#خاطرات طنز جبهه
ترب می خواهی
تعداد مجروحین بالا رفته بود.فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم و گفت : " سریع بی سیم بزن عقب . بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! " شستی گوشی رابی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورندپشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم. گفتم :" حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید . بعد صدای کسی آمد :
- رشید بگوشم.
- رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟
-شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟
- رشید چهار چرخش رفته هوا . من در خدمتم.
-اخوی مگه برگه کد نداری؟
- برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟
هدایت شده از تبادلات شهید مرتضی آوینی
چه خنده های قشنگی
به لب نشانده ای
ای #یـــار
چه #خاطرات که مانده
ماندگار افق های ناکجا آباد ..
و من انگار #بیدارم
و شعر شهــ🌷ــادت می خوانم!!
مرا به خود برسان💞
دلم برای تبسم هایت تنگ💔 است..
یھ ڪانال داریم پر از چیزای خوب ♥️:)
شھیدهمت رو مےشناسے؟!؟❤️
از زندگےنامھ اشون خبر دارے؟!؟💚
مےخوای بدونے چھ رفتار و ڪردارے داشتن؟!؟💛
دلت مےخواد یھ رفیق آسمونی مثل شھیدهمت داشتھ باشیツ؟!؟💔
شما دعوتیــــــد بھ:
ڪانال شھید بی سر
♥️شھیدمحمدابراهیمهمت♥️
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f