا يكى از اهالى بعقوبه را به عنوان راهنما گرفته، روانه سامرا شديم.
وقـتـى از على آباد و جزانيه گذشتيم، بين راه به نهرى عريض و پر از آب رسيديم.
اين نهر طورى بود كه عبور از مسير معمولى آن خيلى وقتها منجر به غرق مى شد ولى به ناچار زوار وارد نهر شده عبور مى كردند.
اتفاقا يكى از زوار، زنى بود كه بر قاطرى سوار بود.
در اثناى عبور پاى قاطرش ازمعبر لغزيد و شايد هـم از مـسـيـر خـارج شد و توى گودالى كه در آب بود، افتاد و در آب فرو رفت.
زن هم به دنبال حـيـوان در نـهـر آب فرو رفت.
حيوان اگر چه توانست خود را با شنا كردن حفظ كند و از زير آب بـيرون بيايد، اما چون بارش زياد و بعلاوه آب هم در بار و اثاثيه اش رفته بود و از طرفى جريان نهر تند و روان بود، لذا پاهايش بر زمين قرار نمى گرفت و نتوانست خود را نگه دارد و شديدا مضطرب بود.
در ايـن جـا آن زن بـيـچاره، صداى خود را به استغاثه يا صاحب الزمان، يا صاحب الزمان بلند كرد، همان طورى كه رسم زوار است.
بـا ديـدن ايـن حادثه، سوار حيوان خود شدم و با عجله داخل آب شدم كه شايد بتوانم كارى انجام دهـم.
سـايـر زوار هم مشغول كار خود بودند و توجه و اعتنايى نداشتند.
ناگاه شخصى را مشاهده كـردم كـه جـلـوى مـن و عقب حيوان آن زن، روى آب حركت مىكند يعنى مثل اين كه بر زمين سـخـت راه مـىرفـت بـه طـورى كـه پاهاى او در آب فرو نمىشد و بلكه به نظر مى رسيد كه اثر رطـوبـتى هم از آب در پا و لباس و ساير اعضاى ايشان نباشد.
ايشان دست انداخت و زن و قاطر را گـرفـت و با سرعت از آب خارج كرد و آنها را كنار نهر گذاشت، به طورى كه گويا آن زن جز آن كـه خـود و مـركـبـش را كنار رودخانه ديد، احساس چيز ديگرى نكرد.
من هم بيشتر از آن كه آن شـخـص را روى آب ديـدم و بـه فـرياد زن رسيد و به سرعت او و حيوانش را با دراز كردن دست، در ساحل گذاشت، چيزى متوجه نشدم.
بـعـد از ايـن واقـعه هم حضرتش را نديدم جز آن كه در همان نگاه ايشان را با قامت معتدل و روى نـورانـى و بـينى كشيده و ساير شمايل حضرت ولى عصر (ع) زيارت كردم و در آن حال، لااقل نود درصد اطمينان داشتم كه حضرت هستند.
پس از مشاهده اين موضوع، آن شمايل را در خاطر خود سپرده بودم و با يادآورى آن، خود را مسرور و خاطرم را تسلى مى دادم تا آن كه وارد نجف اشرف شديم.
اتـفـاقا روزى به زيارت اميرالمؤمنين (ع) مشرف و در حرم مطهر آن حضرت بودم.
در بين زيارت چشمم به سمت بالاى سر افتاد ناگاه همان شخص را در آن جا ديدم كه ايستاده و مشغول سلام و يـا دعا بود.
به طرف ايشان رفتم، اما ازدحام زوار مانع از آن شد كه خود را سريعا برسانم و گويا در اعضاى خود هم يك سستى از حركت و سرعت، احساس نمودم، به طورى كه وقتى آن جا رسيدم، حـضـرتـش را نديدم.
اطراف حرم و رواقها را گشتم، ولى اثرى از آن سرور عالميان نبود.
نااميد و مايوس برگشتم.
⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، ص: ۲۷۲
🏷 #تشرفات #امام_زمان (عج) #توسل
#تشرفات
#امام_زمان
📜 توسل کریم اصغری و نجات از خطر مرگ
داستان جالب آقای کریم اصغری ساکن یکی از روستاهای اصفهان (وزنه) را که توفیق پیدا کرده است جمال دلربای مهدی فاطمه ، حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواح العالمین له الفداء را زیارت کند...
🖋 در حدود ۴۰ سال پیش به خاطر کمبود مواد سوختنی برای زمستان مجبور بودیم از روستا به اطراف که همه بیابان بود برویم و مواد سوختی (هیزم) فراهم کنیم تا اینکه روزی به دستور مادرمان ، من و برادرم به طرف بیابان عازم شدیم و فاصله زیادی هم باید میرفتیم ، صبح زود حرکت کردیم دو نفری رفتیم و هیزم ها را جمعآوری کرده و بعد از ظهر به طرف روستا حرکت کردیم .
در آن بیابان و گرمای شدید با برادرم میرفتیم ولی برادرم جلوتر از من در حال حرکت بود ، یکی دوساعت که به راه خود ادامه دادیم من عقب ماندم و برادرم از من فاصله گرفت تا اینکه خیلی از یکدیگر دور شدیم.
مرا صدا می زد که بیا و من به جهت تشنگی شدید و گرما دیگر حال نداشتم و ظرفی که همراه داشتم کم کم آبش تمام شد و در اثر ضعف و تشنگی دیگر نتوانستم قدم از قدم بردارم .
کنارجاده نشستم تا حالی پیدا کنم و باز به راه خودم ادامه بدهم ولی دیدم نمیتوانم برخیزم و حال اینکه برادرم را هم صدا بزنم نداشتم ولی دائم می گفتم یا صاحب الزمان و این جمله را تکرار می کردم و در کنار جاده دراز کشیدم و خودم را آماده مرگ کردم.
متوجه شدم صدای پایی میآید و دیدم آقایی بالای سرم میگویند: آقا سید کریم.
شالی سبز به گردن ، صورت گندمگون و بسیار زیبا که چنین زیبایی را تا آن روز ندیده بودم و مثل اینکه تازه سر و ریش خود را اصلاح کرده مرا به نام صدا زد و به من فرمود: تو را چه می شود.
من که نتوانستم جواب بدهم ولی به من گفت: کریم کوزه ات را بده تا من در آن آب بریزم .
کوزه را در کنارم گذاشته بودم و دیدم برداشت و آبش کرد و گفت: بخور. خوردم ، آب آنقدر سرد بود مثل اینکه برف آب شده است و شیرین ، یک مرتبه چشمم باز شد به او گفتم این آب را از دست آورده ای؟ (دست: نام یک رود در حوالی آن منطقه) .
دیدم تبسمی کرد و دومرتبه فرمود: کوزه را بده تا باز هم آبش کنم. (چون دفعه اول که کوزه را آب کرد همه را خوردم)
چه آب گوارایی!!!
کریم می گوید کوزه را دادم و باز از کوزه ای که خودش داشت آبش کرد و به من فرمود: کریم بلند شو که برادرت منتظر هست.
یک وقت بلند شدم ، بدنم جان گرفت و حرکت کردم ولی خیلی از آن بزرگوار تشکر کردم ، تا خداحافظی کردم دیدم با اینکه اول خیلی از برادرم فاصله گرفته بودم الان ۳۰ یا ۴۰ قدمی برادرم هستم. وقتی نگاه کردم ببینم این مرد چه کسی بود اصلا کسی را ندیدم ، به این طرف و آن طرف نگاه میکردم که سید را ببینم ، کی بود و کجا رفت ؟
دیدم برادرم صدایم میزند و میگوید: کریم! چرا معطل کردی؟
چرا نمی آیی ؟
خیلی تعجب کردم که این آقا کی بود و کجا رفت؟
گریه ام گرفت ، دیدم برادرم به من میگوید : تشنه ات هست؟
گفتم: نه و قضیه را به برادرم گفتم.
برادرم دستی به سرم کشید و گفت: این آقا حتماً امام زمان علیه السلام بوده ، چرا حاجت نخواستی؟
گفتم : نفهمیدم
در حال تأسف خوردن بودم تا به روستا رسیدیم .
فقط کار من شده بود گریه وقتی به روستا رسیدیم قضیه را برای عالم آن زمان که نقل کردیم آیشان فرمود: آن سید جناب خضر یا امام زمان علیه السلام بوده است.
📚شیفتگان حضرت مهدی جلد ۲ صفحه ۲۸۵ ، ۲۸۶ و ۲۸۷
❇️ تشرف حسن بن وجناء در غيبت صغرى
☑️ ابومحمد حسن بن وجناء مى گويد:
🕋 سـالـى كـه پنجاه و چهارمين حج خود را بجا مىآوردم، در زير ميزاب (ناودان خانه كعبه)، بعد از نماز عشاء، در سجده بودم و دعا و تضرع مى نمودم.
▫️ ناگاه شخصى مرا حركت داد و گفت:
🔸 يا حسن بن وجناء، برخيز.
▫️ سـر بـرداشتم.
ديدم زنى زرد و لاغر، به سن چهل سال يا بيشتر بود. زن براه افتاد و من پشت سر او بدون آن كه سؤالى كنم، روانه شدم.
تا آن كه به خانه حضرت خديجه (س) رسيديم.
خـانـه، اتـاقـى داشـت كه در آن وسط ديوار بود و نردبانى گذاشته بودند كه به طرف در اتاق بالا مى رفت.
آن زن بالا رفت و صدايى آمد كه:
🔶 يا حسن بالا بيا.
▫️ من هم رفتم و كنار در ايستادم.
در اين موقع حضرت صاحب الزمان (ع) فرمودند:
🔶 يا حسن بر من نترسيدى؟ (كنايه از اين كه چقدر به فكر من بودى؟) به خدا قسم در هيچ سالى به حج مشرف نشدى، مگر آن كه من با تو (و هميشه به ياد تو) بودم.
▫️ تا اين مطلب را شنيدم، از شدت اضطراب بيهوش شدم و روى زمين افتادم.
بعد از دقايقى به خود آمدم و برخاستم.
فـرمـودند:
🔶 يا حسن در مدينه ملازم خانهی جعفر بن محمد (ع) باش و در خصوص آذوقه و پوشاك نمىخواهد به فكر باشى، بلكه مشغول طاعت و عبادت شو.
📖 بعد از آن دفترى كه در آن دعاى فرج و صلوات بر خودشان بود، عطا كردند و فرمودند:
🔶 اين دعا را بـخـوان و همان طور بر من صلوات فرست و آن را به غير از شيعيان و دوستانم نده، زيرا كه توفيق در دست خدا است.
▪️ حسن بن وجناء مىگويد عرض كردم:
🔹 مولاى من، آيا بعد از اين شما را زيارت نخواهم كرد.
▫️ فـرمـودنـد:
🔶 يـا حـسن، هر وقت خدا بخواهد، مىبينى.
▫️ و در اين هنگام مرا مرخص كردند و من هم مراجعت نمودم.
پس از آن هميشه ملازم خانه امام جعفر صادق (ع) بودم و از آن جا بيرون نمىرفتم، مگر براى وضو يـا خـواب يا افطار.
🥣 وقتى هم براى افطار وارد خانه مىشدم، مىديدم كاسه اى گذاشته شده و هر غـذايـى كه در روز به آن ميل پيدا كرده بودم، با يك نان برايم قرار داده شده بود.
از آن غذا به قدر كفايت مىخوردم.
لباس زمستانى و تابستانى هم در وقت خود مىرسيد.
از طـرفـى مردم براى من آب مىآوردند و من آب را در ميان خانه مى پاشيدم.
غذا هم مى آوردند، ولـى چـون احـتـيـاجـى نـداشـتـم، آن را به خاطر اين كه كسى بر حالم اطلاع پيدا نكند، تصدق (=خیرات) مىنمودم.
⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم
بحار الانوار:۵۲/۳۱، حديث ۲۷.
كمال الدين ج ۲، ۱۷، س ۳
🏷 #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه
#تشرفات
✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🌸🍃ملاقات با امام زمان🌸🍃
تشرف علامه میرجهانی در سرداب مطهر و تصحیح دعای ندبه!
ایشان فرمودند: شب جمعه ای، در حرم مطهر عسکریین بسیار دعا کرده و زیارت و تشرف خدمت مولایم حضرت صاحب الامر روحی فداه را خواستار شدم، پس از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم و چون هنوز آفتاب نزده و هوا تاریک بود، شمعی در دست گرفته از پله های سرداب پایین میرفتم.
وقتی به عرصه سرداب رسیدم آنجا بدون چراغ روشن بود و آقای بزرگواری نزدیک صفه مخصوص نشسته و مشغول ذکر گفتن بودند، از جلوی ایشان گذشتم، سلام کردم و در جلوی صفّه ایستادم و زیارت آل یاسین را خواندم سپس همانجا ایستاده و نماز زیارت خواندم در حالیکه مقدم بر ایشان بودم؛ پس از نماز شروع به خواندن دعای ندبه کردم و چون رسیدم به جمله: و "عرجت بروحه" الی سمائک آن بزرگوار فرمودند: «این جمله از ما نرسیده»، بگویید:و "عرجت به" الی سمائک، سپس فرمودند: «در نماز تقدم بر امام معصوم جایز نیست.»
دعا را تمام کردم و ناگهان متوجه این آیات و بیانات شدم.
۱. روشن بودن سرداب بدون چراغ.
۲. اصلاح جمله ی دعای ندبه که گفتند از ما نرسیده!
۳. تذکر اینکه چرا در نماز بر امام مقدم شده ای!
فهمیدم به چه توفیقی دست یافتم و به درخواست خود رسیده ام؛ فورا سر از سجده برداشتم که دیدم سرداب تاریک است و هیچ کس در آنجا نیست.
📚 «پرواز در ملکوت ص١٣۶»
#تشرفات
#مهدویت
26.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تشرف تصویری
دیدار هیجان انگیز با امام زمان در سرداب مقدس سامرا
☀️داستان تشرف آیت الله #مرعشی_نجفی
#تشرفات