یک روز مادر شهیدان علیرضا و بهزاد جعفری نژاد منزل ما آمدند،
مادر شهید خیلی ناراحت و دل شکسته بود،
دستان خسته اش را گرفتم، گفتم: چی شده مادر؟
گفت: یکی از همسایه ها بهم گفته عکس پسرای شهیدت را از سردر ورودی آپارتمان بردار، شاید یه همسایه ای راضی نباشه!!😳
دلم گرفت از این همه بی معرفتی!! 😔
مادر گفت : عکس پسرام را برداشتم
با ناراحتی گفتم:« چرا مادر؟! حالا اون آدم حرف بیجایی زده، ما مدیون شما و شهدا هستیم، خواهش می کنم عکس ها را دوباره بگذارید.»
هر چی اصرار کردم فایده ای نداشت دلش راضی نشد.😓
گفتم: مادر عکسشون را بدید من بگذارم در فضای مجازی ، همه ببینند. رفت و با ذوق عکس ها را آورد.❤️
تصاویر این دوشهید بزرگوار تقدیم حضورتان🌹🌹
همه ما زندگی مون را مدیون شهدا و مادر شهیدان هستیم...
مدیون تک تک لحظات دلتنگی مادر، لحظات تنهایی...
اگه نمی توانید دردی از مادر دل خسته شهیدان بردارید، لطفا سنگی بر قاب دلش نزنید..❗️
حتما دل مادرشون با نشر این پیام و یاد پسران شهیدشان شاد میشه
#شهید🌷 #بهزاد_جعفری_نژاد
#شهید_🌷#علیرضا_جعفری_نژاد
#شهید_ محسن - وزوایی نخبه علمی💫✨🌹🌹
یکی از بستگان ما خیلی مخالف انقلاب بود، ولی محسن را دوست داشت، از نخبگان علمی بود که در یکی از کشورهای اروپایی سمت بالای پزشکی داشت، ایشان هر وقت محسن را میدید، میگفت: محسن هوش و علم تو حیف است.
تا اینکه محسن مجروح شد و وقتی این فامیل ما خبر را شنید سریع خودش را به ایران رساند. زمانی که کمی محسن حال بهتری پیدا کرده بود در بیمارستان سجاد به دیدنش رفت. آن روزها محسن فقط میتوانست برخی حرفهایش را بنویسد و امکان صحبت نداشت. این فامیل ما اصلا انتظار نداشت محسن را با این وضعیت ببیند. با آن علاقهای که به محسن و نفرتی که از انقلاب داشت یکباره بهم ریخت و گفت: «محسن ببین چه کردی، کجاست کسی که بخواهد تو را درست کند، گفتم دنبال این انقلاب نرو.»
چند دقیقهای صحبت کرد و در تمام مدت محسن فقط نگاه میکرد و چشمش تکان میخورد. محسن به من اشاره کرد تا کاغذی برای او ببرم، با سختی روی کاغذ نوشت: «چه بکشیم و چه کشته شویم پیروزیم، چون در هر دو حال تکلیف خود را انجام دادیم»
#سالروز_شهادت
🌹شهید محسن وزوایی🌹
🌐#تولید_پشتیبانی ها_مانع زدایی ها
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣