❣️#خاطرات_فرماندهان
6⃣ خاطرات سردار
مهدی باکری "لشکر ۳۱ عاشورا"
•••
🔹 از تدارکات، تلویزیون برایمان فرستاه بودند. گذاشتیمش روی یخچال. یک پتو هم انداختیم رویش. هر وقت می رفت، تماشا می کردیم. یک بار وسط روز برگشت. گفت «این چیه؟» گفتم «از تدارکات فرستاده اند» گفت «بقیه هم دارند؟» گفتم«خُب نه!» فرستادش رفت؛ مثل کولر و رادیو.
🔸 چند روز مانده بود تا عملیات بدر. جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی ها. توی سنگر کمین، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیده بانی می کردم. دیدم یک قایق به طرفم می آید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد، دیدم آقا مهدی است. از قایق که پیاده شد، دیدم هیچ چیزی همراهش نیست، نه اسلحه ای، نه غذایی. نه قمقمه ای؛ فقط یک دوربین داشت و یک خودکار. از شناسایی می آمد. پرسیدم «چند روز جلو بودی؟» گفت «گمونم چهار ـ پنج روز»
هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣